نرگس محمدی معلم مقاومت و گذشت در روزگار ماست

    0
    564

     تا قانون خانواده برابر: از درب کانون مدافعان حقوق بشر که داخل می شوم، چهره دوستی که از چند هفته پیش به دلیلی نامعلوم در انفرادی زندان اوین به سر می برد در مقابل چشمانم ظاهر می شود. کسی را نمی شناسم که از او کمک بگیرم. با خود می گویم واقعا در این دفتر کسی حاضر می شود به شخصی که او را  نمی شناسد کمک کند؟ فقط می دانم نرگس محمدی اینجاست اما او هم مرا نمی شناسد.

    از منشی سراغ خانم محمدی را می گیرم  و همانجا منتظر می مانم. نرگس با همان چهره آرام و مهربانش سر می رسد با آرامش او، قلبم آرام می گیرد و ماجرای دستگیری و بی خبریمان را می گویم. نرگس با مهربانی و ناباورانه کمک می کند، با صحبتهایش آرامم می کند و پیشنهاد می دهد با وکیل مشورت کنیم؛ همان وکیلی که خود نرگس ما را به او  معرفی می کند. او، من و دوستم را نمی شناخت اما اعتماد کرد و کمک خود را را از ما دریغ نکرد. از آن تا آزادی دوستم، کمک و دلجویی از مادر نگران او نیز جزء کارهایش شد. 

    بعد از آن اتفاق، نرگس همان زن بزرگواری شد که هر زمان به مشکلی برمی خوردم راهنمایم بود و در هر شرایطی جواب تلفن را می داد، حتی زمانی که علی و کیانا را می خواباند و من همیشه شرمنده این همه لطف و بزرگواری بودم.

    انسان خاصی که همیشه سخنرانی هایش˓ دفاعیاتش از زندانیان دربند و شیوه زندگی اش خصوصا در زمانی که همسرش در زندان بود همیشه الگویی تکرار ناشدنی برایم بود. 

    وقتی رحمانی برای بار چندم در زندان بود به دیدنش رفتیم. نرگس گفت همین که شما الان اینجایید و ما در این شرایط در کنار یکدیگریم یعنی ما پیروزیم. و من می اندیشیدم واقعا در کنار هم بودن ما حکومت را می ترساند؟ اما بعد دیدم حرف نرگس درست بود؛ وقتی نرگس برغم داشتن حکم حبس، در ایران ماندن را انتخاب کرد و پذیرفت در کنار خانواده زندانیان و مردم بماند، حکومت ترسید و حکم حبس نرگس را اجرا کرد و با وجود همه اعتراض های داخل و خارج از کشور حاضر نیست نرگس را آزاد کند. حکومت از اینکه نرگس در وطنش با هموطنانش بماند هراس دارد. 

    آنها  نرگس را زمانی که در سلامت کامل به سر می برد بازداشت کردند  و پس از مدتی  او را از بیم جانش آزاد کردند. اما نرگس دچار بیماری خاصی در زندان شده بود که پزشکان از تشخیصش عاجز ماندند چه برسد به درمان. حکومت هیچگونه پاسخی در مورد بیمار شدن یک زندانی در زندان  که تحت مسئولیت اداره زندانهاست، نداد و با وقاحت حکم حبسش را نیز به اجرا در آورد. آنها حتی از زندانی شدن نرگس در کنار دوستانش نیز وحشت داشتند و او را به زندان زنجان تبعید کردند. البته آنها همان کسانی بودند که به مرگ هدی صابر و زندانیان دیگر در زندان نیز پاسخ ندادند و ما نیز در مقابل وقاحتشان تسلیم شدیم.

    افراد زیادی در زندان بودند که با کمک های بی دریغ نرگس و دوستانش توانستند آزاد شوند و من همیشه می اندیشم حال که نرگس با چنین شرایط خاصی در زندان محبوس است، آن افراد چگونه  و با چه شرایط سختی، زندگی در بیرون از زندان را تحمل می کنند. اما نرگس، همان دوست خاص من، با وجود داشتن دو کودک خردسال و بیماری و فلج عضلانی چه بی باکانه شرایط سخت زندان زنجان را تاب می آورد. انتخاب وی برای ماندن در ایران و مبارزه رو در رو با حکومت˓ مقاومتش در زندان با وجود بیماری و مادر دو کودک بودن ˓ برای من درس بزرگی است که آن را نمی توان از هیچ کتابی و در هیچ دانشگاهی آموخت. 

    خوشحالم که در دوره ای زندگی می کنم که نرگس محمدی نیز هست و او برای من و هم نسلانم معلمی بی نظیر است. من از اینکه خود را شاگرد او می دانم مغرورانه به خود می بالم. درس مقاومت و ایستادگی˓ گذشت و فداکاری˓ مادر بودن و درس ایمان به آرمان و ایستادگی بر آن را از زنی آموختم که دفاع از حقوق بشر بزرگترین دغدغه اوست.

    اکنون نیز بی صبرانه روزی را انتظار می کشم که نرگس از زندان آزاد شود و من به خاطر همه اینها از او تشکر کنم و با هم به کسانی که وحشیانه خواستند آرمان دفاع از حقوق بشر را با شکست دادن نرگس در هم بشکنند بگوییم  آرمانهای مردم ما هرگز نمی میرند.