وانهاده حکایت درونی شدنِ حس دیگری بودن زنی است که حادثهای گزنده، تلنگر بیداری و بازسازی دیدگاهش از واقعیت را برای او به ارمغان میآورد. کشمکش درونی زنی است که بهخوبی و با گذشت زمان درمییابد که با تن دادن به آسودگیِ اسارت راه بهجایی نمیبرد.
بیدارزنی: مهمترین سخن دوبووار این است که در فرهنگِ مسلط، مرد به عنوان عنصر درجه یک و به عنوانِ یک اصل در نظر گرفته میشود در حالی که زن یک زائده و یک ناهنجاری است به این ترتیب او نظریه اگزیستانسیالیستی خود/ دیگری را به صورتِ دوگانهی مرد/ زن توسعه داد.
آزادی مهمترین اصلِ اگزیستانسیالیسم Existentialism است که جوهرهی دو عنصرِ خودآگاهی Consciousness و فعالیت Action است، یعنی انسانها از موقعیتهایی که به آنها تحمیل شده فرار میکنند و مایلاند موجودیتشان را خود تعریف کنند و در نهایتِ آزادی، آن هویتی باشند که با حرکتی خودخواسته ساختهاند. انسانهایی که نمیخواهند برده و تابعِ آن وضعیتی باشند که طبیعت و اجتماع به آنها تحمیل کرده است که البته تعدادِ اندکی از انسانها خواهانِ این آزادی هستند و عموم آنها میخواهند همان باشند که هستند، یعنی در پی چیزی هستند که طبیعت از طریق خصلتها و اجتماع از طریق عادتها به آنها داده است و این همان چیزی است که دوبووار بهدرستی در وانهاده به تصویر کشیده است.
وانهاده حکایت درونی شدنِ حس دیگری بودن زنی است که حادثهای گزنده، تلنگر بیداری و بازسازی دیدگاهش از واقعیت را برای او به ارمغان میآورد. کشمکش درونی زنی است که بهخوبی و با گذشت زمان درمییابد که با تن دادن به آسودگیِ اسارت راه بهجایی نمیبرد.
همچنین بخوانید: ماندارن ها: سیمون دوبووار در سایهی دیگریها/ شمیم شرافت
و البته این اثر دوبووار تلنگری است برای بیداری تمام زنانی که هویتشان در سیطرهی دیدگاه گروهِ مسلط تعریف میشود و این باعث ابژهگی و سقوطشان به موقعیتِ عاملی در خدمتِ طبقهی مسلط میشود. زنانی که برای خود نیستند و این همانِ فریاد اعتراضی ِ دوبووار است که در این اثر به رسایی به گوش میرسد همان شکایتی که دوبووار از زنان دارد آنهم به دلیل مشارکتشان در شکلگیری تلقی مردانه از خود.
آنچه دوبووار در اینجا به آن تاکید میکند اسارتی ملازم با ایفای نقشهای متفاوت است.
در وانهاده، دوبووار زنی را به تصویر میکشد که درگیر ایفای نقشهایی در جایگاهِ مادر و همسر است و البته از دیدگاه دوبووار فاعلِ این نقشها موجودیتش توسطِ دیگری غصب شده است و به بیانی بهتر فرعی، ابزاری و «دیگری» در مقابل سوژه است.
وانهاده یادداشتهای روزانهی زنی در نهایتِ ملال و درد است که خودِ نویسنده هم اذعان میکند سراسر قسمت پایانیاش جز فریادی اضطرابآلود نیست. زنی درهم شکسته که بی توسل به گریز یا خودفریبی با زندگی درمیآمیزد، کشفِ درد و پی بردنِ به واقعیت، او را از توهماتِ گرانبهایش آزاد میکند گرچه این آزادی بهایی گزاف دارد.
وانهاده جدال بین دو موقعیت و در نهایت غلبهی یکی بر دیگریست. رها شدهای ملول که خواهانِ تصاحبی والا توسط سوژهای است که هیچ زنِ دیگری در پیشگاهِ او وجود ندارد.
زنی که از دیدگاهِ دوبووار ایفایِ نقشهای زنانهاش راه را بر آزادی او بسته است و مانع از رشدِ هویت او شده است.
در نهایت پی میبرد که تغییر از خودش باید آغاز شود و در آخرین یادداشتش می نویسد: «دری بسته، چیزی پشت در کمین کرده است. اگر تکان نخورم باز نخواهد شد. بی حرکت ماندن برای همیشه متوقف کردن زمان و زندگی است. ولی میدانم که تکان خواهم خورد. در به آرامی باز خواهد شد و آنچه پشت در است را خواهم دید.
آینده.
در آینده باز خواهد شد.
به آرامی.
به طور حتم.
بر آستانهی آن ایستادهام. جز این در و آنچه پشت آن کمین کرده چیزی ندارم. میترسم و نمیتوانم کسی را به کمک بخواهم.
میترسم.
و در پایان است که رهاشدگی جای خود را به آزادی خواهد داد. یعنی حرکتی از بودن به سوی شدن.