صعود زندگی من، اثر لارا ایوانز، ترجمه علی ایثاری کسمایی، نشر ماموت
بیدارزنی: لارا ایوانز زنی کوهنورد از ایالات متحده آمریکا داستان زندگیاش را در این کتاب به تصویر کشیده است. این کتاب مستندی سرشار از مبارزه، هیجان، موفقیت و رنگ واقعی جریان زندگی است. ایوانز انسانی است که لحظهها را قدر دانسته و زندگی کرده است. خواندن داستان زندگیاش نویدی است برای تمامی انسانها بهویژه برای زنانی که مبتلا به بیماری سرطان سینه هستند و نیز برای زنان کوهنورد تا با الهام از زندگی او به مبارزات و تلاشهای خود برای درمان بیماری و صعود به قلهها ادامه دهند.
لارا ایوانز روایت خود را اینگونه آغاز میکند و میگوید: هر انسانی باید به چیزی علاقه داشته باشد. هر یک از ما باید این چیز را کشف کند و دنبال آن برود. دنبال خواستهای که بدون آن نمیتوان زندگی کرد و برای من این چیز صعود به کوههاست. وی کوهنوردی را از صعود به قله رینیر[۱]، بلندترین قله ایالات واشنگتن با ارتفاع حدود ۴۳۹۲ متر آغاز کرد. صعود اول وی به دلیل آسیبدیدگی منجر به رسیدن به قله نشد اما او پس از درمان آسیبدیدگیاش بارها به این قله صعود کرد. لارا ایوانز در اوت ۱۹۸۹ قبل از رسیدن به چهلسالگی متوجه شد که مبتلا به سرطان سینه است. وی در مقدمهی کتابش عنوان کرده: این کتاب شرح رویدادهای سفر من از آستانهی مرگ و اعماق ناامیدی به قلههای بعضی از بلندترین کوههای اقصی نقاط کره زمین است.
با خواندن این کتاب متوجه میشویم که شباهت زیادی بین مبارزه با بیماری سرطان سینه و کوهنوردی در تسلیمناپذیری وجود دارد.
لارا ایوانز میگوید نمیتوانستم این واقعیت را بپذیرم که سرطان دارم، بهتزده بودم و برایم غیرممکن به نظر میرسید که زندگیام دچار تغییرات شدید شود. یاد این جمله کوهنوردان افتادم که میگفتند: امید بهترینها را داشته باش و خودت را برای بدترینها آماده کن. وی در اواسط دسامبر جراحی کرد که منجر به برداشتن کامل سینهاش گردید و در آزمایشهای پس از جراحی مشخص شد که غده بهسرعت در حال رشد است و بیماری در حال انتشار در بدن و سرطانی شدن ۱۵ غده لنفاوی است و احتمال زنده ماندنش در سه تا پنج سال آینده حدود ۱۵ درصد است. او زمانی متوجه این امر شد که در حال آماده شدن برای صعود به قله کلیمانجارو بود.
کتاب صعود زندگی من با ترجمه علی ایثاری کسمایی، ۲۱۴ صفحه دارد و حاوی ۲۰ فصل است که شرح بیماری، تلاش نویسنده برای غلبه بر آن، طریقه درمان، صعود به برخی از قلل برجسته و مرتفع جهان و درنهایت صعود نمادین به قله آکوکانگوا حاوی پیام امید و توانایی برای میلیونها زن دارای سرطان سینه در سراسر جهان را به تصویر میکشد.
لارا میگوید: در ارتفاعات کوهها شکوه و عظمتی نهفته است. کوهها با شکیبایی آرمیدهاند، سکوت و متانتی زیبا دارند، در حالیکه بقیه جهان شتابان در حرکت و جنبوجوش است انسان در کوهستان میتواند نیرو به دست آورد.
نویسنده در فصل سوم، چهارم و ششم کتاب به تشریح جزئیات مراحل تشخیص بیماری، شیمیدرمانی و پیوند استخوان پرداخته است. او ماهها را در اتاقی به ابعاد ۶ در ۹ فوت مکعب و به گفتهی خودش سلول انفرادی سپری کرده است و در طی این مدت مقدار زیادی دارو گرفته است، شیمیدرمانی شده و مقداری از مغز استخوانش را از بدنش بیرون کشیده و از طریق لولههای مکنده وارد جریان خونش کردند.
نویسنده فصل هفتم کتاب را رهایی نامیده است. نامگذاری شایستهای که حکایت از بیرون آمدن از سلول درمان، نگاه تازه به جهان و زندگی است. او میگوید: سرطان باعث شده است با چشمان تازهای به جهان نگاه کنم. درک میکنم طرز نگرش و تفکر چه نقش بزرگی در فرآیند درمان ایفا میکند. برای نخستین بار مجبورم مرگ را بهعنوان بخشی از فرایند زندگی بپذیرم. لارا دوباره آزاد است و این بار لحظهها را زندگی میکند.
فصل هشتم کتاب اختصاص به تجربیات ایوانز از دومین صعودش به قلل مرتفع جهان و قله کانگچنجونگا[۲] به معنای پنج جواهر برفی به ارتفاع ۸۵۸۶ متر و سومین قلهی بلند جهان اختصاص دارد. این قله در منطقه کانگچنجونگا هیمال قرار دارد. وی برای صعود به این قله در مارس ۱۹۸۹ به کاتماندو پایتخت نپال سفر میکند و این صعود را تا کمپ پایه ادامه میدهد. پس از آن تلاشش را برای صعود به قله کلیمانجارو بلندترین قلهی آفریقا ادامه داده و موفق به صعود قله میشود. ایوانز بارها وضعیت جسمی و روحی خودش را پس از درمان با صعود به قلل مرتفع دنیا به محک آزمایش میگذارد. او پس از صعود قله کلیمانجارو به سمت قله البروس واقع در رشته کوههای قفقاز، بلندترین قله اروپا میرود و این قله را نیز با موفقیت صعود میکند و سپس نوبت به سفر الهامبخش وی میرسد که به یاری دوستان و خانوادهاش و تعدادی از زنان که درگیر سرطان سینه بوده و یا از آن رهایی یافتند این سفر را به سمت قله آکونکاگوا[۳] بلندترین قلهی آند و آمریکای جنوبی با ارتفاع ۶۹۶۲ متر واقع در کشور آرژانتین آغاز میکند. وی در توصیف هدفش از سفر الهامبخش میگوید: من فقط میخواهم صعود کنم. میخواهم مردم بدانند پس از سرطان سینه هم میتوان زندگی کرد و نگرش مثبت میتواند همهچیز را عوض کند. زنان از این بیماری بهشدت وحشت دارند و اغلب احساس میکنند کاملاً تنها هستند. ما میتوانیم به آموزش و توانمندسازی این زنان کمک کنیم و به مردم اطلاع دهیم که در حال حاضر برای جلوگیری از این بیماری تقریباً هیچ کاری انجام نمیشود. آنها با موفقیت صعود خود را به قله آکوانکاگوا به انجام میرسانند و پیام خود را به زیبایی هر چه تمامتر به گوش جهانیان میرسانند.
لارا ایوانز میگوید؛ زمانی که مردم از من میپرسیدند، چرا کوه؟ کوهنوردی چه ربطی به سرطان سینه دارد؟ من جواب آمادهای داشتم و به آنها میگفتم: در صعود به کوه و برخورد با سرطان سینه، با عمیقترین ترس خود یعنی واقعیت مرگ مواجه میشوید و برای رسیدن به هدف باید از تمام نیروی جسمی و روحی خود کمک بگیرید. هرکدام مبارزهای انفرادی است که با حمایت گروهی به طرز مؤثرتری میتوان با آن برخورد کرد. برای زنده ماندن هر زمان باید یک سربالایی کوچک را شجاعانه پشت سر گذاشت. در جریان این مبارزه متوجه میشوید که چه جور آدمی هستید و ارزشهای نهایی شما کدام هستند. در این مسیر احساس بزرگتری درباره خود و ارزشهای خود پیدا میکنید.»
در ادامه خواندن این کتاب را به زنان ایران زمین به ویژه زنان درگیر با سرطان سینه و نیز زنان کوهنورد سرزمینمان پیشنهاد میدهم. به امید روزگاری که با باور به ارزشها و توانمندیهایمان و همچنین احترام به طبیعت و کوهستانش بتوانیم قلل زندگیمان را صعود کنیم و به مدد آن یاری گر صعود دیگران باشیم کاری که خواهرمان، لارا ایوانز با شکوهمندی هر چه تمامتر انجامش داد.
[۱] Mount Rainier
[۲] kangchenjunga
[۳] Aconcagua