بررسی اهداف اجتماعی جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان

0
134
جنبش زنان در افغانستان

بیدارزنی: جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان وارد یک مرحلۀ تازه شده است. این جنبش توانسته است در بخشهای مهم جامعه خود را مطرح کند و به عنوان یک مبحث تازه ساختارها و روابط قدرت را به چالش بکشد. پرسش اصلی این مقاله این است که جنبش مذکور به دنبال چه چیزی است؟

برای یافتن پاسخ با ۸۰ تن از فعالین این جنبش مصاحبه شده است. تحلیل پاسخها نشان میدهد که فعالین جنبش زنان در افغانستان برای رسیدن به اهداف مشارکت سیاسی، برابری جنسیتی، تغییر دیدگاه جامعه نسبت به زنان، مصونیت و توانمندسازی زنان، رفع خشونت علیه زنان، صلح پایدار و حاکمیت قانون مبارزه میکنند.

مقدمه

زنان به عنوان نیمی از جهان اجتماعی ما تاکنون ناشنیده و نادیده مانده‌اند، حالا تلاش می‌کنند که دیده و شنیده شوند؛ کوششی که زندگی و روابط اجتماعی را در دنیای مدرن به چالش کشیده و دگرگون کرده است. ما امروزه در افغانستان شاهد طرح این مفهوم و اثرات آن هستیم. جنبش زنان در افغانستان یک واقعیت عینی است که در تمام عرصه‌ها به نسبت‌های مختلف حضور دارد، در کلی‌ترین حالت جنبش زنان به حرکت‌های گروهی از زنان اطلاق می‌شود که برای بهبودی جایگاه زنان در جامعه فعالیت می‌کنند (میشل، ۱۳۸۳: ۱۸).

جنبش زنان در افغانستان هرچند دارای تاریخ مدون و غنی نیست، ولی رگه‌های آن در تاریخ صد سال اخیر، در مراحل مختلف مشاهده می‌شود. این خودنمایی زنان افغانستان در تغییرات اجتماعی–سیاسی بیشتر برجسته بوده است. هر از گاهی که فرصت برای تغییر پیش آمده و فضا برای مشارکت شهروندان مساعد شده زنان نیز به عنوان یک نیروی اجتماعی و سیاسی ظهور و نقش آفرینی کرده‌اند. مطالبات و ارزش‌هایی که زنان افغانستان مطرح کرده‌اند ملهم از اندیشه‌های مدرن بشری هستند و خواست‌های آن‌ها ارزش‌های برابری‌خواهانه و ایده‌های بزرگی هستند که در راستای اعتلای وضعیت زنان به کار برده می‌شوند.

با شروع اصلاحات شاه امان‌الله گروهی از زنان به رهبری ملکه ثریا ظهور و بروز و با شکست آن فروکش می‌کند. در طول تاریخ افغانستان ظهور و مشارکت زنان رابطۀ مستقیم با نوع نظام‌های حاکم در کشور داشته است. حاکمیت نظام‌های مستبد و ارتجاعی زنان را به پستوهای خانه برگردانده و استقرار نظام‌های مردمی و مترقی زمینه را برای مشارکت زنان در حوزۀ عمومی مهیا کرده است. زنان با حضور خود در اجتماعات و مسائل کشوری، همیشه خواسته‌ها و نیازمندی‌های خود را در اولویت قرار داده و برای دریافت حقوق زنان و توانمندسازی آن‌ها کنشگری کرده‌اند. میان اهداف آنان و رهبرانی که مدیریت و سازماندهی زنان را برعهده داشته‌اند رابطه‌ای برقرار بوده است. در عصر اصلاحات امانی خواسته‌های زنان به رهبری ملکه ثریا مشخص بود: کشف حجاب، ایجاد تسهیلات برای زنان و لغو بردگی زنان (داریوش، ۱۳۹۸: ۴۴).

این‌ها از مشکلاتی بودند که در این دوره تاریخی ممنوع اعلام شدند. پس از آن نیز زنانی که به دربار حکومتی و مرکز قدرت نزدیک بودند رهبری گروه‌های اجتماعی زنان را برعهده داشتند. آن‌ها در حوزه تحصیل و سوادآموزی زنان فعالیت کردند. بدین منظور «مؤسسۀ عالی نسوان» ایجاد شد و زنان وارد مکتب، سینما، کارهای هنری و حرفه‌ای شدند. پس از سال ۱۳۴۷ نیز با تأسیس سازمان دموکراتیک زنان به رهبری آناهیتا راتب‌زاد گروه‌های زیادی از زنان بر محور این سازمان جمع شدند و از این طریق در قدرت مشارکت سیاسی داشتند.

در حال حاضر با روی کار آمدن نظام نوین سیاسی، قانون اساسی نسبتاً مدرن، برگشت افراد به‌ویژه زنان تحصیل‌کرده و نخبه به کشور و رشد تحصیلی زنان زمینه برای حضور فعال زنان در جامعه، درخواست‌ها و مطالبات تازه، اعتراض به وضعیت موجود و نابرابری‌های جنسیتی مهیا شده است. امروز ما شاهد، ایجاد نهادها، تشکل‌ها و گروه‌های مختلف زنان هستیم که برای برابری، حقوق شهروندی، ارتقای سطح جامعه و گسترش دموکراسی در فرایند گذار جامعه سهم مؤثر دارند.

ازدیاد بی‌سابقۀ فعالین حقوق زن در افغانستان و نهادهای فعال در این بخش از دستاوردهای مهم و ارزنده‌ای است که برای توسعه دموکراسی و عبور از شرایط گذار بسیار تأثیرگذار است. با این‌که زنان تحت قیمومیت و رهبری هیچ؟ زن و یا جریان فمینیستی قرار ندارند اما تلاش‌های زنان و دختران در عرصه‌های آموزش‌وپرورش، سیاست، اقتصاد و اجتماع نشان می‌دهد که زنان افغانستان هدفمندانه و با سرعت گام‌های بلندی به سمت توسعه و روشنگری برمی‌دارند (شینواری، ۱۳۹۸).

با این وجود پراکندگی، نبود وحدت نظر و نداشتن تعریف روشن از وضعیت موجود زمینه را برای هماهنگی و انسجام در میان این نهادها و مدافعین حقوق زن دشوار کرده است. گسست نسلی و فکری از دیگر ویژگی‌های جامعه افغانستان است و چند دهه جنگ و تغییرات مکرر نظام متفاوت به وجود آورده است؛ زنانی که در دهۀ هفتاد سازمان دموکراتیک زنان افغانستان را با گرایش سوسیالیستی تأسیس کردند، زنانی که در مطابقت با اسلام سیاسی فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی خود را سامان می‌دهند، زنانی که پس از مهاجرت، با مدارک تحصیلی عالی و تجربیات متفاوت دوباره به وطن برگشته‌اند و اکنون همه مشغول فعالیت‌های اجتماعی–سیاسی و مبارزه برای تغییر وضعیت به نفع زنان هستند. این موضوع باعث شده است که جنبش زنان در افغانستان با توجه به تعدد و تنوع گروه‌های آن، اهداف اجتماعی متنوع نیز داشته باشد. این تنوع در اهداف و ارزش‌ها، از یک سو امکان بسیجو هماهنگی آن‌ها را در یک محور مشخص و از سوی دیگر فهم مطالبات و خواسته‌های آن‌ها را برای جامعه بسیار دشوار کرده است.

ویژگی‌هایی که عنوان شد نشان می‌دهند که جنبش زنان در افغانستان هم از لحاظ خصوصیات و ساختار آن و هم از لحاظ زمینه‌ها و شرایط اجتماعی متفاوت با گذشته است. جنبش زنان در افغانستان دیگر در قالب جنبش‌‌های کلاسیک اجتماعی وجود ندارد و باید آن را در چارچوب تئوری‌های جنبش‌های اجتماعی جدید در علوم اجتماعی مطالعه کرد. در عنوان این مقاله «اهداف اجتماعی جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان»، منظور از «اهداف اجتماعی» همان اصل کلیت در جنبش‌های اجتماعی بر اساس نظریۀ آلن تورن جامعه‌شناس فرانسوی است. می‌خواهیم مطابق نظریۀ جامعه‌شناس مذکور اصل کلیت (اهداف اجتماعی) جنبش زنان در افغانستان را مطالعه کنیم.

پیشینۀ پژوهش

برخی از پژوهشگران افغانستان در زمینۀ جنبش زنان و فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی زنان در افغانستان نوشته‌اند که نمونۀ آن‌ها را عنوان می‌کنیم. دکتر عالمه، در مقاله‌ای با عنوان «ان‌جی‌او-ایسم در برابر جنبش زنان افغانستان، ۱۳۸۹» در مورد پیامدها و آثار منفی پروژه‌ای شدن و ان‌جی‌او-زدگی فعالیت‌های زنان روی این جنبش تحلیلی انجام داده است.

شیرین نظیری مقاله‌ی «تاریخچۀ جنبش زنان افغانستان، ۲۰۰۴» را به تحریر و نشر درآورده است. منیژه باختری نویسنده دیگر افغانستان مقالۀ «بازشناسی نقش زنان در افغانستان در مبارزات آزادی‌خواهی زنان جهان» و فاخره موسوی، پژوهش‌گر افغانستانی در مرکز مطالعات دانشگاه لیون فرانسه، مقاله‌های متعددی از جمله «رهبری در جنبش زنان افغانستان در سال ۱۳۹۳»، «روزنه‌های روشنفکری و جنبش زنان در افغانستان درسال ۱۳۹۳» و «زنان و تاریخ افغانستان، ۱۳۹۳» را به نگارش درآورده‌‌ و بر روی موضوعات مختلف جنبش زنان بحث کرده‌اند. مقالۀ دیگری از نویسندۀ این مقاله نیز با نام هویت جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان، در سال ۱۳۹۶ منتشر شد که در آن پیرامون هویت فعالین جنبش بحث شده است، اما این مقاله می‌خواهد بر روی اصل کلیت در جنبش زنان افغانستان پس از طالبان تمرکز نماید و آن را توضیح بدهد؛ اصلی که یکی از مؤلفه‌های محوری جنبش‌های اجتماعی در نظریۀ آلن تورن جامعه شناس فرانسه است.

تعریف مفاهیم

جنبش زنان: به نظر می‌رسد که از زمانی که انسان به یاد می‌آورد سرکوب زنان، وجود داشته است. اعتراض‌های زنان نیز علیه فرودستی اقتصادی، کنار گذاشتن از قدرت سیاسی و کنترل مردان بر مناسبات جنسیتی نیز به همین اندازه قدمت داشته است. با وجود روشن بودن این ارتباط، تعریف جنبش زنان نیز به همین اندازه مشکل است. برخی‌ها این جنبش را کنش‌های آگاهانه‌ی زنان» صورت‌‌بندی می‌کنند که جایگاه فرودست جنسیت زن را در جامعه‌ی مردسالار نمی‌پذیرند و به‌دنبال تغییرات اجتماعی‌اند (کلای هیل، ۱۹۹۱). این جنبش کنش جمعی گروهی از زنان است که در اعتراض به نابرابری‌های جنسیتی و وضعیت موجود برای رسیدن به برابری جنسیتی و تغییر وضعیت به نفع زنان فعالیت می‌کند.

فمینیسم: در زبان پارسی برای فمینیسم معادل‌هایی چون «زن‌باوری»، «زن‌گرایی»، «زن‌محوری»، «زنانه‌نگری»، «طرفداری از حقوق زن» و «جنبش آزادی‌خواهی زنان» استفاده می‌شود (رضوانی، ۱۳۸۷). تا دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی استفاده از این واژه برای اشاره به تشکل‌های زنان مرسوم نبود و کاربردی محدود در ارتباط با مسائل خاص و گروه‌هایی خاص داشت اما اکنون استفاده از این مفهوم برای تمامی گروه‌های مرتبط با مسئلۀ حقوق زنان متداول و فراگیر شده است (زیبایی نژاد،۱۳۸۲: ۱۴). برخی دیگر این مفهوم را «آیینی که طرفدار گسترش حقوق و نقش زن در جامعه است» دانسته‌اند (میشل،۱۳۸۳: ۱۱). فمینیسم در واقع تنها جنبش سازمان‌یافته‌ای برای دستیابی به حقوق زنان و نیز ایدئولوژی‌ای برای دگرگونی جامعه با هدف صرف تحقق برابری اجتماعی زنان نیست؛ بلکه رؤیای رفع انواع تبعیض و ستم نژادی و طبقاتی و غیره را نیز در سر می‌پروراند. (آبوت و والاس،۱۳۸۰: ۲۲۳).

فعالین جنبش زنان: هر حرکت جمعی و یا جنبش اجتماعی متشکل از افرادی است که به شکل مستقیم و یا غیر مستقیم در راستای اهداف آن و برای ایجاد، دوام و استمرار آن فعالیت می‌کنند. ویژگی‌ها و شرایطی که این افراد دارند از متغیرهای مهم و تأثیرگذار در جنبش زنان است.

کلیت در جنبش زنان: منظور از مفهوم کلیت در جنش زنان، همان اهداف اجتماعی جنبش است. این جنبش باید به دنبال ارزش‌های برتر و ایده‌های بزرگتر و همه شمول‌تر باشد؛ ارزش‌ها و حقایقی که متعلق به کل جامعه یا بخش وسیعی از آن باشد. اهداف اجتماعی جنبش زنان باید تمام زنان و یا گروه‌های بزرگی از آنان را در بر گیرد.

مشارکت سیاسی: در اصطلاح علوم سیاسی، واژه مشارکت به دخالت مردم و درگیر شدن آن‌ها در سیاست به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه، اختیاری یا غیر‌اختیاری، مستقیم و یا غیرمستقیم اطلاق شده است و در تعریف آن گفته‌اند: مشارکت سیاسی، فعالیت داوطلبانه اعضای جامعه در انتخاب رهبران و شرکت مستقیم و غیرمستقیم در سیاست‌گذاری عمومی است.(سعیدی، ۱۳۹۱: ۵۹). در دایره‌المعارف علوم اجتماعی، مشارکت سیاسی عبارت از فعالیت‌های داوطلبانه‌ای است که اعضای یک جامعه در انتخابات حکام به طورمستقیم یا غیرمستقیم و در شکل‌گیری سیاست‌های عمومی انجام می‌دهند (ساروخانی، ۱۳۸۰، ۲۲۰)؛ بنابراین مشارکت سیاسی، آن دسته از فعالیت‌های شهروندان است که از طریق آن در صدد تأثیر‌گذاری بر یا حمایت از حکومت و سیاست بر می‌آیند.

برابری جنسیتی: برابری جنسیتی مفهومی است که در مقابل تبعیض و نابرابری جنسیتی استفاده می‌شود. برابری جنسیتی بدان معنا است که زن و مرد حقوق و وظایف یکسان دارند و همه از فرصت‌های مساوی در جامعه برخوردار هستند. همچنین برابری جنسیتی مربوط به عدالت در تقسیم مسئولیت‌ها است، هم در جامعه و هم در خانواده. به‌علاوه برابری جنسی به باوری فمینیستی گفته می‌شود که هدفش عموماً حذف نابرابری‌های جنسیتی، مردسالاری و جنسیت‌گرایی است. صندوق جمعیت سازمان ملل متحد برابری جنسیتی را نخستین حق انسانی خوانده و همین‌گونه این مفهوم به عنوان یکی از اهداف برنامۀ توسعۀ هزارۀ سازمان ملل متحد نیز انتخاب شده است.

مبانی نظری تحقیق

آلن تورن جامعه‌شناس مشهور فرانسه و نومارکسیست، نظریه جنبش اجتماعی خود را که متأثر از جنبش‌های ۱۹۶۸ فرانسه است با ایده‌ی «کنش اجتماعی‌اش» توضیح می‌دهد. به نظر وی جوامع انسانی نه فقط می‌توانند خود را بازتولید کنند بلکه اهداف، ارزش‌ها و آمال خود را نیز تولید می‌کنند. جوامع انسانی توان تدبر در خود و تولید خویش را دارند. کنش اجتماعی نیز قابلیت جوامع انسانی برای ایجاد جهت‌گیری‌ها و تغییر آن‌ها یعنی تولید ارزش‌ها و اهداف است.  به زعم تورن، جامعه با جنبش‌ها است که در خود تدبر کرده و اهداف و ارزش‌های جدیدی را به‌وجود می‌آورد. جنبش‌ها، تبلور کار جامعه روی خود بوده و اشکال اجتماعی با روابط اجتماعی جدیدی را تولید می‌کنند. جنبش‌ها، مدل‌های فرهنگی را ایجاد می‌کنند که محل منازعه‌ی جنبش و رقیبانش در جامعه می‌شوند. تورن، جنبش اجتماعی را رفتار جمعی سازمان یافته‌ی سوژه‌های انسانی می‌داند که علیه رقیبانشان در امر کنترل تاریخ‌سازی در جامعه‌ای خاص، مبارزه می‌کنند. (مشیرزاده،۱۳۸۱: ۵۳) از نظر تورن، جنبش‌های اجتماعی، اهمیتی را منعکس می‌سازند که در جوامع امروزی به فعال گرایی در دستیابی به اهداف داده می‌شود.

تورن به درک اهدافی توجه دارد که جنبش‌های اجتماعی دنبال می‌کنند و دیدگاه‌ها و عقایدی که در مقابله با آن فعالیت می‌کنند. از منظر تورن، جنبش‌های اجتماعی باید در یک میدان عمل، مطالعه شوند. میدان عمل به ارتباطات بین جنبش اجتماعی و نیروها و عواملی اطلاق می‌شود که جنبش در برابر آن‌ها قرار گرفته است. گفتگوی متقابل در میدان عمل می‌تواند شرایط جنبش را تغییر دهد مثل ترکیب و یکی شدن دیدگاه‌های طرفین و یا محو جنبش (گیدنز، ۱۳۷۶: ۳۸۶-۳۸۴). از این منظر، جنبش‌های اجتماعی صرفاً پاسخ غیرعقلانی به اختلاف‌ها یا بی‌عدالتی‌های اجتماعی نیستند؛ بلکه در بردارنده‌ی دیدگاه‌ها و راهبردهایی هستند که نشان می‌دهند چگونه می‌توان بر این اختلاف‌ها و بی‌عدالتی‌ها چیره شد. از نظر تورن، همیشه در جامعه بین دو جنبش تضاد و درگیری است؛ جنبش مسلط و جنبش تحت سلطه. جنبش مسلط سعی در تثبیت و حفظ وضع موجود دارد و جنبش تحت سلطه سعی در تغییر وضع موجود. هدف اصلی این جنبش‌ها در دست گرفتن تاریخ بندی‌ای است که عبارت است از شیوه‌ی نگرشی که در آن، شناخت فرایندهای اجتماعی برای تغییر شکل شرایط اجتماعی زندگی استفاده می‌شود (نصرتی نژاد،۱۳۸۳: ۸۴۱). بر اساس آرای تورن، جنبش‌های اجتماعی بر اصول سه‌گانه پی‌ریزی شده‌اند که در حقیقت، دلیل موجودیت آن‌ها است. کنش آن‌ها را جهت داده و خصوصیت ویژه‌ای به آن‌ها می‌دهد.

  1. اصل هویت؛ به تعریف جنبش اشاره دارد، یعنی جنبش چیست و مدافع منافع کدام گروه از افراد است.
  2. اصل ضدیت، به موضوع مبارزه اشاره دارد یا آنچه از سوی جنبش دشمن آشکار تعریف می‌شود که باید در هم شکسته شود.
  3. اصل کلیت، یا هدف اجتماعی/ غایی دیدگاه جنبش از نظم اجتماعی را می‌رساند.

سه اصل مذکور تشکیل‌دهندۀ جنبش‌های اجتماعی جدید از نظر آلن تورن هستند. در این مقاله به علت محدودیت نمی‌توانیم به هر سه مؤلفۀ مذکور بپردازیم. بنابراین به‌طور مشخص اصل کلیت در جنبش زنان افغانستان را از نگاه فعالین آن مطالعه می‌کنیم که در عنوان مقاله، اهداف اجتماعی درج شده است. اصل کلیت یا عمومیت در جنبش‌های اجتماعی ناظر بر طرح مدل اجتماعی «جایگزین» است که از یک مسئله‌ی واحد فراتر می‌رود؛ به عبارت دیگر داشتن تصور و تصویری از نظم اجتماعی که تلاش می‌شود از طریق کنش جمعی به آن دست یافت (قاسمی، ۱۳۸۶: ۷۰) یک جنبش به نام ارزش‌های برتر و ایده‌های بزرگ آغاز می‌شود. کنش آن متأثر از تفکر و عقیده‌ای است که تا حد امکان سعی در گسترش و پیشرفت دارد (روشه، ۱۳۸۵: ۱۳۱).

فرضیۀ پژوهش

به نظر می‌رسد موضوعاتی که فعالین جنبش زنان در افغانستان آن‌ها را به‌عنوان اهداف و ارزش‌های خود قلمداد می‌کنند و سعی دارند که به آن‌ها برسند؛ برابری جنسیتی، مشارکت زنان در دستگاه قدرت، مصونیت و توانمندسازی آن‌ها است.

روش پژوهش

این مقاله یک پژوهش کمی و توصیفی است که اطلاعات آن با استفاده از منابع معتبر منتشرشده و مصاحبه با ۸۰ تن از فعالین جنبش زنان در افغانستان تهیه‌شده که در بخش‌های سیاست، اجتماع، اقتصاد، هنر و ورزش فعال هستند. بیشتر مصاحبه‌شوندگان در شهر کابل ساکن بوده‌اند، برخی دیگر در ولایات دیگر و تعداد محدودی هم در خارج کشور زندگی می‌کنند اما روی حرکت‌ها و کنشگری‌های زنان به‌گونه‌ای اثرگذار هستند. داده‌های به‌دست‌آمده به شیوه‌ی «تحلیل محتوای کمی و کیفی» تحلیل شده‌اند.


نسخه
ی کامل مطلب را میتوانید در لینک زیر بخوانید:

بررسی اهداف اجتماعی جنبش زنان در افغانستان پس از طالبان