تا قانون خانواده برابر: سلام بانوی روسری سفیدِ «کانون مدافعان حقوق بشر» نرگس محمدی که در جلسات عمومی کانون با حضور خبرنگاران، همیشه لبخند به لب داشتی و با وقار خاص خودت با همه گرم، سلام و علیک می کردی.
نرگس عزیزم یادت هست بعد از جریان انتخابات و بسته شدن کانون، در همان ماه های سرد و سخت اولیه با منصوره شجاعی عزیز آمدیم دفتر نسرین تا با تو و او و آقای سلطانی[1] درباره ممنوع الخروجی ها حرف بزنیم. منصوره می پرسید و من عکس می انداختم و گوش می سپردم .حالا هر سه شما به خاطر تلاش هایتان در پاسداشت حقوق بشر و حقوق زنان در زندان هستید.نرگس جان چقدر دلم برای آن جمع تنگ شده است. برای خنده هایتان برای روحیه ای که به من هم سرایت می کرد. می دانی نرگس جان هنوز به خاطر دارم حرف های آن روزت را: «به نظر من اگر هدف جنبش سبز صیانت از حقوق ملت باشد و پیشینه هم دارد قبل از انتخابات آقای موسوی و کروبی کمیته صیانت از آرای مردم را داشتند. حال اگر برخی آرای ملت را ضرب در صفر کردند اما حقوق اساسی ملت را که نمی توانند در صفر ضرب کنند».
اما بانوی صلح تمام حقوقمان را در صفر ضرب کردند و این همه بلا بر سرمان نازل. در صفر ضرب کردند در بی نهایت صفر. حقوق تو را در صفر ضرب کردند در نامردمی تا حکمی چنین بی شرمانه بر مادری بیمار صادر کنند.
این روزها نرگس جان نگران تو هستیم و مدام از هرکسی که فکر می کنیم خبر ی از تو دارد حالت را می پرسیم اما چه فایده احوال پرسی بی آن که بتواند حال تو را تغییر دهد؟
نرگس عزیزم نگران کیانا و علی هستیم. چه بر سر طفلان تو می آید؟ چه می گذرد بر ذهنشان؟ چقدر بی قرار تو شده اند؟ چقدر دلتنگ پدر هستند؟ بعضی ها چه راحت می آسایند همان ها که مدام از خدا و روز قیامت و حسابرسی دم می زنند همان ها که در کتاب های درسی این حدیث را نوشته بودند: «حاسبو قبل ان تحاسبو». اما انگار همه این ها برای دیگران است؛ برای ترساندن دیگران از عقوبت الهی تا بدان گونه رفتار کنند که آنان می خواهند و خودشان بی آنکه دغدغه اخلاق و انسانیت داشته باشند، هر حکم ناعادلانه ای را صادر می کنند و ککشان هم نمی گزد از آه دل کودکان.
می دانی نرگس جان شاید کمتر کسی از من بپرسد چرا دستکش دستم می کنم اما این بار علی تا مرا دید گفت چرا دستکش دستت کردی؟ می گویم حساسیت دارم. فکر می کنم این پسرک که به چنین چیزهای کوچکی توجه دارد این روزها در ذهنش چه می گذرد. کیانا که وقتی پدرش درزندان بود در مقابل دوربین من، زیباترین و معصومانه ترین ژست ها را می گرفت؛ این بار توجهی به دوربین نداشت و به وضوح عصبی بود. اصلا کیانای سابق نبود. قاضی القضات و مدعیان عدالت علی، اصلا به این چیزها فکر می کنند؟
نرگس عزیزم کودک یکی از دوستانی که این روزها پشت میله های زندان است به مرد دیگری که در بازی با بچه ها ادای «مادرکانگرو» را در می آورد گفت:«مامان من می شی؟» آن دوست پرسید :«مامان کانگرو شم؟» گفت:«نه مامان واقعی من می شی؟» بغض کرده بودم اما نباید و نمی شد که گریه کنم. بغضم را فرو خوردم و باز اندیشیدم که این پسرک نازنین چقدر در تنهایی هایش برای در آغوش کشیدن مادرش بغض کرده است؟ چقدر خواسته که مادرش باشد و نوازشش کند؟ بر علی و کیانا و همه بچه های دیگر که مادران و پدرانشان در زندان های طویل المدت هستند چه می گذرد؟ می دانی نرگس جان یک بار چشمم به مطلبی خورد درباره اهمیت در آغوش کشیدن برای داشتن تعادل روانی. مطلب آن قدر خوب بود که گذاشتمش در صفحه خانواده . در آغوش کشیدن آن قدر مهم است که روز 21 ژانویه روز «بین المللی در آغوش کشیدن[2]» نامگذاری شده است. حالا مدام این مطلب را مرور می کنم و می ببینم علی و کیانا چقدر دور بوده اند از لمس کردن تو و پدرشان و چقدر آسیب دیده اند. قاضی القضات می داند این چیزها را ؟ آیا شرم می کند از جلوس بر دستگاهی که قاضیانش بدون رعایت انصاف و مروت رای صادر می کنند؟
نرگس جان 12 روزی که در بیمارستان بودی در بی خبری مطلق بودیم و هراسان از وضعیت تو. تمام آن روزها شکنجه ای بود و آرزویمان شده بود شنیدن خبر سلامتی تو، چقدر سطح آرزوهایمان این روزها نزول کرده است. خبر ضرب و جرح را شنیده بودیم و ندادن ملاقات به خانواده گواه بد بودن حال تو بود. مسخره است وقتی خبر رسید که تو را دوباره به زندان منتقل کردند توی دلم گفتم خدا را شکر. خدا را از چه روی باید شکرگزار باشم وقتی هنوز جان تو در خطر است؟ وقتی 5 روز بینایی ات را از شدت جراحات از دست داده بودی؟ نکند دوباره بینایی ات را از دست بدهی و این بار زبانم لال برای همیشه؟ چه تضمینی وجود دارد؛ وقتی تو را بر خلاف همین قانون نیم بند در بند عمومی پرتنش نگه داشته اند؟ اصلا انتقال تو از اوین به زنجان مگر جز برای شکنجه دادن تو بوده است؟ تو را به زنجان منتقل کردند برا ی این که کنار دوستانت نباشی، کنار نسرین، کنار آدم هایی که می توانستند مراقبت باشند.این انتقال از رافت اسلامی آقایان که نیست، که خیلی وقت است فکر می کنم این ها اصلا می توانند رافت را بنویسند فهمیدنش بماند! من شنیده بودم پیامبر اسلام به عیادت مرد بیماری رفت که هر روز بر سرش خاکستر می ریخت آن وقت این مدعیان اسلام ناب محمدی زنی را که بیماری فلج عضلانی دارد با دستنبد به تخت می بندند! مگر نرگس محمدی جانی و آدم کش است که به تخت بستیدش مبادا فرار کند؟ اصلا آدمی که 6 ساعت پیاپی تشنج می کند می تواند از بیمارستان فرار کند؟ آخر نرگس اگر اهل رفتن بود که پیشتر می رفت.
از خودم می پرسم آن بیمارستان چه بیمارستانی بوده که تو تقاضا کرده ای با این حال بد برگردی در بندی متشنج؟نرگس جان خیالمان راحت نیست از بابت وضعیت سلامتی تو. از زمانی که تو را برای اجرای حکم فراخواندند وقتی نیاز به مراقبت داری، به تحت نظر پزشک بودن، به مکانی بی تنش نگران تو هستیم. نگرانیم نکند این روزها دوباره حمله عصبی دیگری برای تو روی دهد ….
از خودم می پرسم آیا ظلم پایدار می ماند؟ و آن ها که این روزها متهم اصلی پرونده کهریزک ترفیع مقام گرفته را درست در سالگرد آن فاجعه دهشتناک در سیمای مثلا ملی نمایش می دهند، فکر نمی کنند که ممکن است یک روز همه چیز عوض شود؟ آن وقت توقع دارند با آن ها چگونه رفتار شود؟ چقدر در کتاب های بینش اسلامی از قول امام اول شیعیان به ما گفتند با دیگران چنان رفتار کنید که می خواهید با شما رفتار کنند، اما هرگز خودشان به این توصیه عمل نکردند. در بی خبری نگه داشتن خانواده ها از وضعیت عزیزانشان آیا چیزی جز شکنجه است؟ نرگس عزیز نگه داشتن زندانیان سیاسی بیمار در زندان یا مراکز درمانی فاقد صلاحیت لازم مصداق شکنجه است نه هیچ چیز دیگر. بانوی صلح می دانم که اگر همه چیز روزی عوض شود تو جز آن دسته از مردمانی هستی که با بیدادگران جز به عدالت و انصاف رفتار نمی کنی؛ هرچند که حقوق تو را مدعیان عدالت در صفر ضرب کرده اند.
و در انتها قاضی القضات از احادیث اسلامی است که بالاترین جهاد گفتن کلمه حق است بر حاکم جابر هرچند که می دانم چشمی را که نخواهد ببیند و گوشی را که نخواهد بشنود نه این نوشته و نه هیچ بوق و کرنایی شنوا و بینا نمی کند اما برادر حاسبو قبل ان تحاسبو.