بیدارزنی: چند سالی است که گفتمان و اقدامات بسیاری از کنشگران مدنی از سطح انتقاد و اعتراض فراتر رفته است. اگر در دههی ۱۳۸۰ بسیاری از فعالیتها با گفتمان «مطالبهمحوری» صورتبندی میشد، از ابتدای دهه ۱۳۹۰ بهتدریج ضرورت ایجاد اشکالِ ایجابی کنشگری مدنی برجسته شده است. صرفاً نقد و نفی شرایط موجود مرکزِ ثقل فعالیتهای جمعی و جنبشی نیست بلکه برخی از نهادها و فعالان مدنی تلاش دارند «برنامههای ایجابی» را جایگزین اعتراضات سلبی کنند. دغدغه کنشگرانِ حوزهها و جنبشهای مختلف به سمت فرا رفتن از اولویتبندی مطالبات و خواستهها حرکت کرده و تدوین برنامهها و ترسیم چشماندازهای بدیل برای جامعهای بهتر در دستور کار قرار گرفته است. در این میان، طراحی و تدوین چشمانداز و برنامهی اجرایی لاجرم نیازمند ارتباطات بیشتر و همچنین پرداختن به موقعیتهایی است که ستمها و تبعیضهای چندگانه و متقاطع در شرایط واقعی ایجاد میکند. دیگر بهسادگی نمیتوان مطالبات زنان را از خواستههای کارگران، قومیتها / ملیتها، مسائل زیستمحیطی، حقوق کودکان، مطالبات معلمان و دانشجویان و سایر گروههای فرودست تفکیک کرد. در جریان تدوین برنامههای ایجابی، لازم است به گرهگاههایی توجه شود که چه در اهداف و چه در عمل، فصل مشترک کنشها و جنبشهای اجتماعی مختلف، همزمان دیده شود. بر این اساس، تلاش داریم تا بهواسطهی انجام مصاحبههایی، زمینهی گفتگو میان کنشگران مختلف را مهیا سازیم تا شاید تلاقی مسائل و مشکلات اجتماعی بتواند فرصتهایی برای همگرایی عملی میان کنشگران ایجاد نماید.
در این رابطه از هاله صفر زاده خواستیم نظراتش را درباره چگونگی همگرایی و ساختن برنامههایی ایجابی و متقاطع بیان کند. هاله صفرزاده، متولد ۱۳۴۲، لیسانس روانشناسی، مشاور و معلم، عضو «کانون مدافعان حقوق کارگر»، فعالیتهای اجتماعی خود را در سالهای دهه هشتاد مجدداً بهعنوان روزنامهنگار در نشریاتی مانند «نقد نو» و به دنبال آن «راه آینده» بهعنوان مجلهای کارگری از سر گرفت که تا کنون ادامه داشته است. وی در این روند توجه ویژهای به مسایل زنان بهخصوص زنان کارگر و زحمتکش داشته و دارد.
همچنین بخوانید: کریم آسایش: جنبشها باید به تشکلیابی اعتراضها کمک کنند
هاله صفرزاده: در دنیایی زندگی میکنیم که سرمایهداری نولیبرال سعی دارد تمام عرصههای زندگی انسانها را در تسخیر خود بگیرد. همه چیز کالا شده و مورد خرید و فروش قرار میگیرد. از محیطزیست گرفته تا نیروی کار، از بدن زنان گرفته تا آموزش و پرورش و بهداشت و…
در دنیایی زندگی میکنیم که عصر ارتباطات نام گرفته و انواع و اقسام وسایل ارتباطی کمک میکنند که ارتباط میان انسانها در لحظه ممکن باشد، خبرها دستچین میشود و در اختیار مردم قرار میگیرد و حجم بسیار بالای اطلاعات امکان تشخیص آسان و درست سره از ناسره را از مردم میگیرد و رسانهها با انواع و اقسام تبلیغات بسیار آشکار و پنهان فردگرایی و مصرفگرایی و بیعملی را تبلیغ میکنند.
در دنیایی زندگی میکنیم که خیل عظیم مردم (۹۹ درصدیها) روزبهروز از حداقلهایی که داشتهاند محروم و محرومتر میشوند. همهی امکانات و تسهیلات در اختیار یک درصدیهاست. شکاف طبقاتی آنقدر عمیق شده که عبور از آن امکانناپذیر است. انواع و اقسام جنگها (نیابتی و…) جان هزاران انسان را میگیرند و تمام زیرساختهای کشورهای درگیر جنگ را نابود میکنند…
در دنیایی زندگی میکنیم که محیطزیست دچار چنان صدمات جبرانناپذیری شده و میشود که اگر نجنبیم راه بازگشتی نخواهد بود.
در چنین دنیایی وظیفه کسانی که تن به این شرایط نمیدهند و علیه این همه تبعیض و نابرابری و خشونت مبارزه میکنند چیست؟ طبیعی است که همهی اینها را نفی کنیم. اما چه میخواهیم؟ چه جایگزینهایی برای اینها داریم؟ و از همه مهمتر چگونه میخواهیم به آن برسیم؟
کلیدیترین مسئله در این مسیر، آگاهی و همراهی و همکاری است.
آگاهانه و دستهجمعی حرکت کردن به معنای متشکل بودن است. طبیعی است که در ابتدا هر قشر و گروهی حول مسایل و مشکلات روزمره خود جمع شوند: حقوقهای معوقه، بیکاری، یکسانسازی حقوقها، بیمه، بازنشستگی، امکانات رفاهی و مزایای شغلی مانند تاسیس مهدکودک، آموزش رایگان و برابر برای همه، مقابله با انواع و اقسام خشونتها و آزارهای جنسی، هوای پاک و…
این اولین سطح مبارزه و تن ندادن به شرایط وحشتناکی است که با آن روبرویند. اما در سطحی بالاتر، برخی از این مشکلات ریشههای مشترک دارند. بدون پرداختن به این ریشهها نمیتوان آنها را حل کرد. در اینجاست که این گروههای متشکل و آگاه به هم نزدیک میشوند. خشک کردن این ریشهها از توان تک تک آنها خارج است. پس باید هماهنگ و از جوانب مختلف ریشههای این علفهای هرز را خشک کرد.
همچنین بخوانید: زنان و سیاست − دو سویهی «زنان درقدرت» و «زنان برقدرت»
سرمایهداری نولیبرال که بر همهی ارکان زندگی بشر چنگ انداخته، حاضر نیست به هیچ عنوان از آن دست بکشد. به هر ترتیب سعی در ایجاد تفرقه میان اقشار مختلف ۹۹ درصدیها دارد. پول، قدرت، رسانه و … دارد. در کنار سرکوب شدید و وحشیانه، با انواع ترفندها و به انواع زبانها و با ساخت تشکلهای غیرمستقل یا به ظاهر مستقل این مسایل را ترویج و تبلیغ میکند که: مسائل زنان، و دانشجویان چه ربطی به کارگران دارد؟ کارگران را چه به مسایل محیطزیست؟ معلمان که کارگر نیستند! سیاستهای قومگرایانه تبلیغ میکند و به جدایی ملتها دامن میزند.
شاید این سیاستها و سرکوبها تا جایی جواب دهد اما زندگی واقعی، درهم تنیدگی مسائل و همسرنوشتی، بخشها و اقشار مختلف را به هم نزدیک میکند. شاید به تعبیری بتوان گفت این جبر تاریخ است. نمونههای این همگرایی را در سالهای قبل دیدهایم. کارگران معدن طلای آقدره از شرایط بردهوار کارشان و بیحقوقی مطلقشان به جان آمده و اعتراض میکردند. حرص سرمایهداران و صاحبان معدن در دسترسی به سود هنگفت و سریع، محیطزیست منطقه را نابود کرده است. انواع بیماریها کارگران و دامهایشان را به کام مرگ میکشاند. آیا میتوانند کارگران خواستهای محیطزیستی نداشته باشند؟ آیا فعالان محیطزیست میتوانند فقط به حل مسئلهی آلودگی این منطقه بپردازند و به زندگی و خواست این کارگران بیتوجه باشند؟ اینجاست که این دو جنبش با هم همپوشانی دارند.
اگر کمی به عقب برگردیم از این دست تجربیات را در سالهای اخیر شاهد بودهایم. در سطح جهان هم همین است. اعتراضات موسوم به وال استریت را به خاطر داریم. تمام جنبشهای مترقی (زنان، فعالان محیطزیست، تشکلها و اتحادیههای کارگری، جوانان و دانشجویان و…) در آن فعال بودند.
بسیاری از فعالان این جنبشها هم زن هستند، هم مزد و حقوق بگیرند، معلمند یا کارگرند، دانشجویند و… نمیتوان این نقشها را از هم تفکیک کرد. خود من سالهاست که در کانون مدافعان حقوق کارگر مشغول به فعالیت هستم. به اصطلاح فعال کارگری شناخته میشوم. اما یک زنم. و به عنوان یک زن حتماً فعال حقوق زنان هم هستم. یک معلم هم هستم. چیزی که در عمل با آن برخورد داشتهام درهم آمیختگی و شباهت این تلاشهاست. معلمان نمیتوانند بدون توجه به سایر اقشار جامعه فقط به دنبال خواستههای خود باشند. کارگران نیز همچنین. زنان نمیتوانند به خواستههای صرفاً جنسیتی بپردازند بدون اینکه به ضرورت مبارزه ضد سرمایهداری توجه داشته باشند.
و اما موانع! موانع را میتوان به دو دستهی درونی و بیرونی تقسیم کرد. اصلیترین مانع در درون این جنبشها فرقهگرایی است. هر قشر و دسته اگر فقط به خواستهها و مطالبات خود بپردازد و خود را از دیگران جدا کند نتیجه نمیگیرد. شناخت این آفت اهمیت بسیار دارد. مانع دیگر رفرمیسم است: نگاه به بالا و جناحهایی از قدرتمداران برای حل بخشی از این مسائل نه حل ریشهای آن: «این جناح از قدرت کمی معتدلتر است»، «اوباما معقولتر از ترامپ است»…
دل بستن به جناحهایی از قدرت به جای دل بستن به همراهی و همگامی با همسرنوشتانمان بیراههای است که اگر هوشیار نباشیم به دامش میافتیم و انرژیهامان هرز میرود. موانع بیرونی را هم که دستگاه سرکوب برایمان ایجاد میکند و با انواع و اقسامش آشنا هستیم. در مقابل این موانع هم تنها راهکار موجود همراهی و همرأیی است و همافزایی نیروهایمان.