بیدار زنی: ده سال پیش آنچه مرا به سوی جنبش زنان کشاند، ناامیدی عمیق از روند توسعه فرهنگی و سیاسی در جامعه بود. هشت سال تجربهی دولت اصلاحات هرچند منجر به تغییراتی چشمگیر در محیط اطراف من شد، اما با روی کار آمدن دولت احمدینژاد و پی آمد آن، درهمپیچیده شدن بسیاری از آرزوها و امیدهای برانگیختهشده، روشن شد که برای داشتن آیندهای روشن، به راهکارهایی متفاوت و تغییراتی عمیقتر نیاز داریم.
در آن سالها مقالاتی اینجا و آنجا درباره حرکتها و خواستههای زنان منتشر میشد. حتی بعضی روزنامهها ستون ثابت داشتند و مجلهی زنان نیز بود. کتابهایی نیز منتشر میشد که جنبهی تاریخی و همینطور اندیشهورزانه موضوع را پررنگتر میکرد. رفتهرفته گسترهی جنبش که در نگاه اول به نظر میرسید پیگیری چند خواستهی مشخص زنان برای اصلاح قانون در حوزه خانواده و حضور در هرم سیاسی قدرت است، خود را در قامت انقلابی بزرگ و سترگ در ساختار فکر و اندیشه و سنت و خانواده و جامعه نشان داد. بحثهای پرشور فمینیستها نه تنها در موضوع خانواده و حضور در قدرت سیاسی، که به جای خود بسیار مهم و نیازمند دگرگونیاند، در جریان بود، بلکه آنها بر تمامی ابعاد زندگی و دانش بشری نقد داشتند: آموزش و تربیت، محیطزیست، شکلهای مختلف تبعیض علیه اقلیتها، بهداشت و در کل ساختار پزشکی مدرن، حوزههای مختلف علوم انسانی چون فلسفه، جامعهشناسی و روانشناسی، معماری و در یک کلام هر آنچه انسان به آن میاندیشد و در زندگی پیش رو دارد، حوزهی اندیشهی تحولخواه و انقلابی فمینیستی را در بر میگرفت. اندیشهای که هر چند از جنبهی موضوعی، انقلابی میاندیشید اما از جنبه عملی جویای مشی آرام و اصلاحطلبانه بود و با تأکید بر تغییر نوع نگاه، تکیه بر آگاهی بخشی به تکتک افراد جامعه داشت.
اگر بخواهیم تعریفی جامع و معاصر از فمینیسم به دست دهیم میتوان گفت فمینیسم درک فرودستی زنان در جامعه و خانواده و تلاش برای تغییر این شرایط است. البته دیدگاههای فمینیستی مختلف-فمینیستهای رادیکال، فمینیستهای سوسیالیست، فمینیستهای دینی، فمینیستهای لیبرال و …-با توجه به جهتگیریهای خاص خود، جنبههای دیگری به این تعریف اضافه میکنند، اما کمابیش همهی تعاریف بر این پایهی مشترک شکلگرفته است. به هر حال آنچه در بحث ما مهم است این است که روشن سازیم با در نظر داشتن چنین تعریفی، جایگاه مردان در جنبش فمینیستی چیست؟ شاید نگاه دقیقتر به تعریف ما از این منظر ویژه بتواند، راهی برای رسیدن به پاسخ این پرسش باشد. چگونه میتوان فرودستی زنان را در جامعه و خانواده و جامعه درک کرد و برای تغییر شرایط موجود چه راهکارهایی موجود است؟
آنچه در این تعریف روشن است این است که شیوههای برخورد و درک ما نسبت به موضوعات نامناسب و نابسنده بوده است و یا به تعبیری فمینیستی، شیوهی درک غالب بر جامعه پیش از این بیشتر مردسالارانه بوده است. باید توجه داشت که مردسالارانه بدین معنی که دنیا و اتفاقات آن در چارچوبی درک میشده که مؤید برتر بودن مردان و تقویت این شیوهی نگاه بوده است. در شکلدهی این نوع نگاه البته مردان جایگاهی مؤثر داشتهاند اما وقتی میگوییم مردسالارانه بدین معنی نیست که زنان در ساختن آن بی نقش بودهاند بلکه آنها نیز با تأکید بر فراتر بودن چارچوبهای مردانه و در بسیاری از موارد تقلید از آن و بعضاً با دفاع تمامقد از ارزشهای برساختهی این نوع نگاه ناخواسته به تسلط این شکل نگاه دامن زدهاند. چارچوبی که درنهایت باعث تبعیض فراگیر و تأثیرات سوء بر تمامی عرصههای اندیشه و زندگی انسان، چه مرد و چه زن، شده است. [foot] ۱البته باید توجه داشت که واژهی زن و مرد در این پاراگراف به شکل استعاری به قصد سادهسازی بحث استفادهشده و نمیتوان چنان نقش سوبژکتیوی برای تکتک افراد قائل بود. سویهی تیز نقد بیش از همه باید به سمت گروههای اجتماعی، نظامهای سیاسی و اقتصادی و شرایط محیطی باشد که دلیل اصلی برآمدن و تداوم نظام مردسالار بودهاند.[/foot] برای درک بهتر تأثیرات سوء چارچوب مردسالارانه بر حیات مردان ضروری است که حتی اگر نخواهیم اتفاقاتی را که برای مردان در نظام مردسالارانه میافتد، تبعیض علیه مردان بنامیم، نشان دهیم که در نظام مردسالار چه فقدانهایی در زندگی آنها روی میدهد.
برای مثال نگاه مردسالارانهای که تاکید بسیار بر اختصاص محیط خانه به زن و بیرون از خانه به مرد، کار خانگی برای زنان و کار بیرون از خانه برای مردان، داشته است، علاوه بر اینکه زنان را از دست یافتن به موقعیتها و منابع قدرت اجتماعی و سیاسی ناکام ساخته، باعث فاصله گرفتن مردان و محروم شدن آنان از فضای عاطفی خانه، ارتباط نزدیک با کودکان و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات روزمرهی خانگی و لذت فائق آمدن بر آنها شده است. همچنین این نگاه منجر به عدم درک متقابل از شرایط روزمره طرف مقابل، از سوی هر دو جنس شده است. به بیان دیگر، شکسته شدن عرصههایی که تحت چارچوب مردسالارانه، تقسیم به زنانه و مردانه شده بودند، جامعه را از قابلیتهای هر دو جنس بهرهمند کرده و زنان و مردان را در هر دو حیطهی خصوصی و عمومی مسئول ساخته و از ویژگیهای هر دو محیط منتفع میسازد.
آنچه اتفاق افتاده این است که زنان به دلیل ستم مضاعفی که از این چارچوب مردانه نصیبشان شده طلایهدار ترغیب انسانها به تغییر در نگاه و درک از خود، اطرافیان و محیط اطراف شدهاند و به چارچوبهای مسلط مردسالاری خدشه وارد کردهاند. آنها راهکارهایی ارائه میدهند که هرچند فمینیستی یا زنانه نامیده میشوند، باز از سویی دیگر بدان معنی نیستند که این نگاه و راهکار جدید چیزی مختص به زنان است یا ذاتی زنانه دارد یا اینکه در پی زنسالاری در مقابل مردسالاری است، بلکه از این روی زنانه نامیده میشود که ریشه در محیطهایی دارد که حضور زنان بیشتر بوده و از نگاه مردان به دور بوده است. بیشک کسانی که بیش از همه برای به کار بستن این شیوهی نگاه و درک جدید صلاحیتدارند و در خط مقدم قرار میگیرند، با توجه به تجربهی زیستهشان، خود زنان هستند.
گاهی هنگام بحث در مورد موضوعی، دوستی در مقابل نظر من متذکر میشود که چون زن نیستی پس درک مناسبی از آن موضوع نداری. این نگاه که مردان به صرف جنسیتشان توانایی درک وضعیت و تجربههای زنان را ندارند هیچگاه نپذیرفتهام، اما این تذکر را همیشه برای خود اینگونه تفسیر کردهام که حرفهای ناگفتهی زیادی هست که هنوز زنان به زبان نیاوردهاند و یا گفتهاند و جامعه بهدرستی به آنها گوش نداده است. پس یک مرد فمینیست باید زمان بسیاری را صرف گوش دادن کند.
بالندگی درک و برداشتی متفاوت از درک و برداشتی که نگاه مردسالارانه به ما عرضه داشته است نیاز به سنتی مستند، در دسترس و همهگیر از تجربههای زنان دارد که بتوان با استفاده از آن دانشی متفاوت، انسانیتر، عادلانه و حساس به حقوق اقلیتها کسب کرد تا پایهای برای بنای عصر جدید شود. پس پاسخ سؤال اول، اینکه: «چگونه میتوان فرودستی زنان را در جامعه و خانواده درک کرد؟» برای مردان در قدم اول گوش سپردن همدلانه به تجربههای فروخفتهی زنان است.
پاسخ به پرسش دوم را نیز میتوان در ادامهی پاسخ اول پی گرفت، البته با وجود و حضور فمینیسم سالهای سال است که بیان تجربهها آغاز شده و هم اینک به شکل دانش نظری و عملی درآمده است. این دانش مخاطبانش را به طرق مختلف تحت تأثیر قرار داده و باعث شده تا آنها هر روزشان را با نگاهی تیزبین و منتقدانه به تمامی اتفاقات پیشرویشان برای بازپیرایی نگاههای مردسالارانه به شب برسانند. حضور در جنبش زنان امکان تجربهی عملی این دانش را به دست میدهد. برای نمونه در یک جلسهی ساده اینکه چهطور دور هم بنشینیم، با یکدیگر حرف بزنیم، و از چه کلماتی در گفتارمان استفاده کنیم تا کلیشههای مردسالارانه را بازتولید نکرده باشیم از جمله پرسشهایی است که پاسخها و راهکارهایی متنوع برای آن در سنت جنبش زنان پدید آمده است. البته همیشه میان فمینیستها بحثهای داغی بر سر اینکه راهکار درست چیست در جریان است و چیز عجیبی نیست که ببینید حتی در میان هر کدام از دیدگاههای فمینیستی نیز، اختلاف نظر عمیقی میان ایشان در برخورد با موضوعات مختلف وجود دارد. در هر گروه دیگری که چنین مبارزهی نفسگیری برای احقاق حقوق در جریان است شاید این نوع برخورد با موضوع تاثیری نامناسب بر گروه بگذارد؛ اما جنبش زنان از این ویژگی خود چون برگی برنده برای بازسازی و خودانتقادی و رویش اندیشهها و راهکارهای جدید استفاده میکند.
پس پاسخ به پرسش دوم به شکل خلاصه بهره گرفتن مردان از راهکارهای پویای بسیاری است که دانش فمینیستیدر مواجه با شرایط مختلف عرضه داشته است. استفاده از این دانش از سوی مردان جهت به معرض نقد گذاشتن تجربههای مردانه در نظام مردسالار و نشاندادن تهی شدن مردان از ابعاد انسانی در شرایط و نقشهای گوناگون و تلاش برای تغییر کلیشههای برساختهی مردسالاری از نقش زن و مرد در جامعه و خانواده، همگام با زنان، از وجوه برجسته و با اهمیت پاسخ دوم است.
به کاربستن اندیشهی فمینیستی آنچنان که نویسندهی مقاله در پی آن بوده است، نویددهندهی آیندهای روشن است. همانطور که جنبشهای دیگر، چون جنبش کارگران، سیاهپوستان و … درک ما را نسبت به شرایط و تجربههای انسانی بالابرده و امکان استفاده از ظرفیتهایمان را در توسعه جامعه انسانی گسترش دادهاند، جنبش زنان نیز در این مسیر همراه زنان و مردان است؛ با این تفاوت عمده که عرصهی نقد و تغییری که جنبش زنان هدف قرار داده، بسیار فراتر و جهانشمولتر از جنبشهای دیگر است و تمام عرصههای زندگی ما را در برمیگیرد.