بیدارزنی:در این مجموعه، داستان زندگی شش قربانی خشونت خانگی را بازگو میکنیم و دلایل آنها را در پاسخ به این سؤال که «چرا زودتر رابطه را ترک نکردهاند»، میشنویم.
امید است این مجموعه روشن سازد که «ترک کردن رابطه» همیشه گزینهای قابلدسترس برای قربانیان خشونتهای خانگی نیست؛ و از این پس به جای پرسیدن این سؤال که «چرا این رابطه را ترک نمیکنی» از قربانیان خشونتهای خانگی بپرسیم «چگونه میتوانیم به آنها کمک کنیم.
جنیفر گارنر/ ۴۱ ساله
بیدارزنی: چرا آن رابطه را ترک نکردی؟ این سؤالی است که مدام از من پرسیده میشود. فکر نمیکنم درک این مسئله تا زمانی که در شرایط مشابهی قرار بگیرید، آسان باشد. من عاشق بودم و فکر میکردم اگر بودن با کسی که دوستش داشتم مستلزم رنج کشیدن است، باید آن را بپذیرم. عشق یعنی صدمه دیدن. اینطور نیست؟
زمانی که با او آشنا شدم طلاق گرفته بودم و از ازدواج اولم دو فرزند داشتم. او قبلاً دو بار ازدواج کرده بود. همهچیز با سرعت پیش رفت و در کمتر از شش ماه با هم زیر یک سقف زندگی کردیم. یک شب او با دوستانش بیرون رفت و شب بازنگشت. صبح وقتی به خانه آمد با عصبانیت پرسیدم که شب را کجا بوده است؛ اما او بدون کوچکترین جوابی فقط با دست به صورتم کوبید.
شوکه شدم. در آن لحظه، نمیتوانستم درک کنم چه اتفاقی افتاده است. به اتاق دخترم پناه بردم. دخترم با وجود اینکه در آن زمان تنها سه سال داشت به من گفت که صدمه دیدهام. سعی کردم اتفاق آن روز را بیاهمیت جلوه دهم و آن را برای خودم توجیه کنم. کمی بعد، دوستپسرم بابت رفتارش عذرخواهی کرد و من سعی کردم آن رفتار را به فراموشی بسپارم. در آن زمان به لحاظ اعتماد به نفس در شرایط مناسبی نبودم. شوهر قبلیام با خشونت کلامی مداومش اعتماد به نفسم را از بین برده بود. احساس میکردم که خوششانسم که دوست پسری پیدا کردهام که در بیشتر مواقع با من خوب رفتار میکند. نمیخواستم او را به واسطهی یک اشتباه از دست بدهم.
برای شش ماه اوضاع عادی بود تا اینکه او دوباره من را کتک زد و دوباره بابت رفتارش از من عذرخواهی کرد. الگوی خشونتی تکرار شونده: دوستپسرم برای شش ماه دوستداشتنی و شیرین بود و بعد یکدفعه از کوره در میرفت و من را به باد کتک میگرفت. هر بار فکر میکردم این آخرین دفعه است. خودم را برای با او بودن به هر طریقی متقاعد میکردم.
فکر میکردم میتوانم او را به این شیوه دوست داشته باشم و با خود میگفتم اگر دوستدختر خوبی باشم و یا اگر بهاندازه کافی او را دوست داشته باشم او دوباره به من آسیب نخواهد زد. این تصورات مریض مدام در سرم میچرخید و تصور میکردم میتوانم پیروز میدان باشم و میتوانم کاری کنم که او دیگر من را مورد ضرب و شتم قرار ندهد. میگفتم آنقدر دوستش خواهم داشت که دیگر نتواند به من آسیب برساند.
لزوما فکر نمیکردم که میتوانم او را تغییر دهم. بلکه میخواستم آنقدر به او عشق بورزم که دیگر نخواهد به من آسیب برساند. در ذهنم نقشی خیالی برای خود پرورانده بودم. میخواستم نقش زنی را بازی کنم که آنقدر قدرتمند و مقاوم است که میتواند به فرد آزارگر خود یاد بدهد که از رفتارهای پرخشونتش دست بکشد. ناجی، قهرمان، زنی که در زمان سختی کنار فردی که دوستش دارد ایستاده است. ما نجات پیدا خواهیم کرد.
ما قربانیان خشونتهای خانوادگی تصور میکنیم میتوانیم این لحظات را پشت سر بگذاریم و روزی میآید که فرد آزارگرمان به رفتار زشت خود پی میبرد و متوجه میشود که چه رفتارهای ناشایستی با زنی که عاشقش بوده، کرده است. هر روز امیدواری که امروز همان روز موعود باشد. پیش خودم مدام میگفتم او میتواند مرد خوبی باشد اگر دست از این رفتارهایش بردارد. من آن مرد را میخواستم مردی که همیشه مهربان، دوستداشتنی و خوشبرخورد است. فکر میکردم او میتواند تغییر کند فقط باید تا رسیدن به آن روز صبور باشم.
در مدت پنج سالی که با هم ارتباط داشتیم من حامله شدم و تصور میکردم در زمان بارداری دیگر من را کتک نخواهد زد اما اشتباه میکردم. من درحالی که زیر چشمم کبود بود برای زایمان به بیمارستان رفتم اما حتی یک کدام از دکترهای بیمارستان از من نپرسید که دلیل این کبودی چیست؟ وقتی پسرم به دنیا آمد تصور میکردم اوضاع بهتر میشود. ما بچه خواهیم داشت و او از این موضوع خوشحال خواهد بود. اما اوضاع در آن سال بدتر از قبل شد.
دوستپسرم مشروبات الکی و دارو به مقدار زیاد مصرف میکرد و حملات شیزوفرنی داشت. او به تشخیص خود و برای کاهش اضطرابهایش زاناکس و الکل مصرف میکرد. او بدگمان شده بود و مدام تصور میکرد من به خاطر رفتارهایش در خانه دوربین نصبکردهام.
وقتی پسرم یکساله شد یک شب به کنسرتی در مرکز شهر رفتیم. سالن کوچک بود و جمعیت زیاد. دوستپسرم برای کاهش استرسش ۸ میلیگرم زاناکس استفاده کرد و برای جلوگیری از خوابآلودگی شروع کرد به نوشیدن. او به دستشویی رفت و پس از چند دقیقه دیدم که نگهبان او را به سمت ماشین میبرد. آنها به من گفتند بهتر است که دوستپسرم را به خانه ببرم. وقتی در ماشین به سمت خانه میرفتیم متوجه تغییر حال او شدم. ماشین را نگه داشتم و در سمت او را باز کردم و سرش را به سمت بیرون هل دادم. اما دوستپسرم متوجه نشد که من ماشین را نگه داشتهام و به تصور اینکه میخواهم او را از ماشین درحال حرکت بیرون بیندازم به من حمله کرد و با دست راستش به صورتم ضربه زد. احساس کردم استخوان گونهام شکست. در کوتاهترین زمان ممکن او تمام استخوانهای سمت راست صورتم و بینیام را شکست. میدانستم در صورت باقی ماندن در آن شرایط او من را خواهد کشت. به روی صندلی عقب پریدم. نمیدانم چه طور این کار را کردم. او هم به صندلی عقب آمد. سعی کردم از پنجره ماشین بیرون بروم. او دستم را چنگ انداخت و گاز گرفت. و شروع به ضرب و شتم کرد. احساس کردم قفسهی سینهام شکست. گردن و سرم را زیر صندلی راننده نگه داشته بود و با دستش گردنم را فشار میداد. نمیخواستم بمیرم. من یک پسر یکساله داشتم که به من نیاز داشت. به هر ترتیبی بود با پاهایم به او ضربه زدم. شیشه ماشین را پایین کشیدم و با فریاد درخواست کمک کردم.
بعد از آن شب به خاطر شدت صدماتی که دیده بودم به مدت ۴ روز در ICU بستری شدم. مجبور به انجام جراحی ترمیمی بر روی صورتم شدم. من همچنان به خاطر آسیبهایی که در آن شب دیدهام با مشکلات فیزیکی مختلفی دست و پنجه نرم میکنم. دوستپسرم دستگیر شد و به مدت ۷ سال به زندان افتاد. او در حال حاضر آزاد است و دوستدختر دارد.
در طول زمانی که بستری بودم لیستی از دلایلی که چرا در آن رابطه باقی ماندم را در ذهنم ردیف کردم: من فقط ۲۵ سال سن داشتم. فکر میکردم آنقدر قوی هستم که بتوانم بر مشکلاتم غلبه کنم. من آمادگی ترک کردن او را نداشتم. داستان فوقالعادهای است اینکه در ذهنتان از فرد آزارگر خود همسری مهربان که شما را عاشقانه دوست دارد بسازید. واقعیت اما این است او هیچوقت تغییر نخواهد کرد و وقتی ۳۵ سالتان میشود متوجه میشوید که کتک خوردن از فردی که دوستش دارید رفتاری پذیرفتنی نباید باشد.
ما قربانیان خشونت خانوادگی موقعیت و شرایطمان را توجیه میکنیم تا زمانی که دیگر امکان توجیه آن را نداشته باشیم. زمانی که شما در رابطهی عاطفی قرار دارید ممکن است برای خوشحالی طرف مقابلتان دست به هر کاری بزنید. من بسیار سادهلوح بودم و نمیدانستم مهم نیست که من چه قدر او را عاشقانه دوست دارم، او در هر شرایطی به من آسیب میرساند زیرا او به این رفتار خو گرفته است.
منبع: http://www.huffingtonpost.com/2014/09/12/why-didnt-you-just-leave-love_n_5804272.html