تا قانون خانواده برابر: رمان در چند دههی اخیر به وضعیت زنان توجه متفاوت و ویژهای داشته است. البته زن همیشه در رمان در نقش های مختلف حضور داشته ولی آنچه این حضور اخیر او را ویژه و خاص کرده است بیان دغدغه ها و نگاه های زنانه ای است که در تاریخچه رمان و در کل ادبیات کم سابقه و یا حتی بی سابقه بوده است. به نظر می رسد حضور زنان به عنوان نویسندهی رمان و برگزیدن شخصیتهای زن به عنوان شخصیت اصلی رمان، تلاش های فمنیستها و نظریه های فمنیستی در عرصهی ادبیات و نقد ادبی و تجربه ی ادبی زنانه ای که هر روز بر حجم و گسترهاش افزوده می شود، به عنوان پشتوانه ای برای کارهای ادبی جدیدتر و پیشرو بر شکل گرفتن این حضور متفاوت یاری رسانده است.
ویرجینا ولف یکی از مهمترین مشکلات اولین رمان نویسان زن را فقدان سنت ادبی زنانه میداند. او می نویسد: «زنان رمان نویس هنگامی که می خواستند افکارشان را روی کاغذ بیاورند هیچ سنتی پشت سر نداشتند، یا این سنت آنقدر مختصر و ناچیز بود که کمک چندانی به آنها نم یکرد. زیرا ما اگر زن هستیم، از طریق مادرانمان فکر می کنیم. بی فایده است که برای کمک گرفتن به سراغ نویسندگان بزرگ مرد برویم، هرقدر هم که از خواندن آثارشان لذت ببریم[1]» سنت ادبی زنانه که چند دههی پیش در آثار داستانی سیمین دانشور و اشعار فروغ فرخزاد هویت خود را یافته بود، در دهه های هفتاد و هشتاد یکی از شکل های غالب محصولات ادبی ایران می شود. حسن میرعابدینی در کتاب صد سال داستان نویسی ایران جلد سه و چهار که در آن به بررسی آثار داستانی سالهای پس از انقلاب 1357 تا 1370 می پردازد درباره ادبیات داستانی زنان در این سالها می گوید: «صدای نویسندگان زن نیز در این دوره روشن تر و رساتر از گذشته به گوش می رسد. انتشار آثار آنان به صورت یک جریان ادبی از وقایع ادبی مهم دههی شصت است[2]» حضور زنان نویسنده و داستان های زنانه که چنین در دههی شصت توجه منتقدان را به خود جلب کرده است، در پایان این دهه تقریبا سهمی بیست درصدی در میان نویسندگان دارد و با سرعتی تصاعدی این سهم در سال 1380 به چهل درصد و در سالهای 1381 و 1382 به چهل و پنج درصد می رسد.[3]
ویرجینیا ولف نوشتار زنانه را متفاوت از آثار ادبی می داند که مردان می نویسند. او در تجلیل از جین آستن و امیلی برونته می گوید: «آنها آنگونه نوشتند که زنان می نویسند، نه آنگونه که مردان می نویسند[4]» و با وجودی که به این تفاوت در نوشتن، در جمله بندی و نثر اشاره ای می کند اما روشنتر از آن به موضوعات متفاوت و جدید و تجربه نشده ای در عرصه ادبیات-مثل همجنس خواهی زنانه- می پردازد که زنان به فضای ادبی و سنت ادبی در کل خواهند افزود.
موضوعی که این مقاله به شکل ویژه بر آن متمرکز است بازنمایی زن خانه دار در رمان و تجربه ی خانه داری به عنوان تجربه ای زنانه است.
در متن پیشرو می کوشیم با تکیه بر دو رمان چراغها را من خاموش می کنم و پرندهي من ویژگی های زن خانه دار را بررسی کنیم. نزدیک بودن زمان اولین چاپ این دو رمان (به ترتیب 1380و 1381)، جنسیت مولفان و توجه ویژه ای که جوایز ادبی به آنها داشته اند دلیل انتخابشان برای کنکاش در متن حاضر است.
می توان چند صد سال در تاریخ جامعه سرمایه داری و بیش از آن در تاریخ پدرسالار به عقب بازگشت و زن را در نقش خانه داری دید. سرمایه داری و مردسالاری هر کدام سودهای خاص خود را از این نقش بی مزد و منت، رایگان، بدون تعطیلی و فراغت، تکراری و روزمره و با این وجود حیاتی اما تحقیر شدهی زن می برند. ادبیات مذکر در کنار دیگر محصولات فرهنگی، هنری، ادبی خود با پوشاندن و نشان ندادن مشقت ها و ویژگی های این نقش و همزمان با نشان دادن زن خانه دار به عنوان تنها نمونه ی زن موفق و شایسته و طبیعی، بستر مناسب ایدئولوژی مردسالارانه ای برای توجیه این شکل خاص استثمار، استثمار خانگی، ساخته است.
تصویر خانه و خانه داری از نگاه زن ایرانی و بیان تجربه های متنوع و در بیشتر اوقات تلخ آن، تا زمان حضور جدی زنان به عنوان نویسندگان رمان به تعویق افتاده بود. همانطور که در مقدمه آمد، به نظر می رسد حضور کم تعداد زن رماننویس و یا به تعبیر بهتر فقدان سنت ادبی مکتوبِ زنانه که به قول ویرجینیا ولف از مادرانمان به ما ارث رسیده باشد، از جمله دلائل این غفلت بوده است.
رمان در دهه ی هشتاد شمسی کمابیش با آثاری که منتشر کرده است نشان داده از آن سنت ادبی زنانه مورد نیاز آنقدر برخوردار است که توان تولید آثاری با کیفیت ادبی شایسته که همزمان بتواند با استقبال خوانندگان نیز مواجه شود داشته باشد. رمان های پرندهي من از فریبا وفی و چراغها را من خاموش می کنم از زویا پیرزاد از جمله این آثارند و توانسته اند در دههی هفتاد بارها چاپ شوند، خوانده شوند و همزمان نیز توجه جشنواره های ادبی و خوانندگان خاص ادبیات را به خود جلب کنند.
هر دوی این رمانها در محیط خانه روی میدهد و قهرمان اصلی اش که خود، داستان را به شکل اول شخص روایت می کند زنِ خانه دار است. هر دو اثر ویژگیهای کمابیش مشترکی دارند. از لحاظ فرمی در فصل های کوتاه چند صفحه ای نوشته شده اند؛ و زبانی ساده، روزمره و فارغ از پیچ و خم های ادبی دارند. رمان پرندهي من که حجمی 141 صفحه ای دارد در 53 فصل و چراغ ها را من خاموش می کنم در 283 صفحه و 50 فصل نوشته شده است. این فصل پردازی و تکه تکه کردن رمان به قطعات کوچک آن دو را به سنت نوشتاری زنانه: خاطره نویسی، یادداشت روزانه، نامه نگاری نزدیک می کند. همینطور به نوبهی خود با توجه به روايت اول شخص آثار، ما را به یاد فراغت ناموجود و یا تکه تکه و غیر قابل برنامهریزی و خالی از سرخوشی کار خانگی می اندازد.
در کار خانگی اگر فراغتی موجود باشد زمان های بسیار کوتاهی است مابین کارهای روزمره ی خانه: درست کردن صبحانه، شستن ظرفها، شستن لباسها، اطو کردن لباسها، خرید روزانه، پختن ناهار، شستن ظرفهای ظهر، رسیدگی به درس و مشق بچه ها، رسیدگی به کودکان خردسال، آماده کردن شام، شستن ظرفهای شام، توجه و مراقبت عاطفی از همسر که حتماً از کار سخت و مهم بیرون از خانه بازگشته است و … باید جستجو شود. در این کارِ مداومِ هر روزهِ بدون تعطیلی نمی توان وقت فراغتی پیدا کرد که قابل برنامه ریزی باشد، با آن از خانه خارج شد به سفر رفت و برای خود آزاد بود. دراین دقیقه های مابین کار تنها می توان تلویزیون دید و در حالی که نگرانی غذا نسوزد، اگر بچه بیدار نشود، چشم ها را بست و استراحت کرد. همینطور برای کسی که دوست دارد بنویسد نوشته الزاما چیزی است کوتاه و محدود به چند صفحه ای که نیاز به وقت طولانی در طول روز و تمرکز نداشته باشد، خاطره، یادداشت روزانه، نامه و خلاصه، نوشته هایی که حداکثر در چند صفحه به سرانجام می رسند و می بایست به گونه ای باشند که بتوان میانشان برخاست و کودکی را که از خواب بیدار شده و گریه می کند شیشه شیری داد و دوباره خواباند و به سر نوشتن بازگشت. اگر این نوشته رمان باشد باز کمابیش از این ویِژگی پاره پاره شدن نصیبی خواهد برد. رمان در قالب متنی در فصل های کوتاه و متعدد بازتاب مناسبی از شرایط زندگی زن خانه داری است که آن را روایت می کند.
زبان اثر نیز از این شکل زندگی متاثر است. داستان با زبانی ساده که فارسی زبان در زندگی هر روزه از آن استفاده می کند بدون تفاخرها و تعقدهای ادبی، برای گفتن اتفاقات روزمره و تکراری محیط خانه و زن خانه دار است و در آن نشانی از زبان مد روز رمان هایی که حول وحوش سال 1380 منتشر شده دیده نمی شود. (نگاه کنید به زبان آثار داستانی ابوتراب خسروی، محمد رضا صفدری، شهریار مندنی پور، محمد رحیم اخوت و … که در همان سالها منتشر شده اند.)
راوی داستان پرندهي من، زن جوان خانه داری است که همراه با همسر و دو فرزند خود پس از چند سال اجاره نشینی به تازگی خانه ی کوچکی خریده و به محله ای جدید آمده اند. داستان با توصیف این محله ی جدید از زبان زن شروع می شود. او سعی دارد خوشبین باشد: «به این خانه که آمدیم تصمیم گرفتم اینجا را دوست داشته باشم».(صفحه 7) هرچند در توصیف هایش متوجه می شویم این محله از همان محله های شلوغ و کثیف پایین شهر است ولی او می کوشد با قبول واقعیت موجود، نیمه ی پر لیوان را ببیند. با این همه در تصویر کوتاهی که در همان فصل اول از همسرش امیر داریم این خوشدلی و مثبت اندیشی در او دیده نمی شود:
«من و امیر دور می زنیم و آینده های یکدیگر را پیدا می کنیم. من همیشه خوشتیپ ترین پیرها را انتخاب می کنم. دلم نمی آید پیری طاس و کورمکوری را نشان بدهم و بگویم این آینده توست.
پیرمرد من آنقدر خمیده نیست که نتواند نوک درختان را ببیند. شانه هایش اگرچه نحیف اند ولی در نگاهش – حتی از پشت عینک ته استکانی – هنوز هم برق علاقه و کنجکاوی دیده می شود. ولی امیر پیرزنی را که به پاکت کاغذی کهنه و مچاله ای می ماند نشانم می دهد و می گوید. «بیست سال بعد تو». »
زن سینه به سینه ی واقعیات سعی می کند از داشته هایش لذت ببرد، ولی مرد ناراضی است و این نارضایتی اینجا با یاس و ناامیدی و سپس با رویاپردازی و خیالبافی ادامه می یابد. تقابل کوتاه و کوچکی که در فصل اول کتاب بین زن خانه دار و شوهرش در این پاراگراف وجود دارد در صفحات بعدی کتاب برجسته می شود. کمابیش تقابلی از همین جنس نیز در کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم وجود دارد. در هر دو اثر در حالی که زن در حال رتق و فتق امور جاری زندگی است و دارد به خانه و فرزندان و واقعیت های تکراری و هر روزهي خانه و زندگی می رسد مرد موجودی رویازده است که در پناه کار خانگیِ زن، در چراغ ها را من خاموش می کنم به سیاست بازی و در پرندهي من به رویای مهاجرت می پردازد و این خود یکی از عمده ترین چالش های هر دو داستان را می سازد.
زن خانه دار در حال دست و پنجه نرم کردن با روزمرگی است. همه ی کارهای سخت، روزمره، تکراری و پست خانه مال او است و در پناه همین کارهای پست است که مرد قرار است کارهایی مهم بکند و به خیال پردازی هایش بها بدهد. مرد نمی داند که در خانه چه خبر است یا خودش را به بی خبری می زند. وقتی از نگاه امیر همسر راوی پرندهي من به ماجرا نگاه می کنی زنی را می بینی که در خانه –مکانی راحت و دنج- نشسته یا خوابیده است و مرد بیرون خانه در حال جان کندن است. راوی پرندهي من با زبانی جدی اما به غایت طعنه آمیز این وضعیت را این گونه توصیف می کند:
«از خنکی کولر لذت نمی برم؛ چون امیر مجبور است زیر آفتاب و توی گرما کار کند. بعد از ناهار چرت نمی زنم؛ چون امیر فرصت این کار را ندارد. با دوستانم رفت و آمد نمی کنم؛ چون امیر نمی تواند چنین کاری بکند (…) نمی شود گردن و صورت امیر زیر آفتاب بسوزد و صورت من از خوب خوردن و خوب خوابیدن برق بزند. این عادلانه نیست.»(صفحه 48)
همسران کلاریسا و راوی پرندهي من که هر دو در پی آرمانهای سیاسی جهانی اند از وضعیت استثمارگر خود گویا غافلند:
«حالا آزادیم اثاثمان را بدون ترس از در و دیوار خوردن، جابجا کنیم. بچه ها آزادند با صدای بلند حرف بزنند. بازی کنند. جیع بزنند و حتی بدوند. می توانم عادت هیس هیس کردن را مثل یک عادت فقیرانه برای همیشه کنار بگذارم.
احساس آزادی می کنم و از آن حرف می زنم ولی امیر اجازه نمی دهد کلمه به این مهمی را در مورد چنین حس های کوچک و ناچیزی به کار برم. آزادی در بعد جهانی معنی دارد. در بعد تاریخی هم همینطور. ولی در یک خانه قناس پنجاه متری در یک محله شلوغ و در یک کشور جهان سومی… آخ چطور می توانم اینقدر نادان باشم؟
شاید اینطور به ذهن متبادر گردد که زن خانه دار در این دو اثر از سیاست دوری می گزیند. اما واقعیت این است که زن خانه دارِ این آثار، نه تنها از سیاست دوری نمی کند بلکه خواهان ورود سیاست به داخل خانه اش است. آرزوی آزادی و عدالت که برای مرد در سایه ی حمایت زن خانه دار حرفی از سر شکم سیری و رویا پردازی و سیاست بازی ذهنی است، برای زن خانه دار خواسته ای فوری و حیاتی است که آن را در اولین گام در خانه اش می خواهد.
داستان چراغها را من خاموش می کنم از داخل آشپزخانه شروع می شود. کلاریسا در حال شستن ظرفها است که بچه ها از مدرسه باز می گردند. باید برای آنها عصرانه ببرد:
«در خانه که باز شد دست کشیدم به پیشبندم و دادزدم: «روپوش درآوردن، دست و رو شستن. کیف پرت نمی کنیم وسط راهرو. جعبه دستمال کاغذی را سراندم وسط میز و چرخیدم طرف یخچال شیر دربیاورم که دیدم چهار نفر دم در آشپزخانه ایستاده اند. گفتم: «سلام. نگفته بودید مهمان دارید. تا روپوش عوض کنید، عصرانه دوستتان هم حاضر شده.» خدا را شکر کردم فقط یک مهمان آورده اند و به دخترکی نگاه کردم که بین آرمینه و آرسینه این پا و آن پا می شد. (…)آرمن چند قدم عقب تر ایستاده بود. آدامس می جوید و به موهای بلند دخترک نگاه می کرد. پیراهن سفیدش از شلوار زده بود بیرون و سه دگمه ی بالا باز بود. لابد طبق معمول با یکی دست به یقه شده بود. بشقاب و لیوان چهارم را گذاشتم روی میز و با خودم گفتم امیداوارم باز احضار نشوم مدرسه. (صفحه 9)»
کار خانگی کاری تکراری و بدون خلاقیت است. زن در آشپزخانه، مشغول شستن ظرف ها و یا آماده کردن غذا، کاری که او هر روز انجام می دهد و در رمان هم در موقعیت های مختلف بارها تکرار می شود. کلاریسا بی آنکه ورود بچه ها را ببیند کار هر روزهاش را می داند. باید ابتدا وظایف بچه ها را به آنها یادآوری کند. باید عصرانه را مثل هر روز برایشان آماده کند اگر پسر خانواده «طبق معمول» در مدرسه مشکلی ایجاد کرده او «باز به مدرسه احضار می شود.»
زن در دریای انجام دادن این وظایف تکراری، حتی فراموش کرده که چه را دوست دارد و وقتی وظایفش کمتر شد باید به چه کاری بپردازد، و این تکرار و بی فراغتی کار روزانه او را فاقد رویا و تخیل کرده است، فقدانی که او را به ورطه ی ناامیدی می کشاند: «حتماً تا یکی دو سال دیگر دوقلوها هم از وظیفه ی قصه گویی هر شب معافم می کردند. مثل آرمن که خیلی سال بود توقع قصه نداشت. فکر کردم وقت می کنم به کارهایی که دوست دارم برسم. ور ایرادگیر ذهنم پرسید: چه کارهایی؟ در اتاق نشیمن را باز کردم و جواب دادم «نمی دانم» و دلم گرفت.» (صفحه 19). تکرار، ملال می آورد و هر دو اثر هر چه بیشتر به پیش می روند تصویر روشن تری از آن ارائه می کنند و شخصیت ها بیان روشنتری برای توصیف آن می یابند: «از صبح تا شب جان می کنم برای تو، برای بچه ها که چی؟ که تو هر کار دوست داری بکنی. شطرنج بازی کنی. به خیال خودت کارهای مهم بکنی. قهرمان بازی دربیاوری و بچه ها جان به سرم بکنند و وقت نداشته باشم برای خودم و کسی یک بار هم نگوید خسته شدی …»(صفحه 258)
زاویه ی روایت هر دو داستان –اول شخص- امکان خودکاوی روحی –روانی را به راوی داده است. راوی همانطور که قصه ی خود را می گوید، احساسات و افکارش را بیان می کند، درباره اتفاقات زندگی اش نیز تامل می کند. این تامل درونی که اثر بر پایه ی آن روایت می شود خود باعث نوعی جهش و بلوغ و در نهایت اعتراض و عمل در راوی است. یکی از شکل های اولیه ای که این جهش و اعتراض به خود می گیرد، ایده ی پشت سر گذاشتن این زندگی هرروزه از طریق شکستن قواعد ازدواج یا وارد شدن در رابطه ای جدید است. راوی پرندهي من می گوید روزی صد بار به شوهرش خیانت می کند: «خبر ندارد که روزی صد بار به او خیانت می کنم. روزی صد بار از این زندگی بیرون می روم. با ترس و وحشت زنی که هرگز از خانه دور نشده است. آرام، آهسته، بی صدا و تا حد مرگ مخفیانه به جاهایی می روم که امیر خیالش را هم نمی کند. آن وقت با پشیمانی زنی توبه کار، در تاریکی شبی مثل امشب دوباره به خانه پیش امیر باز می گردم.» (صفحه 42) و کلاریسای داستان چراغها را من خاموش می کنم درگیر رابطه ای عاطفی ولی ذهنی و یکطرفه با مرد همسایه ی جدیدشان می شود. در هر دو داستان، پشت سرگذاشتن زندگی پیشین سرشتی رویاگونه و غیرممکن برای شخصیتهای زن دارد. زن پرندهي من تنها تا آنجا پیش می رود که در ذهنش به همسرش خیانت کند و درگیری عاطفی کلاریسا نیز در بعدی ذهنی و بیان نشده باقی می ماند. در هر دو رمان هنجارهای اجتماعی بر ذهن شخصیت ها و قواعد اخلاقی حاکم بسیار قویتر از آن است که به آنها اجازه دهد گامی بیشتر از این بازی ذهنی بردارند. البته روند خودشناسی و اعتراض در اینجا پایان نیافته و هر دو شخصیت در انتهای رمان عمل موثرتری برای نشان دادن اعتراضشان می یابند.
در روند داستانِ چراغها را من خاموش میکنم بی توجهی همسر، به افسردگی ناشی از کار مداوم خانگی اضافه می شود. همزمان او می فهمد مرد همسایه عاشق زنی دیگر است و سعی می کند درگیری عاطفی، ذهنی اش را پایان دهد. در این نقطه ی بحرانی که فشار مشکلات به نقطه ی حاد خود رسیده است و وضعیت روحی کلاریسا دم به دم شکنندهتر می شود با توجه دوباره شوهرش به او، زندگی او به مسیر عادی خود باز می گردد. با وجود این پایان بیشتر ساده انگارانه تا خوش بینانه در عرصهي خانه، کلاریسا در سپهر عمومی با عضویت در انجمنی که برای احقاق حقوق زنان از جمله حق رای می کوشد رشد و خواست اش را برای تغییر نشان می دهد.
هر چند داستان پرندهي من مبهم و استعاری گونه پایان می پذیرد ولی به نظر می رسد راوی پرندهي من با خروج پر ابهام ولی بامعنای خود از خانه گام محکم تری برای تغییر وضعیت خود و بیان اعتراضش برداشته است. داستان با جملات زیر پایان می پذیرد:
«بچه ها یک نگاه به او می کنند و یک نگاه به من که آماده رفتن می شوم. امیر جلو آشپزخانه ایستاده و شبیه جنگجویی شده است که باور نمی کند حریفش بی صدا راهش را بکشد و میدان را ترک کند. از در بیرون میروم. توی حیاط هستم که شادی به شیشه پنجره می زند. از حرکت لبهایش می فهمم که چند بار می گوید پفک».
پیاده راه میافتم. از چهارراه رد می شوم و از کوچه خلوتی می گذرم. این کوچه هیچ شباهتی به کوچه های دیگر این خیابان ندارد. درخت دارد و بوی خوبی می دهد. بوی یاس. بوی رز، بوی برنج دم کشیده. پنجره های خانه ها بزرگند و لوسترهاشان از پشت پرده های تور پیدا است.
«کسی که پرنده اش از جایی پر بکشد، مشکل می تواند همان جا بماند. در خانه خودش هم غریبه می شود.»
آیا من هم پرندهای دارم؟ پرنده خودم. ولی مگر ممکن است کسی پرنده نداشته باشد…»
خروج زن از خانه همزمان می تواند خروجی همیشگی از زندگی پیشینش باشد. «بچه ها یک نگاه به او می کنند و یک نگاه به من که آماده ی رفتن می شوم…باور نمی کند حریفش بی صدا راهش را بگیرد و میدان را ترک کند» و یا بیرون رفتن تنها برای خریدی روزانه: «از در بیرون می روم. توی حیاط هستم که شادی به شیشه پنجره می زند. از حرکت لبهایش می فهمم که چند بار می گوید پفک.» هرچند در ادامه ی جملات قرائن بهتری برای اثبات نظر اول یافت می شود ولی در هر صورت زن در این فصل کوتاه پایانی داستان نشان می دهد که با زن ابتدای داستان بسیار تفاوت کرده است و بی شک پس از پایان یافتن آخرین خط رمان زندگی دیگرگون از آنچه از او دیدیم خواهد داشت. او در پیاده روی اش وارد کوچه ای می شود که «هیچ شباهتی به کوچه های دیگر این خیابان ندارد» این کوچه، کوچه ی هر روزه و تکراری معمول نیست. مسیری تازه و متفاوت در زندگی زن است: «پنجره های خانه ها بزرگند و لوسترهاشان از پشت پرده های تور پیدا است.» او به خانه ای جدید فکر می کند. خانه ای که پنجره های بزرگتری دارند به شکل نمادین بی شک نوید دهنده ی قواعد بهتری برای زندگی خواهند بود؛ و در نهایت او در می یابد پرنده ای دارد. پرنده ای که نوید آزادی و خیال و دنیایی دیگرگونه است.
منابع و مآخذ:
- احمدی، امید علی. مصرف ادبیات داستانی ایرانیان. تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول، (1386)
- پیرزاد، زویا. چراغها را من خاموش میکنم. تهران: نشرمرکز، چاپ سیوچهارم (1388)
- میرعابدینی، حسن. صد سال داستاننویسی ایران. ج 3 و 4، تهران: چشمه، چاپ پنجم، (1387)
- ولف، ویرجینیا. اتاقی از آن خود. صفورا نوربخش، تهران: نیلوفر، چاپ اول، (1383)
- وفی، فریبا. پرندهي من. تهران: نشر مرکز، چاپ دهم (1389)
[1] ویرجینیا ولف، اتاقی از آن خود، (صفورا نوربخش)، چاپ اول، (تهران: نشرنیلوفر، 1383)، ص113
[2] حسن میرعابدینی، صد سال داستاننویسی ایران، چاپ پنجم، (تهران: چشمه، 1387)، ج 3 و 4، ص 1107
[3] امید علی احمدی، مصرف ادبیات داستانی ایرانیان، چاپ اول، (تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، 1386)، ص98و 99
[4] ویرجینیا ولف، اتاقی از آن خود، (صفورا نوربخش)، چاپ اول، (تهران: نشرنیلوفر، 1383)، ص112