تا قانون خانواده برابر: بایدها و نبایدها در گوشه و کنار زندگی ما هر لحظه از جایی سر بر می آورند و خود را به رخمان می کشند، بالاخص، وقتی جامعه تو را در جرگه ی زنان دسته بندی کند. آنقدر این صداها را می شنوی و می شنوی که دیگر هیچ عکس العملی نشان نمی دهی، انگار که کر شده ای…
به تازگی صدای جدیدی از طرف وزارت بهداشت به گوش می رسد:«هر خانواده ایرانی باید 5 تا 6 فرزند داشته باشد.»1
صحبت هایی از این قبیل که چند وقتی است از مجراهای گوناگون به گوش می رسد، نشان دهنده ی این است که سیاست های جمعیتی در حال تغییر شکل دادن است. درحالی که ممکن است مساله در نگاه اول برای عدهای ساده تصور شود و به ریشخندی اتمام پیدا کند، اما نگرانی ها عمیق تر از این است:
آیا تلاش هایی که برای آگاهسازی زنان در طی این سالها برای مالکیت بر بدن خویش و استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری شده است بر باد خواهد رفت؟ تلاشهایی که منتج به کاهش مرگ و میر مادران در سال های کنترل جمعیت شده است.
آیا روابط قدرت می تواند در لایه های زندگی شخصی افراد نفوذ کند و برای آنها تصمیم گیری کند؟
آیا جمعیت را می توان از رهگذر مسئله ای اقتصادی سیاسی تحلیل کرد، تا رفتار جنسی زوج ها را به رفتاری هماهنگ و منظم اقتصادی و سیاسی بدل کند؟
زنان روستایی که معمولاً در دهکهای پایین جامعه قرار می گیرند و از آگاهی و فرصت های بهداشتی و پزشکی کمتری هم برخوردارند، با این رویه بیشترین افرادی هستند که مورد آسیب های ناشی از این سیاست ها قرار می گیرند.
خانه های بهداشت ابزارهای لازم برای کنترل بارداری را در اختیار آنان قرار نمی دهند و آموزش های لازم هم بلافاصله قطع می شود (همانند حذف شدن واحد تنظیم خانواده در دانشگاه ها برای دانشجویان) و آنها بیش از پیش به مثابه ی کالایی در نظر گرفته می شوند که وظیفه ی تولید مثل را به عهده دارند و منتج به خانه نشینی بیشتر آنها، صرف زمان بسیار برای تربیت فرزندان و دور نگه داشته شدن آنها از جامعه می شود. بدن زنان برای خودشان، به عنوان شی دور دستی تلقی می شود که نمی توانند بر روی آن کنترلی داشته باشند. بدنی که هر روز به طور عینی با آن مواجه اند، اما این مواجهه مانند برخورد با یک دشمن است.
تا دیروز که شعار «فرزند کمتر، زندگی بهتر» به یک واقعیت گفتمانی فراگیر تبدیل شده بود و امروز نهادهای تولید گفتمان و قدرت و دانش، درصددند که این واقعیت گفتمانی را به فرزند بیشتر، زندگی بهتر تغییر دهند، چون نهاد خانواده مهمترین کارکرد خود را از دست داده است! این قدرت در قالب شکل های مختلف، مجراهای متفاوت و از طریق گفتمان های متنوع به ظریف ترین و فردی ترین رفتارها دست پیدا می کند.
فوکو با مطرح کردن مفهوم جدید سلطه در جوامع مدرن، شکل جدیدی از آن را که خاص این جوامع و موضوع اش بدن است معرفی می کند و در تاریخ میل جنسی می گوید:
«یکی از نوآوری های مهم در تکنیکهای قدرت در سده ی هجدهم، ظهور «جمعیت» به منزله ی مسئله ای اقتصادی و سیاسی بود: جمعیت-ثروت [جمعیت به منزله ی ثروت]، جمعیت-نیروی کار[جمعیت به منزله ی نیروی کار] یا قابلیت کار، و جمعیت در موازنه ی میان رشد جمعیت و منابعی که در اختیار دارد. حکومت ها دریافتند که فقط با افراد یا حتی یک «ملت» سر و کار ندارند، بلکه با «جمعیت» به همراه پدیده ها و متغیرهای خاصش سر و کار دارند.» (فوکو،1390:32)
او به تحلیل فرآیندهای گفتمانی ای می پردازد که از طریق آن بدن شکل می گیرد و به برساختهای اجتماعی و سیاسی بدل می گردد. فشارهای اجتماعی بدن های زنان و میل جنسی آنان را شکل می دهد. «سکس در مرکز این مسئله ی اقتصادی و سیاسی جمعیت جا دارد: نرخ تولد، سن ازدواج، تولدهای مشروع و نامشروع، زودهنگامی و دفعات رابطه ی جنسی، شیوه ی بارور یا نابارور کردن آنها، تاثیر تجرد یا ممنوعیت ها، تاثیر روشهای ضد بارداری تحلیل شود.» (فوکو1390:33)
روابط قدرت نه فقط از بالا به پایین بلکه به طور زنجیرواری در زندگی روزمره تنیده می شوند. این قدرت در همان جایی شکل می گیرد که مقاومت هم وجود داشته باشد، ولی آیا مقاومتی فراسوی این روابط قدرت وجود دارد؟ جوابی وجود ندارد، اما این نکته مهم است که بدن به هیچ عنوان منفعل و ثابت نیست. بدن های زنان تحت تاثیر رژیمهای گفتمانی و روالهای مختلف بوده است «رژیم گفتمانی، رژیمی است که درآن نحوهی رفتار فرد، تحت نظارت قرار میگیرد که دارا و تابع مجموعه قوانین و مقرراتی می شود که مرتبط با مهار شهوت حرکات و هیجانات است.» (فوکو،1389:153) در همین راستا اقدامات انضباطی در سده ی نوزدهم پدید آمد که مجموعه ی قوانین خشک و انعطاف ناپذیر را در انسانها نهادینه کرد و نوعی اخلاق کاری را شکل داد. این اقدامات انضباطی توسط نهادهای مختلفی مثل مدارس و دانشگاه ها، رسانه ها، کارخانه ها و…. بازتولید می شود و اغلب اوقات به گونه ای است که این جریان طبیعی به نظر می رسد، مثل تمایل به رژیمهای غذایی…
ضمن آنکه تا به امروز، علم روان شناسی و روانپزشکی به ما این حقیقت را یاد داده است که داشتن دو فرزند (نه بیشتر و نه کمتر)، به سلامت روانی اعضای خانواده کمک می کند. همچنین تصویر کلیشه ای خانواده ی خوشبخت، برای ما به صورت زوجی خندان و بور با دو فرزند(حتما یک پسر و یک دختر) در رسانه ها بازنمایی شده است.
حالا علم هم حقیقت دیگری را رقم می زند. نهاد دانش شروع به تولید علمی می کند مبنی بر اینکه فرزندان، هر چه بیشتر خواهر و برادر داشته باشند، شاداب تر و با نشاط ترند. رسانه ها شروع به پرداخت تصاویر خانوادهای مرفه، نیرومند و خوشبختی می کنند که چندین بچه ی قد ونیم قد دارند و دوباره از بارداری مجدد همسر، احساس رضایت می کنند! مدارس، کودکانی که تک فرزند هستند را تقبیح می کنند و با اینکه دولت خودش روزگاری شاکی از رشد فراوان جمعیت، روی تمام خط کش های مدرسه، شعار کنترل جمعیت سر می داد، این بار به آنها آموزش داده می شود که تعهد اجتماعی سنگینی دارند و همانند سربازی برای جامعه به شمار می روند…
پس این بدن که زنانگی به آن الحاق شده است، فکر می کند که میل دارد تولید مثل کند و حق طبیعی خود را برای انتخاب و یا سقط جنین بر نمی تابد. غافل از آنکه بدن او، در اختیار مجموعه ی در هم تنیده ای است که هر وقت دوست داشت او را می پوشاند یا می رقصاند…
—————–
- رییس جدید مرکز سلامت خانواده و جمعیت وزارت بهداشت در اولین روز آغاز به کارش سیاستهای جمعیتی جدید این وزارتخانه را تشریح کرد، بر این اساس قرار است رشد جمعیت کشور از نرخ 1.8 کنونی به دو برابر و به حدود 3.6 تا 3.8 درصد برسد که بهطور متوسط هرخانواده ایرانی باید پنج یا شش فرزند داشته باشد.
- فوکو، میشل.(1926). اراده به دانستن،ترجمه ی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، 1390.تهران: نی.
- میلز، سارا. (1954). میشل فوکو. ترجمه ی داریوش نوری. 1389. تهران: مرکز.