دیری است عشق از وسعت دامن‌ام کوچید

0
23

بیدارزنی: در ادامه معرفی شاعران زن افغانستان این بار سراغ مژگان فرامنش رفتیم. مژگان فرامنش متولد سال ۱۳۶۹ در هرات است. او لیسانس ادبیات فارسی دارد و چندین سال است که مدرس ادبیات در مکتب و دانشگاه است. فرامنش از سال ۱۳۸۸ به صورت جدی به شعر گفتن روی آورده است و تاکنون سه مجموعه‌ی «اندیشه‌های دردآلود»، «گره کور» و «نی‌رنج» از او منتشر شده است. فرامنش در کنار شعر گاهی مقاله‌های تحقیقی و علمی هم می‌نویسد.

به مناسبت انتشار سومین اثر او «نی‌رنج» مصاحبه‌ای با مژگان فرامنش در مورد مضامین شعرش انجام دادیم که در پی می‌آید. مجموعه «نی‌رنج» شامل قالب‌های غزل، رباعی، چهار پاره و مثنوی است که در ۱۴۲ صفحه در بلخ به چاپ رسیده است.

 

لطفا در ابتدا در مورد اسم کتابتان برای ما بگوید؟

نی‌رنج یعنی رنج‌ها را فریاد کشیدن، در واقع نی که آلوده به رنج و درد است. فضای کتابم رنج زیادی را حمل می‌کند به همین دلیل نامش را نی‌رنج گذاشتم.

نَی‌رنج سومین اثر شماست که منتشر شده است. چرا به جای شعر نو از قالب کلاسیک در نوشتن آثار خود استفاده می‌کنید؟ فکر می‌کنید هنوز این سبک می‌تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند؟

بلی، نی‌رنج سومین مجموعه‌ی شعر من است که در این اواخر اقبال چاپ یافته است. قالب‌های کلاسیک شعری از جمله غزل از با ظرفیت‌ترین قالب‌های شعر بوده و هست. این قالب بسامد بالایی دارد و همچنان طرفداران بی‌شماری در حوزه‌های جغرافیایی زبان فارسی. من در این قالب خودم را یافتم، اندیشه، احساس و حرف‌هایی که دارم را به ‌سادگی می‌توانم در این قالب بریزانم. اشتیاق و علاقه‌ی شدیدی دارم به قالب‌های کلاسیک، مخصوصاً غزل. هنر هم همین را حکم می‌کند که آدم در هر قالبی راحت باشد، در همان قالب دست به آفرینش بزند و قالبی را به خویش تحمیل نکند، وگرنه کاری که عرضه خواهد شد بیش از عاطفه، تکلف در آن به چشم خواهد خورد.

در اشعار شما در این مجموعه ما شاهد زنی نالان هستیم که در پی شکستن وضعیت موجود نیست. چرا زن اشعار شما تا این حد منفعل و قربانی است و تلاشی برای شکستن نظم مردسالار و افکار ضد زن در جامعه نمی‌کند؟ در اشعار شما گاه با یک زن افسرده و جان به لب رسیده طرف هستیم؛ اما این زن در همین حصار باقی می‌ماند. چرا این حصار را نمی‌شکند یا در شعرش حتی خط و نشانی برای محبوب ستمکار نمی‌کشد؟ در یکی از اشعارتان اشاره می‌کنید که: «این زن که زخم‌خورده‌ی تاریخ است، اما هنوز زنده و مغرور است» بنابراین من به عنوان مخاطب شعر شما توقع دارم زنده‌بودنش را ببینم اما این را به من نشان نمی‌دهید.

معمولا زنان نسبت به مردان آسیب‌پذیرترند. زنان این سرزمین در طول تاریخ همواره سرکوب شده‌اند. همیشه جنس دوم بوده‌اند. قرن‌هاست از دولت سر دین، سنت و عرف نظام مردسالاری حاکم ‌بوده و مشروعیت داشته است؛ بلی ما با نظامی طرفیم که ریشه در ژرفنای تاریخ دارد. پس چگونه می‌شود از کشور جنگ زده‌ای که تازه کمر راست کرده و دم می‌گیرد انتظار داشت که یک‌شبه همه‌چیز را دگرگون کند و ناگهان از دل سنت بپرد به مدرنیته؟ هر حرکتی اگر آهسته و پیوسته باشد به مراتب پاسخگو‌تر از یک حرکت جهشی است. ما نسل پس از جنگیم و نسل قربانی. همین اندازه هم که زنان استقلال فکری یافته‌اند و در جامعه جا باز کرده‌اند و در سیاست سهیم شده‌اند، برای اکثری از کشورهای همسایه‌‌مان غیرقابل باور است. این‌همه نتیجه‌ی کار است و فداکاری و ایستادگی. در این جامعه‌ای که من می‌شناسم، عمل شتاب‌زده‌تر از این، سبب حذف فیزیکی و ترور شخصیتی زنان خواهد شد. کشور ما تازه سر از لاک جنگ بیرون کرده‌ است و زنان هم در آستانه‌ی ثابت کردن خویش‌اند، با این‌که مبارزاتمان به پیروزی‌های زیادی انجامیده است ولی هنوز نباید این را از یاد برد که ما نسل پس از جنگیم و مقایسه کردنمان با جوامع غربی یا حداقل جوامعی که بیش از صدسال است روی پای خویش ایستاده‌اند، کار پسندیده‌ای نیست. این دقیقا همان تقلید راه رفتن زاغ از کبک است و از یادبرن طرز راه‌رفتن خویش.

وقتی «مشت درد از اول تاریخ می‌کوبد مرا» چگونه می‌شود آن‌همه درد را فراموش کرد و یادی نکرد! همین‌که «هنوز زنده‌ام و مغرورم» به نظرم کار بزرگی است و این غرور به مرور زمان مرا ثابت خواهد کرد. فکر می‌کنم برای شکستن نظام مردسالار به این غرور و هم‌چنان گذر زمان نیاز داریم. هم‌چنان گفتن از درد و رنج زنان همزمان خود و آیینه شدن برای تجلی اوضاع نابهنجارشان غر زدن نیست، بل هشداری است که مرا به یاد خودم می‌آورد و سبب می‌شود محکم‌تر برخیزم و استوارتر به پیش بروم. این درد است که هدفمندمان می‌سازد. بدون درد هدفی هم سخت‌کوشانه دنبال نخواهد شد.

 به نظر می‌رسد شعر شما تقدیرگراست؛ مثلا می‌گویید اگر ستاره نشد تا در آسمان تو باشم / بدان، نخواست خدا تا که هم زبان تو باشم/ ببین چگونه رقم خورده است دفتر تقویم/ که جای نیست به من تا که در جهان تو باشم؛ اما تقدیرگرایی در جهان مدرن جایی ندارد هرچند که جامعه‌ی ایران و افغانستان هردو به قضا و قدر اعتقاد دارند اما نقش شاعر آیا قبول همان هنجارهای فکری است؟

 

از دید من همه‌چیز نسبی است؛ نه مثل جوامع ما که برای برائت بخشیدن و سبک کردن خویش همه‌ی کاهلی و تنبلی و ندانم‌کاری‌های‌شان را به گردن تقدیر می‌اندازند و به قضا حواله می‌کنند که خود ترویج بی‌مسئولیتی و از زیر بار گریختن است و نه هم مثل نوچه‌روشنفکران گریز از قضا و قدر.

اگر گاهی برخورد من با این مقوله در شعر از نوع نخست بوده است هم نمی‌توان تأثیرگذاری‌ محیط و جامعه را نادیده گرفت. دو دیگر، منِ شاعر زبان هم‌روزگاران خودمم، پس مطمئن در آفرینش‌هایم همیشه فردیت خودم حاکم نیست، ممکن است هر زنی در من حلول کرده و از شعرم سر بدر کرده باشد با هر نوع اندیشه‌ای. بدیهی است که زنان ستمدیده و زجرکشیده بیشتر در برابر این آیینه‌اند.

در اشعار کتاب نی‌رنج ما کمتر به مضامین اجتماعی بر می‌خوریم، تنها دریک شعر از فرخنده سروده‌اید که سنگسار شد؛ اما هیچ‌کدام به‌طور مشخص در مورد افغانستان منظورم حضور عناصری از جغرافیا یا تاریخ که مشخص کند این شعرها را زنی افغانستانی سروده، نیست آیا دلیل خاصی برای این نوع سرایش دارید؟

اتفاقا شعرهای زیادی در این کتاب هستند که اجتماعی‌اند، چه آن مثال که شما پرداختید و چه غزل‌های شبیه این:

«در تنم گورهای گمنام است، مرده‌های مرا ورق بزنید/ رفته‌ام سال‌هاست از دنیا، ردّپای مرا ورق بزنید»

و چهارپاره‌ی زیر:

می‌روم از جهان پر وحشت

تا نبینند شال و دامن را

از جهانی که ساده می‌ریزند

عفت و آبروی یک زن را

ازین قبیل مثال‌های فروانی در نی‌رنج است که اجتماعی‌ست و اوضاع نابه‌سامان جامعه‌ام را بازگو می‌کند. گذشته از این نوع ساختار زبانی نی‌رنج خود روشن‌کننده‌ی هویت مکانی خویش است، فکر نمی‌کنم تنها نام‌بردن از مکان‌ها این ظرفیت را ایجاد کند؛ که البته ازین شیوه‌ هم سود برده‌‌ام، ولی کمتر از گزینه‌ی نخست؛ مثلا:

چشم‌های نم‌دیده، مادر ستم‌دیده

سرزمین غم‌دیده؛ خطه‌ی خراسانم

یا:

در سینه‌ی من مزار صدها لاله‌ست

چون کابلی با نشان خونین هستم

و ازین قبیل.

به نظر شما زبان زنانه با مردانه متفاوت است؟ و مشخصات زبانه زنانه از نظر شما چیست؟

بلی! هر اندیشه‌ای زبان خاص خویش را می‌آفریند. وقتی بین ده ‌شاعر خوب و نامدار مرد، هر یکی می‌تواند زبان خاص خویش را داشته باشد، چگونه ممکن است این تفاوت بین یک شاعر زن و شاعر مرد پررنگ‌تر نباشد. طبعاً زن، جهان‌بینی خاص خویش را دارد و از زاویه‌ی خویش به اشیا می‌نگرد و این زاویه‌ی دید متفاوت و جهان‌بینی خاص، زبان خاص و متفاوت می‌آفریند. مشخصات زبان زنانه شامل کاربرد یک سری واژگانی که ویژه زن است، از قبیل گیسو، پیراهن، شال، دامن، آیینه، زن، دختر، مادر، عشق و… است.

با سپاس از زمانی که به سایت بیدارزنی اختصاص دادید.

 

دو شعر از مجموعه «نی‌رنج نامه»

 

کم‌ نمی‌شود بی تو رنج روزگارانم

ای شکفته در جسم و رخنه کرده در جانم

بی‌تو گم‌ شدم در خویش؛ بادهای سردرگم ـ

خانه کرده در لای گیسوی پریشانم

سرزمینی‌ام دور از کوه و جنگل و دریا

مزرعی که خالی از قطره‌های بارانم

قلعه‌ای که نابودی رشد کرده در خونش

پاسبان به دست خویش کرده است ویرانم

من زنی که از اندوه سیب چیده در دامن

شبنمی که یخ‌بسته‌ست روی نقش مژگانم

چشم‌های نم‌دیده، مادرِ ستم‌دیده!

سرزمینِ غم‌دیده، خطّه‌ی خراسانم!

 

*

خاکستری‌رنگم، بهاران از تنم کوچید

گل‌بوته‌ها از سرزمین دامنم کوچید

تا انتهای زندگانی رفتم و دیدم

از من نمانده سایه‌ای، حتی «منم» کوچید

از عشق حرفی هم به دنیایم نخواهم گفت

دیری‌ست عشق از وسعت پیراهنم کوچید

جامانده تنها ردِّپای وحشت و کابوس

گل‌های زیبا از میان گلشنم کوچید

تا خواستم لب وا کنم حرفی بگویم از

یک روسریِ سرخ و آبی… گفتنم کوچید