داش آکلها، صد تومنیها و نسوان

0
232

{ {{تا قانون خانواده برابر:}} اگر زندان را به عنوان نوعی مجازات تنبیهی بپذیریم، ابزاری که در قانون جمهوری اسلامی ذکر شده است؛ دست کم باید برای انواع جرم های مختلف مکانهای مجزایی در زندان در نظر گرفته شود، موضوعی که در برخی از زندان ها به دلیل کمبود فضای کافی، و گاه به لحاظ فشار بیشتر بر برخی محکومان نادیده گرفته می شود.

علاوه بر آن در شهرستان های نه چندان بزرگ، ممکن است محکومان فقط به چند نوع جرمِ محدود، زندانی شوند و طبیعی است که محکومان با جرم های مختلف در این گونه زندان ها، نشان دهنده همه سلایق فرهنگی- فکری افراد آن جامعه نیستند، گرچه به هر حال داشتن تصویری روشن از چنین محیطی نیز، روزنه ای به چالش های مختلف بخشی از آن جامعه است. روایتهای متن برگرفته از سه ماه (بیست و چهارم فروردین تا هفده تیر 1390) حضور نویسنده در زندان مرکزی قزوین است.} [[توضیح ابتدای مطلب از طرف سایت تا قانون خانواده برابر اضافه شده است.]]

{{داش آکلها}}

مردان خشن، صورتهای زخمی و سالهای دراز زندان که هنوز پیش روست. دندانهای ریخته، کمرهای تا شده و گوشتهای اضافه خودزنی که در هر جایی روئیده اند و پوستهایی بمثابه اثر هنری! پوستهایی که باید به جای دیدن، خواندشان. برهنه که می شوند گویی پرده از یک تابلو برداشته می شود. آمیزه ای از تصویر و کلمه. از پشت پلک تا روی انگشتان پا. به جز شکوه از نامردای روزگار و غروب آرزوها و سر شدن ناکامانه ایام جوانی، آنچه فصل مشترک این زبان نمادین است، تصاویری است از زنان عریان و نیمه عریان و جملاتی در مذمت بر دل گرفتن مهر زنان. تصاویر گویای جاذبه زن و میل وافر مردان برای استیلای بر جان و تن زنان و جملاتی برآمده از اخلاق جوانمردی و لوطی گری. پارادوکس بین تصویر ذهنی خودسازنده و تحمیلات انتزاعی متشرعانه. و ماحصل، بروز کردوکارهای بعضاً مالیخولیایی در مواجهه با زن.

شاید به تظاهر، انسانی ترین وجه از کنش عاطفی مرد، در خالکوبی کلیشه ای “سلطان غم مادر” متجسم شود. در واقع او برغم زنانگی ارزش دلتنگی و دو بیت تصنیف زندان را دارد. که از قضا با تعمق در معانی تصانیف و تفاسیر درخواهید یافت مادر اساساً خیلی مرد است! (عطار نیشابوری نیز در فصلی از تذکره الولیا، ضمن برشمردن فاطمه و رابعه در سبیل عرفای اهل کمال و معرفت، متذکر می شود که این دو نیز اساساً بدین روی شایستگی وصول به چنین مقاماتی را یافتند که خصائل و خصایص زنانه خویش را نفی و رسم مردی و درویشی پیشه ساختند).

زن، در بهترین حالت، بچه هاست. و زمانی در زندان به بچه ها احساس نیاز می شود که باید از کسی رضایت گرفت یا فلان نامه را روی پرونده گذاشت. که این اتفاق هم عموماً از روی عجز برای مرد روی می دهد. مگر اینکه برادر و پدر و رفیق و وکیلی در کار نباشند که پیگیر کارهای او باشند وگرنه مرد تا صبح با خود در پیچش و تقلاست و شکی براستی مردافکن برش میدارد! (نکند به وکیل روی خوش نشان بدهد. مبادا سرباز و افسر نگهبان نگاهی آنچنانی به او بندازند. نکند در تاکسی سر صحبت را راننده باز کرده باشد. اصلا چرا کار به این سرعت راه افتاد؟!!!)

مرد در تفکرات مالیخولیایی شبانه ی بند به این نتیجه میرسد که پیشانی نوشت اش کار را به جایی رسانده که، ضعیفه، گره از کار او بگشاید. به جایی رسیده که ناموسش با هر اجنبی همکلام شود. پوست مرد در زندان با این درد بی حساب به دباغ خانه ی زن می افتد و می شود طومار خالکوبی و توهم خیانت. کار مرد به طریق دیگری به دام زن نمی افتد.یک میل جنسی می ماند که با ممنوع بودن صدای خواننده زن و فیلم محرک، و از صدقه سری کافور یارانه ای که بی دریغ به خورد غذا داده می شود، به مرور مرز تعدیل را تا آستانه خنثی شدگی در می نوردد. و اگر مرد خیلی مرد باشد و تمام اینها کارگر نیفتد و به عذاب وجدان گناه کبیره غلبه کند با یک خودارضایی چند دقیقه ای زن را به تمامی از ذهن خود میزداید (در واقع این عمل در وجهی، زودون است و در وجهی نیز بازتولید زن بمثابه ابژه صرفا جنسی.غرض این است که مرد زندانی بند عادی هیچ تفاوت محتوایی فی مابین دو سطح انزال قائل نیست. این عمل بعضاً جهت تعدیل و تخلیه میل جنسی است و در عین حال با انکار دائمی این میل همراه است – که از این بابت مشکلی ندارم و سکس در خیالم جایی ندارد-.بروز بی پروای میل جنسی به سهولت به همخوابگی ناخواسته با همجنس منجر می شود، که دارای تبعات روانی و قضایی است).

{{صد تومنیها}}

به مردانی که به خاطر مهریه محکوم شده اند می گویند صد تومنی. واین یعنی مرد از زن کمتر. یعنی مردی چنان نامرد و بی خاصیت که به خاطر مهر زن به زندان افتاده است. مرد باید دست کم به خاطر مقادیری مواد یا مشتی خون که به زمین ریخته یا یک کلاهبرداری جانانه به زندان افتاده باشد. و صد تومنی تنها زمانی قادر خواهد بود خودش را تا حدی بمثابه مرد به اثبات برساند که حتی المقدور در زندان بماند و ننگ پرداخت مهریه را به زنی که به زودی همسر دیگری خواهد شد بر خود حمل نکند. صد تومنی برای آنکه خودش را اثبات کند هیچ ابایی از تشریح اقتدار جنسی خود و ناتوانی زن در پاسخ مثبت به درخواستهای مکرر و نابهنگام هم آغوشی، به خود راه نمی دهد. و با تجربه ها نیز ضمن برساختن تصویر جنسی جهت خودارضایی از این تعاریف، در پایان و حق به جانب اذعان می کنند که یک جای کار چنین زنی می لنگیده و یحتمل پالانش کج بوده است! دسته دومی از صد تومنیها هم هستند که گاه و بیگاه با در دست داشتن کارت تلفن به سمت کابین خیز بر میدارند تا از زن و نامزد و …خبری بگیرند.این دسته دوم هم به قول رایج، حبس تلفن می کشند.

{{بند نسوان و هرمنوتیک عدالت محور بند عادی}}

جمله معروفی است که می گوید: “زندان جای مرد است”. بند نسوان به این دلیل ناقض اعتبار این جمله نیست که باید آنرا بدین شکل تحلیل نمود: زندان جای مرد است، درست! اما این لزوماً بدین معنا نیست که حق مرد تحمل زندان باشد. در واقع، اکثر قریب به اتفاق زندانیان معتقدند به ناحق زندانی شده اند. با این وجود، بعنوان یک مرد خم به ابرو نمی آوردند و راضی به رضای خدا، این دوران را سپری می کنند. با این وجود، زنانی که در بند نسوان به سر می برند دقیقاً باید همینجا باشند چون از تعریف رسمی زن بودن تخطی کرده اند و رسم اطاعت و گوش به فرمانی را به جا نیاورده اند. زنی که سر و گوشش می جنبد و مطیع مردان خانه و قبیله نبوده همان بهتر که هر چه زودتر به زندگی ننگینش پایان داده شود. بنابراین در منطق مردان بندهای عادی، زنان نه تنها زندانی نیستند، بلکه به سزای اعمالشان رسیده اند. اگر روزن امیدی به عدالت در دستگاه حقوقی باشد همین اجرای قانون مجازات در رابطه با زنان خاطی است. چرا که اگر هر یک از این مردان نیز بدون کمترین سر رشته حقوقی و قضایی بر منصب قضاوت نشسته بود، صرفا با اتکا به سنتی که میراث دار آنست، بهتر از این عمل نمی کرد. در واقع، خواست خدا هم مجازات این دنیا و آن دنیای زن عاصی است (در سریال «ستایش»، عروس خانواده فردوس بعنوان زن شخصیت منفی فیلم،همچون تجسم عفریتگی در زندان تحلیل می شد. وقتی در سکانسی دکتر اعلام کرد او فلج شده است، تمام یکصد و سی نفر آمار بند، ایستادند و کف زدند و خدا را شکر نمودند! همانطور که وقتی ستایش پسر زائید دقایق طولانی کف زدند و به هم تبریک گفتند!!!)