شهر کتابها، یا پسرعموهایشان، بوک لندها، نه به کتابهایشان، بلکه به اینکه تنها نمایندههای نوشتافزارهای برند هستند مینازند. قلمهایی نفیس باقیمتهایی فضایی، لوازم و تزئینات دکوراسیون داخلی
بیدارزنی: سرمایهداری ذاتاً از هر بهانهای برای بالا کشیدن خود استفاده میکند. در جایی زیر لوای نام کار خیر، در جایی با عنوان کارآفرینی و در جایی دیگر به بهانه فعالیت فرهنگی.
تأسیس فروشگاهی مجلل با زرقوبرقی هوسانگیز که در گوشهای از شهر ژستی فرهیخته به خود گرفته است، راهیست برای در اختیار گرفتن نیروی جوان و با استعدادی که برای گذران دوران تحصیلش جویای کاری است که شأنی درخور داشته باشد. غافل از اینکه بطن کار با فروشگاههای زنجیرهای دیگر فرقی نمیکند و چهبسا در لوای کار فرهنگی فاجعهای در اینجا در جریان است. ساعات طولانی کار، بهعلاوهی دستمزدهای اهانتآمیزی که حتی به نرخ تحقیرآمیز وزارت کار هم نمیرسد.
بارها دیدیمشان، کارتونهای بزرگ بار را در گوشهای از فروشگاه روی هم گذاشتهاند تا فرصتی فراهم شود برای تحویل گرفتن بار مربوطه. کاری که لازمهاش گذاشتن ساعتها وقت و کار یدی است. به این معنی که پیش از چیدن بار در قفسهها، کسری و ناقصی و مرجوعی بار را معلوم کنند که مبادا کارفرما اشتباهی را به حسابشان بزند. برای همین لازم است علاوه بر کار یدی، فشار روانی مضاعفی را تاب بیاورند تا چیزی از زیردستشان در نرود.
همچنین بخوانید: وضعیت نامناسب کارگران فروشگاههای برند و لاکچری/ بدون بیمه و حقوق بیکار شدهایم!
تمام ساعات کار در این فروشگاه نیز مانند دیگر فروشگاههای زنجیرهای سرپا میگذرد و مانند همخویشان دیگرشان، نشستن در ساعات کار ممنوع است. برای همین هیچ صندلیای در محیط کاری دیده نمیشود. این را هم اضافه کنیم که به دلیل شیوع کرونا و کم شدن ساعات کاری، وقت نهار فروشندگان تقلیل پیداکرده و هنوز غذا به درستی از گلویشان پایین نرفته بایستی سرکار برگردند و شروع به کار کنند.
از خانم م. و. یکی از فروشندگان با سابقهی یکی از شهر کتابهای حومه تهران میپرسم از کار راضی هستی؟
راضی که چی بگم؟… با این وضع بیماری هم که پیش اومده چاره چیه؟… حالا باز قبلاً یه جایی درس میدادم، ولی این کرونا همه چی رو به هم ریخت…
همین باعث میشود تا از مدرک تحصیلیاش را بپرسم. میگوید:
فوقلیسانس مدیریت صنایع دارم، پیش از اینکه اینجا بیام خیلی دنبال کار گشتم، ولی خب میدونید برای کار باید بریم تهران، اونجا هم وقت مصاحبه تا میفهمن از حومهای، میگن به سلامت. باید خیلی شانس داشته باشی تا کار پیدا کنی. تازه بعد از اون میمونه دغدغهی اینکه بعد از کار آیا ماشین برای برگشت پیدا میشه یا نه؟…
از شرایط کارش میپرسم، میگوید:
شیفتیه!… یک روز در میان، صبح تا شب. یعنی نه صبح که شروع به کار میکنیم تا ده و نیم شب. البته شیوع کرونا باعث شده این روزا نه شب دیگه ساعت خروج میزنیم. صبح برای شروع همه چی با نظافت شروع میشه؛ جارو زدن مرتب کردن قفسهها و درآوردن کسری اجناس و… ضمن اینکه پاسخگویی به مشتری در اولویت اوله… بارها شده همزمان با ورود ما به فروشگاه مشتری هم وارد شده. این یعنی همهچی تعطیل و در اختیار مشتری باشیم. این رو کارفرما از اولش با ما قید کرده. ما هم بهتر میدونیم با مشتری سر این مسئله کنار بیایم. بعدش هم کار و کار و کار تا آخر …
از اینکه صندلیای در آن مکان نمیبینم تعجب میکنم. علت را جویا میشوم. میگوید:
اینجا باید مدام مشغول به کار باشی!… حالا وقتایی که کار هست، خب کاره. ولی وقتای دیگه هم بهتره خودت رو مشغول به یه کاری بکنی تا از دوربینها چک نشی!… حالا اگر کارفرما باشه با تذکر مستقیم، اگرم نباشه با تلفن اخطار میده!…
غفلت و بیتوجهی، یا بهتر بگوییم همدستی ادارات کار و بیمه باعث شده تا کارفرماهای چنین فروشگاههایی به تعریفی واحد از فروشنده برسند: جوانی که از سر ناچاری و پیدا نکردن کار و به خیال فعالیت در کاری خوشآبورنگ و البته فرهنگی به آنها مراجعه کردهاست و باید تاب هر گونه برخورد را داشته باشد؛ کار، تحقیر، اخراج.
همچنین بخوانید: اقتصاد سیاسی اشتغال زنان (مشاغل غیررسمی و مجموع بیثباتکاران)
برای نمونه، طبق اطلاعات به دست آمده، حقوق کارمندان شهر کتاب شهریار، تازه پس از افزایش چهل درصدی در سال ۱۴۰۰ به دو میلیون و صد و پنجاه هزار تومان رسیده است. این در حالی است که اکثر فروشندگان این فروشگاه تحت پوشش بیمه قرار نگرفتهاند و در سال گذشته وقتی یکی از کارمندان مرد این مجموعه جویای حق یک سالهی بیمهاش شد، به راحتی اخراج شد و هیچ چیز هم تکان از تکان نخورد. تکیه بر حمایتهای پنهان باعث شده تا این فروشگاهها بیپروا در برابر چشم همگان پا روی قوانین رسمی کار بگذارند و لبخند بزنند و باد به غبغب بیاندازند که ما فعالین فرهنگی هستیم.
به جرأت میتوان گفت، به جز مرکز فرهنگی شهر کتاب (بخارست)، هیچ کدام از شعب دیگر نه تنها چندان فعالیت فرهنگیای در آنها صورت نمیگیرد، بلکه دغدغه آن را نیز ندارند. با گشتی در صفحات مجازی آنها و بررسی نوع محتوا سازی آنها میتوان به این مسئله پی برد. از آنجایی که این کالای لوکس رفته رفته از توان خرید قشر متوسط و کارگر خارج شده و از آنجایی که طبقه مرفه دغدغهای برای خرید کتاب و خواندن آن در خود نمیبیند، سرنوشت کتاب چیزی نیست جز اینکه پشت شیشه ویترین فروشگاهی لوکس خاک بخورد و بیخود جلوه فروشی کند و دستمایه تبلیغات کاسبکارانه شود.
شهر کتابها، یا پسرعموهایشان، بوک لندها، نه به کتابهایشان، بلکه به اینکه تنها نمایندههای نوشتافزارهای برند هستند مینازند. قلمهایی نفیس باقیمتهایی فضایی، لوازم و تزئینات دکوراسیون داخلی (که به گالری معروف است). شاید بتوان گفت که تنها راه برون رفت از چنین وضعیتی آگاهی بخشی عمومی است. چرا که تا وقتی آنان در حاشیهای امن و با خاطری جمع اقدام به استثمار جوانان میکنند، بیآنکه ذرهای خود را در پرداخت تمام و کمال حقوق انسانی و قانونی کارمندان محق بدانند، وضعیت از این هم بدتر خواهد شد. این تغییر میسر نمیشود مگر آنکه تک تک کارمندان چنین فروشگاههایی در وهلهی اول به حقوق حقیقی خود واقف باشند و سپس از هر امکانی برای بیان موقعیت خود استفاده کنند.