اندوه ما تمامی ندارد

مریم نیک‏پور، کارشناس ارشد رسانه
جستاراندوه ما تمامی ندارد

بیدارزنی:‌ برگه رضایت‏نامه را آورده و با آب و تاب می‏‌گوید این اردو خیلی خوش می‏‌گذرد چون شهربازی را خیلی دوست دارد. با هیجان از لحظه‏‌های خوشی می‏‌گوید که قرار است با دوستانش رقم بزند. می‏‌گویم رضایت‏نامه را روی میز بگذارد تا در فرصتی مناسب امضا کنم. در ذهنم دنبال دلیل می‏‌گردم تا این بار هم دخترم را به نرفتن قانع کنم. اما هرچه توضیح می‏‌دهم و دلیل می‏‌آورم، کوتاه نمی‏‌آید. می‏‌گویم به خاطر من نرو. و نگاهم را از نگاهش می‏‌دزدم تا بیش از این ترس را در چشم‌هایم نبیند. می‏‌گوید تا کی به خاطر استرس‏‌های تو از هیجان‏‌های زندگی‌‏ام محروم بمانم؟ گویی یادم رفته دخترم حالا نوجوانی سیزده ساله است و بحث و مخالفت و دلیل آوردن‏‌های همیشگی، در نظرش کودکانه و بی‏‌مورد. با نارضایتی برگه رضایت‏نامه را امضا می‏‌کنم و در دلم بار دیگر دعا می‏‌کنم دخترم و همه فرزندان سرزمینم سالم باشند.

هر بار داستان همین است. نگرانی‏‌های مادران‌ از صبح خیلی زود آغاز می‏‌شود. هرچند شب‏‌ها هم چند‌بار بی‏‌خوابم می‏‌کند. از نگرانی برای سوار سرویس شدن در آن وقت صبح گرفته تا سلامت رسیدن به مدرسه. تا وقتی برگردد و به محل کارم تلفن بزند و بگوید خوبم. از لحظه‌‏ای که سوار اتوبوس می‏‌شود و به اردو می‌‏رود تا لحظه‏‌ای که برگردد. از وقتی کلاس زبان شروع می‌‏شود و هم‌زمان با آن نگرانی من از ساختمان پیر و سقف و دیوارهای عجیب و نگران‌‏‏کننده. از وقتی بحث زلزله در تهران گل می‌‏کند و از خاطراتش از مانور زلزله در مدرسه می‌‏گوید و از من می‌‏پرسد وقتی زلزله آمد، چطور بدون اینکه بقیه بچه‏‌ها را هل بدهد، از طبقه سوم خودش را به حیاط برساند.

دخترم سالم از اردو برگشت. خدا را شکر، هیچ وسیله بازی خراب نشد، اتوبوس چپ نکرد، حادثه غیرمنتظره‏‌ای رخ نداد و… اما خبر تلخ آتش‌‏سوزی مدرسه‌‏ای در زاهدان شوق شنیدن خاطرات شیرین دخترم را از من گرفت. دوستی می‏‌گوید این روزها، روزهای شنیدن خبرهای بد و ناراحت‌‏کننده است اما من به خاطر شغلم مدام در دل خبرهای جوراجور هستم برای همین حالم بد است. تاکید می‌‏کند که هر کسی سرنوشتی دارد. آتش‌‏سوزی‏‌های دیگر را برایش مرور می‌‏کنم و از درد و رنج دخترکانی می‌‏گویم که آتش زیبایی‏شان را غارت کرده و فرصت یک زندگی شاد و عادی را از آنها ربوده. از پسرهایی می‌‏گویم که بعد از این حوادث تلخ فرصت داشتن یک زندگی معمولی را از دست می‌‏دهند. با خودم می‌‏گویم با هزار و امید فرزنددار می‌‏شویم. با هزار آرزو او را به مدرسه می‌‏فرستیم. تازه اگر بتواند تکالیف زیاد و بدون هدف را تاب بیاورد، اگر مدرسه آتش نگیرد، شانس با ما یار باشد و معلم، ناظم و مدیر آدم‏‌های خوبی باشند و از تنبیه و خشونت پیدا و پنهان خبری نباشد، هیچ‏ کس موهای بلندش را قیچی نکند، از تجاوز جان سالم به‏ در ببرد، سرویس مدرسه‏‌اش تصادف نکند، و هزار و یک حادثه دیگر را پشت سر بگذارد، به دانشگاه می‏‌رسد و بعد از پایان دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد و… به جوانی افسرده و دل‏مرده تبدیل می‌‏شود که دربه‏‌در دنبال شغل می‌‏گردد و همه سال‏‌هایی که باید صرف خوشی و شادی شوند، اندوه‏بار تلف می‌‏شوند. و چند سال بعد، میان‏سالی خسته و پر از خشم فروخورده که با حسرت به روزهای گذشته می‌‏نگرد و در دلش، برای هر آرزوی از دست رفته و رویای به دست نیامده آهی بلند می‌‏کشد.

 

کدام پدر و مادر است که خوشبختی و شادکامی فرزندانش را آرزو نداشته باشد؟ پدر و مادر هم که نباشی خوب می‏دانی که فردای سرزمین ما در دستان کودکان امروز است. دستانی که امروز در آتش می‌‏سوزند یا زیر چوب تنبیه سرخ می‌‏شوند، چطور می‏‌توانند فردا سرزمینی بسازند پر از مهر و آرامش و خوشبختی؟ یادمان باشد بسیاری از این حوادث تلخ تنها با کمی درایت و مدیریت صحیح قابل پیش‏گیری هستند.      

نوشته‌های مرتبط

جنازه رویین آویزان از سقف طویله

مرضیه حسینی

سن خودکشی در ایران به سنین کودکی و نوجوانی رسیده، کودکی ۱۱ ساله با قرص متادون به زندگی پر محنتش پایان می‌دهد، زینب ۱۲...

تار و پود جامعه کماکان بر طبل زن کشی می‌کوبد

فاطمه کریمی

بیدارزنی: در هفته‌های گذشته قتل چهار زن کورد به نام‌های سرگل حبیبی ۳۱ ساله اهل سنندج (۳۰ آبان)، زن ۲۲ ساله‌ای اهل یکی از...

یک قرن مبارزه برای حق سقط‌ جنین- بخش دوم و پایانی

مریم جمشیدی

در سال‌های اخیر اگر چه تلاش مخالفان حق سقط جنین برای ایجاد قوانین سخت‌گیرانه‌تر به نتایج اندکی دست یافت اما مبارزه برای سقط جنین پیروزی‌های قابل توجهی به دست آورد.

جشن کشف حجاب من

مونی الطحاوی / ترجمه: نغمه غلامحسینی و امیرمسعود مهرابیان

بیدارزنی: من برای مدت نه سال محجبه بودم. حجاب شکلی از پوشش است متشکل از روسریِ سر و لباسی که تمام بدن به جز...