بیدارزنی: اگر سری به اکانتهای شخصی/گروهی، رسمی/ غیررسمی، خبری/ غیرخبری و… اکثریت رشتههای ورزشی بزنید، نخستین چیزی که توجه را جلب میکند، فقدان حضور زنان در آنهاست. گویی تا بهحال هیچ زن ورزشکاری در آن رشته فعالیت نکرده. پایگاههای کاملا فالوسمحور و آمیخته با هنجارهای جنسیتزده که اگر هم دست بر قضا زنی را به جمع ورزش راه بدهند با رویکردی همچنان جنسیتزده و گاه از نوع خیرخواهانه او را به حساب خواهند آورد.
ادبیاتی که تمایل دارد پیش از پرداختن به زن بهعنوان هویتی مستقل و ورزشکار، نشان بدهد او هنوز بانویی «ضعیفه، نجیبه و عفیفه» است که مضاف بر «پاکدامنی» ورزش کردن آن هم فقط بعضی ورزشهای مجاز را به «کمالات» خود افزوده است. نسبت خبررسانی، ادبیات بیان و بازخورد آن همه نشان از طرد مطلق و گاه نسبی زنان در گستره وسیعی است. بهعنوان مثال در تازهترین جریان عمومی که مربوط به کمپین اطلاعرسانی و اعتراضی برای لغو محکومیت سه تن از معترضان آبان بود و معدود سلبریتیهای ورزشی در آن شرکت کردند، توسط برخی رسانههای مدعی برابری طوری پوشش داده شد که گویی فقط مردان ورزشکار در آن شرکت داشتند. مشابه چنین رویکردی را هم طبعا میتوان در عرصههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، هنر و …دید. اما اگر حوزه ورزش را یکی از اقتدارگراترین و مردانهترین حوزههای زندگی بدانیم اغراق نیست. نه فقط کارویژه ایجاد ورزش مدرن برای تربیت مردِ عضلانی میهنپرست (میهن به مثابه ناموس) و غیرتمند و تقویت روابط سلسلهمراتبی بوده که اساسا مولفههای درونی آن همچون رقابت، برتریجویی، نظام پاداش و تشویق و ادبیات مسلط بر آن کاملا برای تثبیت برتری جنسیتی مردان است و این موضوع در جامعه مردسالار-سنتمحور ایران با کمک قوانین و نهادهای رسمی چنان تثبیت و تقویت شده که حتی حضور زنان در بعضی از رشتههای ورزشی به راحتی ممنوع میشود ( یادی بکنیم از ممنوعیت رشتههای بدنسازی، ورزش زورخانهای و بوکس، عدم پرداخت پاداش تیم فوتسال زنان، دستمزدهای داوران فوتبال زنان، بودجههای تخصیص یافته و …).
با این همه زنان با تلاشهای فراوان طی سالیان متمادی راه خود را به ورزش گشودند و توانستهاند علیرغم فشار و هجمههای سنت و قانون در ورزش بمانند و رشد کنند. اما از آنجا که این ورود با دستاوردهای فردی و اجتماعی برای زنان ورزشکار همراه بوده و ساحت اقتدار مردانه را بهخطر انداخته، فقط در موارد استثنایی و منحصر بهفرد دیده میشود. استقلالی که ورزش به زنان ورزشکار میدهد به همراه شرایط دیدهشدن و حضور اجتماعی دائما در چالش با تلاش جنسیتزدگی خصمانه و خیرخواهانه برای حذف است. رویکرد خصمانه به وضوح در ممنوعیتها، واکنشی همچون تحصن پیشکسوتان اقتدارگرای ورزش زورخانهای و جمله معروف «کمال زن لگد انداختن در مجامع بینالمللی نیست» و… مشاهده میشود. یا زمانی که بهطور مثال یک مرد ورزشکار حرفهای به خودی خود واجد مدح و ستایش میشود و هر کنش حتی کمرنگ اجتماعیاش قابلیت ثنای حماسی دارد، اما برای به حسابآوردن یک زن در میدان ورزش به دستاوردی کمتر از مدال جهانی یا رکوردی ملی رضایت داده نمیشود تا او را همچون ورزشکار بشناسند. برای مثال در همین کمپین اخیر اعتراضی چند استوری و نوشته کوتاه برخی مردان فوتبالی همیشه خاموش (بازیکن، مربی یا داور) حتی در معمولیترین ردهها، در سطحی گسترده از رسانههای تصویری پرمخاطب تا صفحههای خبری ورزشی و نیمه رسمی محلی سر و صدای زیادی به پا میکند و حتی واجد خبر اختصاصی از سوی رسانهها میشود اما واکنش زنان ورزشکار به هیچوجه دیده نمیشود. بهوضوح مساله اینجا رتبهبندی افراد یا تحسین و ستایش رویکرد قهرمانپرستانه نیست، بلکه مساله فقدان حضور زنان همچون زنانی ورزشکار است. همانطور که زن نظم نمادین فالوسمحور به منزله عدم حضور، فقدان و دیگری بودن تلقی میشود و فرهنگ فالوسمحور دیگری را مرد یا با صفات منسوب به مردان توصیف میکند، به همین دلیل اگر از چالش رویکردهای حذفی و خصمانه به سختی عبور کند، فقط بعد از کسب مجوزهایی همچون دستاورد جهانی یا رکورد ملی جایی در میان تریبونهای مردانه خواهد داشت. آن هم با ترکیبی از جنسیتزدگی خیرخواهانه و توصیف بر اساس صفات مردانه. به همین دلیل زن هنوز در میدان ورزش ایران جایی فراتر از حاشیه است، نقطهای میان نیستی و تلاش برای بودن، بودنی که باید در جبهههای گوناگونی مبارزه کند تا بماند.