تا قانون خانواده برابر: نگاه پر از درد، التماسش و مرواريد هايي كه چون سيلاب از چشمان او سرازير بود و سنگ فرش هاي كثيف ميدان انقلاب را شست و شو مي داد لحظه اي از جلوي ديدگانم دور نمي شود. امروز كسي از او خريد نكرده بود و او جرات بازگشت به خانه را به علت ترس از كتك خوردن از پدر و برادرش نداشت.
تقصير كودكاني كه در به دنيا آمدن خود كوچكترين نقشي نداشتهاند چيست؟ كودكاني كه وقتي به اين دنياي پر از خشونت قدم ميگذارند سهمي جز خشونت و درد نصيبشان نميشود و بايد آن را بر روي شانه هاي كوچكشان در كنار كار درخيابان تحمل كنند و چه شود كه گاهي صداي شكستن استخوانهايشان زير اين درد به گوش من و شما برسد.
كودكاني كه در گرما و سرما زير نگاه هاي پر از ترحم يا بعضا سرد و بیرحم در خيابان، خانه يا كارگاه هاي سرد و نمور مشغول به كار هستند آيا اين كودكان در زماني نه چندان دور انتقام اين تبعيض ها و درد هايشان را به جرم بي مسئوليتي ما در برابر آينده آن ها از ما نخواهند گرفت؟
12 ژوئن (23 خرداد) روز جهاني کار کودک است .كودكان كار علاوه بر اينكه بايد رنج كار اجباري را تحمل كنند كه خود اين مصداقي از خشونت است بايد آزار در محل كار خود را نيز بر دوش كشيده و فريادي نزنند چرا كه فريادشان به جايي نمي رسد. ي اينكه جامعه نمي خواهد اين فريادها را بشنود زیرا برخي از اين كودكان به جرم اينكه از سرزمين ما نيستند و مهمان محسوب ميشوند داراي هيچ جايگاه قانوني نيستند و حمايتي نيز از آن ها صورت نمي گيرد.
در اين راستا با سحر موسوي، فعال حقوق كودكان كه در این زمینه تحقیقی را با عنوان «تجربه زیسته دختران کار از خشونت به طور خاص دختران مهاجر افغان» از طریق مشاهده و مصاحبه با دختران كار افغان در «خانه كودك ناصرخسرو» به انجام رسانده به گفت و گو نشستيم.
اکرم احقاقی: ما با چند نوع كودكآ زاري مواجه هستيم؟ آيا مي توان از كودك آزاري تعريفي ارائه داد؟
سحر موسوی: نوعي از كودك آزاري جنبه روحي و عاطفي دارد مثل ناديده گرفتن كودك و بي تفاوتي نسبت به او. نوع ديگري از آن جنبه جسمي دارد كه كودك مورد آزار، اذيت و كتك قرار مي گيرد. بخشي نيز در قالب سوءاستفادههاي جنسي از كودكان است که متاسفانه در اين مورداطلاع رساني صورت نمي گيرد و خود كودكان قربانی نيز كمتر حاضر مي شوند در اين ارتباط سخن بگويند. در برخي از مواقع اين كودك آزاري همان طور كه اشاره كردم جنبه روحي و عاطفي دارد. كودك نه تنها در خانواده مورد محبت قرار نمي گيرد، حتي مورد بي مهري نيز واقع مي شود و اين احساس به كودك دست مي دهد كه بود و نبود وي براي خانواده تاثيري ندارد.
انواع اين خشونت ها را ميتوان در كودكان كار ديد. كودكان كار از صبح تا شب مشغول به كار هستند و متاسفانه وقتي به خانه مراجعه ميكنند مورد توجه خانواده قرار نمي گيرند به خصوص دختران كار كه بعد از اينكه از محل كارشان به خانه بازمي گردند مجبورند كه كارهاي خانه را نیز انجام دهند. البته محل کار بسیاری از این کودکان خانه خودشان است، کارگاههای خانگی تولیدی، و به همین دلیل این دختران شبانه روز مشغول به انجام کار اقتصادی و خانگی هستند و کمتر زمانی را برای استراحت – به دست می آورند.
خشونت صورت گرفته در مورد كودكان كار باعث شده كه فضاي نااميدي و ياس بر آنها حاكم شود و اعتماد به نفس آن ها در حد بسيار پاييني باشد و حتي برخی شان تا مرز خودكشي نيز پيش بروند. در چهره بسياري از آن ها خستگي مفرط مشاهده مي شود و شيطنت كودكانه خود را از دست داده اند. اين كودكان فرصت آن را نداشته اند كه كودكي كنند و از همان ابتدا و از سنين كم مجبور به انجام كار و تامين معاش خانواده بودند. كودكان كار هنگامي كه در خيابان هستند كودكاني را مي بينند كه در بهترين موقعيت قرار دارند، مجبور به كار نيستند و مورد لطف و محبت خانواده هستند. این موضوع باعث بروز آسیب های روانی در آنان می شود. خود من وقتي با برخي از اين كودكان كار صحبت مي كنم، می بینم اكثر آن ها به آينده خود اميدوار نيستند و وقتي از آن ها ميخواهيم كه درس بخوانند تا از اين وضعيت خارج شوند مي گويند – آينده ما همين است. تغييري در وضعيت ما ايجاد نميشود؛ اميدي به تغيير ندارند و ميگويند درس بخوانيم به چه دردمان ميخورد آخر سر ما مجبور به کارگری و زندگیِ سطح پایینی هستیم. گرچه برخي از آن ها نيز وقتي در كلاس با آن ها صحبت مي كنيم آرزوهاي بزرگي دارند. آرزو دارند كه دكتر، مهندس شوند و به جايگاه بزرگي برسند. این تنها رویایی شیرین و التیام بخش است که برای خود تصویر می کنند، اما باور درونی شان این است که امکان دستیابی به چنین آرزوهایی هرگز فراهم نمی شود. اين كودكان چون از همان ابتدا مجبور به كار بوده اند و مشكلات اقتصادي را از نزدیک لمس کرده اند پول در زندگي آن ها بسيار مهم است و وقتي ميخواهيم در مورد ديگر مسايل مهم زندگي با آن ها صحبت كنيم بیش تر برای شان اين مسائل شعار است تا آن که قابل درک باشد.
متاسفانه وضعيت كودكان كار افغان از وضعيت کودکان كار ایرانی هم بدتر است چرا كه اين كودكان به این دلیل که قومیت متفاوتی دارند، در این کشور غریبه و مزاحم محسوب می شوند و از حقوق حداقلی نیز برخوردار نيستند. موقعیت فرودست آنان در جامعه ایرانی، ستمی مضاعف را بر زندگی شان تحمیل می کند.
دانش آموزان افغانی که من در خانه کودک ناصرخسرو داشتم، از حوالی پاسگاه نعمت آباد برای شرکت در کلاس ها تا آن جا می آمدند. گاهی برای دیدن شاگردانم به محل «جمعیت دفاع از کودکان کار» واقع در پاسگاه نعمت آباد مراجعه میکردم؛ اما پسرهایی که شاگرد من بودند، از ترس رو به روشدن با پسران کار ایرانی، جرات ورود به آن جا را نداشتند. زیرا بارها پیش آمده بود که در کنجی از کوچه خیابان های محل، توسط آنان گیر بیافتند و مورد تحقیر، تهدید یا خشونت فیزیکی قرار گیرند. به همین دلیل تنها شاگردهای دخترم را گاهی در آن جا ملاقات می کردم که در بازی قدرت پسران محله در امان بیشتری بودند. البته هر دو انجمن نام برده هم كودكان افغاني را تحت پوشش دارند و هم کودکان ايراني را. با وجود آن كه خود انجمن ها تفكيك و تمايزي بين بچه هاي كار ايراني و افغاني قائل نيستند، اما تعصبات قومی -نژادی چنان در ذهن کودکان ایرانی نهادینه شده است، که خود چند بار شاهد تنگناهایی که کودکان ایرانی بر سر راه کودکان افغان ایجاد کردند، بودم. همین امر باعث شد كه من بر روي كودكان كار افغاني تمركز پيدا كنم زیرا احساس كردم مشكلات بيشتري دارند.
برخي از كودكان كار، در خانه مشغول به كار هستند و کارفرمای شان پدرشان است. برخي از اين كودكان نيز در محيط بيرون، البته در كارگاه هايي كه نم دار و تاريك است و جاي مناسبی برای نشستن وجود ندارد كار مي كنند. به نظر می رسد كودكاني كه تحت كارفرمایی پدرشان هستند، خشونتي دو چندان را متحمل می شوند؛ چرا که برای مراجعت از کار و ساعتی استراحت، منزل دیگری ندارند. منزل ایشان همان محل کار است و کارفرما همیشه حاضر؛ یعنی در تمام شبانه روز، کارگری در دسترس هستند که از ترس تنبیه باید همواره آماده کار باشند. و البته دختران، لابهلای کار تولیدی، مجبور هستند که تمامی کارهای خانگی را نیز به انجام دهند.
يكي از كودكان دختری که برای کار پژوهشی من در زمینه «تجربه زیسته دختران کار افغان از خشونت» مورد مصاحبه قرار گرفته بود، چندین اثر داغ شدگی روی دستانش داشت.او گفت چگونه زمانی که خواهر کوچک ترش در اثر خستگی مفرط در نیمههای شب از ادامه کار امتناع کرده بود، کف پایش توسط پدر با قاشق گداخته داغ شده بود. اين كودك البته در مورد خودش و خشونتی که خود تجربه کرده بود، صحبتي نكرد و اتفاقي كه براي خواهرش رخ داده بود، را توضيح داد . شاید بتوان ترجیح او به نقل مشکلات نفر سوم به جای مشکلات خودش را به تلاش برای حفظ غرور و احساس شرم او نسبت داد.
پسران كار نيز مورد آزار قرار مي گيرند ولي اين آزار و اذيت در مورد دختران مضاعف است چرا كه پسران وقتي كه به خانه بر مي گردند مجبور به انجام كار خانه نيستند. آن ها فرصت استراحت دارند و متاسفانه بعضا اين پسران، خواهران خود را نيز كه به مانند آن ها كار مي كنند مورد آزار و اذيت قرار مي دهند و چرخه ي خشونت را بازتوليد مي كنند.
دختران کار در كنار آزارهاي جسمي كه از خانواده مي بينند، مورد تحقير كلامي نيز واقع می شوند؛ از جمله اين كه مثلا از سوي مادر يا پدرشان اين گونه خطاب مي شوند كه اي كاش پسر بودي! يا اي كاش به دنيا نيامده بودي! و آن ها مجبور هستند كه اين تحقيرهاي رواني را نیز در كنار تحقيرهاي جسمي تحمل كنند.
دخترانی كه بعضا در بيرون از خانه كار مي كنند ،در محل كار نيز مورد آزار و اذيت جنسي و كلامي كارفرمايان خود قرار دارند. به آن ها توهين می شود يا با كلمات زشت و ناپسندي مورد خطاب قرار مي گيرند. هنگامي كه با اين كودكان گفت و گو می کردم آن قدر كلماتي كه در مورد اين كودكان به كار می رود زشت بود كه آن ها ترجيح مي دادند اين كلمات را به كار نبرند. ميگفتند به ما ميگويند «خانم بد» يا عبارتي چون «خوشگله» و «بخورمت» و…… داشتن نگاههاي شهواني به آن ها توسط کارفرما یا در برخي موارد كارفرمايان اين دختران را مورد لمس قرار مي دادند. گرچه اين دختران به دلايل مختلف و قابل درک فرهنگی-تربیتی، ترجيح مي دهند كه اين حقايق و مسايل را بازگو نكنند.
یکی از مصاحبه شوندگان، دختری بود که در 11 سالگی توسط یکی از اقوامش مورد تجاوز قرار گرفته بود. او به هنگام طرح این مسئله، ترجیح داد که مصاحبه در تاریکی انجام شود تا با من چشم در چشم نباشد یا عکس العمل چهره ام را نبیند و از دید من نیز مخفی بماند. هنگامي كه از اين تجربه خشونت خود مي گفت به شدت گريه مي كرد و سعي مي كرد دايم اين اتفاق را توجيه كند و به من بقبولاند كه دختر بدي نيست. زیرا در ذهن وی نهادینه شده بود که هر دختری که مورد آزار جنسی قرار می گیرد، حتما خودش مشکلی داشته یا کاری کرده است. اين تصور ذهنی در او احساس گناه شدیدی ایجاد کرده بود که بر تلخی تجربه ایذاء جنسی اضافه شده بود و به شدت روح او را آزرده می کرد. همین باور او را از نقل اين ماجرا برای خانوادهاش بازداشته بود، چرا که همیشه از والدینش جمله هایی با محتوای مشابه شنیده بود او هراس داشت که حرف او را باور نکنند، خودش را مقصر بدانند و به شدت مجازات کنند.
اکرم احقاقی: با توجه به مواردي كه گفتيد آيا كودكاني كه در محيط بسته كار ميكنند جايگاه امن تري دارند يا كودكاني كه در خيابان مشغول به كار هستند؟
سحر موسوی: اكثر كودكاني كه در محيط بسته يا كارگاهي كار مي كنند تجربه دست فروشي و كار كردن در خيابان را نيز دارند. اکثرا به مرور وقتي بزرگتر مي شوند چون ديگر حس ترحم جامعه را برنمي انگيزند در محيط هاي بسته مثل خانه يا كارگاه هايي كه داراي شرايط خوبي نيست، مشغول به كار ميشوند. البته نمي توان گفت كه محيط بسته براي اين كودكان امتياز است چون كارگاه هايي كه در آن مشغول به كار مي شوند اكثرا در زيرزمين است، سرويس بهداشتي مناسبي ندارد.حتي اين كودكان مجبورند نزديك سرويس بهداشتي غذا بخورند، و مورد آزار و اذيت همكاران و همچنين كارفرمايشان نیز قرار مي گيرند.
كودكاني كه در خيابان مشغول به كار هستند در هواي سرد و گرم با يك لباس مشغول به فعاليت هستند، جايي براي استراحت ندارند. احتمال آنکه از سوی برخی از مردم یا نیروی انتظامی و ماموران شهرداری مورد آزار و اذيت، از نظر جسمي ، عاطفي و رواني، قرار گيرند بسیار بالاست.
اکرم احقاقی: اين تصور وجود دارد كودكاني كه در خيابان مشغول به كار هستند بعضا به صورت باندي كار انجام مي دهند و پولي كه كسب ميكنند را به مسئولان باندهاي خود تحويل ميدهند؟
سحر موسوی: من در این زمینه پژوهشی انجام نداده ام و اطلاع موثقی ندارم. تصور و شنیده هایم این است که برخي از بچه هاي كار بچه هاي هستند که دزدیده شده اند ، اين بچه ها در اين باندها مجبور به كار مي شوند كه بيشتر در مورد بچه هاي كار ايراني مصداق دارد. برخي از بچه هاي كار به صورت انفرادي كار مي كنند وابسته به باندي نيستند و آن ها براي تامين معاش خانواده خود مجبور به كار كردن مي شوند و هر آن چه را كه كسب مي كنند به پدر و مادر مي دهند و از حقي نيز برخوردار نيستند. البته برخي از خانوادهها هم به خاطر فقر اقتصادي بچه هاي خود را مي فروشند و اين بچه ها در اين باندها مشغول به كار مي شوند. متاسفانه اين كودكان و خانواده هاي آن ها حتي وقتي كه تا حدی به تمكن اقتصادي مي رسند و ديگر به مانند قبل مشكل اقتصادي ندارند باز هم به اين كار ادامه مي دهند. این ها به آينده خود اميدوار نيستند و مثلا بيمهاي ندارند که به امید مزد بازنشستگی بمانند و آينده اي را در پيش روي خود نمي بينند و به اين گونه كسب درآمد عادت مي كنند. تلاشي از سوي آن ها صورت نمي گيرد كه اين مسير را تغيير دهند. البته صحيح تر اين است كه بگوييم امکانش را ندارند، نه اینکه تلاشی نمی کنند، چون هیچ جايگزين متفاوتی پیش رویشان نیست.
اکرم احقاقی: چندي پيش در اخبار شنيديم كه يكي از كودكان كار اقدام به خودكشي كرده است، با توجه به اين كه شما با كودكان كار ارتباط داريد آيا در كيسهاي شما موردي اينگونه بوده است؟
سحر موسوی: بله، دختري بود كه اقدام به خودكشي کرده -، اما نجات یافته بود. من فكر ميكنم به خاطر شرايطي كه داشت اين كار را ممكن است باز هم انجام دهد. اين كودك در خانه و زير نظر پدرش بی وقفه مشغول به كار بوده و هیچ زمانی برای استراحت نداشته و دائم به اين موضوع تهديد مي شده كه اگر كار نكند بيرون انداخته ميشود. او از اين موضوع وحشت داشته، از طرف ديگر به خاطر آن چه كه از اطرفيان خود شنيده بود ،علاقهاي نداشت كه از خانه فرار كند و ترجيح مي داده كه در خانه بماند. به دليل یأسی كه بر او حاكم شده بود تصميم به خودكشي مي گيرد.
برخي از كودكاني كه به خانه كودك ناصرخسرو يا جمعیت دفاع پاسگاه نعمت آباد مي آيند و اين فرصت را پيدا مي كنند كه از محيط كار خارج شوند، برايشان این موضوع آن قدر لذت بخش است كه مثلا وقتي در كلاس رياضي حاضر مي شوند و در حال ياد گرفتن رياضي هستند مثل این است که به تفریح رفته اند. احتمالا شنیدهاید که كودكاني به كارهاي سنگيني چون آجرپزي مشغول هستند و شب و روز خود را در چنين محيط هايي ميگذرانند. خودكشي موضوع بچه گانه اي نيست و در ذهن كودكان جايگاهي ندارد. بعضي وقت ها اين كودكان كار به جايي مي رسند كه مي گويند بهتر است بميريم تا راحت شويم و افكاري چون خودكشي به سراغ آن ها مي آيد. بلوغ ذهني در آن ها به خاطر شرايطي كه دارند، زودتر ايجاد مي شود.
اکرم احقاقی: شما در مقاله اي كه با عنوان تجربه زيست دختران كار از خشونت به ويژه در مورد دختران مهاجر افغاني به نگارش درآورده ايد، در بخشي گفته ايد كه اين كودكان بعضا از سوي مادر خود مورد خشونت قرار مي گيرند، در اين مورد توضيح بيشتري دهيد؟
سحر موسوی: در باور برخي از اين مادران اين تصور ذهني به صورت عميق وجود دارد كه مردها توانمند تر و مفيد تر از زنان هستند. در واقع اين تصور نسل به نسل و سينه به سينه به آن ها منتقل شده است و متاسفانه اين تفكر را حتي در بين برخي از زنان روشنفكر نيز مشاهده مي كنيم. آن ها به دلايل مختلف و با ارائه توجيهاتي نامعقول ترجيح مي دهند بچه آن ها پسر باشد و در واقع با رفتار خود و با توجه به تفكراتي كه دارند خشونت را بازتوليد خ مي كنند. به آن ها اين موضوع قبولانده شده است كه زن ناقص است و داراي توانمندي نيست.
برخي از زنان تحصيل كرده نيز در توجيه اين تفكر خود مي گويند كه اگر دختر به دنيا بياوريم دختران ما نيز به مانند ما مجبور مي شوند كه عذاب بكشند و غصه بخورند . به همين دلیل معتقدند كه فرزند پسر داشته باشند بهتر است. در حالي كه اين توجيهي بيش نيست چرا كه اين نسل را همين مادران تربيت مي كنند و آنها مي توانند فرزندان خود را به نحوي تربيت كنند كه داراي چنين سرنوشتي نباشند.
دغدغه یکی ازخانواده مورد تحقیق من درباره دخترش آبروی خانواده بود،چرا كه پسر همسايه شان گويي به دختر اين خانواده نظر داشته و او را مورد آزار و اذيت قرار داده بود. آن خانواده اعتقاد داشت كه اگر اين دختر پسر بود اين گونه مورد آزار و اذيت قرار نمي گرفت و باعث ايجاد زحمت و آبروریزی براي آنها نمي شد .
دختران كار پا به پاي مردان خانواده و حتي بيشتر از آن ها فعاليت اقتصادي انجام مي دهند، ولي باز هم شاهد تحقير در خانواده هستند. در حالي كه وضعيت برادرانشان تا حدودی، حداقل از لحاظ وظایف خانگی، از آن ها مطلوب تر است.
به مرور زمان در اين دختران نسبت به موقعيت شان و ظلمي كه به آن ها روا داشته شده آگاهي ايجاد مي شود ولي اين آگاهي باعث ايجاد حس مبارزه در آن ها نمی شود. بلكه اين آگاهي دردناك، باعث افزايش نااميدي آن ها شده چرا که احساس می کنند توانایی تغییر شرایط را ندارند.
اکرم احقاقی: آيا اين كودكاني كه مورد خشونت قرار مي گيرند به مرور زمان حس مبارزه با خشونت در آنها شكل نمي گيرد و اقدام به تلافي اين خشونت ها در برابر پدرشان، خانواده شان و يا كار فرماهايشان نمي كنند؟
سحر موسوی: من در دختران كمتر با اين موضوع روبرو بوده ام كه بخواهند با اين خشونت مبارزه كنند. اين خشونت بعضا از سوي اعضاي خانواده شان اعمال مي شود و به خاطر آن که خانواده تنها منبع تامین معاش و سرپناه برای آنان است، لاجرم اين خشونت را متحمل می شوند. البته آن ها در روياهاي خود و در داستان هايي كه از زندگي خود تعريف مي كنند اقدام به قهرمان پروري ميكنند. بعضا موادري را مطرح مي كنند که در حمایت از مادر یا خواهرشان، مقابل پدر درآمده اند. اما در برابر ستمی که به خودشان می شود بزرگوارانه سکوت پیشه می کنند. درعمل كمتر اين موضوع را مشاهده مي كنيم و این تنها ایده آل ذهنی شان است که به ایشان قدرت ادامه زندگی می دهد.
مقوله ديگري كه در بين دختران كار با آن روبرو هستيم هراس از خشونت است. برخي از اين دختران از ترس اين كه مورد خشونت قرار گيرند از انجام يكسري كارها پرهيز و بسيار در اين زمينه مراقبت مي كنند. براي اين كه خشونت درمورد آن ها تكرار نشود و كتك نخورند از حق خود مي گذرند و اعتراضي نمي كنند. برخي از اين دختران آن قدر مورد خشونت از طرف پدر يا برادران يا كارفرمايان خود قرار گرفته اند كه داراي نگاه منفي به مردان هستند. در واقع مردان را با خشونت يكسان مي بينند و کتک خوردن زنان از مردان برای شان به امری طبیعی بدل شده است. از همین روی در بين آن ها مردستیزی شدیدی دیده می شود.
درارتباط با اين موضوع، می توان گفت که موقعيت كودكان كار ايراني تا حدودی ازكودكان افغاني بهتر است زیرا خود را شهروند ایرانی می دانند و گهگاهی به خود حق اعتراض می دهند. به دلیل همین ایرانی بودن هم، برخی شان به خود حق می دهند که قومیت غریب فرودست تر خود، یعنی افغانها را استثمار یا تهدید کنند و عقدههای زندگی دشوار خود را بر ایشان فرافکنی کنند. ولي كودكان كار افغاني هیچ حقی برای خود قائل نیستند، نه قوانین و سنتهای جامعه و نه خانواده آنان را صاحب حق میدانند. در این میان، وضعيت دختران افغان بدتر از پسران است. باید توجه داشت که رفتار خشونت آمیز کودک کار ایرانی یا والدین ایرانی و افغانی در قشر ضعیف جامعه، مخلوق جایگاه اجتماعی-اقتصادی ایشان است. ما در زندگي آن ها در واقع يك نوع تنازع براي بقا را مي بينيم و آن ها كار هم كه مي كنند مورد ظلم قرار مي گيرند و فقط زندگي مي كنند تا كار كنند، گویی براي زنده ماندن مجبور هستند دست به اقدامات اين چنيني بزنند.
در بين كودكان كار پتانسيل بزهكاري وجود دارد. ممكن است برخي از اين كودكان مثلا تبديل به فروشنده مواد شوند؛ یا تبديل به هر آن چيزي شوند که زماني خود از آن مي ترسيدند. همان طور كه گفتم آن ها آينده متفاوت و دیگرگونی را براي خود متصور نيستند. البته برخي از آن ها به اين موضوع آگاه اند که قربانی شرایطشان هستند، ولي راهكاري براي فرار از اين موقعيت ندارند و ناگزیر از ادامه راه هستند.
اکرم احقاقی: به نظر شما اقدامات دولت يا سازمان هاي مردم نهاد در ارتباط با حمايت از كودكان به چه ميزان مي تواند در زندگي اين كودكان موثر باشد؟
سحر موسوی: اقدامات دولت در مبارزه با خشونت عليه كودكان كار مي تواند بسيار موثر باشد، ولي متاسفانه دغدغه اين موضوع در بين دولتمردان وجود ندارد. اكنون در اين زمينه بار زيادي بر روی دوش انجمن هاي مردم نهاد است. در حالي كه اگر دولت با اين انجمن ها همكاري مي كرد، مي توانستيم خيلي از مشكلات را حل كنيم. متاسفانه گاهی نه تنها كمكي صورت نمي گيرد بلكه مشكل نيز ايجاد مي كنند. شهرداري براي حمايت از كودكان و اين انجمن ها اقداماتي انجام داد ولي اين اقدامات بنيادي و ريشه اي نبود بلكه ظاهري بود كه بگويند ما هم كاري ميكنيم.
اكنون مسئوليتي كه بر عهده انجمن های فعال کودکان قرار گرفته بسیار بيش از توان و حوزه وظایف شان است. مناسب بود كه آموزش و پرورش و ديگر نهادهاي آموزشي كلاس هايي را براي والدين كودكان مي گذاشتند تا آن ها را در مورد حقوق كودكان و نحوه ي رفتار با آن ها آموزش دهند، و از طرف دیگر کودکان را نیز با حقوق خود آشنا می کردند. در این صورت خانواده ها كودكان خود را كمتر مورد آزار و اذيت قرار می دهند . ولي متاسفانه اين اقدامات چندان مورد توجه نيست.
اکرم احقاقی: بعضا مشاهده مي شود كه كودكان كار از رفتن به بهزيستي و يا خانه هاي امن واهمه دارند و ترجيح مي دهند كه در خيابان كار كنند تا به مكان هاي اين چنيني بروند، علت اين موضوع چيست؟
سحر موسوی: به نظر مي رسد كه اين كودكان از اين نهادها نوعي ترس و واهمه دارند چرا كه ميترسند از خانواده هاي شان جدا شوند.از طرف ديگر فکر می کنم در پشت اقداماتي كه اين نهادها انجام ميدهند، برنامهي دراز مدت وجود ندارد. اين كودكان را نهادهايي چون بهزيستي جمع آوري مي كند ولي براي آن ها برنامه اي ندارد، جايي ندارند كه آن ها را نگه دارند، امکانات مناسبی در اختیارشان بگذارند و آموزش شان دهند و نمي دانند با آن ها چه كار كنند. بعد از مدتي اين كودكان از اين مكان ها فرار مي كنند و به جاي اول خود برمي گردند و كسي نيز پیگیر آن ها نميشود. نيروي انتظامي هم رفتار خشونت باري با اين كودكان دارد و اين باعث ايجاد ترس و واهمه در بين آن ها می شود.
اکرم احقاقی: سوالي كه براي خيلي از افراد ممكن است وجود داشته باشد اين است كه با كودكان كار و دست فروش بايد چگونه برخورد كرد؟ آيا بايد از آنها خريد كرد يا خير؟
سحر موسوی: پاسخ به این سوال دشوار است. نمي توان یک حکم کلی صادر کرد، اما باید به خاطر داشت که این کودکان خود آسیب اجتماعی نیستند، بلکه حاصل یک چرخه معیوب اقتصادی هستند که در به وجود آمدنش نقشی نداشته اند. برخی ممکن است اين تحليل را داشته باشند كه نبايد خريدي از آنها صورت گيرد تا دست از این کار بکشند و این مشکل برطرف شود. ولي بايد توجه داشت كه اين بچهها مجبور به این کار شده اند، چه از جانب باندها، چه خانواده و فشار معیشتی، چاره ديگري ندارند. حتی بیشترشان در صورت عدم موفقیت با عقوبت سختی مواجه خواهند شد. به گمان من این مشکلی نیست که با رفتار خاص شهروندان حل شود، و نیازمند یک راه حل اساسی و بلند مدت از جانب نهادی است که قدرت اقتصادی را در دست دارد. مشکل، کارکردن کودکان است و بهره مند نشدن آنان از حقوق اولیهشان که در اثر جایگاه اجتماعی شان به ایشان تحمیل شده است. با طرد کردن ایشان از خیابان ها، تنها در محل دیگری دور از چشم به کار دشوار دیگری گمارده خواهند شد. به هر حال هر تحلیلی که از این موضوع داریم، مهم اين است كه در برخورد با آن ها شخصيت شان را خرد نكنيم و مورد بی اعتنایی مطلق یا خشونت قرارشان ندهيم. با كمي صبر و تحمل با آن ها رفتار كنيم و توجه داشته باشيم كه اين كودكان به انحاي مختلف تحت خشونت هستند.
من موقعي كه با اين كودكان روبرو مي شوم خيلي مواقع سعي مي كنم كه با آن ها حرف بزنم. وقتي آن ها متوجه مي شوند در مورد آن ها فعاليت مي كنم، اصراري به فروش ندارند و از اينكه مورد مهرباني قرار مي گيرند خوشحال مي شوند. خيلي از اين كودكان وقتي كه لوازم خود را نمي فروشند و با همان وسايل شب به منزل يا محل اقامتشان برمي گردند از سوي كارفرما يا خانواده مورد خشونت قرار مي گيرند.به همين بابت آن ها براي فرار از اين خشونت متوسل به راه هاي مختلفي براي فروش مي شوند مثلا اين كه اصرار زيادي به افراد مي كنند كه از آن ها خريد كنند.
اکرم احقاقی: آيا به نظر شما در سال هاي اخير كودكآزاري افزايش پيدا كرده است؟
سحر موسوی: كودك آزاري در قبل نيز وجود داشته است و موضوع جديدي نيست، ولي اكنون اطلاع رساني در اين زمينه بيشتر شده و بيشتر مورد توجه جامعه قرار مي گيرد. در واقع معتقدم زيادتر نشده است بلکه بيشتر در سطح جامعه مطرح مي شود. البته شاید بتوان گفت كه نوع خشونت ها متفاوت شده؛ با توجه به اين كه زندگي انسان ها ماشيني شده و پدر و مادرها اعصاب چنداني ندارند. گرفتاري خانواده ها بيشتر شده، ممکن است رفتار خشونت بارتري نسبت به كودكان داشته باشند.
اکرم احقاقی: شما فعاليت هاي تشكل هايي چون خانه كودك ناصرخسرو يا جمعیت دفاع را چگونه ارزيابي ميكنيد، آيا به نظر شما اين فعاليت ها در كاهش خشونت و حمايت از كودكان كار موثر بوده است؟
سحر موسوی: به نظر من تاثيرگذار بوده است مثلا كودكاني كه خود من با آن ها روبرو بودم فعاليت اين خانه ها و انجمن ها باعث رشد آگاهي شان شده است. اين تشكل ها پدر و مادرهاي اين كودكان را دعوت و به آن ها آموزش مي دهند و اين بسيار موثر بوده است.
مثلا خانه كودك ناصرخسرو، اقدام به شناسايي كودكان كار مي كند، با پدران و مادران اين كودكان صحبت مي كند و آنها را راضي مي كند كه اجازه دهند فرزندانشان به كلاس هاي اين انجمن بيايند. برخي از خانواده ها در اين زمينه مقاومت مي كنند. برخي از اعضاي انجمن براي شناسايي اين كودكان به محل هايي كه اين كودكان كار مي كنند مي روند و محيط آن ها را شناسايي و با كارفرماها صحبت مي كنند. کارفرمایان را راضي مي كنند كه اجازه دهند اين كودكان ساعاتي براي آموزش به اين خانه ها بيايند.
کشف بسیار دردناکی تقریبا سه سال پیش در حوالی خانه کودک ناصرخسرو اتفاق افتاد. دوستاني كه در خانه كودك در آن زمان كار مي كردند، تعريف كردند در يكي از كارگاه هاي اين منطقه تعدادي كودك افغاني مشغول به كار بودند. اين كودكان به خاطر فقر خانواده شان به مقدار ناچيزي فروخته شده و به صورت قاچاق به ايران آورده شده بودند یا آن که قراردادی با پدر بسته شده بود و درآمد کودک عینا برای پدر در افغانستان حواله می شد.
اين كودكان كه تعدادي دختر و پسر بودند چندین سال بود که شب و روزشان را در اين كارگاه مي گذراندند و امكان خروج نداشتند. آن ها حتي مفهوم زمان و ساعت را از دست داده بودند، هيچ گونه تماسي با بيرون نداشتند و همه در يك جا با هم زندگي می کردند و مي خوابيدند. خيلي از آن ها به خاطر اين كه در معرض آفتاب قرار نگرفته و تغذيه سالمي نداشتند رنگ پريده بودند. این بچه ها رفتار اجتماعي را نمي دانستند و از انسان های دیگر متواری بودند. هر روز از هفته یکی از آن ها برای دقایقی اجازه پیدا می کرد از کارگاه خارج شود، آن هم تنها به این خاطر که نوبتش بود برود نان بخرد. اين نان خريدن براي آن ها شده بود تفريح، تنها فرصتی که نور، شهر و آدم ها را ببینند. داراي هيچ گونه شناسنامه و مداركي نبودند. با پیگیری چندتن از پیشکسوتان انجمن بالاخره كارفرماي آن ها رضایت داد که ساعاتی را برای سوادآموزی به خانه کودک بیایند، آن هم با این استدلال که افزايش توانمندي هاي اين كودكان به نفع وي نيز هست. به خاطر اين كه آن ها در اثر محرومیت از نور خورشید در زیرزمین، مفهوم زمان، روز و شب را از دست داده بودند و شبانه روز كار مي كردند، می گفتند براي ما ساعت يك بامداد كلاس بگذاريد.
اين كودكان در ابتدا پابرهنه به كلاسها مي آمدند تفاوت لباس داخل و بيرون را نمي دانستند، در سر شپش داشتند و مسواك و خمير دندان را نميشناختند، فهمیدن صحبت های آن ها مشکل بود، چرا که به لحاظ تكلمي دچار مشكل شده بودند و توانایی های ارتباطی شان را از دست داده بودند، بسیار خجالتی و دچار ترس و وحشت بودند. اين كودكان به مسئولان خانه کودک التماس میکردند كه وضعيت شان را به نيروي انتظامي اطلاع ندهند چرا كه اگر نيروي انتظامي آن ها را شناسايي مي كرد آنان را مستقيم به مرز افغانستان برده و آن جا پياده شان مي كرد. از طرف ديگر آن ها فروخته شده بودند و جايي براي بازگشت به افغانستان نداشتند، به حد مرگ از بازگشت وحشت داشتند و ترجيح مي دادند كه به همين سبك و سياق زندگي كنند.
اکرم احقاقی: پس با توجه به صحبتهاي شما مي شود اين نتيجه را گرفت كه وضعيت كودكان كار افغان در ايران بسیار بدتر از كودكان كار ايراني است و شما در سخنان خود گفتید كه تبعيضاتي نيز بين اين كودكان صورت ميگيرد، چرا اين گونه است؟
سحر موسوی: براي من جاي تعجب است كه ما ايراني ها چگونه يك همزبان خود را تحقير مي كنيم در صورتي كه آن ها متفاوت با ما نيستند. آن ها صد سال است كه از ما جدا شده اند و قبلا جزء كشور ما بودند. متاسفانه ما يك رفتار خشن و بدوي با آن ها داريم. حتی مي توان گفت يك نوع رفتار نژادپرستانه در برخورد با مردم افغانستان از سوي برخي ايراني ها مشاهده مي كنيم . اين رفتار فقط در بين عامه مردم نيست بلكه قشر روشنفكر ما نيز داراي چنين رفتاري هستند. من هنگامي که مقاله خود را با عنوان «تجربه زيسته دختران كار از خشونت به طور خاص دختران مهاجر افغان» برای همایش ملی آسیبهای اجتماعی ایران فرستادم، به من گفتند كه مشكل افغاني ها مشكل ما نيست و مقاله من را به سختي پذيرفتند. در صورتي كه بسياري از كودكان كار افغاني در ايران متولد شدهاند یا از خردسالی به این جا آورده شدهاند -گرچه قانون به آن ها تابعيت نمي دهد- ، این کودکان در بستر فرهنگی ما بزرگ شده اندو ايران را به عنوان سرزمين خود مي شناسند و افغانستان را نمي شناسند. كودكان كار افغان، انبوهی از جمعیت کودکان کار ایران را تشکیل می دهند و تبعات آن براي همه است. شایسته است که هم جامعه علمی، هم قانون گذاران و هم مردم ما خارج از تعصبات قومی به این مسئله حقوق بشری توجه نشان دهند.
اكنون برخي از كودكان افغاني كه من مي شناسم به دلیل عدم تمدید کارت اقامت خود یا والدین شان مجبور به ترك ايران شده اند. ایناندر حسرت بازگشت به ايران هستند چرا كه نه تنها موقعیت معیشتی بهتری در افغانستان پیدا نکرده اند، بلکه نتوانسته اند با بستر فرهنگی-بومی افغانستان تطبیق پیدا کنند. این امر بیش از پیش برای ایشان یاسآور است، آن ها نه در ایران پذیرفته شده اند و نه به افغانستان تعلق دارند، از هر دو مکان طرد شده اند.
براي من جاي تعجب است كه ما وقتي يك اروپايي يا آمريكايي را در كشور خود مي بينيم بسیار از آن ها استقبال می کنیم و بیش از حد مورد احترام و اکرام قرار می دهیم؛ ولي با يك همزبان و حتي مي توان گفت همنژاد خود، که در شرایطی بسیار طاقت فرسا و اسف بار مجبور به ترک دیار خود شده و به کشور ما پناه آورده، در این سال ها چنين رفتار زشت و بدوي کردیم . همچنان پس از این همه سال که این جمعیت این جا سکنی گزیده اند، ایشان را از خود ندانسته و از بالا به آن ها نگاه میکنیم. واقعا اگر خودمان ناچار به اقامت در کشور دیگری شویم، چنین برخوردی را از مردمان آن کشور برمی تابیم؟
با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد.