{ {{تا قانون خانواده برابر:}} اگر زندان را به عنوان نوعی مجازات تنبیهی بپذیریم، ابزاری که در قانون جمهوری اسلامی ذکر شده است؛ دست کم باید برای انواع جرم های مختلف مکانهای مجزایی در زندان در نظر گرفته شود، موضوعی که در برخی از زندان ها به دلیل کمبود فضای کافی، و گاه به لحاظ فشار بیشتر بر برخی محکومان نادیده گرفته می شود.
علاوه بر آن در شهرستان های نه چندان بزرگ، ممکن است محکومان فقط به چند نوع جرمِ محدود، زندانی شوند و طبیعی است که محکومان با جرم های مختلف در این گونه زندان ها، نشان دهنده همه سلایق فرهنگی- فکری افراد آن جامعه نیستند، گرچه به هر حال داشتن تصویری روشن از چنین محیطی نیز، روزنه ای به چالش های مختلف بخشی از آن جامعه است. روایتهای متن برگرفته از سه ماه (بیست و چهارم فروردین تا هفده تیر 1390) حضور نویسنده در زندان مرکزی قزوین است.} [[توضیح ابتدای مطلب از طرف سایت تا قانون خانواده برابر اضافه شده است.]]
{{داش آكلها}}
مردان خشن، صورتهاي زخمي و سالهاي دراز زندان كه هنوز پيش روست. دندانهاي ريخته، كمرهاي تا شده و گوشتهاي اضافه خودزني كه در هر جايي روئيده اند و پوستهايي بمثابه اثر هنري! پوستهايي كه بايد به جاي ديدن، خواندشان. برهنه كه مي شوند گويي پرده از يك تابلو برداشته مي شود. آميزه اي از تصوير و كلمه. از پشت پلك تا روي انگشتان پا. به جز شكوه از نامرداي روزگار و غروب آرزوها و سر شدن ناكامانه ايام جواني، آنچه فصل مشترك اين زبان نمادين است، تصاويري است از زنان عريان و نيمه عريان و جملاتي در مذمت بر دل گرفتن مهر زنان. تصاوير گوياي جاذبه زن و ميل وافر مردان براي استيلاي بر جان و تن زنان و جملاتي برآمده از اخلاق جوانمردي و لوطي گري. پارادوكس بين تصوير ذهني خودسازنده و تحميلات انتزاعي متشرعانه. و ماحصل، بروز كردوكارهاي بعضاً ماليخوليايي در مواجهه با زن.
شايد به تظاهر، انساني ترين وجه از كنش عاطفي مرد، در خالكوبي كليشه اي “سلطان غم مادر” متجسم شود. در واقع او برغم زنانگي ارزش دلتنگي و دو بیت تصنيف زندان را دارد. كه از قضا با تعمق در معاني تصانيف و تفاسير درخواهيد يافت مادر اساساً خيلي مرد است! (عطار نيشابوري نيز در فصلي از تذكرة الوليا، ضمن برشمردن فاطمه و رابعه در سبيل عرفاي اهل كمال و معرفت، متذكر مي شود كه اين دو نيز اساساً بدین روي شايستگي وصول به چنين مقاماتي را يافتند كه خصائل و خصايص زنانه خويش را نفي و رسم مردي و درويشي پيشه ساختند).
زن، در بهترين حالت، بچه هاست. و زماني در زندان به بچه ها احساس نياز مي شود كه بايد از كسي رضايت گرفت يا فلان نامه را روي پرونده گذاشت. كه اين اتفاق هم عموماً از روي عجز براي مرد روي مي دهد. مگر اينكه برادر و پدر و رفيق و وكيلي در كار نباشند كه پيگير كارهاي او باشند وگرنه مرد تا صبح با خود در پيچش و تقلاست و شكي براستي مردافكن برش ميدارد! (نكند به وكيل روي خوش نشان بدهد. مبادا سرباز و افسر نگهبان نگاهي آنچناني به او بندازند. نكند در تاكسي سر صحبت را راننده باز كرده باشد. اصلا چرا كار به اين سرعت راه افتاد؟!!!)
مرد در تفكرات ماليخوليايي شبانه ي بند به اين نتيجه ميرسد كه پيشاني نوشت اش كار را به جايي رسانده كه، ضعيفه، گره از كار او بگشايد. به جايي رسيده كه ناموسش با هر اجنبي همكلام شود. پوست مرد در زندان با اين درد بي حساب به دباغ خانه ي زن مي افتد و مي شود طومار خالكوبي و توهم خيانت. كار مرد به طريق ديگري به دام زن نمي افتد.يك ميل جنسي مي ماند كه با ممنوع بودن صداي خواننده زن و فيلم محرك، و از صدقه سري كافور يارانه اي كه بي دريغ به خورد غذا داده مي شود، به مرور مرز تعديل را تا آستانه خنثي شدگي در مي نوردد. و اگر مرد خيلي مرد باشد و تمام اينها كارگر نيفتد و به عذاب وجدان گناه كبيره غلبه كند با يك خودارضايي چند دقيقه اي زن را به تمامي از ذهن خود ميزدايد (در واقع اين عمل در وجهي، زودون است و در وجهي نيز بازتوليد زن بمثابه ابژه صرفا جنسي.غرض اين است كه مرد زنداني بند عادي هيچ تفاوت محتوايي في مابين دو سطح انزال قائل نيست. اين عمل بعضاً جهت تعديل و تخليه ميل جنسي است و در عين حال با انكار دائمي اين ميل همراه است – كه از اين بابت مشكلي ندارم و سكس در خيالم جايي ندارد-.بروز بي پرواي ميل جنسي به سهولت به همخوابگي ناخواسته با همجنس منجر مي شود، كه داراي تبعات رواني و قضايي است).
{{صد تومنيها}}
به مرداني كه به خاطر مهريه محكوم شده اند مي گويند صد تومني. واين يعني مرد از زن كمتر. يعني مردي چنان نامرد و بي خاصيت كه به خاطر مهر زن به زندان افتاده است. مرد بايد دست كم به خاطر مقاديري مواد يا مشتي خون كه به زمين ريخته يا يك كلاهبرداري جانانه به زندان افتاده باشد. و صد تومني تنها زماني قادر خواهد بود خودش را تا حدي بمثابه مرد به اثبات برساند كه حتي المقدور در زندان بماند و ننگ پرداخت مهريه را به زني كه به زودي همسر ديگري خواهد شد بر خود حمل نكند. صد تومني براي آنكه خودش را اثبات كند هيچ ابايي از تشريح اقتدار جنسي خود و ناتواني زن در پاسخ مثبت به درخواستهاي مكرر و نابهنگام هم آغوشي، به خود راه نمي دهد. و با تجربه ها نيز ضمن برساختن تصوير جنسي جهت خودارضايي از اين تعاريف، در پايان و حق به جانب اذعان مي كنند كه يك جاي كار چنين زني مي لنگيده و يحتمل پالانش كج بوده است! دسته دومي از صد تومنيها هم هستند كه گاه و بيگاه با در دست داشتن كارت تلفن به سمت كابين خيز بر ميدارند تا از زن و نامزد و …خبري بگيرند.اين دسته دوم هم به قول رايج، حبس تلفن مي كشند.
{{بند نسوان و هرمنوتيك عدالت محور بند عادي}}
جمله معروفي است كه مي گويد: “زندان جاي مرد است”. بند نسوان به اين دليل ناقض اعتبار اين جمله نيست كه بايد آنرا بدين شكل تحليل نمود: زندان جاي مرد است، درست! اما اين لزوماً بدين معنا نيست كه حق مرد تحمل زندان باشد. در واقع، اكثر قريب به اتفاق زندانيان معتقدند به ناحق زنداني شده اند. با اين وجود، بعنوان يك مرد خم به ابرو نمي آوردند و راضي به رضاي خدا، اين دوران را سپري مي كنند. با اين وجود، زناني كه در بند نسوان به سر مي برند دقيقاً بايد همينجا باشند چون از تعريف رسمي زن بودن تخطي كرده اند و رسم اطاعت و گوش به فرماني را به جا نياورده اند. زني كه سر و گوشش مي جنبد و مطيع مردان خانه و قبيله نبوده همان بهتر كه هر چه زودتر به زندگي ننگينش پايان داده شود. بنابراين در منطق مردان بندهاي عادي، زنان نه تنها زنداني نيستند، بلكه به سزاي اعمالشان رسيده اند. اگر روزن اميدي به عدالت در دستگاه حقوقي باشد همين اجراي قانون مجازات در رابطه با زنان خاطي است. چرا كه اگر هر يك از اين مردان نيز بدون كمترين سر رشته حقوقي و قضايي بر منصب قضاوت نشسته بود، صرفا با اتكا به سنتي كه ميراث دار آنست، بهتر از اين عمل نمي كرد. در واقع، خواست خدا هم مجازات اين دنيا و آن دنياي زن عاصي است (در سريال «ستايش»، عروس خانواده فردوس بعنوان زن شخصيت منفي فيلم،همچون تجسم عفريتگي در زندان تحليل مي شد. وقتي در سكانسي دكتر اعلام كرد او فلج شده است، تمام يكصد و سي نفر آمار بند، ايستادند و كف زدند و خدا را شكر نمودند! همانطور كه وقتي ستايش پسر زائيد دقايق طولاني كف زدند و به هم تبريك گفتند!!!)