تا قانون خانواده برابر: پیچیده ایم به سمت اهر، کامیون های کمک های مردمی که از سمت راست جاده به سوی مناطق زلزله زده می روند رژه ای از همدلی به راه انداخته اند. به اهر رسیده ایم، ورودی شهر، بلوار های اصلی و میدان ها و پارک ها لبریز از چادر ساکنان شهر است. نشان چندانی از چادر های سفید هلال احمر نیست. زن ها در گرمایی که زیر چادر، طاقت فرساتر نیز می شود، با حجاب کامل نشسته اند. زن فروشنده ای می گوید چادرهای هلال احمر را به شرط سکونت در کمپ یا به قید ضمانت هایی سنگین می دهند و او ترجیح داده بود تا در حیاط خانه ی لرزانش چادر کوچک سفری ای بزند و چشمی به خانه ی خود که اصلی ترین مایملکش بود نیز داشته باشد. با او به گفت و گو می نشینیم، از چشم های قی کرده پسرش به علت آلودگی و گرد و غبار زندگی در چادر می گوید، از شب های سردی که در زیر چادر به سر می برند و از زلزله های مداوم که هر روز چند بار تکرار می شوند و با هر تکان پایه های سست شده ی خانه ها را بیش از پیش به آوار شدن نزدیک می کنند.
با این همه زندگی در جریان است، مغازه ها اغلب بازند. زن جوان چادر نشینی از عشایر اطراف اهر آمده است تا لباس مجلسی بخرد و می گوید که آخر هفته به مجلس عروسی ای دعوت است… و وانت های پر از میوه های تازه رس باغ های اطراف در خیابان های شهر پرسه می زنند. سیب سرخ آذربایجان کیلویی 500 تومان و من مانده ام که این محصول باغ های به خاک سیاه نشسته گان روستاهای اطراف را چند خریده اند از باغداران محروم، که اکنون به کیلویی 500 تومان می فرشند….
با پولهایی که به امانت به ما سپرده شده اند لباس های زیر زنانه و دخترانه و پد بهداشتی می خریم و راه ورزقان – قلب مراکز زلزله زده – را در پیش می گیریم. به سمت ورزقان که می پیچیم، چادرهای سفید هلال احمر در هر گوشه به چشم می خورد، در سمت چپ جاده سد ستارخان است، و من به یاد می آورم هشدار هایی که در باره ی امنیت به خطر افتاده ی سد شنیده بودم و آرزو می کنم این هشدار ها را مسئولان نیز شنیده باشند ! روبه روی دانشگاه آزاد عظیم ورزقان تلاشهایمان برای تماس با دوستانمان در کمپ سرند بی نتیجه می ماند! ظاهرن احداث شعبه ای از دانشگاه آزاد که بعید است با هزینه های نجومی دانشگاه، دانشجوی بومی ای از این مناطق محروم داشته باشد، بیش از پوشش مخابراتی منطقه اولویت داشته است.
کمپ بزرگ است و از کمک های مردمی که مدام می رسند نیمه پر! همان روز یک تن سیب زمینی برای توزیع بین زلزله زدگان به کمپ سپرده شده است. آشکار است که مردم ترجیح داده اند تا کمک های خود را بدون دخالت دولت به دست زلزله زدگان برسانند. علاوه بر کامیون های حامل کمک های مردمی که نامی از ارگان های وابسته به دولت را بر خود ندارند، از انبوه اتوموبیل هایی که از گوشه و کنار مملکت کمک های مردمی را بار زده و خود میان روستاییان زلزله زده توزیع می کنند، می توان عمق تمایل به حرکتی مستقل از دولت را درک کرد.
اعضای کمپ هر کدام به کاری مشغولند. لباس های کودکانه و زنانه و مردانه از هم جدا می شوند و بسته های جداگانه ای برای مردان و زنان و کودکان به ترتیب سن، درست می شود. زن جوانی با دقت لباسها را وارسی می کند تا مبادا در بسته های اهدایی لباس مندرسی عزت نفس زلزله زدگان را خدشه دار کند. چند روز پیش برای زن بارداری از هدایای مردمی “سیسمونی” درست کرده اند و درباره ی روستایی می شنوم که 47 زن باردار دارد…. روز برای ما که در کمپ هستیم با بسته بندی کمک های مردمی به پایان می رسد. روز بعد همراه با اکیپ پخش به روستاهای زلزله زده می رویم.
زنی پدرش را از دست داده و تازه عروسی درحالی که دست خواهر نوجوان خود را گرفته می گوید که مادرش زیر آوار مانده است…. حال و آینده ی اینان آن چنان مبهم و غم آلود است که گاه غم از دست دادن عزیز در برابر آن رنگ می بازد.
کار آوار برداری در روستاهایی که از جاده فاصله دارند به کندی پیش می رود و اهالی چشم دوخته اند به حرکت پر از رخوت لودر ها. در مسیر روستایی را می بینیم که به یمن دیدار مقامات از آن نه تنها در آن روند آوار برداری به سرعت در حال انجام است، بلکه تیر آهن هایی که در چند گوشه تلنبار شده اند، نشان از شروع قریب الوقوع بازسازی در آنها می دهد.
به نظر می رسد که کمک های دولتی بسیار ناچیز بوده و این مردم بوده اند که به کمک هم نوعان خود شتافته اند. در یکی از روستاها زنی از وعده ی وام هایی با سود 4 درصد می گوید و بعد با خشم می پرسد که آنها چگونه خواهند توانست چنین وامی را باز پس دهند؟ می گوید که همسرش تنها فرزند پسر است و بنا بر این مسئول نگهداری والدین خود و طبیعتا اوست که باید اقساط وام هایی که برای خانواده ی خود و والدینش دریافت خواهد کرد، بپردازد. اما چگونه؟ احشام آنها یا در زیر آوار مانده اند یا با ویران شدن آغل ها در معرض حمله ی حیوانات وحشی. و من به یاد می آورم که از رسانه ها درباره ی حمله ی گرگ ها و شغال ها به دام ها و ساکنان چادرهای زلزله زدگان شنیده ام.
زنی گوشواره های خود را نشان می دهد و می گوید این تنها طلایی است که اندوخته است و دغدغه ی همیشگیش نه اندوختن زینت آلات طلا که اسباب زندگی بوده است. اسبابی که اکنون در زیر آوار مانده و نابود شده است. می گوید هر بار با وجود خطر دائمی زلزله ها و پس لرزه ها که روزی چند بار تکرار می شود، به سراغ ویرانه های خانه ی خود می رود به این امید که تکه ای از زندگی زیر آوار مانده اش را بازیابد.
با گذشت چند روز از زلزله و با توجه به حجم وسیع کمک های مردمی که اغلب به خوراک و پوشاک اختصاص یافته اند، به نظر می رسد مهمترین نگرانی، فقدان یا کمبود حمام و توالت بهداشتی باشد. در روستایی با صد و سی خانوار، چهار توالت صحرایی نصب شده است که چون جلوی دید است زنها از استفاده از آنها شرم دارند و اغلب ترجیح می دهند هر بار برای قضای حاجت مسافت زیادی از چادرها دور شوند. در بسیاری از کمپ های روستاهای زلزله زده خبری از حمام نیست. زنی می گوید که روز زلزله، روز آخر عادت ماهانه اش بوده و باید «غسل» می کرده اما در فقدان حمام های صحرایی، هنوز غسل نکرده و «نجس» است و نمی تواند نماز بخواند. زنان بی دریغ درهای قلبشان را گشوده اند و سخن می گویند. چند زن که برای جلوگیری از بارداری «آیودی» گذاشته اند از خونریزی هایی می گویند که پس از زلزله با آن مواجه بوده اند و می پنداشتند از عوارض وحشت از زلزله بوده است. از بیماری های «زنانه» شان می پرسم. معلوم است که نمی خواهند دختران غیر متاهل جوان حاضر در جمع، مخاطب یا حتی شنونده ی این گونه گفتگو ها باشند. جالب است که وقتی از زنان می پرسم که آیا بیماری ای دارند، درک آنها از بیماری به بیماری های زنانه بر نمی گردد و تنها وقتی به بیماریهای زنانه خود اشاره می کنند که مشخصا درباره ی آن می پرسم. شرم سخن گفتن از پیکر زنانه است این یا ناچیز شمردن ارگانیسم زنانه شان؟!
نگران شیوع اسهال و استفراغ در منطقه ایم، پیرزن فرتوتی به رفیقی که همراهم است اشاره می کند، معلوم است که نمی خواهد او شنونده ی حرفهای پیرزن باشد، به او می گویم نگران نباشد زیرا رفیق همراهم ترکی نمی داند و او باز شرم دارد که به ترکی در حالی که مردی فارس زبان که به سادگی می تواند به جای نوه ی او باشد در نزدیکی ما است، بگوید که مدتی است اسهال دارد. چند زن دیگر از یبوستی می گویند که با آن دست به گریبانند. و همه پس از زلزله به آن مبتلا شده اند. پیرزنی با این که پایش زیر آوار مانده و آسیب دیده است مسئول مراقبت دائمی از شوهر فرتوت خود است که دو بار سکته کرده است و نیمی از بدنش فلج شده است و داروهایش رو به اتمام است. دختر 11 ساله ای که مادرش را در زلزله از دست داده است، صرع دارد و داروهایش نیز زیر آوار مانده است.
در کتاب خانه ی سیار کانون پرورش فکری، چند مربی زن و مرد به بازی و سرگرم سازی کودکان زلزله زده مشغولند. زن مربی از این که کتاب خانه های سیار در روستاهای دورافتاده مستقر نشده است ناراضی است و می گوید دوست داشت به داد کودکان روستاهای دورافتاده تر می رسید. مرد مربی که شبها نیز در کنار زلزله زده ها می ماند می گوید؛ گاه شبها بچه ها به سراغش می آیند و می خواهند تا در کنار او بمانند، می پرسد آیا سی دی ای به همراه داریم تا او شبها برای بچه های زلزله زده فیلم پخش کند… و ما قول می دهیم که برایش ببریم… هم سی دی، هم اسباب بازی های زیبایی که در میان هدایای مردمی بسیار دیده ایم.
اغلب زلزله زده ها هشدار می دهند تا کمک ها را به دست شوراهای روستایی نسپاریم… نقل هایی دارند از انبار کردن کمک های مردمی و فروش آنها در تبریز توسط شورا ها که بازوهای اجرایی دولت اند در روستا ها. رفیقی یکی از اعضای شورا را که قصد کرده است تا باری از پتوهای گران قیمت را انبار کند مجبور می کند تا پتو ها را یکان یکان بین خانواده ها تقسیم کند. عضو شورا که از خشم به خود می پیچد تا مرز دست به گریبان شدن پیش می رود. اما همراهی اهالی با ما، موجب می شود تا عضو شورای مزبور پا پس بکشد…
چادر به چادر به زلزله زدگان سر می زنیم، با آنها به گفتگو می نشینیم، از بیماری هایشان می پرسیم، داروهای مورد نیازشان را یادداشت می کنیم، و مواد غذایی بین آنها توزیع می کنیم. گاه ما را برای صرف چای به چادرهایشان دعوت می کنند که شادمانانه می پذیریم. تحصیل کرده تر ها از بی پایگی مرزهای جعلی ای می گویند که زبان ها ترسیم می کنند و رفقای فارس زبانم را در آغوش می گیرند ….باقی زلزله زده ها گویا هرگز دیوار دروغین قومیتی را به رسمیت نشناخته اند… زنی می گوید ما همه ایرانی ایم و ترک و فارس ندارد و مربی مهربان کانون، اصلاح می کند که ما همه انسانیم و این هویت مشترک ما است…در آغوشش می گیرم. می دانم آنها که بر طبل جدایی قومیت ها می کوبند هرگز همراهانی در میان این مردمی که همراهی اقوام را در بدترین شرایط زندگی خود تجربه کرده اند نخواهند یافت.