بیدارزنی: خوانش جمعی «زنی که میخواهم» به کارگردانی گیتا هاشمی، درباره زندگی زندخت شیرازی در روزهای یکم و ششم مرداد ۱۳۹۹ در گوگل میت اجرا شد. «زنی که میخواهم»، بیننده و شنونده را از سال ۱۲۸۸ (۱۹۰۹) تا زمان حال در ۱۳۹۹ (۲۰۲۰) نه الزاماً در یک حرکت خطی تاریخی بلکه در حرکتی دوار در تاریخ به حرکت درآورد. دورانی که برای زنان در ایران بیگانه نیست و با تجربهی زیسته بسیاری از آنان درآمیخته است.
در هر پردهای از خوانش، بسیار بارز بود که هر آنچه زندختها پشت سر گذاشتند، ما همچنان پیش رو داریم. حقیقتی که از یک منظر نشاندهنده استمرار در حقخواهی زنان است اما از منظر دیگر بیانگر تمرکز، تکثر و تداوم فشار و سرکوب علیه زنان نیز هست. صدای زندختهایی که سینه به سینه و نسل به نسل انتقال مییابد نشان میدهد که همه آنچه زنان پیشین برایش جنگیدهاند، همچنان در فهرست خواستههای بنیادین زنان حال قرار دارد، انگار این زندخت نیست بلکه تکتک ما هستیم که از نسلهای مختلف آمدهایم و با زندخت همراه شدهایم.
شناخت ما از زندخت، بیش از هر چیز به تلاش دکتر طلعت بصاری در بیوگرافی گونهی «زنددخت: پیشاهنگ نهضت آزادی بانوان ایران» به سال ۱۳۴۶بازمیگردد که خود او نیز در کتابش اشاره میکند که زندخت را از طریق مطالعه «کتاب زنان سخنور» تألیف علیاکبر مشیر سلیمی شناخته و سپس برای آشنایی بیشتر با زندخت و گردآوری آثار او از ایرج زندپور برادر زندخت کمک گرفته است. الیز ساناساریان هم اثر خود «جنبش حقوق زنان در ایران» را با شعر زندخت بهعنوان یکی از فمینیستهای دوران خود آغاز میکند؛ و اکنون، گیتا هاشمی در کار پژوهشی و هنری خود «زنی که میخواهم»، زندخت را به روایت زندخت طراحی کرده است.
زندخت شیرازی (۱۳۳۱-۱۲۸۸) متعلق به دوران خیزش و سپس سرکوب جنبش زنان در ایران است. زندگی کوتاه زندخت ِ شاعر، روزنامهنگار، خطاط، هنرمند، سخنور و فمنیست عدالتخواه در جنبش حقخواهی زنان، همچون خود جنبش با فرازوفرود بسیار همراه بود؛ دورهای پرقدرت و مداخلهگر در جنبش زنان ایران با پشتوانههایی از نسلهای مختلف چون محترم اسکندری، طوبا آزموده، فخر آفاق پارسا، صدیقه دولتآبادی، فاطمه سیاح و مهرانگیز منوچهریان تا فمینیسم رادیکالی چون خود او زندخت شیرازی. دورهای چندصدایی، غیرمتمرکز، متشکل از انواع گروهها، انجمنها، نشریات زنان با گرایشهای گوناگون فمینیستی در حوزههای ادبی، سیاسی، هنری، فرهنگی در شهرهای مختلف که به اشکال گوناگون تلاش مجدانهای را از همه سو رقم زدند:
مداخله در امور ملی، مبارزه برای حضور و کسب حقوق سیاسی و مدنی، مبارزه برای اختیار زنان بر بدن خود و علیه حجاب، تلاش برای آموزش و ارتقای آگاهی زنان و … از طریق سازماندهی اعتراضات، تشکیل انجمنها و گروهها، تأسیس مدارس دخترانه و نشریات و مجلات گوناگون. همچنین، همآوایی و همبستگی با جنبشهای فراملی از طریق گسترش شبکههای ارتباطی با دیگر زنان و جنبشها خارج از ایران.
همه این صداها، در خوانش جمعی «زنی که میخواهم» بهخوبی تصویر شده است. بهرغم این میل و حضور قدرتمند، «زنی که میخواهم» حقیقت تلخی را آشکار میکند؛ اینکه چگونه عامدانه، صدا، تصویر، نظر و دخالت زنان در تاریخ به اشکال گوناگون حذف و نامرئی میشود. آنچه بر شخص زندخت، انجمن و نشریهاش گذشت، از تخریب، تعقیب، توبیخ و انحلال انجمن و حرکتهایش، تکرار حکایت دردناک بسیاری از زنان آن دوره است و تا اکنون ما نیز همچنان امتداد یافته است، چرا که چالش بیوقفه زنان با نظام مردسالار، استبدادی و شرع محور در ایران همچنان ادامه دارد. جالب آنکه که زندخت به حق میپرسد: «چرا بر ضد من تبلیغ میکنید، اگر دارای اهمیت نیستم؟»
به دعوت گیتا هاشمی سه بار در جلسات تمرین اجرا حاضر و از نزدیک شاهد تلاش بیوقفه او و خوانشگران اعظم اسکندر، آزاده پیرعظیمیان، غزال پرتو، فریگیس، لیلا مسلمی مهنی و مرجان موسوی بودم. گفتگوی مرا با گیتا هاشمی میخوانید:
پروین اردلان: زندخت شیرازی بهرغم عمر کوتاهش صدایی بلند و رسا داشت. با وجود این برای بسیاری از زنان نامی چندان آشنا نیست. چه شد که شما با زندخت نه در شیراز و ایران بلکه در تبعید آشنا شدید؟
گیتا هاشمی: برای کسانی که اجراهای «زنی که میخواهم» را ندیدند و باشخصیت تاریخی زندخت آشنا نیستند با زندگینامهای کوتاه و شرحی مختصر در مورد اجرا شروع میکنم. نام اصلی زنددخت فخرالملوک زندپور بود، متولد سال ۱۲۸۸ در شیراز. از نوجوانی به نام زنددخت شیرازی و بهتدریج با تلخیص زندخت شعر و مقاله مینوشت و در نشریات داخل و خارج ایران منتشر میکرد. مدتی در مدرسههای شیراز تدریس میکرد. ولی بهتدریج به دلیل فشارهای اجتماعی از تدریس کناره گرفت. اما به قول خودش بیکار ننشست و انجمن انقلاب نسوان را در ۱۳۰۸ بنیان گذاشت و در سال ۱۳۱۰ انتشار مجلهای به نام دختران ایران را شروع کرد.
انجمن انقلاب نسوان با مخالفتهای زیادی از طرف دستگاه دولتی و نیز رهبری مذهبی شیراز روبرو بود. دولت مجبورشان کرد که کلمه انقلاب را از نام انجمن بردارند و بهتدریج و بهصورتهای مختلف مانع فعالیتشان شد. آخوندی هم زندخت را تکفیر کرد. زندخت بالاجبار شیراز را ترک کرد و برای مدت کوتاهی در تهران به انتشار دختران ایران ادامه داد.
او در سال ۱۳۳۱ در تهران درگذشت. معمولاً از او به نام زنددخت یاد میکنند اما اینجا من او را زندخت خواهم خواند چون در مقالههای متأخرش در صوراسرافیل با نام زندخت چاپ شدهاند. برخی فکر میکنند که این اشتباه چاپی بوده. اما من این برداشت را ترجیح میدهم که این تصمیمی آگاهانه بوده. او اول نام «زند دخت» را (به معنی دختر زند چون از طایفهی زند است) در مقابله با نام فامیلش «زند پور» (به معنی پسر زند) قرار میدهد. سپس با انتخاب «زندخت» (به معنی دختر زن) فمینیسم خود را عیانتر میکند و زن-نسبی را جایگزین مرد-نسبی میکند. (با تشکر از دکتر محمد توکلی طرقی که اولین بار این موضوع را مشاهده و بیان کردند.) در جامعهی مردسالار و مرد-نسبی ما این حرکتی رادیکال است.
«زنی که میخواهم» خوانشی اجرایی چندصدایی از متنی ریمیکس شده از شعرها، نامهها و مقالههای زندخت است که از منابع مختلف جمعآوری شده و در بیست و هفت پرده بهصورت زنده آنلاین توسط گروهی فرامرزی و فرانسلی برای اولین بار در مردادماه ۱۳۹۹ عرضه شد. گروه خوانشگران شامل اعظم اسکندر، آزاده پیرعظیمیان، غزال پرتو، فریگیس، لیلا مسلمی مهنی و مرجان موسوی بودند.
این پروژه به نحوی بیست و پنج سال در شکلگیری بوده و برای من ادامه پروژههای قبلی است که در زمینه تاریخ انجام دادم. از جمله چند کار خاص که معطوف به حضور تاریخی زنان هستند. این سیر در تاریخ بیست و پنج سال پیش با پروژهی «از سایههای لغزنده» (Of Shifting Shadows) شروع شد که در زمینه حضور زنان در انقلاب ۱۳۵۷ است و در حقیقت تاریخ نسل خودم را بیان میکند. من در پروسههای انقلاب از سال ۱۳۵۵ حضور فعال داشتم. کمتر از یک دهه پس از انقلاب متوجه شدم که حضور زنان سکولار در کارزار خیابانی، سیاسی و فرهنگی آن دوره از یک سو به دلیل تبلیغات دولتی و از سوی دیگر به دلیل سلطهی دیدگاه مرد-محور در تاریخنگاری ما مستند و شناخته نشده.
در طی پژوهشم برای این کار بود که به نام زنددخت شیرازی برخوردم. در کتاب «تاریخ جنبش زنان در ایران» تألیف الیز ساناساریان، که هنوز تنها کتابی است که مشخصاً در مورد جنبش زنان در ایران نوشته شده، یک پاراگراف کوتاه در مورد زنددخت شیرازی است. در این حد که زنی بوده که در اوایل قرن چهاردهم انجمن انقلاب نسوان را در شیراز تشکیل داده بوده و نشریهای به نام دختران ایران منتشر میکرده. این مرا واقعاً تکان داد.
من متولد شیرازم و از طریق پدر و مادرم که هر دو همدوره با زندخت بودند در مورد تاریخ اجتماعی و سیاسی شهر در دورهی مبارزات مشروطیت و در زمان رضاشاه شنیده بودم و به دلیل علاقهام به تاریخ، کتابهایی را در این زمینه خوانده بودم. علاوه بر آن، در دوره کوتاه «بهار آزادی» که در شیراز فعال بودم مشخصاً با یک تشکیلات زنان کار میکردم و طبعاً هم علاقه و هم آگاهی بیشتر از معمول در مورد شخصیتهای برجسته زن داشتم. اما در تمام آن سالها در شیراز نه در مورد زندخت و نه در مورد انجمن انقلاب نسوان یا نشریه دختران ایران چیزی نشنیده و نخوانده بودم و مطمئنم که هیچیک از همرزمان آن زمان من نیز چیزی در مورد او نمیدانستند.
متوجه شدم که همان حذف تاریخی که در مورد زنان نسل من داشت صورت میگرفت و مسلط میشد، در مورد زنان نسلهای پیشین صورت گرفته بود. بهطوریکه غیبت آنها در روایتهای تاریخی برای ما خیلی طبیعی و جاافتاده شده. آن بار اول که در مورد زندخت خواندم هنوز تعداد کارهای تحقیقی در زمینه تاریخ زنان خیلی کم بود، و نام بسیاری زنان فعال هنوز شناخته یا مطرح نشده بود. بنابراین زندخت برای من شد یک داستانی که باید گفته میشد اما هنوز زمانش نرسیده بود.
پنج سال پیش پروژهای را به نام «برآیندگان» (Emergent) شروع کردم در مورد زنان نسل پیشین من، که نسل خواهرم است که تقریباً بیست سال پیش از من متولدشده. من بهعنوان یک هنرمند و یک فمینیست دهههاست بر اساس این اصل کار میکنم که آنچه شخصیست شاعرانه است، آنچه شاعرانه است سیاسیست، و آنچه سیاسی است شخصیست. در این دوره برای من لازم به نظر میآمد که برای اینکه مسیر زندگی خودم را بفهمم، زندگی خواهرم و نسل او را بفهمم.
این نسل زنانی هستند که در حوالی ۱۳۲۰، یعنی نزدیک به سالهای اشغال ایران توسط قوای متفقه در جنگ جهانی دوم، به دنیا آمدند و پس از آن به عرصه رسیدند. اینها اولین گروه زنان ایران هستند که در تعداد وسیع وارد عرصههای آموزشی و اجتماعی شدند، و جذب نیروی کار طبقه متوسط جدیدی که در آن زمان داشت شکل میگرفت. اینها نقشی واقعاً تأثیرگذار در فرهنگ و جامعه ما داشتند و فعالیتهایشان و اصلاً صرف حضورشان در عرصههای کاری، فرهنگی و سیاسی روابط اجتماعی را کاملاً متحول کرد. البته این تحول در ایران همزمان با کشورهای دیگر دنیا صورت میگرفت.
به هر حال، حضور پررنگ این زنان انگیزهای بود برای اینکه کمتر از یک ماه پس از بازگشتش به ایران، خمینی فرمان صادر کند که در عمل حضور زنان را در اجتماع محدود کند. فرمانی که میگفت زنان بدون حجاب نباید به ادارههای دولتی وارد شوند. در حقیقت به این معنی بود که زنانی که بیحجاب بودند و در این ادارهها کار میکردند یا باید کار را ترک میکردند یا حجاب را، که نماد مردسالاریست، میپذیرفتند. در عمل، در چند سال پس از استقرار جمهوری اسلامی بسیاری زنان بهخصوص آنها که در مناصب بالایی بودند یا اخراج شدند یا بالاجبار استعفا دادند. پس آن حذف تاریخی در مورد این نسل هم صورت گرفته بود.
در طول تحقیق برای پروژه «برآیندگان» باز هم به اسم زندخت و زنان دیگری که هم زمانش بودند این بار در منابع جدیدی برخوردم. مصمم شدم که این سیر به عقب خود را ادامه بدهم و به نسل پیشین که نسل مادرم و خالههایم است برگردم. چون تداوم حذف زنان در روایتهای تاریخی برایم خیلی آزاردهنده بود و هست. بخش عمدهای از هویت ما بر اساس آگاهی ما از تاریخ خودمان، هم تاریخ زندگی فردی و هم تاریخ فرهنگی و ملی، شکل میگیرد. به نظر من حذف تاریخی زنان هم ناشی از فرهنگ مردسالار و زنستیز است و هم بهنوبت خود زایندهی آن.
زندخت یکی از سه شخصیتی است که در طول پژوهش برایم خیلی مهم شدند. چون زندگی و کارشان جنبههای رادیکال زیادی داشت که بیشتر دانستن و اندیشیدن در مورد آنها، به نظر من، ما را به بازاندیشی اساسی در مورد تاریخ معاصر ایران خواهد رساند، و نهایتاً به بازنگری و تحول در هویت فرهنگی و ملی. شروع کردم به جمعآوری آنچه میتوانستم که بیشتر از لابلای کتابها و مقالات مربوط به آن زمان پیدا میکردم. خوشبختانه در دو دههی گذشته کارهای بیشتری در زمینه تاریخنگاری زنان انجام شده. از جمله توسط پژوهشگرانی چون روحانگیز کراچی، افسانه ترابیفارسانی، ژانت آفاری، افسانه نجمآبادی، فرزانه میلانی و بسیاری دیگر و توسط فعالین جنبش زنان مثل نوشین احمدی خراسانی و خود شما.
اما متأسفانه تعداد کارهای بیوگرافیک تحلیلگر درباره زنان هنوز اندک است. این موضوع شامل زندخت هم میشود. زندخت از نوجوانی شعر و مقاله مینوشت و چاپ میکرد. بخشی از آثارش به همت دکتر طلعت بصاری در سال ۱۳۴۶ در تهران توسط انتشارات طهوری در هزار نسخه منتشر شد که تیراژ کمی در آن دوران نبود اما یافتن آن برای من آسان نبود. در حال حاضر در بسیاری از کتابخانههای ایران و خارج کشور موجود نیست و بهرغم بازنشر آثار بسیاری از مردان اهل ادب! این کتاب بازچاپ نشده است.
در تألیف این کتاب، دکتر بصاری از مدارکی که برادر زندخت در اختیارش گذاشته بود استفاده کرد تا تصویری از زندگی و کار زندخت ارایٔه دهد. البته نداشتن تاریخ دقیق برخی از آثار، امکان آشنایی با پروسه کار زندخت را محدود میکند. غیر از این کتاب، دو مقاله تحلیلی الهه باقری و سه نامه زندخت که در نشریه گفتگو چاپ شد و یک یا دو نوشته کوتاه دیگر اطلاعات بیشتری درباره زندخت نداریم و نوشتههایش هم قابل دسترس نیست. به هر صورت بدون تلاش دکتر بصاری ممکن بود زندخت هم مثل بسیاری زنهای فعال دیگر کاملاً ناپیدا بماند.
خوشبختانه دو سال پیش دوست ارزنده، دکتر محمد توکلی طرقی، استاد دانشگاه تورنتو، در صحبتی گفت که طی پژوهشهای خودش به نوشتههایی از زندخت برخورده بود و گفت که حاضر است اینها را با من شریک شود. من هم با خوشحالی فرصت را قاپیدم. بالاخره بعد از چندی تأخیر در اواخر سال گذشته یک دوره پژوهشی را در آرشیو توکلی شروع کردم و همزمان با آن کار منسجم روی این پروژه حاضر در مورد زندخت. وقتی ایشان کتاب دکتر بصاری را به من داد مثل این بود که به یکبار پردهای کنار زده شود و منظرهای را که تا آن زمان فقط حدس و گمان در موردش داشتم با وضوح ببینم. آشنایی با مجموعه شعرها و مقالاتش برایم واقعاً چشمگشا بود. زنی که از متن این مجموعه نمایان میشود بسیار پیشروتر و رادیکالتر از بسیاری از زنان همدورهاش هست که بیشتر شناختهشده هستند.
پروین: وقتی پردهها بهتدریج کنار رفت، زندخت در پرده نمایش شما ظاهر شد! بهعنوان مثال مسئله حجاب از مسائلی است که همواره صدای جنبش و زنان در سیطره گفتمان حکومتی مخدوش و تاریک مانده و این در خوانش زندخت بهروشنی پیداست. زندخت به روشهای گوناگون تلاش میکند که صدایش را و خواستههایش را بلند کند تا پاسخ بگیرد. «زنی که میخواهم» چه و چگونه میخواهد؟ در این حفاری تاریخی، نقاط و روایتهای تاریک مانده کدماند و چه حقایقی را به ما میتابانند؟
گیتا: یکی از اهدافی که در این کار و در کارهای دیگرم دنبال کردهام به چالش کشیدن روایتهای غالب با استفاده از روشهای هنری است. یا شاید، اگر بخواهم به بیانی کمتر جنگجویانه بگویم، هدفم باز کردن فضاهایی ست برای بازنگری در روایتهای غالب و بازنویسی تاریخ. در این پروسه طبعاً هم پوستهی هنری کش میآید و گستردهتر میشود، و هم تواناییهای شخصی افرادی که درگیر کار میشوند.
برای من سالها است که این پرسش مطرح است که چرا در آن چیزی که ما تاریخ ایران مینامیم، اثری از زنها نیست. همانطور که گفتم، تجربه و مشاهده شخصی خودم نشان میدهد که زنها حتی از تاریخ دورهای که هنوز در حافظهی افراد زنده و فعال حضور دارد حذف شدهاند. این حذف، این نامرئی کردن، هم عمدی است و هم ایدئولوژیک. بهعنوان یک فمینیست برای من کاملاً اساسی است که روایتهای تاریخی را هم با حضور زنان پرکنیم و هم با دیدی آگاه از دینامیک جنسیتی بازخوانی کنیم.
تاریخنگاری ایران همیشه توجهش به مردها بوده و اصلاً و اساساً تاریخ مردهاست که تاریخنگاران ما، بدون اینکه به جنسیتی بودن دیدگاهشان اذعان کنند، آن را بهعنوان تاریخ همه-شمول بهجا میزنند. در این پسزمینه است که آن چیزی که بدان به یک نحو ممکن است بگوییم تاریخ زنان در یک گوشهی کوچک قرار داده میشود و خردی میشود که در کل تأثیر اساسی نداشته است.
من در کارم این برخورد را به چالش میکشم. من این پرسش را مطرح میکنم: اگر به زنها، نه بهعنوان ابژهی پروسههای اجتماعی و سیاسی، بلکه بهعنوان عامل اجتماعی نگاه کنیم چه درکی از تاریخ پیدا خواهیم کرد؟ مثلاً، از دو دههی اول قرن چهاردهم در همهی تاریخنگاریها بهعنوان دورهی رضاشاه یا دورهی پهلوی اول نام برده میشود. تاریخ ما تشکیل شده از این شاه و آن شاه، این وزیر و آن نخستوزیر و این رئیس و آن رئیس. در حقیقت این نوع تاریخنگاری نه فقط مردمحور بلکه خیلی هم پایگانمدار و طبقاتی است. از این بگذریم. آنچه که بیشتر ما در مورد زنان در این دو دهه میدانیم این است که رضاشاه کشف حجاب کرد! روایتی که گو اینکه در مورد زنان است هنوز قهرمانش یک مرد است.
این دقیقاً دوره فعالیت زندخت است. البته او فقط یکی از زنهایی بود که با آگاهی از تبعیضهای جنسیتی و برای برابری حقوق فردی، اجتماعی و سیاسی زنان فعالیت میکرد. در دههی اول قرن چهاردهم، یعنی دورهای که رضاشاه پایههای قدرت دولت مرکزی و قدرت شخصی خودش را محکم میکرد، در همین سالها، انجمنهای مستقل زنان در بسیاری از شهرهای ایران مثل مشهد، تبریز، رشت، تهران و اصفهان فعالیتهای گستردهای داشتند. از جمله برگزاری سخنرانیها و انتشار مجلات زنان و تشکیل مدرسههای دختران و کلاسهای سوادآموزی و کارآموزی و قرائتخانهها برای زنان بزرگسال و حتی مبارزات خیابانی.
علاوه بر آن، این گروههای زنان با هم و با جنبش فمینیستی آسیا، مثل مصر و ژاپن و ترکیه و هند و فراتر از آن، با جنبش فمینیستی در اروپای نزدیک و دور آشنا بودند و ارتباط داشتند. همهی این فعالیتها مستقل از دولت بودند. در نوشتههای زندخت این آگاهی و ارتباطها بهوضوح بیان میشود و «زنی که میخواهم» بر این تأکید میکند.
داستانیست که در متن نیست اما بهوضوح هم پویایی جنبش مستقل زنان و هم رابطهی دولت رضاشاه را با آن نشان میدهد: در آذر ۱۳۱۱، به دعوت انجمنهای زنان ایران، دومین کنگرهی زنان شرق در تهران برگزار شد که در آن نمایندگانی از تشکیلات زنان مصر، عراق، هند، ترکیه، جاوه، حجاز، چین، افغانستان، ژاپن، استرالیا و لبنان شرکت کردند.
دولت درست روز شروع کنگره دخالت کرد. محل آن را به سالنی دولتی تغییر داد و عبدالحسین اورنگ، نماینده مجلس، که قرار بود مترجم از عربی به فارسی باشد، خود سخنران شد و در جلسه پایانی در نطقش عملاً همهی مسائل و راهحلهایی را که زنان در پیش گذاشته بودند نفی کرد. برخی از زنان جلساتی مستقل خارج از محل اجباری کنفرانس برگزار کردند که از محتوای آنها اطلاعات زیادی نداریم. پس از این کنگره، دولت رضاشاه، فشار بر گروههای زن را افزایش میدهد. بالاخره تا سال ۱۳۱۳-۱۳۱۲ تقریباً همه این گروههای مستقل را ممنوع میکنند و در نتیجه برخی از این زنان بهتدریج منزوی و منفعل میشوند.
دو سال بعد، دولت کانون بانوان را تأسیس میکند به ریاست شمس، دختر رضاشاه. هدف اصلی این کانون ترویج کشف حجاب اجباری بود که اجباری بودن آن جزء خواستههای جنبش زنان نبود. بسیاری از خواستهای مدنی و قانونی زنان هم که در کنگره مطرح شده بودند در دستور کار کانون بانوان قرار نگرفتند. اما باید بدانیم که برخی از آنچه در سالهای بعد بهعنوان دستاوردهای دولت در زمینهی حقوق زنان شمرده میشوند، مثلاً تشکیل مدرسههای دولتی دخترانه، در حقیقت ایدهشان از این گروههای مستقل برخاست و بخشی از مطالبات آنان از دولت بود.
برخی از زنانی که در کارزارهای آن دهه شکل گرفتند برای ادامه فعالیتهایشان مجبور شدند با دولت و با کانون بانوان همکاری کنند. در دهههای بعد، تا قبل از انقلاب ۵۷، در تاریخنگاری و در تقویم ما روز ۱۷دی، سالروز «کشف حجاب» بهعنوان روز زن در ایران جشن گرفته میشد و رضاشاه را بهعنوان ناجی زنان تصویر میشد و سابقه تاریخی آن نامرئی میماند.
در مقابل چنان روایت مردمحوری، در «زنی که میخواهم» با یک شخصیت تاریخی زن آشنا میشویم که مستقل از دولت و پیش از کارزارهای از بالا به پایین آن، در زمینه آگاهسازی و توانمندکردن زنان فعالیت میکند. آگاهی سیاسی او و خودآگاهیاش بهعنوان یک زن اصلاً مربوط به رضاشاه و دولت نیست. در حقیقت، او مشخصاً در بسیاری از اشعار و نوشتههایش دولتمداران و نیز مراجع مذهبی را صریحاً نقد میکند، مثلاً در این شعر:
رجال ایران گویند عاشق وطنیم ز عاشقان دروغی وفا نمیبینم
کسان که حافظ دیناند و هادی خلقاند خداپرست و بهحق آشنا نمیبینم
او یک دهه پیش از کشف حجاب مینویسد:
ندانم این کفن و پیچه و نقاب چیه اگر که ما بشر استیم این عذاب چیه؟
به خواهران وطندوستانه میگویم که فرق ما به اثاثیه و دواب چیه؟
بهعنوان یک زن حتی از رئیس دولت، مطالبات مستقل و خاص خود را دارد:
کنون که دختر ایران به غرب خواهد رفت خموش و بیخبر از مطلب و کتاب؟ چیه؟
به شاه تا جور ما بگوی باد صبا بدون شرکت زن حسن انتخاب چیه؟
و راهکارهای خاصی را نیز پیش میگذارد که مستقل از دولت است:
میان تودهی زن گر که نهضتی نشود برای حال وطن شور و انقلاب چیه؟
گفتمان زندخت فقط مربوط به زنها نیست. او در مورد روابط اجتماعی و سیاسی در ایران صحبت میکند و اجتماع و دستگاه سیاسی را به چالش میکشد. میپرسد «چرا زن را نباشد حق وکالت در بهارستان». چرا حق زوجیت زنها به رسمیت شناخته نمیشود. چرا این مردانی که در صدر کار هستند اینقدر نفهم و ظالم و حتی وطنفروش هستند. این صدایی نیست که نگرانیهایش منحصر به زنها باشد، مسائلش هم فقط منحصر به زنها نیست. مسئله حق زوجیت در روابط فردی، خانوادگی و اجتماعی تأثیر مستقیم دارد. وقتی چنین روایت مستندی را در مقابل روایتهای غالب میگذاریم آنگاه راهی نداریم جز اینکه تصورمان را در مورد جریانهای سیاسی آن زمان بازاندیشی کنیم.
وقتی صدای زندخت را بیاوریم در عرصه «تاریخ عمومی ایران» قرار بدهیم متوجه میشویم که در زمان رضاشاه فقط آن روشنفکرانی که ما تا الآن به اسم میشناسیم مثل تقی ارانی و گروه پنجاه و سه نفر (۱۳۱۶) نبودند که مورد حمله از طرف دولت رضاشاه قرار گرفتند. بلکه گروههای زنها هم بودند که دقیقاً به دلیل اینکه مستقل کار میکردند قلعوقمعشان کردند. زنی مثل زندخت باید در تاریخ روشنفکری در نظر گرفته شود.
در حقیقت چنین آگاهی و بازنگری ما را از تکرار اشتباهات بهگونهای که الآن در برخی جریانهای سیاسی و شعارهای زمان حاضر شاهدش هستیم نجات میدهد. اگر بدانیم که زنها حداقل از دورهی مبارزات مشروطیت در کارزارهای سیاسی عمومی و ملی و در کارزارهای مشخص حقوق زنان فعالیت میکردند، حضور اجتماعی-سیاسیشان را بهصورت دستاورد یک روند دولت-مرکز یا یک روند وارداتی از غرب نخواهیم شمرد. و نیز به خودمان بهعنوان نسلی که وارث نسلهای قبلی و در رابطه با آنهاست خواهیم نگریست و این وهم را نخواهیم داشت که ما مخترع جنبش زنان هستیم. به نظر من چنین آگاهی و چنین ارتباطی با نسلهای پیشین، ریشهمان را مستحکم و شاخ و برگمان را گستردهتر میکند. و نتیجتاً نه فقط زنان را بلکه کل جامعه را توانمند میکند.
پروین: یکی از دستاوردهای مهم جنبشهای فمینیستی همین احساس مسئولیت در کاربست تجربیات زنان نسلهای پیشین و انتقال آن به دیگر نسلها بوده است. وقفههایی چون سرکوب جنبشها و قطع ارتباط بین نسلی، سلطه روشنفکری مرد محور، ایجاد بدیلهای دولتی و موازی، حذف و تحریف در بازنمایی تاریخی جنبش هم از سوی جریان اصلی و غالب و حتی گاه از سوی فعالان این عرصه، پهنای نقاط نامرئی را هم بیشتر میکند.
خوانش جمعی زندخت مرکب از زنان در گروههای سنی گوناگون و با تجربیات متفاوت به باورم کاربست روشی در مرئی کردن این تاریخ از طریق درگیر کردن خوانشگران نیز بود. یادم میآید اوایل که در جلسات شما حاضر شدم علاقه به مشارکت در اثری هنری برای خوانشگران جالب بود اما بعدتر این مشارکت بهنوعی به همراهی با زندخت تبدیل شده بود. خوانشگران هرچه بیشتر با زندخت آشنا میشدند خود را در زندخت میدیدند و میگفتند که احساس میکنند خود زندخت هستند. نوعی ارتقای آگاهی فمینیستی حین خوانشی فمینیستی است. در مورد تأثیر این کار بر خود و همکارانت بگو.
گیتا: فکر میکنم کار روی این پروژه مرا به خودآگاهی عمیقتری در روابط خودم و نیز در رابطه با تأثیر روندهای جنسیتمحور اجتماعی رساند. آشنایی با زندخت برای همکاران من به همانگونه تکاندهنده و تأثیرگذار بود که یک ربع قرن پیش برای من بود. من و همه زنهایی که در این پروژه با من همکاری کردند تجربههایی مشابه آنچه زندخت از زمان خودش بیان میکند داشتهایم. بهعنوان بخشی از اجرا، بین پردههای بیستوشش و بیستوهفت، خوانشگران در مورد بعضی از این تجربیات مشابه از جمله آزارهای خیابانی، هم از طرف مردها و هم از طرف مأموران دولت، خشونتهای جنسی، محدودیتهای اجتماعی و فشار فرهنگ زنستیز در زندگی شخصیشان صحبت کردند و آنها را به زندخت و تجارب او پیوند زدند.
صحبت در مورد این تجربههای شخصی و یافتن خطوطی که آنها را به یکدیگر و نیز به زندخت پیوند میدهد بخشی مهمی از کار در این پروژه بود. از صحبت با همکارانم میدانم که، بعد از تکان ناشی از درک اینکه «تاریخ ایران» زندخت و زنان مثل او را نامرئی کرده، آن دریافتی که برایشان تکاندهنده بود آگاهی به تکرار این تجربهها در طول این دههها بود. ما یک گروه فرامرزی و فرانسلی بودیم با تفاوت سنی تقریباً پنجاه سال بین جوانترین و مسنترین اعضای گروه. وقتی زندخت را به این جمع اضافه کنیم تجربههای مشترک ما یک قرن گذشتهی ایران را دربرمیگیرد. یعنی زنانی که در شرایط بهظاهر متفاوتی به عرصه رسیدهاند با مشکلاتی که در ماهیت و حتی در ظاهرشان مشابهاند مواجه بودهاند.۴
آگاهی از تداوم این تجربهها برخی از ما را خشمگین و برخی را افسرده کرد. طبعاً این واکنشها قابل انتظار و بخشی از پروسهی کار بودند. برای اینکه هر فردی صدای خودش را پیدا کند و بتواند آن صدا را به زندخت بدهد، این پروسه لازم بود. یعنی برای ایجاد توانمندی، اول لازم بود که به دردها اذعان کنیم. راجع این پروسه و ایجاد فضای امنی که برای آن لازم است بعداً بیشتر خواهم گفت.
علاوه بر این، برای من شخصاً آگاهی دیگری نیز خیلی ملموس شد و جلوه یافت. بهتدریج که به زمان اجرا نزدیک میشدیم و من با انواع چالشهای تولیدی کار، که بسیاری ناشی از کمبود امکانات بودند، دست و پنجه نرم میکردم، متوجه شدم که بهعنوان یک هنرمند حرفهای که کار هنری کار تماموقت من است، من همیشه، با امکانات و پشتیبانی کمتر و با حضور مشکلات و سد راههای بیشتر، چندین برابر و با عمق بیشتری از بسیاری از هنرمندان مرد که کارشان در همهجا عرضه میشود کار کردهام، اما نیمی از تسهیلاتی را که کار مردان برایشان ایجاد میکند به دست نیاوردهام. البته این آگاهی تازهای نیست.
تحقیقات تثبیت کردهاند که مثلاً در آمریکای شمالی هنوز حقوقی که زنان برای کار مشابه با مردان دریافت میکنند هفتاد و چند درصد حقوق مردان است، و بهطور کل درادارات و سازمانها زنها هرچقدر هم تواناییهایشان بالاتر از مردان همکارشان باشد اولاً معمولاً چند برابر آنان کار میکنند و دوماً بهندرت به مقامهای بالا میتوانند برسند. در حوزههای هنری نیز وضعیت به همینگونه است.
من این مسأله را در طول این کار خیلی عمیق حس کردم، دقیقاً به دلیل اینکه در خود محتوای کار این مسأله بیان و تصویر میشود. در پردهی بیست و ششم که تلفیقیست از آخرین نامههای اداری که از زندخت در دست داریم، و در حال حاضر به نظر میرسد متأخرترین مدارکیست که از او باقیمانده، در نامهای که در ۱۳۱۲ به نخستوزیر وقت نوشته این را میشنویم: «مردان این مرزوبوم چیزی از آسایششان کم نکرده، و هزار و یک ریاضتها و مصیبتهای مرا هرگز تحمل ننمودهاند، اما به مقامها و درجات نائل آمدهاند… نفوذ معنوی من به قیمت عمر و همهچیزم تمام شده است، اما من راهی ندارم که یک مقام رسمی را اشغال نمایم؟!»
اول اینکه این خودآگاهی و نگرش منتقدانه نسبت به دستگاه حاکم فقط یکی از مثالهایی است که پیشرو بودن زندخت را در زمان خودش نشان میدهد. دوم اینکه، برخورد با این خشم در صدای زندخت، من را با خشم فروخوردهی خودم به گونهی تازهای روبرو کرد چون دریافتم که این خشم به دلیل امتداد بیعدالتیها لایهها و ابعاد گوناگون دارد و بهسادگی نمیشود از آن فراگذشت.
از طرف دیگر نیز، نسبت به توانمندی خودم و بسیاری زنان دیگر که شخصاً میشناسم آگاهی عمیقتری پیدا کردم. علیرغم همهی تبعیضها، محدودیتها و مشکلاتی که فقط به دلیل زن بودن تحمل کردهایم، و آن انرژی که بیستوچهار ساعت هرروز مجبوریم صرف جنگیدن با عواقب زن بودن بکنیم، بسیاری از ما قهرمانانه راهمان را بازکردهایم و میکنیم. همانطور که اعظم اسکندر در معرفی خودش گفت: «زمین مبارزه را هرگز ترک نکردهام و نمیکنم.»
این از محتوای تصویر شخصی که هرکدام از خوانشگران دیگر نیز در اواخر اجرا از خود ترسیم کردند کاملاً واضح بود. بنابراین نه فقط ساختارهای زنستیز بلکه مبارزهی شخصی و گروهی زنان علیه این ساختارها نیز تداومی تاریخی دارد. فکر میکنم همه ما در طول این زندخت خوانی این آگاهی را درونی کردیم که چالشها و تلاشها و مبارزات فردی ما در بستر مبارزات گسترده و فرانسلی زنان رواناند، از آن مبارزات مایه میگیرند و به آنها میپیوندند. این خودشناسی از طریق شناختن نیاکانمان، مادران و مادربزرگانمان، ما را بسیار توانمندتر کرد.
ارتباط احساسی نزدیک با زندخت در این ماههایی که نوشتههایش را کلمه به کلمه میخواندم، و تأمل در مسائل و تجربههای مشترکمان، مرا متوجه کرد که با خشمی که او بیان میکند که خشم من نیز هست، و با آگاهی و توانمندیهای ناشی از آن یک درگیری وجودین دارم، و احتمالاً همیشه این درگیری را خواهم داشت چون نه فقط مردسالاری همچنان برجاست و بر پوست و خون و گوشت ما، نسل بعد از نسل، رد چنگالش مانده، بلکه تا زمانی که این ساختار حاکم است الزاماً هویت آزادیخواه من و توانمندیهای خاصی که از آن برمیخیزد در مقابل و در اعتراض به ساختار حاکم تجلی میکنند. زندخت مرا رودررو با این پارادوکس نهادین زندگی در یک جامعهی سرکوبگر قرارداد.
پروین: یادم میآید غزال یکی از خوانشگران نیز بعد از خوانش زندخت از جنگ دائم و بغض فروخفتهاش سخن گفت. شما اکنون میگویید «خشمی که او بیان میکند که خشم من نیز هست». این خشم فکر کنم همان ترجمه رنج و تبعیض است که با درک این آگاهی، زندخت در کلام و شعر خود به قول آدری لرد۱ به خشم خلاق بدل کرد هرچند جسم و روان او تاب تحمل بیش از حد این رنج و تبعیض را نداشت؛ و تلاش شما تصویر و انتقال این خشمهای امتداد یافته بود. چگونه؟
گیتا: بهعنوان یک فمینیست و کسی که در جنبشهای آزادیخواه گوناگونی فعالیت کرده، طبعاً کار من از روشهای جنبشی الهام گرفته و در گفتگو با آنها شکل میگیرد، اما من کارم را مشخصاً کار هنری میدانم، نه به این دلیل که حوزهی هنری را جدا از حوزههای تحقیقی و سیاسی و اجتماعی میبینم، بلکه دقیقاً برعکس. من معتقدم یکی از کارکردهای اصلی هنر این است که در رابطهی تنگاتنگ با این حوزههای دیگر قرار بگیرد و در روند به چالش کشیدن یا بهپیش بردن آنها، مرزهایی را که حوزههای مختلف زیست انسانی را از هم جدا نگاه میدارند بشکند و به ما اجازه دهد آگاهی، ادراک و هویت تازهای بسازیم. فکر میکنم این کارکرد است که خلاقیت هنری را در کمپ آزادیخواهی قرار میدهد.
در رابطه با فرم، من واژهی ریمیکس را در مورد این کار استفاده میکنم. همانطور که گفتم این متن تشکیلشده از نوشتههای خود زندخت که تقریباً سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۸ را در برمیگیرند. من دخل و تصرفهای کوچکی در زبان اصلی متن کردهام برای اینکه جملهها کوتاهتر و برای شنیدن راحتتر شوند و زبانش کمی سادهتر و به زبان امروزی نزدیکتر شود. کار اصلی من بهعنوان نویسنده انتخاب و تلفیق کردن بخشهایی از نوشتههای او بود که بتواند روایتی پویا و منسجم، طبعاً از زاویهی دید من، به دست دهد. پس «زنی که میخواهم» دربارهی زندخت نیست بلکه داستانی تدوینشده از اوست با استفاده از کلام خودش. این یکی از جنبههای ریمیکس در کار است.
برای من خیلی مهم بود و هست که کارم بیانگر آرشیو موجود باشد و حتیالامکان بیننده و شنونده را با منابع دست اول آشنا کند. در تاریخنگاری معمول، تاریخدان بیشتر از آنکه منابع اصلی را به ما نشان دهد، برداشت خود را از آنها بیان میکند. اما در این روند حضور و روشش در پوشش یک شیوهی گفتاری اتوریتهای پنهان میشود. روش ریمیکس نه فقط از همان اول و بهوضوح به حضور و دخالت ریمیکس-گر اذعان میکند، بلکه محتوایش عمدتاً متشکل از منابع دست اول است، پس به بیننده و یا شنونده این اجازه را میدهد که با آن منابع برخورد مستقیمتر و کم-واسطه تری داشته باشد. به نظر من استفاده از این روش بهگونهای به کار اصالت و اعتبار واضحتری میدهد.
همچنین، این روش آن را از حوزهی صرفاً هنری بیرون میکشد و به آن جنبه مداخلهای (intervention) در کارزارهای تاریخی و سیاسی- اجتماعی میدهد. همانطور که گفتم، برای من، آنچه شاعرانه (هنری) ست بالنفس، بالقوه و بالفعل سیاسی است. این نوع دخالت مستقیم در حوزهی تاریخنگاری، نه فقط در زمینهی محتوا بلکه در زمینهی متدولوژی، نقدی است بنیادین علیه روایتها و متدهای غالب که به حذف زنان انجامیده یا آنان را به حاشیه تاریخ فرستاده. بنابراین در عین حال که کار جنبهی تاریخنگارانه دارد وارد حوزهی حرکتهای آزادیخواه میشود.
جنبهی اساسی دیگر کار که ریمیکس است کنارهمآوردن گروهی فرامرزی و فرانسلی، که بیشترشان تجربهی کار اجرایی نداشتند، و تلفیق صداهای آنان است. این یک گروه کُر نیست که در آن همه همصدا میشوند چندانکه صدای افراد دیگر قابلتمایز نیستند. در «زنی که میخواهم» خوانشگران صدای فردی خود را حفظ میکنند، و همانطور که مشاهده کردیم تنالیته و موسیقی خاص این صداهای فردی بیانگر پایگاه اجتماعی و تجربهی خاص فرد هستند. زیبایی خاص ریمیکس دقیقاً در این است که هویتهای فردی بخشهایی که آن را تشکیل میدهند حفظ میشوند و در عین حال با کنار هم قرارگرفتن بخشهای متفاوت، این هویتهای فردی رنگ و هویتهای جدیدی پیدا و بخشی از یک هویت جمعی میشوند.
در طول تمرینها، آنچه دائماً بر آن تأکید میکردم این بود که در این خوانش هدف من این نیست که صداها و گویشها همگون شوند. دقیقاً برعکس، هدفم این است که هر فرد صدای اصلی خودش را بیابد، با آن صدا راحت شود و با آن بخواند. تمرینهای فردی و جمعی بر این اساس طرح شده بودند. البته تصور این برای افراد گروه در ابتدا دشوار بود چون این روشی عادی و معمول نیست. عادتاً، بهمحض اینکه واژهی اجرا پیش میآید، بیشتر ما صدایمان و روش گویشیمان را تغییر میدهیم که نزدیک شویم به آنچه در مدرسه به ما آموختهاند یا آنچه در رسانهها غالب است. به نظر من این نوعی خود-سانسوری است که الزاماً خودآگاه هم نیست. استاندارد شدن و استاندارد کردن گویش زاده و بازآفرین ساختارهای اجتماعی و فرهنگی استعمارگر و سرکوبگر است.
در این پسزمینه، تصدیق کردن و توانمند کردن صدای فرد یک پروسهی آزادیبخش است. بخش عمدهای از روند یافتن و روان کردن آن صدایی که در ما اصلیت دارد شامل آگاهی و بازگویی تاریخ شخصیمان است. در حقیقت «زنی که میخواهم» یک کار نمایشی نیست. این کاری است اجرایی به معنی performance art. در اینگونه هنر اجرایی، هدف بنیادین آن تحولاتی است که درروند کار و درنتیجهی آن اول در درون خود اجراگران و سپس در بینندگان صورت میپذیرد.
ما زندخت را «بازی» نکردیم. بلکه، در روند دادن صدای خودمان به او، زندخت بودن را زیستیم و زندخت درونی خودمان که با تجربههای او پیوند میخورد را یافتیم، هم آن زندختی که میپرسد: «زن در این ملک پریشان تا چند؟ … دست و پا بسته و لب بسته به زندان تا چند؟» و هم آن زندختی که میگوید: «ما هم انقلاب را طالبیم» و «آقایان، بگذارید من آنچنان زنی که میخواهم باشم.» فکر میکنم، امیدوارم که در روند این همکاری، هرکدام از خوانشگران تصویری از آن زنی که میخواهند باشند پرداختند. برای من این بزرگترین دستاورد این کار است.
پروین: چقدر در کاربست شیوه کار، بهضرورت و یا خلق فضایی امن، قابلاعتماد که حس تعلق و ارتباط ایجاد کند توجه داشتید؟ فکر میکنم «زنی که میخواهم» در خلق چنین فضایی موفق بود.
گیتا: متشکرم از این پرسش چون این مسئلهای پایهای است. ایجاد فضای امن در حقیقت راهکردیست که بدون آن انجام چنین پروژهای با جنبههای توانمندسازی که در بالا شمردم اصلاً امکانپذیر نیست. همانطور که گفتم، بهعنوان هنر اجرایی (performance art)، هدف اول این کار تحول تجربی است که در افرادی که در خود کار شرکت میکنند ایجاد میشود. در این روند باید افراد بتوانند هم به آگاهی درونی جدیدی برسند و هم این آگاهی را دستمایهی بیان بیرونی فردی و تعاملی خود کنند. ایجاد فضای امن برای تجربه و بیان در هرگونه پروژهای که هدف توانمندسازی دارد شرط اولیه است.
در پروژههایی که در آنها افرادی که از گروههای زخم دار (مترادف traumatized) جامعه هستند شرکت دارند، ایجاد فضای امن در روابط درون-گروهی و نیز در ارائهی عمومی کار روندیست که با آگاهی، حساسیت و ظریف بینی و با محبت و لطافت دائماً باید بازانگاری و بازآفرینی شود. تقریباً شصتدرصد مدت زمانی که ما بهصورت گروهی با هم کار کردیم معطوف به روندهایی بود که به افراد ابزاری میداد که با استفاده از آنها در قالبها و با ضوابطی امن و اندیشمند بتوانند وقایع سخت زندگیشان را، خشونتهای جنسیتی را که زیستهاند و آنها را به زندخت پیوندی فرانسلی میدهد و نیز احساسات دشواری را که در رابطه با این خشونتهای زیسته شده تجربه میکنند بیان کنند.
در این پروسه هر فرد هم در مورد وقایع زندگی و تجربههای خودش شهادت میداد و هم به نوبت خود شاهد تجربههای افراد دیگر بود. نه فقط صرف بیانکردن، بلکه اطمینان به شنیده شدن بدون قضاوت شدن، بدون سانسور شدن، بدون مرزبندی کردن بود که احساس امنیت را در افراد ایجاد کرد. افرادی که به دلیل زن بودن به گروه اجتماعی متعلقاند که همیشه محدود و سانسور و سرکوبشده. این گفتن و اطمینان به شنیده شدن زمینههای احساسی مشترکی را در گروه بیرون کشید که نهایتاً به ایجاد فضایی بسیار صمیمی و همکاری نزدیک و مهرآمیز گروه انجامید.
در مقایسه با این پروسه، ما زمان بسیار کوتاهی را برای تمرین کردن خوانش متن گذاشتیم. اما برای من در همان خوانش تمرینی اول آشکار بود که شناختی که اعضای گروه از یکدیگر یافته و صمیمیتی که بینشان ایجاد شده بود این امکان را فراهم کرده بود که کار دشوار این خوانش چندصدایی را بتوانند انجام دهند. در بیشتر طول اجرا جملهها و پاراگرافها بهگونهای شکسته شدهاند که یک جمله یا پاراگراف را یک نفر شروع میکند و افراد دیگر، بعضی وقتها با ریتمی که آن را رگباری نامیدیم، به آخر میرسانند.
برای من این یک تصمیم و رویکرد صرفاً زیباییشناختی نبود. آن را از یک سو برای ایجاد حس شراکت و تعامل بین گروه و از سوی دیگر برای تثبیت تجربهی فرانسلی و جمعی مسائلی که زندخت بیان میکند اساسی میشمردم. اما این جایی بود که در آن خوانشگران کمتر احساس امنیت میکردند چون نگران این بودند که در اجرای عمومی نتوانند کار را به خوبی عرضه کنند.
برای من یک کار اجرایی هیچگاه تمامشده و بینقص نمیتواند باشد. در غیر این صورت پویایی ندارد و به اندازهی لازم تجربی (مترادف experimental) و مخاطرهگر نیست. کار اجرایی بهطور نهادین باید ریسکپذیر باشد. در این ریسکپذیری است که افراد به توانمندی خود در یک روند زنده واقف میشوند و چیزی را میآفرینند که کنسروی نیست، که پیش از آن وجود نداشته و حاصل مستقیم تجربهی آنها در زمان اجراست. برای اطمینان دادن به گروه و همراه کردن بینندگان بود که اجرای عمومی را کار در حال پیشرفت نامیدم. خوشحالم که متدولوژی کار در عمل خود را ثابت کرد، و در هر دو اجرای کار، هم خوانشگران و هم بینندگان تجربههایی غنی و توانبخش داشتند.
اینجا لازم است از گروه خوانشگران شامل اعظم اسکندر، آزاده پیرعظیمیان، غزال پرتو، فریگیس، لیلا مسلمی مهنی و مرجان موسوی قدردانی کنم که به من اعتماد و با من و یکدیگر همراهی کردند و ریسک همکاری و اجرایی چنین را پذیرفتند. علاوه بر پروسههایی که به دلیل محتوا از نظر احساسی و تجربی دشوار بودند، این اجرا دشواریهای چندلایهی دیگری نیز داشت که خاص جنبههای رسانهای، فنآوری و فرامرزی کار بودند.
استفاده از این تکنولوژی خاص هم به ما این امکان را داد که همکاری فرامرزی داشته باشیم، هم به دلیل تفاوتها و کمبودهای تکنیکی مثل مشکل ارتباط اینترنتی در ایران و نیز تفاوت ساعتها بهدشواری کار افزود. ما کار را بهطور منقطع و آنهم در قطعههای کوتاه زمانی و در مجموع زمانی کوتاهی (کمتر از سیوپنج ساعت از آغاز تا روز اجرا) بهپیش بردیم. این کار فقط با همکاری صمیمانه، صبورانه و بیشائبهی همهی اعضای گروه ممکن شد. همانطور که زندخت گفت:
«کار زن، کوشش زن چه زیباست پایهی کارها همت ماست»
پروین: زندخت دو اجرا در گوگل میت داشت با تعداد محدود شرکتکننده. چرا این اجرا را عمومی نکردید؟ چه تمهیدی دارید برای علاقهمندانی که اجرا را ندیدهاند؟
گیتا: اجراها در گوگل میت و عمومی بودند و ورود به آنها آزاد بود، اما تبلیغ برای آن اول از راه همرسانی توسط گروه انجام شد، و بعد در رسانههای اجتماعی، و از نظر تکنیکی هم لازم بود که تعداد را محدود کنیم. فرم کار گو اینکه مجازی بود اما بهصورت یک گردهمایی یا جلسه برگزار شد که در آن همه حاضرین میتوانستند یکدیگر را ببینند، مثل زمانی که در یک اجرا در فضای واقعی شرکت میکنیم. برای من مهم بود که جنبهی بسیار شخصی و ملموس حضوری کار حتیالامکان حفظ شود و فضای امن درون گروه در اجرا نیز ادامه یابد.
فرمهای دیگر پخش آنلاین که استریم میکنند از نظر من رابطهی بین اجراکننده و بیننده را تا اندازه زیادی از بین میبرند، و بیننده را در همان انفعالی قرار میدهند که تلویزیون ایجاد میکند. همانطور که دیدیم، در پرسش و پاسخ بعد از اجراها، بینندگان حضور فعال داشتند و برخاً میکروفونشان را روشن و با ما صحبت کردند. برای کسانی که اجراهای زنده را ندیدند، ویدیوی کار آماده است که اولین پخش آن دیروز برای روز جهانی زن از طریق انستیتو روشن در دانشگاه مریلند بود. برنامههای دیگری هم در دست تهیه هستند که اطلاعشان پخش خواهد شد.
پینوشت:
۱-“Any discussion among women about racism must include the recognition and the use of anger. It must be direct and creative because it is crucial”(The selected works of Audre Lorde)