تا قانون خانواده برابر: منتقدان سرمایه داری همیشه نوید می دهند که تغییرِ زیربنای اقتصادی جامعه، همه ی مناسبات فردی و درون خانواده را دگرگون می سازد. ایلای زارتسکی نویسنده ی تاریخ پژوه با چنین نگاهی موافق نیست. این نویسنده از زاویه دیگری به تاریخ خانواده و زندگی شخصی می پردازد.
زارتسکی در کتاب «سرمایه داری، خانواده و زندگی شخصی» که در سال 2004 منتشر شد و مورد استقبال بسیار قرارگرفت به طوری که به چهارده زبان ترجمه شده است، به ما هشدار می دهد که خواه خانواده را کانون گرم و زندگی شخصی را حریمی مقدس بدانیم یا زندان بپنداریم و از آن بیزار باشیم، نباید با آن برخوردی سطحی کرد. زارتسکی با خواندن کتاب «روانکاوی و فمنیسم» اثر جولیت میچل در سال 1974 به نقش با ارزش روانکاوی و رابطه پیچیده فرد و جامعه سرمایه داری پی برد (یادداشت مترجم).
کتاب «سرمایه داری، خانواده و زندگی شخصی» به تقسیم میان درونی و بیرونی می پردازد. نویسنده در فصل اول این کتاب با عنوان «فمینیسم و سوسیالیسم»، به نقد جنبش آزادی بخش زنان به سوسیالیست ها به دلیل نادیده انگاشتن و بی توجهی به گونه هایی از سرکوب پیش از سرمایه داری همانند سرکوب زنان توسط مردان، و همچنین بی توجهی نسبت به مسائل درون خانه و بی اهمیت نشان دادن آن، می پردازد (ص.19). وی با مرور نوشته های اولیه زنان از جمله کیت میلت، شولامیث فایرستون و جولیت میچل نشان می دهد که چگونه فمینیست ها موضوع زندگی خانواده را که پیش از آن خصوصی بود به عرصه بحث سیاسی وارد کردند (ص.15).
فصل دوم کتاب به رابطه میان اقتصاد و خانواده می پردازد. به اعتقاد نویسنده خانواده و اقتصاد در جامعه سرمایه داری است که به صورت دو قلمرو جدا از هم شناخته می شوند (ص31). گرایش کلی توسعه سرمایه داری این بوده که فرایندهای اصلی تولید کالا را اجتماعی کند. با پیدایش صنعت، سرمایه داری با جدا کردن شکل های اجتماعی شده تولید «قلمرو تولید کالا» و کار خصوصی که عمدتا زنان در درون خانه انجام می دهند، شکافی در تولید مادی ایجاد کرد. به این ترتیب برتری مردانه، که سابقه ای بس دیرینه تر از سرمایه داری داشت، به یکی از بخش های نهادینه نظام تولید سرمایه داری بدل شد. اما شکاف میان کار اجتماعی شده ی بنگاه های سرمایه داری و کار خصوصی زنان در خانه ارتباطی نزدیک با شکاف دیگری دارد میان زندگی شخصی ما و جایگاه مان در تقسیم اجتماعی کار (صص.34-33). زارتسکی به این می پردازد که دوشاخگی هایی که جنبش آزادی بخش زنان در ابتدا با آن روبه رو شد – میان شخصی و سیاسی و میان خانواده و اقتصاد- ریشه در ساختار جامعه سرمایه داری دارند و اسباب غلبه بر این شکاف آن است که خانواده را بخشی از شیوه تولید بشناسیم که در طول تاریخ شکل گرفته است. پیدایش سرمایه داری با ایجاد سپهری به نام زندگی شخصی نزد توده های مردم، خانواده را از تولید اجتماعی جدا کرد. این فرایند، معنای تازه به برتری مردانه بخشید. با وجود ادامه یافتن وظایف زنان خانه دار و مادران، شکاف موجود، کار آنان را از اعتبار ساقط کرد. افزون بر این، مسئولیت تازه حفظ قلمرو عاطفی و روانی روابط شخصی نیز به زنان خانه دار و مادران واگذار شد. برای زنانی که در خانواده بودند، کار و زندگی از هم جدا نشد اما آوار هر یک بر سر دیگری فرو ریخت (صص.36-35).
فصل سوم کتاب، با ریشه یابی معنایی که خانواده در جامعه سرمایه داری داشته نشان می دهد که چگونه این معنا از تغییر جایگاه خانواده در نظام تولید تاثیر پذیرفته است. این فصل نقشی را پی می گیرد که طبقات تاریخی پیاپی- اشرافیت، بورژوازی، کارگر- هم در تداوم و هم در تحول آرمان های شخصی و در خانوادگی پیشینیان خود بازی کرده اند (ص.12). نویسنده به این می پردازد که چگونه آرمان خانواده بورژوایی دو تناقضی را که در مسیر توسعه سرمایه داری پدیدار شد از نظرها پنهان کرد: «سرکوب زنان و گردن نهادن خانواده به مناسبات طبقاتی». در این راستا هم فمینیسم و هم سوسیالیسم به آرمان های زندگی خانوادگی تاختند. زنان به بطالت خوش آب و رنگ «خانه عروسک» معترض بودند و در خواست ورود به عرصه های آموزش، اشتغال و زندگی عمومی را داشتند. حمله فمینیست ها به آرمان ویکتوریایی از همراهی سوسیالیست ها برخوردار شد. از این رو در سده نوزدهم، سلسله جنبش هایی به راه افتاد که مستقیما زندگی خانوادگی یا خصوصی را هدف گرفتند (صص 64-62).
زارتسکی در فصل چهارم کتاب به این اشاره دارد که پیدایش سرمایه داری صنعتی اگر چه به انهدام شکل سنتی زندگی خانوادگی منجر شد، جستجوی تازه ای را در پی هویت شخصی پدید آورد که در بیرون از تقسیم کار رخ می دهد. گسترش تولید کلان صنعتی انسجام کل اجتماع را که بازار در پی حفظ آن بود در هم شکست. در فرایندی طولانی، مالکیت تولید در انحصار یک طبقه کوچک و متمرکز درآمد. در یک سو جامعه ظاهر شد- اقتصاد سرمایه داری، دولت، هسته اجتماعی که جایی برای افراد نداشت- و در سوی دیگر هویت شخصی که دیگر به معنای جایگاه فرد در تقسیم اجتماعی کار بود. در تقابل با این دنیای خشن، دنیای مدرن ذهنیت به وجود آمد (صص. 12 و 67-66). سپس زارتسکی ادامه این روند و تاثیر آن بر خانواده را ترسیم می کند. زندگی درونی خانواده تحت الشعاع تکاپوی اعضای آن برای تامین معیشت قرار گرفت. در این هنگام همه به فکر نجات خانواده بودند ه تبلور آن را در اصلاحاتی مانند قوانین حمایتی و کار کودک می توان دید. از طرف دیگر، زنان معمولا از اتحایه ها کنار گذاشته می شدند و مردان عضو اتحادیه ها خواستار دستمزدی بودند که برای همه خانواده کافی باشد. این در حالی بود که سوسیالیست های اولیه، خانواده را مشکل اساسی جداگانه ای نمی دانستند. آنها معتقد بودند که افراد هر گاه از استثمار اقتصادی رهایی یابند زندگی خصوصی خود را مطابق آرمان های خانوادگی پیشین و شکوفایی شخصی سامان خواهند داد. اما توسعه سرمایه داری این امید را نابود کرد و میان جنبش سوسیالیستی و فرایند رشد خانواده و زندگی شخصی در میان پرولتاریا فاصله ای چشمگیر انداخت. فروکاستن خانواده دارای استقلال اقتصادی به کارگران خانگی و کارگران کارخانه بخشی از فرایندی بود که به بهره وری بسیار گسترده کار منتهی شد (صص 74-72). کار کودک رفته رفته حذف شد و زنان به نیروی کاری در حاشیه تولید سرمایه داری تبدیل شدند که تعهد اصلی آنها نسبت به خانه بود. به مرور که کارکردهای تولیدی خانواده بر عهده اجتماع قرار گرفت، تولید مادی در درون خانواده یعنی کار زنان خانه دار و مادران، از ارزش افتاد و خانواده که دیگر واحد تولید کالا نبود، به بازاری برای کالاهای صنعتی تبدیل شد. در درون خانواده نیز جست و جویی در پی کامروایی شخصی سیطره یافت که بخش اعظم این جست و جو با فدا شدن زنان صورت گرفت. بنابراین، اگرچه باظهور صنعت، زنان از بسیاری قید و بندهای سنتی مردسالارانه رها شدند، اما گسترش زندگی شخصی مبنایی تازه برای ستم برآنها پدید آورد؛ مسئولیت برقرار نگه داشتن پناه گاه خصوصی برای فرار از جامعه ای بی چهره (ص.12 و صص 87-75).
فصل پنجم به موشکافی جنبش های مدرن گوناگونی می پردازد که در پی دگرگون ساختن خانواده بوده اند، از سوسیالیسم گرفته تا فمینیسم و نشان می دهد که همگی در اندیشه و عمل خود از دو شاخگی نهفته در جامعه حکایت می کرده اند (ص.12). زارتسکی استدلال می کند که جنبش های سوسیالیستی سده بیستم، نگاه ایدئولوژیک به زندگی شخصی و کار زنان در خانه را نقد نکردند و به دلیل حذف خانواده از تعریف تولید سرمایه داری نتوانستند ستم ویژه زنان را از ستم طبقه کارگر تمیز دهند. بنابراین، هر برنامه ای که آنها برای آزادی زنان پیشنهاد دادند وابسته به ورود زنان به نیروی کار مزدی بود. از طرف دیگر، فمینیست ها نیز می خواستند زنان را با تکیه بر اشتغال، دستمزد برابر، آموزش و بیش از همه، حق رای آزاد کنند. نتیجه این رویکرد خواه در انقلاب روسیه و خواه در جنبش فمینیستی اوایل سده بیستم، متحول شدن جایگاه زنان در حرفه یا کار مزدی و یا زندگی سیاسی بود، اما جایگاه زن در درون خانواده کم و بیش دست نخورده باقی ماند (صص 95-94). در ادامه فصل، نویسنده به روایت نظریه های سوسیالیست هایی هم چون فردریک انگلس در ارتباط با خانواده می پردازد. به گفته نویسنده، انگلس در خاستگاه (منشا) خانواده موفق نشد جایگاه زنان را در مقام خانه دار و مادر، نسبت به تولید سرمایه داری تبیین کند. انگلس بر این معادله بورژوایی صحه می گذارد که تولید همان تولید ارزش اضافی است و کار همان مزدبگیری، و بنابراین کار زنان در خانه را برای جامعه غیراساسی جلوه می دهد. نکته ای که نویسنده برآن تاکید دارد صحه گذاشتن انگلس بر تقسیم جنسیتی کار است (صص.110-109). در ادامه نویسنده به این می پردازد که چگونه کتاب انگلس بر جنبش سوسیالیستی تاثیر گذاشت. نمود این اندیشه را در انقلاب روسیه و چین که برپایه توسعه اقتصادی بودند، می بینیم. تحولات در جامعه روسیه تا حدودی مشابه توسعه سرمایه داری پیش از آن بود (صص. 116-112). به طوری که، «انقلاب از طریق توسعه اقتصادی، بخش عمده ستم بر زنان را دست نخورده باقی گذاشت. میراث روانی اجتماعی برتری مردانه با ورود زنان به صنعت با چالش روبرو نشد، حال آن که تحکیم خانواده به زنده شدن آرمان های مردسالارانه گذشته مانند ستایش مادریت دامن زد. شاید از همه مهم تر، تقسیم کار در درون خانواده بود که فشار تمام عیار خود را حفظ کرد» (ص.117). به اعتقاد نویسنده گرچه زنان از بهبود کلی سطح زندگی بهره بردند اما رهایی آنان تابع پیشرفت کلی نیروهای تولید بوده و در قالب موضوعی جداگانه از صحنه سیاست محو شد (همان). زارتسکی سپس به رویکردهای فمینیستی آن دوره پرداخته و بی توجهی به خانواده را در این رویکردها نشان می دهد. به اعتقاد وی، بزرگترین دستاورد فمینیست ها یعنی حق رای، خانواده را دست نخورده باقی گذاشت (ص. 133).
در فصل ششم، اهمیت روان کاوی و ارتباط آن با موضوع خانواده بررسی می شود. زارتسکی در پیوست سیاسی که آخرین مبحث کتاب است نتیجه می گیرد که جنبش سوسیالیستی مادامی که تمامی توجه خود را معطوف به قلمرو تولید کالا نگه داشت از یکی از ابعاد مهم ستم بر زنان غافل ماند. وی علت به وجود آمدن و شکل گرفتن جنبش فمینیستی مستقل از جنبش سوسیالیستی را نیز همین بی توجهی سوسیالستها به مسائل زنان به ویژه زنان خانه دار، هم در تولید مثل وهم در بازتولید نیروی کار و انجام کارهای خانه دانسته و در مقابل آن تاکید می کند که مناسبات اجتماعی مربوط به دخالت ما است و نمی توان تغییر مناسبات اجتماعی را تنها بر دوش زنان گذاشت. زنان به تنهایی نمی توانند خانواده را دگرگون کنند. این هدف نیازمند تلاش ومبارزه متحد تمامی مردم جامعه به ویژه زنان خانه دار است (صص 162-159). اما زارتسکی بر این نکته نیز تاکید می کند که تنها سوسیالیسم می تواند زندگی شخصی را در نهایت دگرگون سازد چرا که تنها سوسیالیسم کار بیگانه شده را از میان خواهد برد و می افزاید: «برنامه سوسیالیستی برای خانواده باید تمامی ابعاد زندگی شخصی- اقتصادی، اجتماعی و روانی- را در برگیرد و باید در پیوند دادن آن ها به یکدیگر بکوشد. اصل حاکم بر این برنامه باید تقویت زندگی شخصی از راه تقویت زندگی اجتماعی باشد…» به اعتقاد وی پیش از آنکه وعده زندگی شخصی تحقق یابد باید جدایی و انزوای تحمیل شده بر آن را از میان برد (صص. 166-165).
شناسنامه کتاب:
زارتسکی، ایلای (1390)، سرمایه داری، خانواده و زندگی شخصی، برگردان منیژه نجم عراقی، تهران: نشر نی. 176 ص.
فهرست مطالب:
یادداشت مترجم
پیش گفتار
فصل اول: فمینیسم و سوسیالیسم
فصل دوم: خانواده و اقتصاد
فصل سوم: سرمایه داری و خانواده
فصل چهارم: پرولتاریایی شدن و پیدایش ذهنیت
فصل پنجم: سیاست و زندگی شخصی
فصل ششم: نگاهی به روانکاوی
پیوست: نتایج سیاسی