بیدارزنی: فیلم 5 ستاره ساخته «مهشید افشارزاده» داستان زندگی دختر دانشجویی ست که به تحصیل در رشتهی داروسازی دانشگاه آزاد مشغول است. او برای تامین هزینه تحصیل مجبور به کار کردن در یک هتل 5 ستاره میشود. با ورود او، معاون هتل خانم «محتشمی» که با «وحیدی» مدیر بخش خانهداری قرار ازدواج گذاشته و فکر میکند وحیدی به این دختر نظری دارد، حساس میکند. محتشمی ساعت یکی از مهمانان هتل را برمیدارد و دزدی را به گردن این دختر و دو همکار دیگرش میاندازد…
مطلب زیر، نقدی در مورد این فیلم است که به سایت بیدارزنی ارسال شده است.
فیلم سینمایی «پنج ستاره» برخلاف نامش ستارهای از «سینما دوستان» دریافت نکرد، اما به نظرم اولین فیلم ساختهی مهشید افشارزاده را باید دید و دربارهاش گفتگو کرد، نه به خاطر ستارههایش، بازی گران و یا عوامل دیگری که در ساخت این فیلم موثر بودهاند؛ بلکه به این خاطر که در این فیلم با برشهایی از زندگی واقعی بخش بزرگی از زنان جامعه مواجه میشویم. کار روزمرهی زنانی که رنج کار طاقتفرسا، ناامنی و اضطراب و فقر و محرومیت، بخش جداییناپذیر زندگیشان است. اهمیت این فیلم، فارغ از کم و کیف داستانی که روایت میکند، در تصویری است که از بخش بزرگ اما پنهان ماندهی جامعهی ما ترسیم میکند؛ این فیلم به مخاطب فرصت میدهد شکاف وحشتناک طبقاتی که به حضورش خو گرفته است را -کمی با فاصله- در روایتی جزئی و نمونه وار از آن تماشا کند. شکافی که بینیاز به توصیف و تحلیل، در جدایی و تفاوت فاحش فضای زیرین (کار) و فضای بیرونی (سودآوری) یک هتل پنج ستاره آشکار میشود.
فیلم فضای کار و زندگی و دغدغههای روزمرهی کارگران زن در یک هتل مجلل را به نمایش میگذارد. در این فضای زنانه، مناسبات میان خود زنان کارگر به شکل تلفیقی از رقابت (ناشی از ترس از دست دادن کار) و همدلی و همیاری تصویر میشود که این دومی آشکارا غلبه دارد و حاکی از درک انضمامی آنان از موقعیت و سرنوشت مشترکشان است. فیلم همچنین بهخوبی نشان میدهد که چگونه کارفرمایان برای تضمین چرخش امور باید مدام قدرت خود را در سلسلهمراتب «مدیریتی» آن بر کارگران اعمال کنند؛ و اینکه در نبود سازوکارهای حمایتی و قانونی و تشکلهای کارگری، کارفرمایان تا چه حد بر سرنوشت و هستی کارگران سلطه دارند.
فیلم در ابتدا تمرکزش بر زندگی دختر جوانی است که برای تامین هزینههای تحصیل در دانشگاه آزاد مجبور به کار در هتلی میشود که مادرش از مدتها پیش در آنجا مشغول به کار است؛ اما بهتدریج با روایت زندگی دیگر زنان کارگر روبرو میشویم که هرکدام قصهی خود را دارند. دختر با شروع کارش در هتل، با گذر زمان، دیگر مانند گذشته نیست؛ هرروز با دردی جدید آشنا میشود؛ با انسانهایی که مثل خودش غم نان و اضطراب بقا دارند، زخمخوردهاند؛ زنانی که شب و روز کار میکنند، اما کارشان از رنجشان نمیکاهد و آسایشی برایشان نمیآورد. همهی اینها برای دختر جوان سویههای تازهای از موقعیت خود و واقعیت اجتماعی را آشکار میکنند؛ برای مثال دختر در اولین روز کاری با دیدن مادرش در حال شستشوی توالت یک اتاق مجلل منقلب میشود و برای نخستین بار درمییابد که بقای زندگی خانوادهاش با چه رنج و محنتی تامین میشود و اینکه خانوادهاش و خانوادههای سایر کارگران هتل در کجای سلسلهمراتب طبقاتی جامعه ایستادهاند. دختر اما از این آگاهی احساس شرم نمیکند، حتی در مقابل دختر همدانشگاهی ثروتمندش که امنیت ثروتش به او اعتمادبهنفس میدهد، در نمایی از فیلم بر دستهای مادرش که از درد تیر میکشند بوسه میزند. او همچنین با رنج و بیماری و تنهایی زن کارگری آشنا میشود که از شدت فشار و درد مستاصل شده است؛ با زنی آشنا میشود که دلش عشق میخواهد، آشیانه و شادی میخواهد، اما کسی او را با بچهاش نمیخواهد. آنجاست که میفهمد، زیرزمین و طبقهای که او با زنهای کارگر مشغول کارند، با طبقهی اول هتل که مجلل است و موسیقی و نور دارد تا چه حد فرق دارد.
اما فیلم بدان سو نمیرود که نتیجه اعتراضی این جوشش آگاهی را در اشکالی از عصیان نشان بدهد؛ شاید بتوان گفت روایتی معقول از فرایند شکلگیری این آگاهی برای کارگردان مهمتر از کمرنگ کردن آن به نفع جهشی ناگهانی (و غیرواقعی) در جهت تغییر این وضعیت بوده است. وضعیتی که چنان سیطرهی مخوفی دارد که تغییر آن بسیار پرهزینه است و با کنش قهرمانانه نسبتی ندارد؛ اما از سوی دیگر، نمیتوان نادیده گرفت که در این زمینه، فیلم اسیر مضمون روایت داستانی خود است. چراکه در اینجا به حامیان مرد زنان (که خود از قضا بخشی از سلسلهمراتب اداری هتل هستند) چنان جایگاه مثبت و غیرواقعیای داده میشود که ارائهی تصویری کمابیش انفعالی (و قربانی) از زنان کارگر را تا حدی گریزناپذیر میکند. به نظر میرسد این ضعفی است که به نقاط قوت فیلم ضربه میزند.
سرانجام دختر بهاجبار هتل را ترک میکند و فیلم با پشت کردن او به هتل خاتمه مییابد. نمای بیرونی ساختمان هتل و شکل حجیمش، وقتی دختر از بیرون به آن مینگرد بیگانه و دلهرهآور است. شاید او اینک دریافته است که با ترک هتل داستان این رنج تمام نمیشود، چون استثمار و سلطهای که کارگران زن این هتل تجربه میکنند در سراسر فضای کاری جامعه گسترده است.
فیلم مهشید افشار زاده با وجود برخی ضعفها و نارساییهای در روایت قصه فیلم، کاری ستودنی است؛ پیش از هر چیز برای جسارتش در طرح این موضوع و همراه نشدنش با موج غالب فیلمسازی در ایران که واقعیتهای زیستی اکثریت جامعه را نادیده گرفته و در عوض برای تسکین و فریب کارگران و محرومان جامعه ملودرامهایی از زندگیها و دغدغهها و ارزشهای «از ما بهتران» جامعه را (گاه البته با رنگ و لعاب «هنر» روز) تحویلشان میدهند. در این خصوص باید همچنین به تلاشهای ارزشمند برخی کارگردانان جوان اشاره کرد: نظیر فیلمهای «بیست» و «هیچ»، ساختهی عبدالرضا کاهانی و یا فیلم «اینجا بدون من» ساختهی بهرام توکلی.
در پایان ذکر این نکته هم بیمناسبت نیست که بیتوجهی غالب به اینگونه فیلمها در فضای رسانهای و شبکههای اجتماعی مجازی و یا محافل فرهنگی «فیلم دوستان»، بهخوبی نشان میدهد که این فیلمها «مخاطبان خاص» دارند؛ مخاطبان خاص آنها همان اکثریتی هستند که در این فضاها و محافل عموما جایی ندارند و طبعا صدایی هم ندارند.