تا قانون خانواده برابر: مدافع حقوق زنان، دریاچه ارومیه، شاعر، ترکی_زبان مادری، نویسنده، کمپین یک میلیون امضا_تبریز، مترجم … چند واژه دیگر برشمارم که گودال ایجاد شده در جای خالی «فرانک فرید» نمایان شود؟
چند روز دیگر باید بگذرد تا لابد روند تحقیقات و بازجویی در مورد فرانک تکمیل شود؟ از 12 شهریور، حدود چهل روز گذشت. در این چله چه چیزی، برای چه کسی باید مشخص می شد؟
برای من که این چله نه چندان ساده، شناختن روزافزون جزئیات فکری، رفتار و احساس او بوده است همراه با نگرانی هر روزه بیش از روز دیگر. حالا بعد از چهل روز می توانم بگویم که فرانک بازداشت شده است، فقط چون «فرانک فرید» بوده است.
زندگی، شعر و زنانگی
از هر کسی سراغ او را می گیرم، در صحبت ها چند صفت تکرار می شود: فعال، قدرتمند، نام آشنا، ساده و صمیمی. لازم نبود زیاد در زبانی که نمی دانم به دنبال نامش جستجو کنم، ماهنامه “دیلماج” را فارسی زبانان هم می شناسند و می دانند که سردبیر بخش زنان آن فرانک بود. و سروده های پر احساس تورکی. و مقاله های جسورانه در پیشگامی خواسته های زنان.
“به خاطر نمی آورم چه زمانی برای اولین بار فرانک را ملاقات کردم اما ازاواخر دهه 70 که فعالیت های زنان بیشتر نمود بیرونی داشت، همیشه نام فرانک را به عنوان یکی از زنان فعال تبریزی می شنیدم.”1
“آشنایی من با فرانک برمیگردد به شروع فعالیت کمپین و مطالبی که از او در سایت های زنان خوانده بودم. تا مدتها ارتباط بسیار دورا دوری داشتیم تا این که به دعوت من فرانک چند روزی از تبریز به رشت آمد و مهمان من بود.”2
فرانک فرید سال 1340 در خانواده ای روشنفکر و تبریزی متولد شد. ناهید کشاورز (مدافع حقوق زنان و پژوهشگر) که مصاحبه ی مفصلی با فرانک راجع به زندگی و فعالیت هایش داشته است؛ راجع به سابقه خانوادگی او می گوید: “پدربزرگ فرانک از مشروطه خواهان به نام بود. عموی مادرش هم از مشروطه خواهان بوده که در جریان انقلاب مشروطه اعدام شد.” و رد دموکراسی خواهی و هزینه پردازی برای آزادی خواهی را در اجداد او نشانم داد. سال 1358 به دانشگاه سراسری تبریز وارد شد، با اینکه امکان تحصیل در انگلستان برایش پیش آمده بود، اما به ایران برگشت و با بسته شدن دانشگاه ها با طرح انقلاب فرهنگی مدتی از تحصیل بازماند. در سال 1361 ازدواج کرد. سالهای بعد تحصیل را در دانشگاه تبریز ادامه داد و تمام کرد.
دوست داشتم راجع به شروع به فعالیت های فرهنگی و نوشتاری فرانک از زبان خودش بخوانم. خوشبختانه به مدد حافظه مجازی قرن جدید، مصاحبه ای با فرانک در سال 1386 یافتم: “اواسط دهه شصت، یعنی زمانی که هنوز شعر نمیگفتم! در همین سالها بود که در تبریز و احتمالا جاهای دیگر، بعضی از خانوادهها مجالسی را ترتیب میدادند، همراه با موسیقی و رقص، شعر و ادبیات و اگر بخواهم خلاصه بگویم: محافلی پر از هنر و شور وشعف در آن سالها! این برنامهها ده – پانزده سال، شیرین ادامه داشت. به این خانهها “اجاق” میگفتند و در شرایط خاص آن سالها این مجالس نعمتی بودند. آنها مثل فرهنگسراهای کوچکی بودند با برنامههایی خوشایند همه؛ از کوچک و بزرگ گرفته، تا زن و مرد. در واقع نطفهی بسیاری از فعالیتهای فرهنگی بعدی در منطقهی ما، در همین اجاقها شکل گرفت. در آنجا من هم با خواندن بایاتی (دو بیتیهای ترکی) و … شروع کردم.“3
در همان سالهای دهه 60 فرانک و زنان دیگر تبریز با استفاده ی مناسب از زمان به فعالیت در مورد دغدغه های زنانه پرداختند. ناهید کشاورز در مورد سابقه فعالیت های فرانک می گوید: “فرانک و دوستانش پیش از زنان تهرانی، در تبریز محافل زنان داشتند. به همراه برخی از دوستانش در سال های 64، 65 در خانه هایشان 8 مارس روز جهانی زن را برگزار می کردند. به گفته فرانک، دغدغه های زنانه آن ها را دور هم جمع کرده بود.”
اوایل دهه 70 شعر گفتن را شروع می کند: “اوایل درست نمیتوانستم تورکی را بخوانم! ولی کم کم یاد گرفتم و بعدها به همان سیاق نوشتم. ولی خب از سال 73 بود که شعر را جدی تر گرفتم. شعر فارسی با مضامین زنانه هم میگفتم. ولی تداوم شعر در من به زبان مادریام بود.“4 تلاش و پیگیری او موجب شد تا سال 1377 جایزه بهترین شعر (در بخش شعر تورکی) در اولین جشنواره مطبوعات شمالغرب کشور را بگیرد.
سال 1380 فرانک دوباره به دانشگاه رفت و مترجمی زبان انگلیسی را آموخت. در عین حال زندگی و دغدغه زنانه هیچ وقت در کارها و فعالیت های او گم نشد. به مناسبت روز جهانی زن سال 1380، در آمفی تئاتر زندان مرکزی تبریز مراسم مفصلی برای زندانیان عمومی زن برگزار شد که فرانک جز هیئت برگزارکننده بود. تعدادی از فعالان مرکز فرهنگی زنان از تهران هم در آن مراسم دعوت شده بودند و حضور داشتند. در آن مراسم برای زنان زندانی کمک های مالی جمع آوری شد که موجب آزادی تعدادی از زندانیان مالی شد و همچنین تعدادی از وکلا، وکالت آنها را به عهده گرفتند. زندان مرکزی تبریز، دقیقا همان زندانی است که الآن میزبان زن فعالی است که روزی برای کمک به زندانیان و زندانبانان شور و حال تازه ای به آنجا بخشیده بود؛ و حالا چله پذیر همان زن است.
در سال 1383 فرانک دبیر اولین کنگره علمی – فرهنگی زنان تبریز در «تالار دکتر مبین» شد. ناهید درباره آن کنگره می نویسد: “در این کنگره البته اجازه ندادند با زبان ترکی مراسم را برگزار کنند و برخی به همین دلیل تحریمش کردند ولی فرانک به کار مستقل زنان اعتقاد داشت و می گفت «من دست تنها سعی کرده ام، روی مسائل زنان پافشاری کنم. ما این را جا انداخته ایم که جنبش زنان باید مستقل باشد. جنبش مستقل زنان برای من یعنی این که شاخه جنبش دیگری نشود. مثلا فردا جنبش ملی موفق شد، جنبش مستقل زنان، بتواند بگوید من هنوز به خواسته هایم نرسیده ام. و با تمام شدن جنبش ملی، تمام نشود»4 فرانک معتقد بود که در آذربایجان دو آقا بالا سر، بر زنان سلطه دارد: «در این جا دو جبر بالای سر ماست، یکی که می گوید از زن بودنت حرف بزن ولی نه با زبان مادریت، و جبر دیگری که می گوید حالا که به تو اجازه نمی دهند با زبان مادریت حرف بزنی، زن بودنت را فراموش کن. فرقی نمی کند این از یک طرف زور می گوید و دیگری از یک طرف. من دبیر کنگره بودم و خیلی فشار رویم بود. البته ما ابتکاراتی به خرج دادیم. مثلا روسری محلی سر کردیم و تابلوهای رقص آذربایجانی را به دیوار زده بودیم.»5“
علی رغم کارهای فرهنگی، نوشتن، سرودن و ترجمه سال 1384 دوره دوم دانشگاه را با موفقیت تمام کرد.
ملی گرایی در عین توجه به قومیت ها
سال 1385 فرانک همراه با دیگر موسسان «کمپین یک میلیون امضا برای رفع تبعیض های جنسیتی» تلاش برای آگاهی رسانی گسترده و جلب خواست مردم برای تغییر قوانین تبعیض آمیز را آغاز کرد. بیشتر داوطلبان کمپین، فرانک را یکی از تاثیرگذارترین و دقیق ترین افراد می دانند. به خصوص که او با تجربه کارهای فراوان فرهنگی، اشکالات احتمالی ائتلاف های جمعی و کارهای گسترده را به موقع تشخیص می داد و گوشزد می کرد. به نظر زهره اسدپور (مدافع حقوق زنان در رشت) خواسته های همگانی و نه صرفا منطقه ای زنان، جز مواردی بود که فرانک در کارهای گروهی بر آن تاکید داشت: “فرانک به شدت می کوشید تا از جنبش زنان تمرکز زدایی شود. او معتقد بود باید در رابطه ای تعاملی بین مناطق مختلف کشور، خواسته هایی در دستور کار فعالین قرار بگیرد که مختص بخش یا قومیت خاصی از زنان کشور نباشد. به باور فرانک، محوریت تهران موجب می شد تا شرایط و خواسته های زنان دیگر نقاط کشور در حاشیه قرار گیرد و یا حتی اساسا دیده نشود.”
در عین حال نادیده گرفتن قومیت ها توسط مرکز کشور را نقد می کرد و ارتباط مداوم شهرها با هم را، راه حل مقابله با این مشکل می دانست. ناهید در مورد نقدهای فرانک به فعالان تهران نشین می گوید: “بله فرانک به مرکز گرایی خیلی نقد داشت. معتقد بود که با وجودی که در تبریز زودتر از شهرهای دیگر و از جمله تهران، مسائل زنان به خارج از خانه ها کشیده شد ولی این تجربیات نادیده گرفته شده است. معتقد بود که تبعیض های قومی در آذربایجان باعث به حاشیه کشیده شدن مسائل زنان می شود و بیشتر تریبون ها هم در تهران است و به جنبش های اجتماعی نقد داشت که قومیت ها را نمی بینند گرچه معتقد بود باز جنبش زنان حداقل در گفتار، قومیت ها را می بیند. فرانک راه مقابله با مرکز مداری را باز کردن گره های کور ارتباطی می دانست. او معتقد بود که شهرها باید با هم ارتباط بگیرند. امری که در کمپین تا حدودی آغاز شد ولی با بسته شدن بیشتر فضای ارتباطی، این ارتباطات ناکام ماند.”
نمی دانم این چهل روز، کافی بوده است تا بازجوها از فرانک درس ملی گرایی در کنار توجه به قومیت ها را فرا بگیرند و یا همچنان توجیهات خشک شدن بزرگترین دریاچه نمک دنیا که جز منابع ملی کشور است و تبعاتش را پیش از همه، مردمان بومی آنجا درک کرده اند، مرور می کنند.
فرانک علاوه بر سخن، در عمل هم تمام تلاش را برای نگه داشتن ارتباط فعالان با یکدیگر انجام می داد. ناهید استمرار او در خواسته هایش را جز ویژگی های برجسته او می شمارد: “ویژگی فرانک استمرارش در پیگیری خواسته هایش بود. او تا آن جایی که من می شناسم بسیار پرانرژی بود. برای شرکت در جلسه ای با اتوبوس به تهران می آمد و همان شب یا شب بعد با اتوبوس بر می گشت. او به کارش ایمان داشت. هر وقت که با او صحبت می کنی، نکته هایی را به تو می آموزد. نقادی هایش را با زبانی بیان می کند که کارساز است و تغییر دهنده. “
پررنگی حضور فرانک در گفتگو بر سر اختلاف نظرها و ساختن تفاهم ها در ذهن من بیش از همه در اصفهان ماندگار شد. نیمه راه کمپین یک میلیون امضا. فعالان جوان زنان بودند و فرانک با آن همه تجربه، با آن همه سرمایه ی اندوخته هم ردیف امثال من نشسته بود و خوب گوش می داد و خوب تر تحلیل و صحبت می کرد. زهره هم مانند من ارتباط فرانک با جوانان را ارزشمند توصیف کرد: “سادگی و صمیمیت فرانک بسیار چشم گیر بود، در برخورد با فرانک، مخاطب جوان به سادگی فاصله ی سنی با او را فراموش می کرد.”
بلال مرادویسی (مدافع حقوق زنان از کردستان) با این که دیدار کوتاهی با فرانک داشته، بر ارزشمندی او تاکید می کند: “ایشان را در چند تا از جلسات کمپین (یک میلیون امضا) به عنوان نماینده تبریز دیده ام و می شناختم. زن فعال و در عین حال قدرتمندی بود و برای فعالان تبریز یک وزنه درست و حسابی بشمار می رفت.”
همچنین لیلی بهبهانی که فقط یک بار فرانک را دیده، با اظهار نگرانی در مورد وضعیت بازداشت او، درباره ویژگی های فرانک می گوید: “فقط چند روز شانس هم صحبت بودن با فرانک عزیز را داشتم، گر چه که همان چند روز کافی بود برای فهمیدن خاص بودن این زن….“
زمان سنجی خردمندانه، حضور فرانک را در ائتلاف همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات 1388 همراه داشت.
بالآخره در سال 1388 بعد از سالها سرودن شعرهای زیبا، اولین مجموعه شعر کوتاه ترکی را منتشر کرد. فرانک دلیل سرودن به زبان مادری را بی واسطه بودن آن می داند: “بلاواسطه بودن زبان مادری، یعنی میتوانی احساست، عواطف و دانسته هایت را بیان کنی، بدون اینکه نیاز به آن باشد که در ذهنت ترجمه کنی، و علت دیگرش عشق به واژه ها. من به آنها به چشم موجودات زنده ای نگاه میکنم که نزد ما به امانت سپرده شدهاند. ما میتوانیم به آنها حیاتی دوباره بدهیم و یا به بوته ی فراموشی بسپاریم. واژه ها خیلی بیشتر از آنچه نشان می دهند، معنی و مفهوم منتقل می کنند. حال این واژه ها در زبان مادری شخص چیزی سیال و روان هستند که می توانی مستقیما بهشان دست پیدا کنی و احساس تو دست دوم نمی شود.“
زهره اسدپور کنشگر حقوق زنان که زبان ترکی می داند و درک نسبی راحتی از اشعار فرانک دارد، می نویسد: “شعرهای فرانک در کنار مضامین اجتماعی از لطافت ویژه ای برخوردار بود به خصوص یکی از شعرهای فرانک را به یاد می آورم که پر بود از درک نشانه های تغییر جامعه، نشانه هایی که خبر از رویدادی می داد که در شعر فرانک با عبارت بارداری چند باره ی سرزمین مادری نامیده شده بود، بارداری ای که زایشی پرشکوه را در پی خواهد داشت.”
هر چند بار و هر چقدر که راجع به بومی گزینی خوانده بودم، مقاله، کتاب، یادداشت: مطالبات بومی، راهکارهای بومی، حتی احساسهای بومی، باز درک دقیق و لمس این واژه، جز با همنشینی با فرانک ممکن نمی شد. وقتی او شعر می خواند و حتی ترجمه می کرد و ما، و شاید دقیق تر، من، تمام احساس مبهمم خجل از نافهمی زبان خوش آهنگ او بود و بعد قیاس همین احساس با شرایط برعکس؛ و همچنین درک زبان ترجمه ای قومیت ها که شبیه زبان انگلیسی ترجمه دست و پا شکسته خودم است؛ تازه با تمام وجود نیاز به آموزش بومی، خواست بومی، راهکار بومی و حتی نظریه بومی را حس کردم. و چندین برابر برایم تلاش فرانک در گفتگو با دیگر زبانها، دیگر قومیت ها و حتی دیگر کشورها، خواندن و نوشتن از آنها و پیدا کردن تفاهم با آنها ارزشمند شد.
یاداشت ها:
- گفتگو با ناهید کشاورز
- گفتگو با زهره اسد پور
- از متن مصاحبه لیلا صحت با فرانک فرید
- همان
- نقل قول ها از فرانک فرید در مصاحبه ناهید کشاورز با او
- همان