بیدارزنی: در دو ماه اخیر فضای مجازی روزهای پرالتهابی را گذراند. در تابستان داغ امسال، در کنار دیگر هشتگها، روایتها و هشتگهای مربوط به تجاوز و آزار جنسی نیز داغ بود. روایتهایی که وقتی میخواندیم؛ آن چنان اندوه و وحشت را بر تن و جانمان حکمفرما میکرد که گویی خود نیز قربانی آزار و تجاوز شدهایم یا دست کم هر لحظه خطرش تهدیدمان کرده است. یعنی قربانی نبودیم؟ یعنی خطرش تهدیدمان نکرده است؟
روایتهایی از آزار جنسی و تجاوز از سوی آزاردیدگان و قربانیان منتشر شد که در سنین مدرسه و در مدرسه برایشان اتفاق افتاده بود و برخی نیز در دوران دانشگاه. افراد آزارگر یا از نزدیکان فرد بودهاند یا یکی از مطمئنترین افرادی که یک کودک با او روبروست: معلم!
در این یادداشت به نقش مدرسه به عنوان یکی از ارکان اصلی نظام آموزشی در پیشگیری و کاستن از آزار و تجاوز در کودکان میپردازیم.
هر بار به اصطلاح نظام آموزشی برمیخورم به یاد این عبارات از ژان ژاک روسو میافتم: “صدها مزخرف را در ذهن کودک انبار میکنند. هنگام امتحان شاگرد بقچه خود را باز میکند و کالای خود (درسها) را نشان میدهد، از کالای او ابراز رضایت میکنند. شاگرد سپس بقچه خود را میبندد و میرود.” او در قرن هجدهم این جملات را در کتاب “امیل” در نقد ساختار آموزشی در جهان، نوشته است. ورای گرایش سیاسی روسو و نظریاتش، با خواندن جملات او در نقد نظامهای آموزشی؛ فکر میکنم این جملات همین الان دربارهی نظام آموزشی ما گفته شده است! به نظر میرسد خلأ و فقدان محتوای آموزشی مفید و کاربردی برای دانشآموزان، اگر معضل ۲٠٠ سال پیش کشورهای اروپایی بوده است، در نظام آموزشی ما معضل امروز و دیروز نیست بلکه یک گره کور همیشگی است. دانشآموزان ما از هنگامی که وارد مدرسه میشوند تا زمانیکه دوره تحصیلات منتهی به دیپلم را تمام میکنند؛ آنچه که در مدرسه و کتب درسی فرامیگیرند؛ با آنچه که در اجتماع و زندگی به آن نیاز دارند بسیار متفاوت است. در واقع محتوای آن با نیازهای روز دانشآموزان همسنخ نیست. یعنی نظام آموزشی ما چیزی به عنوان یک مهارت کاربردی و مؤثر برای حل یک مسئله در زندگی یا روبرو شدن با یک مشکل یا بیان آن یا حتی کمک خواستن را به دانشآموزان یاد نمیدهد. در واقع یکی از مهمترین نیازهای دانشآموزان و کودکان ما که باید در مدرسه آموزش داده شود؛ داشتن مهارت و آگاهی برای مقابله با آزارها و آسیبهایی است که چه در اجتماع داخل مدرسه و چه اجتماع خارج از مدرسه، با آن روبرو میشوند؛ اما در این زمینه خلأ و فقدان آگاهی وجود دارد و معلول چند علت است که با توجه به موضوع آزار جنسی و تجاوز در مدارس؛ در زیر به علت این فقدان و نقاط ضعف در نظام آموزشی در این زمینه، میپردازیم:
۱- محتوای کتب درسی: یکی از نقاط ضعف آموزشی ما در زمینه مقابله با آزارهای جنسی کودکان، فقدان محتوای مناسب با این موضوع در کتب درسی است. لازم است بخشی از محتوای کتب درسی به آموزش مسائل جنسی و حریم خصوصی اعم از مسائل بهداشتی و خودمراقبتی، لمس امن و ناامن، آزارهای احتمالی، دفاع از خود، سکوت نکردن در برابر آزارهای جنسی و آموزشهای مرتبط اختصاص داده شود تا برای دانشآموزان به عنوان یک منبع رسمی برای دریافت آگاهی در این زمینه، به حساب بیاید. شاید دانشآموزان و بهتر بگوییم کودکان کمتری دچار آسیب شوند و دستکم دسترسی فرد آزارگر به این دانشآموزان و کودکان محدودتر و قطع شود. بدیهی است که محتوای این آموزشها متناسب با مقطع تحصیلی و سن دانشآموزان متفاوت خواهد بود. متأسفانه این آموزشها اکنون در کتب درسی وجود ندارد.
۲- گزینش معلمان: در نظام آموزشی ما فرایند انتخاب معلم بر اساس تخصص حرفهای و صلاحیت روانی و اخلاقی نیست بلکه افراد بر اساس گزینش عقیدتی و سیاسی، برای شغل معلمی تایید میشوند. در یک نظام آموزشی استاندارد و پیشرفته، رعایت حقوق کودک حرف اول را میزند و در همین راستا است که نحوه انتخاب معلم بر اساس شایستگی اخلاقی و تخصص اوست نه بر اساس دیدگاه سیاسی و مذهبیاش. فقدان چنین امری سبب شده است که هر فردی بر اساس یک گزینش عقیدتی بتواند در کسوت معلمی شروع به کار کند و ما نمیدانیم که این فرد آیا واقعا یک معلم است یا یک آزارگر! البته در دو آزمون استخدامی اخیر یک مرحله گزینش روانشناسی نیز به آن اضافه شده است که از میزان زمانی که برای آن گذاشتهاند (حدود ۱٠دقیقه) و نوع سؤالاتش معلوم است که در آموزشوپرورش این امر هنوز جدی گرفته نشده است. شاید اگر شاخصها و معیارهای معلم شدن در نظام آموزشی ما به استانداردهای نظامهای آموزشی برتر جهان نزدیک میشد؛ این اتفاقات جبرانناپذیر برای دانشآموزان نمیافتاد و اعتبار معلم و مدرسه خدشهدار نمیشد. اگر در روزهای ثبتنام مدارس، سری به مدارس بزنید متوجه میشوید والدینی که جلوی در مدرسه مشغول صحبت با هم هستند؛ از چه حرف میزنند: “معلمان این مدرسه خوبند یعنی؟ مدرسه پارسال خوب نبود. خیلی پرسیدم گفتند فلان جا معلمانش خوبند. ترسیدم فرزندم را به آن مدرسه ببرم و…” اگرتربیت معلم بر اساس اصول انسانی و اخلاقی بود و نه موازین شرعی و عقیدتی، شاید اینگونه اعتماد عمومی نسبت به مدارس مخدوش نمیشد. در واقع انتخاب معلم باید بر اساس تایید صلاحیت اخلاقی، تایید صلاحیت روانی، تایید تخصص علمی و نیز تایید میزان مهارت او در فن علمآموزی باشد تا بتواند به تربیت نسل بپردازد و مدرسه به عنوان محل امنیت و آرامش دانشآموزان شناخته شود.
۳- آموزشهای ضمن خدمت: در ساختار آموزشوپرورش کشور ما، مجموعه آموزشهایی تحت عنوان آموزش ضمن خدمت به معلمان داده میشود که هدف آن بازپروری دانش معلمان و به روز کردن آن و آموزش مطالب جدید است. اما با مرور سرفصلها و محتوای این آموزشها در طی سالیان گذشته متوجه میشویم که تا چه حد راهگشای معلمان در شغل معلمی بوده است! اگر آموزشوپرورش به جای این محتوای غیرکاربردی و تکبُعدی و ایدئولوژیک که اکنون ارائه میکند؛ در زمینه حقوق کودک و دانشآموز، رعایت حریم خصوصی دانشآموزان، پرورش اعتماد به نفس دانشآموزان و حمایت از دانشآموزان به عنوان سرمایه انسانی کشور؛ به آموزش معلمان میپرداخت، آرامش کودکان و معلمان در کلاس بیشتر و بهتر بود و شاهد این اتفاقات ناگوار نبودیم.
۴- خصوصیسازی آموزش: همانطور که همه ما میدانیم روند خصوصیسازی آموزش و تبدیل آن به یک کالا که از زمان ریاستجمهوری رفسنجانی به طور رسمی شروع شده بود؛ در سالهای اخیر شدت و سرعت بیشتری به خود گرفته است. به حدی که در هر منطقه از مناطق آموزشوپرورش در شهرهای مختلف، تعداد مدارس دولتی در هر مقطع به اندازه انگشتان دست هم نمیشود. در واقع پولیسازی آموزش سیاستی است که فرادستان آموزشی در قبال کودکان این کشور در پیش گرفتهاند تا اصل ۳٠ قانون اساسی کشور کمکم از عرصه تصمیمات اجرایی آنان حذف شود و آموزش رایگان برای کودکان کشور به خصوص طبقات فرودست و محروم، به آرزویی دستنیافتنی تبدیل شود. در چنین فضایی که شاهد رشد تعداد مدارس پولی و غیرانتفاعی هستیم، آموزش تبدیل به یک کالای تجاری شده که هر کس به اندازه پول خود میتواند از آن بهرهمند شود و هر فرد به اندازهی توانی که در جذب مشتری برای این مدارس دارد؛ میتواند معلم باشد! بدین ترتیب هر کسی با تحصیلات حداقل فوق دیپلم ولی دارای مهارت جذب دانشآموز- که از دید آنان در واقع یک مشتری است- در این مدارس به عنوان معلم مشغول به کار میشود و حداکثر گزینش او نیز همان گزینش عقیدتی هسته گزینش است. متاسفانه در این فضای رقابتی و پولی که پایبندی به اخلاق حرفهای و صلاحیتهای معلمی به عنوان اولویت مطرح نیست و سلامت جسم و روح دانشآموزان هم در پستوی خصوصیسازی آموزش، دور از چشم والدین و زیر تبلیغات گسترده این مدارس، تبدیل به یک کالا شده است، شاهد وقایع ناگوار هستیم. برخی از این مدارس خصوصی که روایتهای آزار جنسی دانشآموزانشان در سالهای اخیر در صدا و سیما و روزنامهها منتشر شد و اخیرا نیز شماری از دانشآموزان در توییتر روایتهای خود را از تجاوزها و آزارهای معلمان چند مدرسه غیرانتفاعی، بیان کردند؛ مدارسی هستند که ادعای پرورش استعدادها و خلاقیت دانشآموزان را دارند و عمدتا با سرمایهی دانشآموزان میچرخند و در نهایت با استخدام افرادی که فقط نام معلم را یدک میکشند و هویتشان در واقع یک آزارگر است، علاوه بر پول، روح و روان این دانشآموزان را به یغما میبرند. البته بدیهی است که معلمان آگاه و اخلاقمدار نیز در این مدارس مشغول به کار هستند و شأن و جایگاه آنان محترم و مقبول است.
۵- انجمن اولیا و مربیان: کارکرد اصلی این انجمن طبق اساسنامهی آن که در سال ۶۷ تصویب شده؛ در واقع آموزش مستمر و مؤثر خانواده در زمینه تربیت فرزندان، بهبود روابط عاطفی والدین و فرزندان، آگاه ساختن والدین به مسائل رشد فرزندان، تبیین مسئولیت اولیا نسبت به مسائل پرورشی فرزندان و نیز ارتباط مدرسه با اولیای دانشآموز است. اما میبینیم که این انجمن در بسیاری از مدارس یک نام صوری است و در بسیاری دیگر نیز به محملی برای دریافت پول از والدین برای رفع مشکلات مالی مدرسه تبدیل شده است. البته وقتی مدارس دولتی توان تهیه برگه آ۴ آزمونها و یا پرداخت پول آب و برق خود و یا تهیه سی دی و ماژیک وایتبرد و دیگر اقلام آموزشی را ندارند، هیچ عجیب نیست که انجمن اولیا و مربیان وضعیتش چنین باشد. در حالی که میتوان برنامههای آموزش منظم تربیت فرزندان و مسائل پرورشی و رشد آنان و نیز بهبود روابط والدین با یکدیگر، را در این انجمن برگزار کرد.
متأسفانه کاستی و نقص در نظام آموزشوپرورش کشور بسیار است اما آنچه که بیش از همه ساختار تربیتی در آموزش و پرورش را نابود کردهاست نبود یک برنامه جامع مبتنی بر حفظ حقوق کودک و تربیت انسانی معلم است. در واقع این شرایط حاصل یک برنامهریزی ایدئولوژیک و هدفمند از سوی مسئولان امر آموزشوپرورش است که دستاورد غمانگیز آن قربانی شدن کودکان و هدر رفتن سرمایهی پولی کشور و نابود شدن اعتماد عمومی به مدرسه و سیستم آموزشی است.
اما وظیفهی ما معلمان در قبال این نقاط ضعف نظام آموزشی چیست؟
حال که از یکسو محتوای کتب درسی و آموزشهای ضمن خدمت دست ما را بسته است و به ما کمکی نمیکند و از سوی دیگر خصوصیسازی آموزش و نحوه گزینش معلمان و ناکارآمد بودن انجمن اولیا و مربیان نیز به آن دامن زده است، به نظر میرسد چون همیشه بهتر است خود کمر همت ببندیم. ما معلمان باید بدانیم و هر لحظه با خود یادآوری کنیم این دانشآموزان که اکنون در کلاس ما نشستهاند؛ شاید هیچ پناهی جز همین کلاس درس ندارند، شاید هیچ محل امن و آرامی جز این میز و نیمکت ندارند، شاید کسی جز منِ معلم را ندارند، اعتماد و پناه آنان را بر سرشان آوار نکنیم. در بازآموزی دانش خود بکوشیم. برای بهتر شدن خلقوخوی خود و کنترل خشم خود تلاش کنیم و حتی از یک روانشناس برای این موضوع کمک بگیریم. دانشآموزان ما در جامعه با موارد بسیار خشونت و خشم روبرو میشوند؛ مدرسه را از این لحاظ برای آنان امن کنیم. نگذاریم همکاران دیگرمان حق کودک را زیر پا بگذارند. پیماننامهی حقوق کودک را بخوانیم و در کلاس درباره آن با دانشآموزانمان صحبت کنیم و به آنان «نه» گفتن، داشتن حریم خصوصی، شناختن لمس امن و ناامن و حرف زدن درباره مشکلات را یاد بدهیم. به عنوان یک معلم رعایت حقوق دانشآموزان را هدف اول خود در سال تحصیلی قرار دهیم. حال که در ساختار آموزشی کشور، نظام استاندارد تربیت معلم وجود ندارد؛ از خودمان شروع کنیم و به بازپروری دیدگاهمان نسبت به دانشآموز و حرفهی معلمی بپردازیم و تصمیم بگیریم معلمی بشویم که حضورش و خاطراتش برای دانشآموزان یادآور آرامش و آگاهی باشد. فضای آموزش را در کلاس و مدرسه، دوستانه و امن کنیم که دانشآموزانمان بتوانند از ما مشورت بگیرند و حتی از دردهایشان برای ما سخن بگویند. ما معلمان با آگاهی که نسبت به وضع مدارس و ساختار آموزشی کشور داریم این احتمال را در گوشهی ذهن خود نگاه داریم که چه بسا اگر ما هم دانشآموز بودیم؛ «خطرش» تهدیدمان میکرد.