بیدارزنی: این نوشته قصد دارد مدخل کوتاهی در بحث زنان و مهاجرت باشد؛ کلیشه زدایی از چهره زن مهاجرِ دنبالهرو و فاقد عاملیت، بهخصوص در حوزه حقوحقوق قضایی و بازگویی گذرا از تجارب زنان مهاجر افغانستانی در جامعه ایران و نهایتا راههای تعامل برای تغییر از اهداف آن است. ادبیات مهاجرت با محوریت زنان کمتر از دو دهه عمر دارد و سهم محققان، کنشگران و حقوقدانان ایرانی در این خصوص بسیار ناچیز است. درحالیکه قبل از بحران سوریه در سالهای اخیر و خیل عظیم مهاجران سوری، افغانستانیها جزء بزرگترین و قدیمیترین جمعیتهای مهاجر و پناهنده بعد از جنگ جهانی دوم هستند و ایران یکی از بزرگترین میزبانهای این جمعیت مهاجر بوده است. امروزه بخشهایی از ادبیات و تاریخ مهاجرت، جنسیت را نه صرفا یکی از متغیرها برای تحلیل مهاجرت که یکی از موضوعات محوری آن میداند. از این رهگذر به نظر میرسد رشد این ادبیات و تلاش برای ایفای نقش در آن، در جامعه ایران ضروری است. زیرا گفتمان زن مهاجر و نحوه کنش او از سویی، و نحوه تعامل جامعه با او از سمت دیگر ناشناخته باقی مانده است.
بیتردید وضعیت زنان مهاجر از جمله موضوعاتی است که ذهن فعالان حقوق زنان را در بسیاری از کشورها به خود مشغول کرده است؛ وضعیت پیچیده یک فرد با برچسب مهاجرت بهعلاوه جنسیت. اما اگر وضعیت این قشر را بیش از آنچه واقعا هست، شکننده و آسیبپذیر و بدون هرگونه کنش گری تصور کنید، در تبیین درست واقعیت دچار اشتباه شدهاید. این بدان معنا نیست که اینان مردمی کاملا آگاه، خودانگیخته و دارای ذهنیت ساختارمند نسبت به وضعیت خود هستند و میتوانند بدون چارچوبهای صحیح و تا مرحلهای حمایتگرایانه، زیستِ باکیفیتی داشته باشند. بلکه از اقدامات انجام شده، تاریخچه فعالیتها، پتانسیلها و آگاهی شکلگرفته درون این قشر سخت غافل خواهید شد. کسی که تجربه کار کردن با زنان افغانستانی ساکن در ایران را داشته باشد، میتواند به درستیِ این سخن، اذعان کند. هرچند هژمونی غالب در برخورد با مسئله زنان، عموما آنها را با هر تابعیت و هر طبقهای که باشند موجوداتی آسیبپذیر و شایسته حمایت معرفی میکند. این رویکرد همانی است که در اسناد حقوق بینالملل و حقوق بشر نیز جا خوش کرده است؛ زنان بهعنوان موضوع و ابژه حمایت، زنان بهمثابه موجوداتی آسیبپذیر و بیدفاع در کنار کودکان.
بیش از هر چیز من اما بهعنوان راوی در اینجا خواهم نوشت و نمونههایی که بهصورت گذرا قصد دارم ذکر کنم، چندی از تجربیات فعالیتها و مواجهات فردیام در برخورد با این مسئله است؛ نمونههایی چند از برخوردهایم و نه همه آنها و نمونههایی از آنچه شخصا بهطور مستقیم درگیر آن بودهام. بنابراین میتوان تصور کرد این پدیده تا چه اندازه میتواند فراگیر باشد. با در نظر گرفتن این نکته که هر یک از متغیرهای سطح سواد و آگاهی، درآمد و اشتغال و همچنین جغرافیای مهاجرت، در امکان کنش گری افراد حائز اهمیتاند. برای مثال در متغیر آخر، با گستردگی وجود مهاجران در بسیاری از شهرهای ایران نظیر مشهد، یزد، کرمان، شیراز و دیگر شهرها، معیار قرار دادن تهران چندان صحیح به نظر نمیرسد. گو اینکه وضعیت مهاجران در هر نقطهای بسته به تنوع قومی و مذهبی و همچنین سیاستهای کلی حاکم، متفاوت خواهد بود و غالبا وضعیت زنان تحت تاثیر وضعیت کلی حاکم بر دیگر اقشار قرار دارد.
با این همه اگر رفتوآمدی به سفارت افغانستان در تهران داشته باشید، باجه ۴ قسمت حقوقی، صفی از مراجعهکنندگان را خواهید دید؛ شلوغترین و مسلما پر مراجعهکنندهترین بخش سفارت. نداشتن کارت آمایش، پاسپورت، مجوز کار، اقامت و دیگر مسائل حقوقی از این دست، مسائل عمومی و مشترک میان همه است. تفکیکی که میتوان مشاهده کرد اما دقیقا در همینجاست. اصل کلی این است، زنان همواره دو نوع تبعیض را تحمل میکنند؛ تبعیضها و مشکلاتی که به یک میزان بر همه افراد تحت شمول یک جامعه مشخص بار میشود، و دیگر تبعیضها و مشکلاتی که بهواسطه جنسیت و جایگاه فرودست بر فرد روا داشته میشود. گرچه زنان مهاجر اکثرا بهواسطه خواسته طلاق در صفهای سفارت میایستند؛ اما آنها اغلب پیگیریکننده اصلی روابط حقوقی خانواده نیز هستند. دعاوی متعدد و متداول مالی نظیر قراردادهای اجاره. چرا که در اغلب موارد زنان به دلیل اعتیاد همسران و ناتوانی آنان در تامین معاش خانواده به دلیل محدودیتهای قانونی برای کار و اقامت، خودبهخود تبدیل به ادارهکنندگان اصلی خانواده شدهاند و بنابراین همه مسئولیتها بر دوش آنها بار شده است. این خود فشار مضاعفی ناشی از مهاجرت است، خصوصا وقتی مرد به دلیل عدم مسئولیتپذیری ترک زندگی میکند و یا متناوبا به زندگی خانوادگی رجوع میکند و زن به دلیل وصف غیرقانونی بودن و ناتوانی از دسترسی به حداقلهای حمایتی و قانونی، قادر به پیگیری علیه او نیست. بگذریم از یادآوری این حقیقت که تعداد زیادی از این زنان، به سبب اعتیاد همسران و مبادرت آنها به شغل فروشندگی خرد مواد مخدر، ناخواسته شریک عمل آنها میشوند. دادگستریهای ایران مملو از پروندههای زنان مهاجری است که به سبب جرم فروش مواد، حبسهای طولانیمدت گرفتهاند. حال اگر جویای موضوع شوید، اکثرا به سبب کمسوادی و بیاطلاعی از ماهیت شغل، اجبار به همکاری برای تامین معیشت خانواده، یا به دلیل تهدید همسر مبنی بر به عهده گرفتن جرم، در زندانها به سر میبرند. اغلبِ درخواستهای طلاق نیز به دلیل ضرب و شتم مداوم و خشونت مستمر، ترک زندگی زناشویی از جانب مرد و متواری شدن به دلیل انجام جرم، چندهمسری و روابط خارج از ازدواج، ترک انفاق و بالاخره به دلیل خواست مهاجرت از کشور مقصد است. اتفاقی که میافتد این است که عموما چندین حالت با یکدیگر ادغام شده تا جایی که دلیل محکمهپسندی برای جدایی در دادگاههای سختگیر ایران را فراهم میکند. موضوع اما به اینجا ختم نمیشود. سختکوشی اینان در دستیابی به حداقل حقوق و آزادیها کمنظیر است.
اعظم یکی از این زنان است؛ کسی که هشت سال پیگیر پرونده جدایی از همسرش بود و نهایتا پیروز شد و به اروپا مهاجرت کرد. فریبا یکی دیگر از آنان بود، زنی که اجازه بیرون رفتن از منزل را نداشت و همسرش به دلیل خلقوخوی سادیستی ۱۰ سال هر هفته چندین بار او را بهشدت مورد ضرب و شتم فیزیکی قرار میداد و سپس با او همخوابگی میکرد. پس از طلاق موفق به گرفتن حضانت فرزندانش شد. او الان سرپرست خانوار و مشغول به کار است. نسرین زنی دیگر که همسرش او را به اعتیاد کشاند، و نهایتا به وضعی رساند که وقتی در بهشتزهرا به سبب اعتیاد شدید در چادری زندگی میکرد، اورژانس اجتماعی بهزیستی به سبب آسیب شدید کودکش را از او گرفت. او پس از طی مراحل درمان و ترک اعتیاد به همراه فرزندش به آلمان مهاجرت کرد. و بالاخره آرزو، اولین زن مهاجری است که با او برخورد داشتم. او که مادر چهار فرزند و متهم به جرم قاچاق مواد و اقرار به جرم به دلیل تهدیدهای همسرش بود، پس از تلاشهای زیاد و ارتباط با مددکاری زندان و پیگیریهای حقوقی، آزاد شد و به همراه فرزندانش به ترکیه مهاجرت کرد.
بررسی اینکه چطور این آگاهی در طول زمان به وجود میآید و موجب کنش میشود، امری ضروری است؛ اما موضوع بحث ما نیست. این روایت قصد دارد تصویر زن مهاجر افغانستانی بهمثابه موجودیتی زیر برقع و منفعل را خدشهدار کند. همچنین قصد دارد تصویر این زن بهمثابه یک فرد آزاد را که راهی کابینه دولت میشود و در انتخابات شرکت میکند هم عمومیت نبخشد. زن افغانستانی مقیم جامعه ایران، تحت سلطه قوانینِ محدودکننده عمومی نسبت به پناهندگان و بهمثابه یک انسان غیرقانونی، قطعا با شرایط بغرنجی دستوپنجه نرم میکند. این بین، عقبماندگی جامعهای که از آن آمده هم مزید بر علت است. با همه این اوصاف، او آن چهرهای هم هست که میان این همه محدودیت راه خودش را باز میکند و به هر لطایفالحیلی که شده طلاقش را میگیرد، مهارت کسب میکند و به دلیل شرایط ناپایدار و چشمانداز مسدود و محدود قانونی و حمایتی در کشور مقصد، دوباره مهاجرت میکند. شاید به جرات بتوان گفت حق طلاق پس از یک گشایش نسبی در زندگی، اولین مطالبهای است که زنان به دنبال آن هستند. متاسفانه آماری از میزان تعداد طلاق در بین مهاجران وجود ندارد، همانگونه که آماری از میزان مراجعه این افراد به دادگستریهای ایران در موضوعات گوناگون در دست نیست تا میزان دسترسی این افراد به دادگاهها و عدالت قضایی مورد سنجه قرار گیرد. هرچند این یکی از معضلات بزرگ ماست؛ اما سازمانهای غیردولتی که در این خصوص فعالیت میکنند، میتوانند گواه خوبی بر این امر باشند.
با این اوصاف، نقاط اتصال و قرابت ما با جنبش آگاهانه شکلگرفته درون زنان مهاجر ساکن ایران در کجاست. اول آنکه در شرایط کنونی جامعه ایران، سازمانهای غیردولتی بهعنوان تنها نهادهای ذی اثر در این خصوص، نقش پراهمیتی بازی میکنند. سازمانهای غیردولتی بینالمللی و نهادهای وابسته به سازمان ملل نظیر کمیساری عالی پناهندگان نیز هرچند منابع مالی عظیمی نسبت به یک سازمان غیردولتی داخلی در اختیار دارند، اما اغلب به دلیل مسائل سیاسی و امنیتی از یکسو و رویکردهای صرفا خدماتی از سوی دیگر، نقش محدودتری نسبت به یک سازمان غیردولتی داخلی ایفا میکنند.
از طرف دیگر، سازمانهای غیردولتی فعال به دلیل ضعف در مدیریت، بیاهمیت انگاشتن مسائل شکلی و عدم مهارت در این زمینه، همچنین عدم مکتوب کردن تجربیات و اقدامات، از خصلت گزارش دهندگی خود بسیار عقب ماندهاند. آنها میتوانند گزارش دهندگان بسیار معتبری در زمینه حقوق پناهندگان و مهاجران باشند؛ چرا که به دلیل آسیبهای متعدد ناشی از وضعیت مهاجرت، چه بهصورت قانونی و چه غیرقانونی، غالبِ سازمانهای غیردولتی حتی آنان که در اساسنامه خود صحبتی از اتباع بیگانه نکردهاند، امروزه خدماتی در این حوزه دارند. دوم، اقدامات پراکنده از قبیل مشاورهها، خدمات روان درمانی و دادن برخی خدمات قضایی، میبایست بهصورت منسجمتر و سازمانیافتهتری از وضعیت کنونی ادامه یابد تا از حد تاثیرگذاریهای فردی فراتر رفته و به آگاهی بخشی عمومی منجر شود. این میان، میتوان از حقوقدانها و وکلای رسمیِ دادگستری جهت همکاری دعوت کرد. برخی از زنان، تجربه داشتن وکیل و یا گرفتن مشاوره حقوقی در خصوص مشکلاتشان را دارند، بنابراین اگر چه وکلا نیز به نوبه خود فعالیتهایی در این حوزه داشتهاند؛ اما این اقدامات نهایتا بهصورت جزئی و موردی بوده است. سوم، مصرا باید به دنبال ساماندهی و گردهم آوردن افراد فعال در این حوزه بود. باید سعی کرد حلقه عمل را تا جایی که میشود گسترش داد و سازمانها و ان جی او های زنان دیگر را به همراه آن دسته از ان جی اوهایی که به حقوق پناهندگان میپردازند و خدمات و اهدافی برای این افراد دارند را دورهم گردآورد و به هماندیشی پرداخت. پرداخت ضعیف و تا این حد کمتوجهی به مسئله مهاجرت و پناهندگی، با گذشت ۴ دهه از حضور اتباع افغانستانی در ایران، به هیچ وجه قابل قبول نیست. برجسته شدن دوباره مسئله مهاجرت، این امکان را فراهم میکند که مروری به تاریخچه حضور مهاجران در ایران بیاندازیم، تغییر و تحولات را ببینیم و مسئولیتِ عادلانه خود را در این خصوص بر عهده بگیریم. چه کسی تاریخ حضور آنها را نوشته است؟ خودشان که همواره در بند معیشتی تضمین نشده بودند، یا مایی که با انواع نژادپرستیهای آشکار و نهان از کنار مسئله آنها بهصورت گذرا رد شدهایم و یا آنهایی که متصدی نظام سرکوب بیگانگان هستند؟
در نهایت مهم است بدانیم این پتانسیل وجود دارد. ما تسهیلگران این امر خواهیم بود. جامعه آنها بسیار پیشرو است. این مواجهات از سویی منجر به تقویت بنیه عملیاتی گروههای زنان خواهد شد و از سمت دیگر جدایی و گسست پیوند میان افغانستانی_ایرانی را از میان خواهد برداشت. به نظر میرسد اقدام به فعالیت منسجم منباب احقاق حقوق زنان مهاجر، میتواند تمرین خوبی برای فمینیسم ایرانی در جهت ارتباط موثر با جهان خارج از خودش باشد. گو اینکه این جنبش ارتباط موثر خودش را سالهاست با جهان خارج از دست داده است و توجه به موضوع مهاجرت، یکی از مهمترین مسائلی است که به معنای واقعی پیوند آنان را با فضای بینالمللی برقرار خواهد کرد.