بیدارزنی: دخترک در هیچ مدرسه یا آموزشگاهی نیاموخته است که بیقراریهای بلوغش را چه کند! نیاموخته که مرد ۲۸ ساله با ۱۵ سال تفاوت سن نمیتواند بهشت او باشد که جهنمی سوزان تر است! سیستم آموزشی، آگاهانه در مقابل چنین آموزشهایی مقاومت میکند و معلمانی را که معتقدند کودکان باید در دوران بلوغ آموزشهایی ببینند تا بدانند در برابر غلیان احساساتشان چه کنند و چگونه بتوانند از خودشان محافظت کنند تا یک مرد ۲۸ ساله نتواند دل ساده و پرهیجانشان را به بازی بگیرد، محاکمه میکند!
دخترک حتی وقتی قصهاش برملا میشود باز امیدی به نجاتش هست اگر دستگاه قضا و پلیس، قانونی داشت برای پیشگیری و حفاظت از خشونتهای احتمالی که بر زنان اعمال میشود و در جغرافیای اقوام ایرانی پرسابقهاند و هر روزه شاهد انواع و اقسام قتلهای ناموسی، اسیدپاشیها و … غیره هستیم.
اما در اینجا هم نهتنها قانونی برای حمایت از دخترک نیست که طبق قانون و حق ولایتی که پدر بر او دارد، دخترک به پدر سپرده میشود و باید با او راهی خانه بشود؛ خانه پدری؛ پدری خشمگین که زیر بار فرهنگی زنستیز و آبروپَرَست نمیتواند تاب بیاورد و حالا که قانون کاری نکرده خودش باید دست به کار شود و وظیفه پدری را به اتمام برساند که مبادا مردانگیاش زیر سؤال برود!
و آن دیگر مرد ۲۸ ساله که دخترک به امیدش بهشتی را در رؤیایش متصور شده بود، پشت مخالفت مادرش پنهان میشود و لابد فکر میکند کودک ۱۳ ساله از ابتدا خودش باید میدانست که ممکن است این عشق سرانجام نداشته باشد و حساب همه هزینههای این رابطه را میکرد!
در سیستمی که همواره مردان متجاوز و هوسران تبرئه میشوند و زنان قربانی خشونت، مقصر و گناهکار قلمداد میشوند، این مرد هم بیمجازات آزاد میشود، بیهیچ عذاب وجدانی!
دخترک به خانه برمیگردد، جایی که مادرش جنس دوم و بیقدرتترینهاست برای حمایت از دخترش! نهتنها طبق قانون حق و اختیاری بر تعیین سرنوشت فرزندانش ندارد که بر سرنوشت خود نیز چندان اختیاری ندارد.
در نهایت پدر، داس را بر گردن دخترک میگذارد و کار را تمام میکند، عملی که نتیجهی یک خشونت سیستماتیک است. رومینا تنها دختری نیست که این روزها قربانی خشونتی سازمانیافته علیه زنان میشود. هاجره و سارا و زنی در تهران که نامش در اخبار گفته نشده زنان دیگری هستند که آنها نیز در سن پایین ازدواج کردهاند و به فاصلهی کوتاه از قتل رومینا، توسط همسران خود به بهانههای ناموسی به قتل رسیدهاند. نمیتوان این قتلها را یک رفتار فردی یا عملکردی ناشی از فرهنگ و عرف جامعه و یا بعضی اقوام خاص دانست هرچند ریشه فرهنگی دارد اما مجموعهای ساختاریافته از عواملی که با مناسبات قدرت ارتباط تنگاتنگ دارند در شکلگیری این نوع خشونت سهیم هستند. نظام آموزشی، رسانهها، نهادهای مذهبی و تبعیضهای قومیتی و … بهصورت نامحسوس خشونت را بر اذهان مردم حاکم کردهاند. این عوامل سازمانیافته توسط مذهب و سنت تئوریزه میشوند و قوانین موجود به حفظ و بازتولید آنها یاری میرسانند.
در جامعهای که خشونت سیستماتیک علیه زنان بهواسطهی قانون، اعمال میشود و فعالان زن حق تشکلیابی ندارند و هر نوع تلاشی از طرف آنها برای رفع این تبعیضها با احکام سنگین زندان مواجه میشود، همچنان شاهد این قتلهای ناموسی، تجاوز، اسیدپاشی و… خواهیم بود!