بیدازنی: رابطه زبان با جهان، ازجمله پرسشهایی است که فیلسوفان سده بیستم به آن بسیار پرداختهاند. ازجمله مهمترین کارکردهای زبان، توصیف واقعیت است. با توصیف صحیح واقعیت میتوانیم بفهمیم شرایط دقیقاً به چه شکل است و با توجه به ایدهها و ایدهآلهای خود تغییرات لازم در شرایط را به وجود بیاوریم و یا آن را چنانکه هست حفظ کنیم. در فرآیند تغییر یا حفظ وضع موجود زبان نقشی غیر از توصیف بازی میکند. ما انسانها با کمک زبان، واقعیتهایی را هم خلق میکنیم. واقعیتهایی که برای خلق آنها ابتدا باید کلمهای وجود داشته باشد، واقعیتهای قراردادی هستند. مثلاً هنگامیکه انسانها تصمیم گرفته و قرارداد کردند به شکل خاصی از فلز بگویند «پول»، «پول» را آفریدند. پول و دیگر واقعیتهای قراردادی در جهان خارج مستقل از انسانها وجود نداشت، برخلاف «کوآرکها»، سیارات، حیوانات، اعداد، گزارههای منطقی و غیره. برخی بر این باورند که برای ایجاد تغییر در واقعیتهای قراردادی بیش از هر چیز انگیزش و تحریک احساسات اهمیت دارد. در نتیجه این افراد از آشناییزدایی، اغراق و غلو، یا حتی فحاشی به منظور تهییج و تحریک مخاطبان بهره میبرند تا آنها را بشورانند و با خود همراه کنند. به طور مشخص در دوران ما که انسانها با حجم گستردهای از داده و اطلاعات در تماس هستند، برای اینکه مخاطب خود را متوجه سازیم داده و اطلاعات ما از سیل خروشان دادههایی که بر او جاری میشود متمایز است، مجبوریم او را به طریقی شوکه کنیم. صنعتی بزرگ پیرامون تحریک و تهییج مخاطب هم شکل گرفته است. حد مطلوب تهییج و تحریک مخاطب هر چه باشد، نمیتوان انکار کرد که اگر میخواهیم به تغییرات مطلوب خود در واقعیتهای قراردادی دست پیدا کنیم نباید تهییج را تا بدان جایی پیش برد که بهجای توصیف واقعیت، تخیل یا وهمی را بهجای واقعیت جا بزنیم. توصیف واقعیت کاری بسیار دشوار است، واقعیت اغلب بسیار پیچیدهتر از هر نوع مدلی از واقعیت است که ما در ذهن خود میسازیم. تهییج و تحریک هم با پیچیدگی بهراحتی ترکیب نمیشوند و راحتترین کار برای تهییج و تحریک افراد ارائه تصویری ساده و لاجرم خالی از واقعیت است.
در کتاب «در خدمت و خیانت زنان: گفتارهایی درباره زنان»، نویسنده از زبانی اغراقآمیز و تصویری ساده از واقعیت بهره میبرد. خود او از بهره بردن از زبان اغراقآمیز آگاه است و در اثر خود هم به این نکته اشاره میکند. آگاهی او از رویکرد خود و اعلام آن به خواننده او را از اتهامات اخلاقی مانند تلاش برای فریفتن مخاطب مبری میسازد «پیش از این هم گفتم در مسیر جانبخشی و ملموس جلوه دادن آرا و نظرات، اغراق و مبالغه ابزار خوبی است. بیگمان مخاطب آگاه خود میداند چگونه دست به خوانش متنی بزند که برای اثبات خود از صنعت ادبی مبالغه کمک میگیرد.» (ص ۲۹). مخاطب آگاه باید معیاری داشته باشد تا بر اساس آن تشخیص دهد نویسنده در چه مواردی به چه میزان مبالغه کرده است تا بتواند منظور اصلی نویسنده را تشخیص دهد. ولی چنین معیاری در این کتاب وجود ندارد. قرار نیست نویسنده مسئولیت کاری خود را بر گردهی خواننده بگذارد و در ازای آن به مخاطب لقب «آگاه» بدهد. میتوان پرسید که با توجه به موضوع کتاب و واقعیتهای مرتبط به این موضوع در جامعه ما یا هر جامعهای، بهرهگیری از زبان به چه شکل سودمندتر خواهد بود. آیا ما نخست نیاز نداریم بدانیم واقعیت به چه شکل است و سپس بر اساس فهم خود از واقعیت به روشهای مورد نظر برای همراه کردن مخاطب با خود فکر کنیم؟ اگر گام نخست که فهم واقعیت است را برنداریم، آنگاه تلاش ما برای همراه کردن مخاطب با خود است. انسان اهل اندیشه که فرصت و احیاناً مهارت لازم برای مشاهده، خواندن، فکر کردن و نوشتن را دارد میبایست واقعیتی را که بدان پرداخته به مخاطبی که چنین فرصت و مهارتهایی را ندارد، معرفی کند. انسان اهل اندیشه بین امیال و سلایق خود از یک سو و واقعیتِ بیاعتنا به خواستهها و علایق انسانها از سوی دیگر تمایز قائل میشود و سعی میکند امیال و سلایق خود را بهعنوان واقعیتهای عینی به مخاطب تحمیل نکند. هنگامیکه نویسندهای زبان موردنظر خود را زبانی اغراقآمیز برمیگزیند باید برای اینگونه ملاحظات چارهای بیندیشد.
برای توصیف واقعیت ما به شواهد متکی هستیم. آنچه سخنی را در توصیف واقعیت بر سخنی دیگر برتری میبخشد اتکای آن بر شواهد بیشتر و معتبرتر است. در کتاب «در خدمت و خیانت زنان» ادعاهای بسیار زیادی مطرح میشود که شواهدی برای آن طرح نشده است. شاید برخی از شواهد که به آنها اشارهای نشده، مشاهدات و یا تجربیات شخصی نویسنده باشد که در آن صورت میبایست این مسئله عنوان میشد. در رابطه با نقلقول فیلسوفان اعصار گذشته بهعنوان شاهدی بر یک مدعا باید احتیاط کرد بهخصوص که موضوع بحث «زنان» باشد، چرا که زنستیزی میان آنها نیز رایج بوده است. بهطورکلی اندیشیدن با نقلقول کردن پایان نمییابد، بلکه با آن آغاز میشود. مثلاً هنگامیکه نقلی از روسو میآوریم باید بپرسیم که این سخن روسو بر چه اساسی استوار است، دلیلی برای آن دارد یا او در آن نقلقول تعصبات فردی یا تعصبات فرهنگ خود را بیان کرده است.
فهم ما از جهان در حال تغییر است و این تغییر اگر در گرو شواهد نباشد، عقلانی نخواهد بود. در مورد ماهیت همجنسخواهان یا همجنسگرایان در طول تاریخ نظرات بسیار متفاوتی مطرح شده است ولی ما همه آن نظرات را نمیپذیریم به این دلیل که همه آن نظرات با شواهد موجود در این رابطه همخوانی ندارند. اگر کسی بخواهد همه شواهد موجود را نادیده بگیرد و در رابطه با این بحث مثلاً به فروید ارجاع دهد و بر اساس همان ارجاع هم نتیجهگیری کند به شواهد موجود بیتوجهی کرده است. توجه به شواهد موجود و شکل بخشیدن به باورها بر اساس آنها شرط عقل است. بااینکه ممکن است ارجاع به فروید یا هر یک از گذشتگان دیگر عقلانی به نظر بیاید، فروید و دیگر گذشتگان به شواهد دوران ما دسترسی نداشتهاند و موضع عقلانی گرفتن نه به افراد که به شواهد وابسته است. فروید یا هر شخص دیگری نظراتی داشته که از دو حیث میتوان اشتباهات آن را بررسی کرد. نخست شواهدی که در دوران خودش موجود بوده و به آنها بیتوجه بوده، دوم شواهدی است که پس از او به دست آمده و نادرستی نظرات او را نشان میدهد. برای مورد نخست میتوان فروید یا هر شخص دیگری را سرزنش کرد، برای مورد دوم نمیتوان کسی را سرزنش کرد. اگر ما هم به شواهد موجود دوران خود بیتوجه باشیم، سرزنشسزا خواهیم بود. نویسنده بدون توجه به شواهد موجود سخنان موهومی پیرامون همجنسگرایی و روابط زنان مطرح میکند «رقابت زنان با یکدیگر که اغلب با حسادت همراه است، جمع مشفقانهی آنها را خیلی زود پراکنده خواهد کرد. روابط نزدیک زنها اگر به کینه و عداوت و سرانجام جدایی ختم نشود، به مسیرهای انحرافی خواهد لغزید. محبت و عشق میان زنها در قالب دوستی، مسیرهای انحرافی میپیماید؛ یا به دشمنی ختم میشود یا به بیراهه تمایلات همجنسگرایانه میلغزد. گرایش به همجنس در مردان و زنان از انگیزههای متفاوتی ریشه میگیرد. آسیبشناسی علائم بالینی در مردان همجنسگرا، از اختلال در عملکرد غدد درونریز خبر میدهد. بهعبارتدیگر، انگیزههایی که مردان را بهسوی همجنس میکشاند، بیشتر مربوط به جسم و عوامل ژنتیکی است؛ اما در مورد زنان همانگونه که گفته شد باید ضروریات و الزامات اجتماعی نیز در نظر گرفته شود» (ص ۱۵۵).
درعینحال هنگامیکه میخواهیم سخنی یا باوری را به جامعه علمی منتسب کنیم نیاز است نقلقول کنیم یا منبعی ارائه دهیم ولی در این اثر گاه این ادعاها بدون نقلقول یا ارائه منبع به متخصصان منتسب میشود. مثلاً «با در نظر گرفتن زمانی بیداری جنسی در زن – بیشتر روانشناسان بیست تا بیستوسهسالگی را برای این بیداری در نظر گرفتهاند – سالهای پیش از آن به عشق موسوم به عشق پاک اختصاص دارد و تصور هرگونه رابطهی جسمانی به معنای فروریختن قداست و شکوه چهرهی خیالی معشوق است» ( ص ۳۰). در اینجا مشخص نیست کدام روانشناسان چنین گفتهاند؟ یا عنوان شده است که «اکنون بیش از دو دهه است که برخی کشورهای جهان مثل انگلیس، فرانسه و آمریکا در نظام حقوقی خود پیاماس[۱] را بهعنوان «جنون موقت» به رسمیت شناختهاند» (ص ۸۳) نیاز است نویسنده به منبعی ارجاع دهد تا صحت این ادعا مشخص شود.
بهره گرفتن از آثار ادبی و داستان بهعنوان شواهد در این کتاب هم مناقشه برانگیز است. ادبیات اثر علمی نیست که بتوان به آن را بهعنوان منبعی از شواهد استناد کرد، مگر اینکه بخواهیم در مورد روان نویسنده یا آثار ادبی سخنی بگوییم. چنین امری هم به وجه علمی موردنظر ما و هم به خود ادبیات آسیب میزند. ولی نویسنده بر این باور است که میتوان چنین کرد با این استدلال «درست است که آدمهای داستانها در ذات واقعی نیستند اما آنچه آنها را در یک مبحث روانشناختی قابل اتکا میکند، ماهیت جانشینی آنهاست. شخصیتهای داستان جانشین و بدل آدمهای واقعیتاند.» (ص ۱۷). ولی زمانی که میتوان به خود واقعیت مراجعه کرد چرا باید به بدل واقعیت مراجعه کرد؟ باید مشخص کنیم هدف ما بررسی دنیای واقعی است یا تخیل و روان نویسندگان آثار ادبی.
نکته دیگری که در این اثر نیاز به توجه دارد استفاده از واژه «زن» و «زنان» است. آنچه زن ساکن قاره آفریقا چهار هزار سال پیش با زنی ساکن توکیو در سال ۲۰۱۸ و دیگر زنان تاریخ اشتراک دارند، مفهومی جهانی از «زن» را میسازد. ولی زنان در طول تاریخ و در فرهنگهای متفاوت و فردیتهای متفاوت تفاوتهایی داشته و دارند. آنچه اشتراک بین زنان در طول تاریخ و عرض جغرافیا نامیده میشود معمولاً بیولوژیک در نظر گرفته میشود و شامل برخی ویژگیهای روانشناختی هم میشود. این اشتراک بین زنان هم محدود نمیشود، زنان با مردان هم اشتراکات بیولوژیک و روانشناختی داشته و دارند. مسئلهای که باید بدان پرداخت این است که دقیقاً کدام ویژگیها بین همه زنان تاریخ مشترک بوده و کدام ویژگیها حاصل فرهنگ و فردیت و دین و غیره است. ویژگیهای حاصل فرهنگ و فردیت و دین که متغیر و قابل تغییر هستند عرصه مستعدتری برای نقد هستند. ولی نقد سطح دیگری هم دارد و آن این است که ویژگیهای متغیر و تاریخی که جهانی و طبیعی پنداشته شدهاند یا برعکس، یعنی ویژگیهایی که طبیعی و جهانی زنان هستند و متغیر و تاریخی برشمرده شدهاند را شناسایی کنیم و نگرش خود را به واقعیت تصحیح کنیم. مثلاً بررسی کنیم اینکه زنان باید بدین شکل لباس بپوشند، بدان شکل سخن بگویند، به شکل خاصی نخندند و یا مردان باید کارهای خاصی انجام دهند یا عواطف خاصی از خود بروز ندهند و غیره ویژگیهای فرهنگی و متغیر هستند یا طبیعی. اگر جز ویژگیهای متغیر هستند مشخص کنیم چه دلیلی برای عدم تغییر آنها و یا تثبیت آنها در جامعه داریم؟ چه منفعتی برای اعضای جامعه دارند؟ اگر بفهمیم ضرورتی ندارد که زنان و مردان به شکلهای متفاوت لباس بپوشند یا مدل موهای متفاوتی داشته باشند یا رنگهای متفاوتی متناسب با جنسیت آنها وجود ندارد پس از آن هر دو گروه آزاد خواهند بود بهنحویکه میخواهند لباس بپوشند، موی خود را آرایش کنند و رنگ موردعلاقه خود را برگزینند. ولی این به این معنا نیست که زنان، مرد شدهاند یا مردان، زن شدهاند؛ یعنی پس از بررسیهایمان، اگر مردی لباس صورتی بپوشد و کسی به او بگوید تو زن شدهای، آن شخص همچنان درگیر مفهوم «زن» و «مرد» پیش از این کشف است که رنگ صورتی اختصاصی به زن و مرد بودن ندارد. همانطور که اگر زنی ویژگیهایی که پیشتر مردانه تصور میشدند را از خود بروز دهد نمیتوان به او گفت مردانه عمل میکنی، چرا که مفهوم مردانه و زنانه هستند که به چالش کشیده شدهاند و حال دریافتهایم که مردانه تلقی کردن فلان نوع رفتار از اساس اشتباه بوده است. شهلا زرلکی با فمینیستهای موج دوم سر بیمهری دارد چرا که بر این باور است که غایت نگرش آنها به مرد شدن زنان میانجامد، او میگوید «دام فمینیسم – از نوع موج دومی آن – برای زنانی گسترده شده است که میخواهند مردانه احساس کنند و مردانه بیندیشند. بیزاری از مرد و میل به همسانسازی زن با او، پارادوکس گیجکنندهای است که فمینیستها تبلیغ میکنند» (ص ۲۲). حل این مسئله در گرو شناسایی و تشخیص ویژگیهای متغیر و ثابت زنان و مردان است. اگر چنین تفکیکی صورت نگیرد مشخص نیست سخن از «زنانگی» دقیقاً به چه چیزی ارجاع دارد، به ویژگیهای فرهنگی که میتوانند تغییر کنند یا به ویژگیهای ثابت و طبیعی که وجه مشخصه «زن» و تشکیلدهنده تعریف «زن» است. جای خالی بررسی این تمایزها در این اثر مشهود است و منجر به طرح ادعاهایی بسیار مناقشهبرانگیز شده است. بهعنوان مثال نویسنده مدعی است «اشتباه است اگر فکر کنیم که شور و شوق دختران برای ازدواج، فقط به مسائل فرهنگی و بومی و ویژگیهای اجتماعی و مذهبی مربوط است. دختر بهواسطهی آنچه «سرشت زنانه» مینامیم، خواهان ازدواج هر چه سریعتر است» (ص ۲۰). بر چه اساسی ادعا شده که سرشت زنانه طالب ازدواج هر چه سریعتر است؟ آیا زمانی که ازدواج میان انسانها رواج نداشته، سرشت زنان سرگردان بوده است؟ سرشت زنان طالب چه نوع ازدواجی است؟ ازدواج میان یک زن و یک مرد، میان یک زن و چند مرد، میان چند مرد و یک زن؟ این پرسش از آن رو است که همه این شکلهای ازدواج در طول تاریخ وجود داشته و دارند؛ و اگر از سرشت زن سخن میگوییم و مدعی هستیم که این سرشت طالب ازدواج هر چه سریعتر است باید مشخص کنیم طالب کدام نوع ازدواج است. به نظر میرسد این نمونه از نمونههای این کتاب است که در آن نویسنده امری فرهنگی را به سرشت زنان نسبت میدهد. موارد بسیار دیگری نیز در این کتاب میتوان سراغ کرد که در آن ادعاهایی در مورد زنان مطرح شده که نخستین پرسشی که در مواجهه با آن باید پرسید این است که در مورد کدام زن، در کدام دوره تاریخ و چه جامعهای سخن میگوییم. به این نمونه توجه کنیم «عشق در ذهن خیالپرور زن، عظمتی ماورایی دارد. چه زمینی باشد چه آسمانی، با هیچیک از معیارهای واقعی و باورپذیر همخوانی ندارد. اگر زمینی باشد و عامیانه و سطحی، شاهزادهای سوار بر اسب است با همهی زیبایی و ثروت و اگر افلاطونی و آسمانی باشد، نیمچه خدایی است که قرار است فرمانروای سرزمین زن و خانهاش باشد» (ص ۳۱). ممکن است با توجه به آنچه در جامعه ما وجود دارد این سخن برای برخی از ما کاملاً صحیح به نظر بیاید، ولی اینجا سخن از «زن» است، نه صرفاً زنی که در حال حاضر در جامعه موردنظر ما زندگی میکند. اینگونه موارد که مصداق کلیگویی و دقیق سخن نگفتن هستند، مدام این پرسش را پررنگ میکنند که نویسنده کدام ویژگیهای زن را فرهنگی و کدام را طبیعی برمیشمارد. اینگونه سخنان البته محدود به زنان نیست و در مورد مردان هم چنین سخنانی دارد «مرد اما رازی ندارد. در کودکی از آلت جنسی او بسیار عادی و – البته با کمی افتخار – حرف زدهاند. پس او نیز این ابزار عادی را بسیار عادی و گاه با کمی افتخار به کار میگیرد؛ اما برای زن هیچ چیز در زندگی مادی و معنوی شگفتانگیزتر از ماجرای پرالتهاب اولین عشقبازی نیست. او پس از این ماجرا با نگاهی سرشار از قدرشناسی و سپاس به مرد مینگرد.» (ص ۳۲). بر چه اساسی چنین ادعاهایی در مورد زنان و مردان صورت میگیرد مشخص نیست. نقشهای زنانه مانند مادر بودن نیز در طول تاریخ یکسان نبوده و نیستند ولی نویسنده بدون توجه به این نکته بهکلی گویی در این موارد نیز میپردازد «مادر آگاهانه یا ناآگاهانه، خواهان تولید فرزندی از جنس شوهر است. دختر تکرار خود اوست در ابعادی کوچکتر، اما پسر تکرار مردی است که یا شوهر است یا عاشق و در هر دو حالت محبوب و مطلوب زن.» (ص ۳۹). نویسنده واقف است که این شکل از کلیگویی نمیتواند جدی گرفته شود و راه حل او برای آن این است «آیا میتوان گفت همهی زنان ساکن کره زمین، به یک میزان خواهان فرزند پسر هستند؟ مسلماً پاسخ منفی است. به همین دلیل آنچه اساس و پایهی چنین نظریاتی در سراسر این کتاب است، همان واژه آشنا و کمکرسان همیشگی است: اکثریت» (صص۴۱-۴۲). اکثریت بازهای است که از پنجاهدرصد تا صد درصد را شامل میشود، صرف تبدیل «همه» به «اکثریت» مشکلی را حل نمیکند. اکثریت کدام زنان خواهان فرزند پسر هستند و آنهایی که خواهان فرزند پسر هستند با همان دلایلی خواهان فرزند پسرند که نویسنده برمیشمارد؟ نویسنده چنان بر این وهم خود استوار است که حتی برای زنانی که فرزند دختر را ترجیح میدهند نیز نسخهای پیچیده است «آیا در این تغییر رویکرد میان اقلیتی از زنان، گرایش جهانی برابری زن و مرد بیتأثیر نیست؟ زن امروز ترجیح میدهد با همجنس خود متحد شود. قوانین فمینیستی القائات خود را اندکی به ثمر نشاندهاند. این صدای لرزان و نازک که از زیر لباس آبستنی بیرون میآید، همصدا با شعارهای انجمنهای برابری زن و مرد در سراسر دنیاست. فروید اگر زنده بود شاید نام این همگرایی نوین را همبستگی اختگان جهان مینامید! اما گرایش اکثریت و شواهدی که افزونترند، همچنان به ما گوشزد میکنند به این صدای نازک لرزان مشکوک باشیم که زیر لب پچپچ میکند «من دختر دوست دارم» (ص ۴۹). این بخش و بخشهای دیگر ما را وامیدارد از خود بپرسیم که آیا این سخنان بخشهایی از یک مانیفست زنستیزانه هستند؟ و بخشهایی از این کتاب صرفاً بازتابدهنده سخنان عامیانه و بیاساس است مانند «سیسالگی فرصت و مجال ظهور کامل یک زن با همهی برتریها و فروتریهای سرشتی است» (ص ۷۵) «زنان تحصیلکردهی جوامع در حال توسعهای چون ایران شیفته آزادی هستند. آزادی برای کار، رفتن به دانشگاه و تفریحات دستهجمعی دوستانهی فارغ از قیدهای دست و پاگیر سنتی. برداشت این گروه از زنان از مسائل مختلف برداشتی سطحی و صرفاً زنانه است» (ص ۱۲۸).
چاپ سوم کتاب «در خدمت و خیانت زنان: گفتارهایی دربارهی زنان» نوشته شهلا زرکی توسط نشر چشمه با قیمت ۱۸۰۰۰ تومان منتشر شده است.
[۱] PMS