تابستانی که گذشت

0
34
آزار جنسی و تجاوز در مدارس

بیدارزنی: در دو ماه اخیر فضای مجازی روزهای پرالتهابی را گذراند. در تابستان داغ امسال، در کنار دیگر هشتگ‌ها، روایت‌ها و هشتگ­های مربوط به تجاوز و آزار جنسی نیز داغ بود. روایت‌­هایی که وقتی می­‌خواندیم؛ آن چنان اندوه و وحشت را بر تن و جانمان حکمفرما می­‌کرد که گویی خود نیز قربانی آزار و تجاوز شده‌­ایم یا دست کم هر لحظه خطرش تهدیدمان کرده است. یعنی قربانی نبودیم؟ یعنی خطرش تهدیدمان نکرده است؟

روایت‌­هایی از آزار جنسی و تجاوز از سوی آزاردیدگان و قربانیان منتشر شد که در سنین مدرسه و در مدرسه برایشان اتفاق افتاده بود و برخی نیز در دوران دانشگاه. افراد آزارگر یا از نزدیکان فرد بوده‌‌اند یا یکی از مطمئن‌‌ترین افرادی که یک کودک با او روبروست: معلم!

در این یادداشت به نقش مدرسه به عنوان یکی از ارکان اصلی نظام آموزشی در پیشگیری و کاستن از آزار و تجاوز در کودکان می‌­پردازیم.

هر بار به اصطلاح نظام آموزشی برمی‌­خورم به یاد  این عبارات از ژان ژاک روسو می‌­افتم: “صدها مزخرف را در ذهن کودک انبار می‌‌کنند. هنگام امتحان شاگرد بقچه خود را باز می‌‌کند و کالای خود (درس‌‌ها) را نشان می‌‌دهد، از کالای او ابراز رضایت می‌‌کنند. شاگرد سپس بقچه خود را می‌‌بندد و می‌‌رود.” او در قرن هجدهم این جملات را در کتاب “امیل” در نقد ساختار آموزشی در جهان، نوشته است. ورای گرایش سیاسی روسو و نظریاتش، با خواندن جملات او در نقد نظام‌‌­های آموزشی؛ فکر می­کنم این جملات همین الان درباره‌‌ی نظام آموزشی ما گفته شده است! به نظر می‌­رسد خلأ و فقدان محتوای آموزشی مفید و کاربردی برای دانش‌آموزان، اگر معضل ۲٠٠ سال پیش کشورهای اروپایی بوده است، در نظام آموزشی ما معضل  امروز و دیروز نیست بلکه یک گره کور همیشگی است. دانش‌­آموزان ما از هنگامی که وارد مدرسه می­‌شوند تا زمانی‌که دوره تحصیلات منتهی به دیپلم را تمام می­‌کنند؛ آنچه که در مدرسه و کتب درسی فرامی‌‌گیرند؛ با آنچه که در اجتماع و زندگی به آن نیاز دارند بسیار متفاوت است. در واقع محتوای آن با نیازهای روز دانش‌­آموزان هم‌‌سنخ نیست. یعنی نظام آموزشی ما چیزی به عنوان یک مهارت کاربردی و مؤثر برای حل یک مسئله در زندگی یا روبرو شدن با یک مشکل یا بیان آن یا حتی کمک خواستن را به دانش­‌آموزان یاد نمی‌­دهد. در واقع یکی از مهم‌­ترین نیازهای دانش‌­آموزان و کودکان ما که باید در مدرسه آموزش داده شود؛ داشتن مهارت و آگاهی برای مقابله با آزارها و آسیب­‌هایی است که چه در اجتماع داخل مدرسه و چه اجتماع خارج از مدرسه، با آن روبرو می‌­شوند؛ اما در این زمینه خلأ و فقدان آگاهی وجود دارد و معلول چند علت است که با توجه به موضوع آزار جنسی و تجاوز در مدارس؛ در زیر به علت­ این فقدان و نقاط  ضعف در نظام آموزشی در این زمینه، می‌­پردازیم:

۱- محتوای کتب درسی: یکی از نقاط ضعف آموزشی ما در زمینه مقابله با آزارهای جنسی کودکان، فقدان محتوای مناسب با این موضوع در کتب درسی است. لازم است بخشی از محتوای کتب درسی به آموزش مسائل جنسی و حریم خصوصی اعم از مسائل بهداشتی و خودمراقبتی، لمس امن و ناامن، آزارهای احتمالی، دفاع از خود، سکوت نکردن در برابر آزارهای جنسی و آموزش‌­های مرتبط اختصاص داده شود تا برای دانش‌­آموزان به عنوان یک منبع رسمی برای دریافت آگاهی در این زمینه، به حساب بیاید. شاید دانش‌آموزان و بهتر بگوییم کودکان کمتری دچار آسیب شوند و دست‌‌کم دسترسی فرد آزارگر به این دانش‌‌آموزان و کودکان محدودتر و قطع شود. بدیهی است که محتوای این آموزش­‌ها متناسب با مقطع تحصیلی و سن دانش‌­آموزان متفاوت خواهد بود. متأسفانه این آموزش‌­ها اکنون در کتب درسی وجود ندارد.

۲- گزینش معلمان: در نظام آموزشی ما فرایند انتخاب معلم بر اساس تخصص حرفه‌‌ای و صلاحیت روانی و اخلاقی نیست بلکه افراد بر اساس گزینش عقیدتی و سیاسی، برای شغل معلمی تایید می‌­شوند. در یک نظام آموزشی استاندارد و پیشرفته، رعایت حقوق کودک حرف اول را می‌­زند و در همین راستا است که نحوه انتخاب معلم بر اساس شایستگی اخلاقی و تخصص اوست نه بر اساس دیدگاه سیاسی و مذهبی­‌اش. فقدان چنین امری سبب شده است که هر فردی بر اساس یک گزینش عقیدتی بتواند در کسوت معلمی شروع به کار کند و ما نمی‌­دانیم که این فرد آیا واقعا یک معلم است یا یک آزارگر!  البته در دو آزمون استخدامی اخیر یک مرحله گزینش روانشناسی نیز به آن اضافه شده است که از میزان زمانی که برای آن گذاشته‌­اند (حدود ۱٠دقیقه) و نوع سؤالاتش معلوم است که در آموزش‌و‌پرورش این امر هنوز جدی گرفته نشده است. شاید اگر شاخص‌­ها و معیارهای معلم شدن در نظام آموزشی ما به استانداردهای نظام‌­های آموزشی برتر جهان نزدیک می‌­شد؛ این اتفاقات جبران‌‌ناپذیر برای دانش‌‌آموزان نمی‌‌افتاد و اعتبار معلم و مدرسه خدشه­‌دار نمی‌­شد. اگر در روزهای ثبت‌نام مدارس، سری به مدارس بزنید متوجه می‌­شوید والدینی که جلوی در مدرسه مشغول صحبت با هم هستند؛ از چه حرف می‌­زنند: “معلمان این مدرسه خوبند یعنی؟ مدرسه پارسال خوب نبود. خیلی پرسیدم گفتند فلان جا معلمانش خوبند. ترسیدم فرزندم را به آن مدرسه ببرم و…” اگرتربیت معلم بر اساس اصول انسانی و اخلاقی بود و نه موازین شرعی و عقیدتی، شاید این‌گونه اعتماد عمومی نسبت به مدارس مخدوش نمی‌­شد. در واقع انتخاب معلم باید بر اساس تایید صلاحیت اخلاقی، تایید صلاحیت روانی، تایید تخصص علمی و نیز تایید میزان مهارت او در فن علم‌­آموزی باشد تا بتواند به تربیت نسل بپردازد و مدرسه به عنوان محل امنیت و آرامش دانش­‌آموزان شناخته شود.

۳- آموزش­‌های ضمن خدمت: در ساختار آموزش‌و‌پرورش کشور ما، مجموعه آموزش­‌هایی تحت عنوان آموزش ضمن خدمت به معلمان داده می‌­شود که هدف آن بازپروری دانش معلمان و به روز کردن آن و آموزش مطالب جدید است. اما با مرور سرفصل‌­ها و محتوای این آموزش­‌ها در طی سالیان گذشته متوجه می­‌شویم که تا چه حد راهگشای معلمان در شغل معلمی بوده است! اگر آموزش‌‌و‌پرورش به جای این محتوای غیرکاربردی و تک‌بُعدی و ایدئولوژیک که اکنون ارائه می‌­کند؛ در زمینه حقوق کودک و دانش‌‌آموز، رعایت حریم خصوصی دانش‌‌آموزان، پرورش اعتماد به نفس دانش‌­آموزان و حمایت از دانش‌­آموزان به عنوان سرمایه انسانی کشور؛ به آموزش معلمان می­‌پرداخت، آرامش کودکان و معلمان در کلاس بیشتر و بهتر بود و شاهد این اتفاقات ناگوار نبودیم.‌

۴- خصوصی‌­سازی آموزش: همان‌­طور که همه ما می‌­دانیم روند خصوصی‌سازی آموزش و تبدیل آن به یک کالا که از زمان ریاست‌جمهوری رفسنجانی به طور رسمی شروع شده بود؛ در سال­‌های اخیر شدت و سرعت بیشتری به خود گرفته است. به حدی که در هر منطقه از مناطق آموزش‌و‌پرورش در شهرهای مختلف، تعداد مدارس دولتی در هر مقطع به اندازه انگشتان دست هم نمی‌­شود. در واقع پولی‌‌سازی آموزش سیاستی است که فرادستان آموزشی در قبال کودکان این کشور در پیش گرفته‌­اند تا اصل ۳٠ قانون اساسی کشور کم­‌کم از عرصه تصمیمات اجرایی آنان حذف شود و آموزش رایگان برای کودکان کشور به خصوص طبقات فرودست و محروم، به آرزویی دست‌‌نیافتنی تبدیل شود. در چنین فضایی که شاهد رشد تعداد مدارس پولی و غیرانتفاعی هستیم، آموزش تبدیل به یک کالای تجاری شده که هر کس به اندازه پول خود می‌­تواند از آن بهره­‌مند شود و هر فرد به اندازه‌‌ی توانی که در جذب مشتری برای این مدارس دارد؛ می­‌تواند معلم باشد! بدین ترتیب هر کسی با تحصیلات حداقل فوق دیپلم ولی دارای مهارت جذب دانش‌­آموز- که از دید آنان در واقع یک مشتری است- در این مدارس به عنوان معلم مشغول به کار می‌­شود و حداکثر گزینش او نیز همان گزینش عقیدتی هسته گزینش است. متاسفانه در این فضای رقابتی و پولی که پایبندی به اخلاق حرفه‌­ای و صلاحیت­‌های معلمی به عنوان اولویت مطرح نیست  و سلامت جسم و روح دانش‌­آموزان هم در پستوی خصوصی‌سازی آموزش، دور از چشم والدین و زیر تبلیغات گسترده این مدارس، تبدیل به یک کالا شده است، شاهد وقایع ناگوار هستیم. برخی از این مدارس خصوصی که روایت‌­های آزار جنسی دانش‌­آموزانشان در سال‌­های اخیر در صدا و سیما و روزنامه­‌ها منتشر شد و اخیرا نیز شماری از دانش‌­آموزان در توییتر روایت­‌های خود را از تجاوزها و آزارهای  معلمان چند مدرسه غیرانتفاعی، بیان کردند؛ مدارسی هستند که ادعای پرورش استعدادها و خلاقیت دانش‌­آموزان را دارند و عمدتا با سرمایه‌‌ی دانش‌‌آموزان می­‌چرخند و در نهایت با استخدام افرادی که فقط نام معلم را یدک می­‌کشند و هویتشان در واقع یک آزارگر است، علاوه بر پول، روح و روان این دانش‌‌آموزان را به یغما می­‌برند. البته بدیهی است که معلمان آگاه و اخلاق‌­مدار نیز در این مدارس مشغول به کار هستند و شأن و جایگاه آنان محترم و مقبول است.

۵-  انجمن اولیا و مربیان: کارکرد اصلی این انجمن طبق اساسنامه‌ی آن که در سال ۶۷ تصویب شده؛ در واقع آموزش مستمر و مؤثر خانواده در زمینه تربیت فرزندان، بهبود روابط عاطفی والدین و فرزندان، آگاه ساختن والدین به مسائل رشد فرزندان، تبیین مسئولیت اولیا نسبت به مسائل پرورشی فرزندان و نیز ارتباط مدرسه با اولیای دانش‌­آموز است. اما می­‌بینیم که این انجمن در بسیاری از مدارس یک نام صوری است و در بسیاری دیگر نیز به محملی برای دریافت پول از والدین برای رفع مشکلات مالی مدرسه تبدیل شده است. البته وقتی مدارس دولتی توان تهیه برگه آ۴ آزمون‌­ها و یا پرداخت پول آب و برق خود و یا تهیه سی دی و ماژیک وایت‌­برد و دیگر اقلام آموزشی را ندارند، هیچ عجیب نیست که انجمن اولیا و مربیان وضعیتش چنین باشد. در حالی که می­‌توان برنامه‌­های آموزش منظم تربیت فرزندان و مسائل پرورشی و رشد آنان و نیز بهبود روابط والدین با یکدیگر، را در این انجمن برگزار کرد.

متأسفانه کاستی و نقص در نظام آموزش‌و‌پرورش کشور بسیار است  اما آنچه که بیش از همه ساختار تربیتی در آموزش و پرورش را نابود کرده‌است نبود یک برنامه جامع مبتنی بر حفظ حقوق کودک و تربیت انسانی  معلم است. در واقع  این شرایط حاصل یک برنامه‌‌ریزی ایدئولوژیک و هدفمند از سوی مسئولان امر آموزش‌و‌پرورش است که دستاورد غم‌‌‌انگیز آن قربانی شدن کودکان و هدر رفتن سرمایه‌‌ی پولی کشور و نابود شدن اعتماد عمومی به مدرسه و سیستم آموزشی است.‌

اما وظیفه‌‌ی ما معلمان در قبال این نقاط ضعف نظام آموزشی چیست؟

حال که از یک­‌سو محتوای کتب درسی و آموزش‌­های ضمن خدمت دست ما را بسته است و به ما کمکی نمی­‌کند و از سوی دیگر خصوصی‌­سازی آموزش و نحوه گزینش معلمان و ناکارآمد بودن انجمن اولیا و مربیان نیز به آن دامن زده است، به نظر می‌­رسد چون همیشه بهتر است خود کمر همت ببندیم. ما معلمان باید بدانیم و هر لحظه با خود یادآوری کنیم این دانش‌­آموزان که اکنون در کلاس ما نشسته‌­اند؛ شاید هیچ پناهی جز همین کلاس درس ندارند، شاید هیچ محل امن و آرامی جز این میز و نیمکت ندارند، شاید کسی جز منِ معلم را ندارند، اعتماد و پناه آنان را بر سرشان آوار نکنیم. در بازآموزی دانش خود بکوشیم. برای بهتر شدن خلق‌‌و‌‌خوی خود و کنترل خشم خود تلاش کنیم و حتی از یک روانشناس برای این موضوع کمک بگیریم. دانش­‌آموزان ما در جامعه با موارد بسیار خشونت و خشم روبرو می‌­شوند؛ مدرسه را از این لحاظ برای آنان امن کنیم. نگذاریم همکاران دیگرمان حق کودک را زیر پا بگذارند. پیمان­‌نامه‌ی حقوق کودک را بخوانیم و در کلاس درباره آن با دانش­آموزانمان صحبت کنیم و به آنان «نه» گفتن، داشتن حریم خصوصی، شناختن لمس امن و ناامن و حرف زدن درباره مشکلات را یاد بدهیم. به عنوان یک معلم رعایت حقوق دانش‌­آموزان را هدف اول خود در سال تحصیلی قرار دهیم. حال که در ساختار آموزشی کشور، نظام استاندارد تربیت معلم وجود ندارد؛ از خودمان شروع کنیم و به بازپروری دیدگاهمان نسبت به دانش‌­آموز و حرفه‌‌ی معلمی بپردازیم و تصمیم بگیریم معلمی بشویم که حضورش و خاطراتش برای دانش‌­آموزان یادآور آرامش و آگاهی باشد. فضای آموزش را در کلاس و مدرسه، دوستانه و امن کنیم که دانش‌آموزانمان بتوانند از ما مشورت بگیرند و حتی از دردهایشان برای ما سخن بگویند. ما معلمان با آگاهی که نسبت به وضع مدارس و ساختار آموزشی کشور داریم این احتمال را در گوشه‌‌ی ذهن خود نگاه­ داریم که چه بسا اگر ما هم دانش‌­آموز بودیم؛ «خطرش» تهدیدمان می‌‌کرد.