این مطلب روایت فردی است که خود را فرزند ناخواسته مینامید. فرزندی که مادرش یعد از سه کودک قد و نیم قد به دنبال سقط او بوده است. اما پدر مرد خانواده که همیشه در سفر بوده و در بزرگ کردن بچه ها سهمی نداشته، مانع سقط میشود.
بیدارزنی: اخیرا مباحثی در کشور در مورد ایجاد محدودیتهایی -از جمله خروج آن از شمول بیمه- برای انجام غربالگری در دوران بارداری و کاهش هر چه بیشتر دسترسی زنان به وسایل پیشگیری از بارداری، از جمله ممنوعیت ارائه این وسایل از سوی خانه های بهداشت به زنان ساکن در مناطق محروم و روستایی و یا افزایش سرسام آور قیمت این وسایل در داروخانه ها مطرح شده است.
این حق همگان است که بتوانند آگاهانه و آزادانه در مورد زمان و چگونگی فرزندآوری خود تصمیمگیری کنند. در غیاب دسترسی امن، آسان و رایگان به وسایل پیشگیری از بارداری یا امکان خاتمه داوطلبانه بارداری، بیشتر احتمال دارد زنان بارداریهای ناخواسته را تجربه کنند و برای سقط جنین به شیوههایی زیرزمینی و ناامن روی آورند که سلامت جسم و روان آنان را به خطر میاندازد.
این مسئله باعث شده موضوع «حق بر بدن» که یکی از وجوه اصلی آن تاکید بر داشتن «حق سقط جنین» و «پایان دادن به بارداری ناخواسته» است، مورد توجه بیشتری از سوی افکار عمومی به ویژه زنان قرار بگیرد. در همین چارچوب از همراهان بیدارزنی درخواست کردیم روایتها و مشاهدات خود را از مشکلاتی که در زمینه پیشگیری از بارداری، سقط جنین و پایان دادن به بارداری ناخواسته با آن مواجه بودهاند با دیگر مخاطبان به اشتراک بگذارند. روایتی که در ادامه میآید در پاسخ به این فراخوان است.
من هم سقط جنین داشتهام…
روایت چهارم:
من «ناخواسته» هستم. بله، من یک فرزند ناخواسته هستم که مادرم در سالهای ابتدایی دهه شصت مرا به دنیا آورد. جنینی که فارغ از جنسیتش برای سقط او تلاش کرد ولی به قول مادربزرگم «عمرم به دنیا بود» و تلاشهای مادرم در این زمینه منجر به نتیجهای که میخواست نشد.
در این چند روز که تصمیم گرفتم روایت ناخواسته بودنم را بنویسم. اولین چیزی که به ذهنم رسید تیتر«من یک فرزند ناخواسته هستم» بود. واژهای که بار معانی آن، در این روزها، مرا چندین دفعه مچاله کرد، در سطل آشغال انداخت و من دوباره سعی کردم که خودم را بازیافت کنم.
مادرم، هیچگاه روایت تلاشش برای سقط من را تعریف نکرد. آنچه در این زمینه شنیدم روایت اطرافیانم است و این سطور هم بر اساس همین شنیدهها نوشته شده است.
بیشتر بخوانید: پایان خودخواسته بارداری: من سه بار تجربه سقط جنین داشتهام
مدت زیادی از زایمان سوم مادرم نمیگذشت. خواهرم «سعیده» تازه یک سالش شده بود، که مادرم دوباره باردار شد، سه زایمان پشت سر هم و مراقبت بیوقفه از سه کودک کوچک آن هم دست تنها، مادرم را به شدت خسته و ضعیف کرده بود. و حالا هنوز در حالی که بچه سوم را از شیر نگرفته است، بچه چهارم را به صورت ناخواسته باردار بود، آنهم در زمانی که پدرم به خاطر مشغله کاری به صورت مستمر مجبور به مسافرت بود و «ایران» مادرم مجبور بود تنهاتر از همیشه همه امور را پیش ببرد و از فرزندان خردسال خود مراقبت کند.
بعد از زایمان سوم، مادرم دچار افسردگی زایمان شده بود. ولی در آن مقطع در محیطی که ایران در آن زندگی میکرد، موضوع «افسردگی بعد از زایمان» در کنار صدها مسائلی قرار داشت که نه تنها به آن توجهی نمیشد، بلکه محلی از اعراب نیز نداشت.
بیشتر بخوانید: بارداری ناخواسته: یک بچه دیگر بیاوریم
مادرم، زمانی متوجه باردار شدنش میشود که یک ماه از تشکیل نطفه من در رحمش میگذشته. این بارداری، افسردگی و اضطراب قبلی او را تشدید میکند و به قول مادرم بزرگم این بیماری به حدی پیشرفت میکند که ایران مجبور به خوردن قرص اعصاب میشود. همزمان به کمک مادربزرگم تلاش میکند که تا فرصت همچنان باقی است با توسل به روشهای سنتی، سقط کند. ولی در همان ایام پدرم از ماموریت بازمیگردد و مانع ادامه تلاشهایشان برای سقط میشود. چرا که او میخواسته بچه زنده بماند. طبیعتاً مادرم هم براساس تفکر پدرم حقی بر بدن خود نداشته و صرفا یک کشتزار بوده است و چون رییس خانواده میخواسته این جنین به دنیا بیاید، مادرم هم چارهای جز نگه داشتن آن نداشته است.
مادرم پس از مدتی به خاطر مصرف قرص و شدت فشارهای وارده، شیرش هم خشک میشود و مجبور میشود زودتر از موعد مدنظرش خواهرم را از شیر بگیرد. و نگهداری از او را برای مدتی به خاله کوچکترم بسپارد و این دلیلی دیگری میشود بر تشدید بیماریاش، چرا که او تصور میکرده که نتوانسته مادری را در حق طفل کوچکش به صورت کامل به جا بیاورد و مادری دلسوز و خوبی نبوده است.
همچنین بخوانید: روایتهایی از سقط جنین زنان در جهان
من در مردادماه پنجمین سال دهه شصت به دنیا آمدم و اکنون ۳۴ سال سن دارم. در طی این سالها پس از شنیدن این روایت، بارها مادر، مادربزرگ و پدرم را مورد قضاوت قرار دادم.
زمانی که جوانتر بودم، بارها و بارها با یادآوری این اتفاق از مادرم و مادربزرگم ناراحت و حتی متنفر شدم. آنها را در ذهن خودم مجازات کردم که چرا تلاش کردند من به دنیا نیایم و قدردان پدرم بودم که اجاره چنین کاری را به آنها نداده است.
ولی الان در این سن متفاوت از گذشته فکر میکنم. اکنون وقتی وضعیت مادرم و هزاران زن ایرانی را میبینم که در تمام سالهای عمرشان، همیشه بدنشان عرصهای برای جولان قدرت رییس خانواده بوده، با تمام وجودم میگویم ای کاش مادرم حق تصمیمگیری داشت و میتوانست برای تنش و آیندهاش تصمیم بگیرد حتی به قیمت به دنیا نیامدن من.
مادرم در هنگام بارداری بنا بر موقعیت و شرایطش مرا را نمیخواست. ولی اکنون بهترین رفیق زندگیام است و بدون هیچ گونه اغراقی تنها مأمن و پناهگاه امنم است و به هر اندازهای که به او نزدیکم، از پدرم دور هستم.
ولی من دوست داشتم، این رفیقم حتی به قیمت نبودن من، با داشتن حق انتخاب، اکنون زن و مادر شادتری بود.
شاید اگر مادرم از این حق برخوردار بود و این بارداری به او تحمیل نمیشد، اکنون زن دیگری بود و زندگی متفاوتی داشت.
قطعا اگر مادرم این امکان را داشت که بر خواسته و حقوق خود پافشاری کند. دیگر زنی سرشار از حسرتهای فراوان و اجحافهای تحمیل شده به او نبود: از جمله حسرت از تحصیل کردن، داشتن استقلال مالی و … من هم یک فرزند ناخواسته برای او نبودم.