بیدارزنی: واژهها در فضا تاب میخورند و قیقاج میروند و گاهی هر چه بخواهی جاخالی بدهی و از دستشان بگریزی بیفایده است. چهارده سال پیش من و مامان در اتوبوسی با یک تور میرفتیم ارمنستان، اولین سفر به خارج از ایران برای من و برای او دومین به فاصله سی سال. اگر اشتباه نکنم مویم را فر کرده بودم. در اتوبوس روسری را انداخته بودم دور گردنم، مامان روی صندلی کنار پنجره نشسته بود و بیرون را نگاه میکرد. من داشتم کتاب میخواندم که پسر جوانی از روی صندلی طرف دیگر گردن کشید و از من پرسید «شما «اقلیت» هستید؟». دختر هم از روی صندلی کناری او سرش را جلو آورده بود که جواب را بشنود. با این که خوب میدانستم منظورش چیست، پرسیدم: «بله؟ اقلیت ِچی؟». با چشم و ابرو به شال افتاده اشاره کرد و گفت «ارمنی هستید؟». دیدم کار دارد به بیراهه میکشد. زیرلبی و با تردید گفتم «نه، اعتقادی به این چیزها ندارم» و سرم را انداختم روی کتاب. من از خیلی وقت پیش میدانستم اقلیت هستم. از وقتی مادرم و حتی پدرم برای روسری و مانتو پوشاندن به من تا سنی که ممکن بود مقاومت کرده بودند و من با دیدن دیگر دختربچهها که روسری سر میکردند این موضوع را خیلی زود فهمیده بودم. میدیدم چیزهایی خوانده میشد، میفهمیدم اصلا این که در خانهی ما تقریبا همیشه کتاب یا روزنامههایی با قطع معمول یا قطع پاکت سیگار خوانده میشد، چیز نامعمولی است. صدای خِرخِر همیشگی رادیوهایی که به سختی طول موجشان پیدا میشد و انتظار یک هفتهای برای شنیدن برنامهی رادیویی که زن گوینده در شروع آن با لحنی کاملاً متفاوت از مجریهای رادیو تلویزیون میگفت «دختر خانوما، آقا پسرا، گلهای زندگی» و بعد برنامهی شاد و کودکانه از وسط پارازیتها شنیده میشد. بعدتر در دبیرستان که تضادها بالا گرفت و کتاب بردن یواشکی و خواندن سر کلاسهای حوصلهسربر مدرسه و کشف و ضبطشان به دست ناظم، تبدیل به جنگهای جهانی میشد، تعجب میکردم و هنوز هم میکنم که ما چطور این همه تناقض را از همان کودکی و در دبستان با خود حمل کردهایم، بدونِ این که چیزی به زبان بیاوریم که کسی را بیاندازد توی دردسر. من میدانستم در اقلیت هستم اما شنیدنش از زبان کسی که هیچ مرا نمیشناخت تبدیل شد به خاطرهای به یاد ماندنی و انگار مهر تأییدی زد بر هویتی که برای بازشناساییاش فقط نگاهی به سر و وضع من کافی بود.
۱- واکنش «برخی» مردان به این چالش عکس سیاه و سفید به نحوی برجستهتر از قبل این خاطره را به یادم آورد. درباره منشأ این چالش حرف زیاد است، نگاه کنید به این توضیحات در سایت میدان. در بدترین و بیهوده ترین حالت زنان در این کارزار با به اشتراک گذاشتن تصاویری از خود، اغلب بدون آرایش و در زندگی روزمره، فضایی را اشغال کردهاند و پیغام دوستی و حمایت را برای دوستان خود در این شبکه اجتماعی فرستادهاند. از قربانیان اخیر خشونت خانگی و خشونت جنسیتی در ایران و زنان همسرنوشتشان در ترکیه یاد کردهاند. برای شخص من، بدون این که چیزی از منشأ اصلی این چالش بدانم و تنها با پیغام «زنان از زنان حمایت میکنند» دعوت شده بودم، این کارزار بهانهای شد برای خوشامدگویی به نوزادی که به این جهان پا خواهد گذاشت و یادآوری زنان الهامبخشی که با قدرت و شهامت از گذر انقلاب و جنگ و «جنگزدگی» و روزمرگی خردکنندهی این ایام، پناهگاهش هستند. پیامهایی از این دست بسیار بودند یا اصلا عکسهایی بدون هیچ نوشتهای، بدون ادعایی ویژه بر تغییر جهان اما به هر حال در کارِ اشغال فضای بازنمایی در رسانهای هر چند مجازی اما فراگیر. همه ما در حبابهای خودمان زندگی میکنیم و از طریق دسترسیهامان، تصویری ذهنی و درکی خاص از جهان پیدا میکنیم. در همین حباب کوچک اطراف من که شامل آدمهایی میشود که اغلب از وضعیت موجود به شدت ناراضیاند و در جستجوی جایگزینی رهاییبخش، واکنشهای تحقیرآمیز و شوکهکنندهی شماری از مردان و زنان به این کارزار، به این اشغال فضا، به این افتادن چشمشان بر ما که شال دور گردنمان افتاده، به یادم آورد که این «اقلیت» حتی در میان این اقلیت «پروگرسیو و چپ» هم چقدر همچنان در اقلیت است. هر چند در این چهارده سال خیلی چیزها تغییر کرده و خیلی عرصهها از تملک مردانه خارج شده، اما یادآوریهایی از این دست میگوید که هنوز چه راه دشواری روبهروی ماست برای پیمودن. در این مسیر مردانی با داعیهی هنر و فکر رو دروری ما هستند. از کارگردان نامدار سینمای ایران که به کارگردان فیلم بختپریشان – مستندی درباره نقش زنان در سینمای پیش از انقلاب ایران[۱]– که میگوید «من اصلا این تقسیمبندیها رو درک نمیکنم، زن، مرد…» (نقل به مضمون) و در «غزل»اش زن را مثل گنجشک سر میبرند تا توییت امین بزرگیان که توقع دارد «ما» از مردان توقع غیرت نداشته باشیم تا شاعران آزاده! از این واکنشها که بگذریم میرسیم به مردانی که کل داستان را نادیده گرفتند و وقتی میپرسیم چرا، حق به جانب و از جایگاه دانای کل بهمان میگویند که معلوم است دفاع از حق برابری زنان مسئولیتی مدنی و بر همه واجب است! در جمع خواهرانهمان با رنج میخندیم که حتی وقتی توجهشان را به سکوت همدستانهشان با وضع موجود جلب میکنیم با نهایت حسن نیت برایمان توضیح میدهند که همراهیای که دریغ کردهاند همراهی شایسته و انسانیای میبوده! و ما همچنان با این سوال بر جای میمانیم که چرا وقتی ما همدوش آنها در جبهههای دیگر میجنگیم، آنها در نبرد علیه خشونتی کشنده ما را تنها میگذارند.
۲- این سطرها در همبستگی با صداهایی در این اقلیت نوشته شده که میکوشند فضایی برای تنفس در حوزه برابریخواهی و فمینیسم به زبان فارسی باز کنند و با توهینهایی باورنکردنی مواجه میشوند. برای من به عنوان کسی که اغلب بیش از خوانندهای همدل نیستم، دیدن این توهینها آزاردهنده و درگیرکننده است، چه رسد به خود آنها. هر چند از موضعی که از آن حمله میشود توقعی بیش از این نمیتوان داشت. شاید لااقل برای خود این اقلیت یاد کردن از این که کلمات میتوانند خنجرهای فراموشنشدنیای باشند، خالی از فایده نباشد. برای نژادپرستی که در خیابان میگذرد و بی آن که حتی مرا درست ببیند ناسزایی رها میکند، آن کلمه لحظهای است و میگذرد اما برای من تازیانهای است که میتواند به ترومایی تبدیل شود. جایی که ستم به زندگی ما، به تن ما روا میشود، مسخره کردن این مقاومت و تلاش که خود از ابعاد و میزان تواناییاش به خوبی آگاه است، با دشنامهایی جنسیتزده خشونتی است همراستا با وضع موجود. پشت این پروفایلها و موضعگیریها آدمهایی واقعی نشستهاند، با طیفی از جنسیتها و باورها و اولویتها که به رغم قدرت انکارنشدنیشان با این توهینها زخم میخورند. میخواهم بگویم «بله، واضح است که میتوانید همه چیز را نقد کنید و هیچ حرکتی بینقص نیست!»، اما حتی برای نقدِ کوششی انسانی علیه ستم یا حتی شعاری در این راستا، حدی از همدلی لازم است که در این مردانگی هژمونیک که فاقد هر نوع اخلاق مراقبت است جایی ندارد. وقتش رسیده که این صداهای موهن در دنیای روشنفکری و کنشگری اجتماعی «ایرانی» هم خریداری نداشته باشد، که بدانند این توهینها به رغم نیروی سهمگینشان این اقلیت ریشهدار و جوانهای تُرد آن را از پا نمیاندازد و شاید همبستگی با آن را دوچندان میکند. به نظر میرسد این کارزار عکس سیاه و سفید هم مانند بسیاری دیگر محکی شد برای امتحان پایبندی بسیاری که از امتیاز مرد بودن در جامعه برخوردارند و ادعای برابریخواهی دارند اما به وقتش روسیاه از آب درمیآیند؛ تا آزمون بزرگ دیگری!
[۱] https://meidaan.com/archive/60121