بیدارزنی: خروج نیروهای غربی از افغانستان، دستاوردهای ظاهری و غیرضروری اندک زنان افغان را از سال 2001 تا کنون و نیروهای ریشهداری که نظم وحشیانه مردسالارانه را تداوم میبخشد، مشخص میکند.
پس از گذشت سیزده سال از مداخله جامعه بینالمللی در افغانستان، وضعیت زنان افغان همچنان ناامیدکننده است. اگرچه حقوق و آزادی زنان در افغانستان درنهایت بعدی جهانی پیدا کرد، اما از یکسو وضعیت پیشین از بسیاری جهات همچنان ادامه دارد و از سویی دیگر خشونت علیه زنان از قوانین گرفته تا ارتکاب به آن هنوز تجلی دارد و بهطورکلی، وضعیت زنان در افغانستان همچنان ناخوشایند باقی مانده است.
افغانستان جامعهای مردسالار است که در آن تمام نهادهای اصلی توسط مردان اداره میشود. اگرچه، از سال 2011 تلاشهای بسیاری برای ارتقا زنان انجام گرفته و پیشرفتهایی نیز مشاهده شده، اما پایههای تبعیض علیه زنان هنوز ریشهکن نشده است.
در زمینه نظم و قانون، هنجارهای سختگیرانه قبیلهای، ارزشهای جنسیتی شده و افراطگرایی مذهبی در تاریخ افغانستان، که با نقض فاحش حقوق زنان در ارتباط بوده است، باعث شده از اصلاحات قانونی حتی در مواردی که آغاز شده بود جلوگیری شود. پس میتوان انتظار داشت موانع پیش روی زنان برای تأمین دستیابی به مراقبتهای بهداشتی، آموزش و پرورش و اشتغال، همراه با محدودیتها در آزادی کنشگری و مشارکت اجتماعی و سیاسی برابر ادامه داشته باشد.
قتل ناموسی
بخش عمدهای از ظلم و ستم به زنان در افغانستان مربوط به سنتهای پشتون است: تصمیمگیری مردان مسن برای ازدواج زنان جوان، پول زیادی که در ازای عروس به پدر عروس داده میشود، پیشنهاد فروش دختران در قالب ازدواج و قتل ناموسی زنان به بهانه سوء رفتار جنسی ازجمله سنتهای مذکور است. این هنجارها و ارزشها در طول دهههای گذشته در میان تمام اقوام در افغانستان به کار برده شده و به همین علت انزوای زنان در این سالها امری متداول بوده است. زنان مستلزم به پوشیدن چادر یا برقع هنگام ترک خانه بودهاند.
شیوههای سنتی و مرسوم ریشهدار در افغانستان یکی از عمدهترین دلایل خشونت را تشکیل میدهد. یکی از محترمترین ارزشها در افغانستان ناموس است. ناموس چیزی است که باید به خاطر غیرت و افتخار مورد دفاع قرار گیرد- نظر به اینکه این رفتار از رفتارهای دیگر مانند مهماننوازی که ممکن است پسندیده تلقی شود متمایز است. اگر کسی از قوانین نظم جنسیتی سرپیچی کند، ادعا میشود باید از ناموس محافظت کرد.
هزاران مورد از شکنجه جسمی زنان، ضرب و شتم شدید و وحشیانه، مثله شدن، زنده سوزانده شدن و مورد اسیدپاشی قرار گرفتن، علاوه بر اجبار به ازدواج در سنین پایین، مورد تجاوز قرار گرفتن یا برای فحشا فروخته شدن که بسیاری از آنها منجر به خودسوزی شده، همه به اسم ناموس اتفاق افتاده است. زنان در افغانستان مانند دیگر جوامع قبیلهای، ناموس خانواده و در زنجیرهای حرمت و تقدس بسته هستند.
چرا چنین خشونت طاقتفرسایی علیه زنان، زنستیزی حساب میشود؟ مسلم پنداشته میشود که سنتهای فرهنگی باید به مادیت ثروت و قدرت اضافه کند. بقای ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی-فرهنگی، مذهبی و قبیلهای کنونی و حتی محرومیت زنان از آموزش، به مردان این فرصت را میدهد که قانونی یا غیرقانونی با اعمالی مانند قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان، بازار سیاه و قاچاق اسلحه سوءاستفاده کنند. توانمندسازی زنان و دختران آنها را از این مسائل دور نگه میدارد یا حداقل آنها را ملزم میکند که مزایای تحرک، آموزش و خودکفایی را با هم به اشتراک بگذارند. بنابراین، وضع موجود ترجیح داده میشود و بسیاری از مردان با توسل به رفتارهای مجرمانه و اعمال خشونت این وضع را حفظ میکنند، آنها میدانند که میتوانند با مصونیت از مجازات مرتکب جرم شوند.
علل ریشهای
دولت افغانستان و سازمانهای اجراکننده قانون باید تبعیض و خشونت علیه زنان را جدی بگیرند. اما درعینحال به علل ریشهای مشکل باید رسیدگی شود. تا زمانی که زنان انسان و بخش جداییناپذیر جامعه محسوب نشوند هیچ تغییر اساسی صورت نخواهد گرفت.
در حال حاضر در افغانستان 50 درصد دختران تا 12 سالگی ازدواج یا نامزد و بیش از 60 درصد دختران تا 16 سالگی ازدواج کردهاند. تقریباً 80 درصد از دختران افغان مجبور به ازدواج با مردانی بسیار مسنتر از خود، مثلاً مردانی 60 ساله میشوند. یکی از دلایلی که بسیاری از خانوادهها را برمیانگیزد تا دختران جوانشان را مجبور به ازدواج کنند، عدم امنیت ناشی از سه دهه جنگ، خطر آدمربایی و تجاوز است. برخی از دختران بهعنوان پرداخت بدهی یا حلوفصل اختلاف در قالب ازدواج مبادله میشوند. فقر گسترده همچنان خانوادهها را وادارد میکند که دختران جوان را برای اینکه هزینه نگهداری آنها را ندهند، به ازدواج وادارند.
پیامدهای ازدواج کودکان را نمیتوان مثبت تلقی کرد زیرا بسیاری از دختران به آموزش خود ادامه نمیدهند و بیسواد باقی میمانند. آنها زمانی که خود هنوز نوجوان هستند بچهدار میشوند، مشکلات بهداشتی و خطر مرگ آنها و بچههایشان افزایش پیدا میکند (خطر مرگ در دوران بارداری یا زایمان برای دختران زیر 14 سال پنج برابر زنان بالغ است).
آموزش بهترین استراتژی برای آزادی زنان از سلطه مردان است. تنها 40 درصد دختران افغان به مدرسه ابتدایی میروند و تنها یک نفر از 20 دختر بیشتر از کلاس ششم درس میخواند. بسیاری از خانوادههای افغان به دخترانشان اجازه میدهند تنها به مدرسههای دخترانه نزدیک خانهشان بروند، اما تعداد این مدارس کم است. برخی دیگر از خانوادهها بر این عقیدهاند که آموزش دختران غیرضروری است. تا به امروز، بسیاری از مدرسههای دخترانه آتش زده شده، صدها معلمِ دختران تهدید یا کشته شدهاند و دختران هنگام حضور یا رفتوآمد به مدرسه مورد آزار فیزیکی قرار گرفتهاند.
تقریباً هر زن در افغانستان پنهان و از جهان بیرون جدا است. افراطگرایان اسلامی زنان و دختران را مجبور میکنند در خانه بمانند و تنها وقتیکه بهطور کامل پوشیده هستند، همراه با یکی از بستگان مرد از خانه خارج شوند. در شهرستانها بیشتر زنان برقع میپوشند که بهطور کامل آنها را پوشانده است. این واقعیت که دختران با خانواده پرجمعیت شوهر زندگی میکنند باعث میشود که با آنها به شکل بندگان یا بردگان رفتار شود و این رفتار آنها را منزویتر میکند. ترکیب فرهنگ منع زنان از حضور در عرصه عمومی با عدم آموزش گسترده آنان، منجر به بهره بردن از فرصتهای اقتصادی اندک شده است: بهطورکلی، آنها به خانهداری محدود شدهاند.
علاوه بر این، موقعیت حقوقی زنان محدود است. طبق قانون شریعت، شهادت زن نصف مرد است. در موارد حضانت فرزند، کودکان معمولاً به پدر یا پدربزرگ داده میشوند. بنابراین، طلاق حتی در موارد شدید سوء رفتار، کمتر احتمال دارد که از طرف زن پیگیری شود، زیرا فرزندش را از دست میدهد. این اعمال تبعیضآمیز علیه زنان گسترده است و در میان گروههای قومی مناطق شهری و روستایی اتفاق میفتد.
بسیاری از افغانها، ازجمله برخی رهبران مذهبی، با استناد به تفسیرشان از اسلام آداب و رسوم مضر را تقویت میکنند. در اغلب موارد، این اعمال در تضاد با شریعت و قوانین افغان و بینالمللی است. تا زمانی که مردسالاری بهعنوان فرهنگ غالب و ارزش عمومی در جامعه افغان درک شود، خشونت و تمایل به ارتکاب اعمال خشونتآمیز بخش جداییناپذیر فرهنگ و روابط ارزشی باقی خواهد ماند.
پیشرفت اندک
نادیده گرفتن دستاوردهایی که از سال 2001 بهدستآمده، اشتباه است. بهویژه اینکه این دستاوردها اکنون به خطر افتادهاند. طبق آمار 2012 ناتو:
- در مجلس شورای ملی و مجلس اعیان پارلمان افغانستان، اکنون به ترتیب 21 و 69 زن حضور دارند.
- سه وزیر زن هستند و در 27 وزارتخانه از 31 وزارتخانه، ریاست جنسیتی حکمفرماست.
- از 1472 قاضی، 142 تا زن هستند ازجمله یک والی شهر.
- اکنون بیش از 1500 زن در نیروهای امنیتی ملی افغانستان حضور دارند.
- تعداد دختران در مدارس ابتدایی و راهنمایی از 50 هزار نفر در سال 2001 به سه میلیون و 230 هزار نفر در سال 2011 رسید، همچنین تعداد زنانی که در تحصیلات عالیه ثبتنام کردند از صفر به بیش از 20 هزار نفر در همین بازه رسید.
اگر قرار است تغییر دائمی باشد، نمیتواند توسط خارجیها به این جامعه قبیلهای، اسلامی و پس از جنگ تحمیل شود. این تغییر باید از طریق آموزش در چارچوب فرهنگ پدیدار شود. آموزش پسران بهاندازه آموزش دختران مهم است: احتمال بیشتری دارد که مردان تحصیلکرده از انتخابهایی به نفع زنان حمایت کنند و زوجهای تحصیلکرده توسط همسران تحصیلکرده خود بیشتر درک و کمتر تهدید میشوند.
بااینوجود، اگرچه این دستاوردها واقعی هستند، موانع پیش روی حقوق و توانمندسازی زنان در افغانستان دستوپا گیر است. اصلاح قوانین و قانون مجازات، بهبود عملکرد قوه قضاییه، هماهنگی بیشتر قانون جزای افغانستان با قانون حذف خشونت علیه زنان، جرم انگاری تجاوز و بازتعریف آن به شیوهای که از زنا جدا شود، آگاهی دادن نسبت به وضعیت زنان و دختران و تسهیل تغییرات نگرشی به سمت جامعهای که ازلحاظ جنسیتی متوازنتر باشد ضروری است.
چرخه باطل فقدان آموزش، فقر، بیسوادی و خشونت و ناامنی، آتش مردسالاری، افراطگرایی و ستیزهجویی را که هنوز هم افغانستان به آن دچار است شعلهورتر میکند. شکستن این چرخه عزم و شجاعت زیادی میخواهد، همانطور که بسیاری از زنان و مردان افغان نشان دادهاند گاهی به بهای جانشان تمام میشود. بااینوجود، پیشرفت، آهسته است و امید در مواردی کمتر از حد انتظار نمودار میشود.
منبع: www.opendemocracy.net