نظریات فمینیستی در ابعاد هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی و روش‌شناختی/ شمیم شرافت

0
134

بیدارزنی: فمینیسم به دو اعتبار «تاریخی» و «گرایشی» تقسیم می‌شود. در تقسیم‌بندی تاریخی جنبش فمینیسم به سه موج اول، دوم و سوم تقسیم می‌شود و در تقسیم‌بندی گرایشی، شامل فمینیسم پست‌مدرن، لیبرال، مارکسیستی، رادیکال و سوسیال و دیگر انواع فمینیسم می‌شود. در این مقاله تلاش می‌شود تا با نگاهی به چهارچوب‌های فمینیستی از بعد هستی شناختی، معرفت‌شناختی و روش‌شناختی، فلسفه‌ی این اندیشه مورد بررسی قرار گیرد.

هستی‌شناسی فمینیستی

هستی‌شناسی، مطالعه‌ی ماهیت بودن پدیده‌ها است و بیش‌تر درگیر ساختار اولیه‌ی واقعیت است. هدف ابتدایی تحقیق هستی شناسانه، فراهم کردن دیدگاهی وسیع، دربرگیرنده و جامع از ماهیت واقعیت تا حد امکان است. البته مسلماً دانشی که ما به دست می‌آوریم جزئی و جایزالخطا است و دانش هستی شناختی نیز از این نکته مبرا نیست؛ اما هدف فلسفه‌ی هستی شناسانه، نظریه‌سازی درباره‌ی ماهیت و ساختار واقعیت تا حد ممکن است. برای دستیابی به چنین درک هستی شناختی، نظریه‌پرداز فرض می‌گیرد که این جهان قابل شناخت است و هر آنچه در آن رخ می‌دهد واقعی و ممکن است و شرایطی هستند که موجب وقوع آن شده‌اند.

چارچوب هستی شناختی مشخصاً از طریق نظریه‌پردازی درباره‌ی مجموعه‌ای از شرایط، وقایع و علل وجودی آن‌ها صورت‌بندی می‌شود. به همین دلیل است که دستیابی به درون‌بینی هستی شناسانه کاری دشوار و عمدتاً همراه با خطا است (لاوسن، ۲۰۰۴).

در نظریه‌ی فمینیستی واقعیت پذیرفته شده این است که ساختارهای اجتماعی دارای قدرت‌های علّی هستند که قابل‌تقلیل به افراد سازنده‌ی آن نیستند. اکثر نظریات فمینیستی فرض را بر نابرابری ساختاری می‌گیرند. مسئله‌ی قدرت که میان دو جنس به‌صورت نابرابر توزیع‌شده مسئله‌ی محوری هستی‌شناسی فمینیستی را تشکیل می‌دهد.

فمینیست‌ها بارها مطرح کرده‌اند که باید برای جذب صداهای مختلف در اجتماع علمی یا هر گفتمان غالب دیگر از روش‌شناسی مناسب استفاده کرد (لاوسن، ۲۰۰۰). زمانی که سیمون دوبووار ادعا کرد که «انسان‌ها زن به دنیا نمی‌آیند، بلکه زن می‌شوند» (دوبووار، ۱۳۸۲) اثبات می‌کند که جنسیت یک هویت ثابت نیست، بلکه هویتی است که به‌طور مداوم طی زمان ساخته می‌شود. مناسبات سیاسی موجود نیز می‌توانند ساختارهای ممکن را تحت تأثیر قرار دهند. این هم به شعار اصلی جنبش فمینیسم «شخصی، سیاسی است» بازمی‌گردد.

نظریه‌ی فمینیستی در مجموع به دنبال این است که دریابد چگونه ساختارهای سیاسی و فرهنگی در سطح گسترده، اقدامات افراد را تحت تأثیر قرار می‌دهند و افراد نیز چگونه این ساختارها را متأثر می‌سازند (باتلر، ۱۹۸۸). وجه اشتراک تمام پروژه‌های فمینیستی هستی‌شناسی، انتقادی است. «جی آن تینکر» (۲۰۰۶) معتقد است: «فمینیست‌ها از هستی‌شناسی روابط اجتماعی شروع می‌کنند که در آن افراد توسط ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تاریخی نابرابر ساخته شده‌اند.» درمجموع ما می‌توانیم دنیای سیاسی‌مان را بازسازی کنیم. از بعد هستی شناختی نظریات فمینیستی به دنبال درک روابط قدرتی هستند که به حوزه‌ی جنسیت سیاسی شده‌ی کنونی که ما با آن مواجه هستیم منجر شده است. محمدپور (۱۳۸۹) نیز اشاره می‌کند که هستی‌شناسی فمینیستی، موقعیت و نقش اجتماعی زن را مورد نقد قرار می‌دهند. به این معنا که موقعیت اجتماعی زنان پدیده‌ای طبیعی نبوده بلکه محصول جامعه؛ سیاست و اقتصاد است. بر همین مبنا موضع هستی‌شناسی نظریات فمینیستی بررسی روابط قدرت ساختمند و جنسیتی شده‌ای است که زنان را به انقیاد کشانده و محدودیت‌های ساختاری مبتنی بر جنسیت موجب تحدید انتخاب‌های آنان می‌شوند.

معرفت‌شناسی اجتماعی نظریات فمینیستی

هستی‌شناسی را می‌توان دیدگاه محقق از واقعیت دانست و در مقابل، معرفت‌شناسی را نحوه‌ی شناخت واقعیت توسط وی دانست. ممکن است دانشمندان علوم اجتماعی، هدف محقق را دستیابی به بهترین توصیف ممکن از واقعیت بدانند، درواقع می‌توان گفت معرفت‌شناسی محقق به او کمک می‌کند تا چگونه موضوع تحلیل را دریابد؛ یعنی اگر هستی‌شناسی محقق شامل باور او به هر آنچه در جهان موجود است باشد، آن‌وقت معرفت‌شناسی به شناخت آن جهان برمی‌گردد. چنانچه هاردینگ هم می‌گوید: «معرفت‌شناسی، نظریه‌ی شناخت است.»(۱۹۸۷:۳).

یافتن معرفت‌شناسی واحد برای نظریه‌ی فمینیستی کاری دشوار است، چراکه هرکدام از نحله‌های مختلف فمینیسم ممکن است به شناخت‌های گوناگونی دست پیدا کنند.

مثلاً در فمینیسم پست‌مدرن، واقعیتی برای دستیابی وجود ندارد، چراکه این خوانش کنشگران فردی است که واقعیت را می‌سازد. برای مثال «اریگاری»، «سیسکو» و «کریستوا» از آن جمله هستند که با تأثیرپذیری از «دریدا» و «لاکان» به دنبال برملا ساختن تناقضات درونی نظام‌های فکری به‌ظاهر منسجم درباره‌ی زنان هستند تا باورهای معمول درباره‌ی هویت و خویشتن را مورد نقد قرار دهند (تانگ، ۱۳۹۱). مثلاً سیسکو با به‌کارگیری دوگانه‌های دریدا نگارش زنانه را در مقابل نگارش مردانه قرار می‌دهد و بر تقابل‌های فرهنگ، طبیعت، کلام و نوشته و… تأکید دارد. ایریگاری بر انگاره‌ها متمرکز می‌شود و اندیشیدن زنانه و مردانه را بررسی کرده و کلیشه‌های مربوط به میل جنسی را نقد می‌کند. کریستوا نیز به دنبال بر هم زدن نظم طبیعی موجود زنانه و مردانه است و قصد توصیف مردانه از زنانه و زنانه کردن مردانگی را دارد.

فمینیسم استندپوینت «فمینیسم نقطه نظر» که بیش‌تر با کارهای «هیل کالینز» و «اسمیت» شناخته می‌شود، معرفت‌شناسی خود را بر کشف تجربه‌های زنانه بنا می‌کند. چنانچه اسمیت حتی بحث «جامعه‌شناسی برای زنان» را مطرح می‌کند و با پایه‌گذاری فمینیسم استندپوینت به دنبال دستیابی به نگاه هرروزه‌ی زنان به جامعه و نحوه‌ی شکل‌گیری دنیای اجتماعی در نگاه زنانه است. دوروتی اسمیت، جامعه‌شناس به این می‌پردازد که چگونه می‌توان علمی جانشین را ایجاد کرد که از دوگانه انگاری‌های مخرب علم عصر روشن گری، یعنی دوگانه انگاری‌های سوژه- ابژه، درون- بیرون و عقل- احساس فراتر رفت. او درصدد معرفی جامعه‌شناسی است که زنان موردمطالعه‌اش را به ابژه تبدیل نمی‌کند، بلکه حضور سوژه به‌منزله فاعل و تجربه‌گر را در روش‌های تحلیلی‌اش حفظ می‌کند. پس سوژه آن شناسنده‌ای است که فهمش از جهان می‌تواند باکار جامعه‌شناس بسط یابد.

او معتقد است که نقش زنان در ساختن جامعه توسط اکثر متفکران نادیده گرفته‌شده است. درحالی‌که مردان سیاستمدار، کارمند و اقتصاددان‌ هستند، جهان زنان، متشکل از خانواده، فرزندان، تولیدمثل و امور جنسی و عاطفی است؛ بنابراین جامعه‌شناسی نوعی معرفت است که به دست مردان و برای آن‌ها ساخته‌شده است. برای همین وی تلاش می‌کند تا چهره واقعی جامعه‌شناسی را به‌منزله عملی سیاسی فاش کند. او خواستار جامعه‌شناسی انتقادی‌ است که برای زنان سودمند باشد. بر این اساس پروژه‌ای را در پیش می‌گیرد و آن «جامعه‌شناسی فمینیستی زن محور» است که هدفش تحلیل تأثیر ترکیب‌بندی‌های قدرت بر ارتقاء آگاهی و عمل سیاسی و انتقادی زنان است. به تعبیر اسمیت، حکومت، گفتمان‌های علمی و رسانه‌های عمومی بر اساس روابط سلطه شکل‌گرفته‌اند که محل تلاقی سلطه مردان، نژادپرستی و سرمایه‌داری است. در این نظام‌ها، دانش به‌منزله نیروی اجتماعی سلطه، عمل می‌کند. این سلطه می‌تواند از طریق متون (همچون پرونده‌های بیمارستانی، متون رسانه‌ای) بازتولید شود. درواقع متن، امکان کنترل اجتماعی را تسهیل می‌کند (سیدمن، هزار و سیصد و هشتاد و شش).

فمینیسم مارکسیستی، با استناد به اثر مارکس و انگلس منشأ خانواده و مالکیت خصوصی و دولت (۱۸۴۵)، تحلیل طبقاتی را بهترین نوع تبیین و در واقع نوع رهایی‌بخش تبیین می‌داند و با استناد به تاریخ بی طبقه‌ی جامعه‌ی انسانی، پیدایش مالکیت را عاملی برای بهره‌کشی از زنان می‌داند. در معرفت‌شناسی فمینیسم مارکسیستی اقتصاد نقشی اساسی دارد و تنها با تغییر ساختار اقتصادی است که می‌توان به موقعیتی برابر با مردان دست یافت.

در فمینیسم لیبرال نیز چنانچه در کارهای «ولستون کرافت» و «جاگر» آمده است، آموزش زنان، حقوق برابر با مردان در عرصه‌ی اجتماعی و اقتصادی و برابری دو جنس ازجمله‌ی مطالبات معرفت‌شناختی است.

در هر حال با هر نگاه و معرفت‌شناسی فمینیستی، برابری و ارتقاء موقعیت زنان هدف اساسی است. به‌طورکلی اکثر نظریات فمینیستی، به نحوه‌ی ساخته‌شدن جنسیت بجای جنس تحمیل‌شده‌ی بیولوژیک، تأکید دارند. برای آن‌ها تمرکز بر جنسیت است به این معنا که جنسیت یابی یک فرآیند است و منجر به روابط قدرت نابرابر می‌شود.

آنچه در مجموع فمینیسم را فمینیسم می‌کند، بررسی روابط نابرابر قدرت است (تیکنر، ۱۹۹۷). محمدپور (۱۳۸۹) نیز معرفت‌شناسی فمینیستی را دارای خصلتی محلی، موقعیتی، بستر گرا و تاریخی و نه جهانشمول و فرابستری می‌داند. ارزش‌ها در این نظریات دارای اهمیت ویژه بوده و به همین منوال باید باورهای کاذبی که قدرت و شرایط عینی را در خود پنهان می‌دارند، افشا شوند.

روش‌شناسی فمینیستی

«سارا هاردینگ» می‌گوید روش‌شناسی نظریه و تحلیل این است که تحقیق چگونه انجام می‌شود (۱۹۸۷:۳)، مطابق با تعریف هاردینگ روش تحقیق یک تکنیک برای جمع‌آوری اطلاعات و مدارک است. مثال هم می‌تواند تحلیل موردی، تحلیل گفتمان، تحلیل زمینه‌ای و… باشد. روش تحقیق می‌تواند کمی یا کیفی باشد و اخیراً هم ترکیبی. انتخاب روش مورد استفاده تحت تأثیر عوامل مختلفی است، همچون سوژه‌ی مورد بررسی یا هدف تحقیق در حال انجام؛ اما اکثر نظریه‌پردازان فمینیست معتقدند که روش‌های کیفی بهتر به هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی فمینیستی نزدیک هستند (مارچند، ۱۹۹۸). هاردینگ (۱۹۸۷:۲) روش‌ها را در سه صورت کلی تقسیم‌بندی می‌کند که شامل انواع مدل‌های گوش دادن و جست‌وجو گرانه، مشاهده‌ی رفتار، بررسی و ردیابی تاریخی است. درواقع با توجه به هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی و روش‌شناسی هر تحقیقی، تکنیک‌ها در سه جنبه‌ی شنیدن، مشاهده و آزمون جای می‌گیرند. تفاوت اصلی بین روش‌ها هم نه خود روش‌ها بلکه نحوه‌ی به‌کارگیری آن‌ها است. مثلاً در یک تحقیق کیفی آیا محقق بر جنسیت و زن بودن تأکید دارد؟ آیا سکوت معنا دارد؟ آیا نگاه محقق، انتقادی است؟ اکثر روش‌های فمینیستی انتقادی هستند و به ظرایف پاسخ‌های پاسخگویان توجه ویژه دارند.

تأکید بر روش‌های کیفی در تحقیق‌های فمینیستی به این علت است که استفاده از داده‌های آماری کلان در بررسی آنچه در ذهن کنشگر می‌گذرد، عاجزند. این داده‌ها در بررسی پدیده‌هایی که در سطح کلان هستند، مناسب‌اند، چنانچه در سال ۱۳۸۳ در یک مطالعه‌ی کشوری از سوی دکتر «قاضی طباطبایی» در مراکز ۲۸ استان، دامنه‌ی خشونت خانوادگی سنجیده شد که مطابق با آن ۶۶ درصد پاسخگویان حداقل یک‌بار در زندگی خود تجربه‌ی خشونت خانوادگی را داشتند (کار، ۱۳۸۷). در منابع فمینیستی تأکید شده است که روش‌شناسی فمینیستی، باید حساس، مشارکتی، ابتکاری و انعطاف‌پذیر و در نهایت همراه بامطالعه‌ی ساختارهای پیچیده‌ی قدرت باشد که بین سیاست‌ها و واقعیت‌های زندگی زنان قرار می‌گیرد (وی و شهید، ۱۳۸۹). درواقع در تحقیق فمینیستی باید مدنظر قرار داد که ذینفعان تحقیق چه کسانی هستند؟ زنان. برای چه تحقیق انجام می‌شود؟ زنان. در تحقیق فمینیستی هدف نهایی رهایی بخشی است و این رهایی بخشی به بهترین نحو با ترکیب دو روش به دست می‌آید. داده‌های آماری در سطح کلان، برای مثال تنها آماری از خشونت به ما می‌دهند و ما را از آنچه در واقعیت رخ می‌دهد آگاه می‌کنند، اما این برای سیاست‌گذاری کافی نیست، چراکه روش‌های کیفی با فراهم آوردن داده‌های عمیق و تعامل هم‌سطح و افقی محقق و کنشگران دید جامع‌تری به محقق می‌دهند. برای همین ترکیب این روش‌ها می‌توانند به راهکاری برای رهایی بخشی و بهبود برسند.

فلیک (۱۳۹۱) نیز به نقل از آشر (۱۹۹۹:۹) اشاره کرده است که تحقیق فمینیستی به تحلیل انتقادی روابط جنسیتی در تحقیق و نظریه و پذیرش وجود اخلاقی و سیاسی تحقیق… و به رسمیت شناختن نیاز به تغییر اجتماعی برای بهبود زندگی زنان توجه خاصی دارد. روش‌های پیشنهادی برای این منظور، قوم‌نگاری نهادی، تحلیل گفت‌وگوی فمینیستی و گروه‌های متمرکز هستند.

محمدپور (۱۳۸۹) نیز معتقد است که شواهد خوب با نظریه‌ای که بتواند ساختارهای جنسیتی را آشکار کند به دست می‌آید و ایده‌ها و ابزارها باید قدرت آزادسازی و رهایی بخشی داشته باشند. وی روش‌های کیفی و کمی را برای پژوهش فمینیستی پیشنهاد می‌کند. از جمله روش‌های فمینیستی که وی معرفی می‌کند قوم‌نگاری نهادی است. همچنین آن‌ها از استفهام و پس کاوی برای نگاه به پدیده‌ها بهره می‌برند.

مسئله‌ی اصلی نظریه‌ی فمینیستی:

روابط قدرت در عرصه‌های عمومی و خصوصی مسئله‌ی اصلی روابط فمینیستی را تشکیل می‌دهند. روابط قدرت در تمام شبکه‌های روابط اجتماعی وجود دارند. این سلطه یا رابطه‌ی نابرابر که رادیکال فمینیست‌ها آن را پدرسالاری می‌نامند شیوه‌ی اعمال قدرت و سلطه‌ی جهان‌شمول (از بعد جغرافیایی و تاریخی) است که باید در همه‌ی ابعاد نابود شود.

اگر روابط قدرت در همه‌جا هست، سیاست هم صرفاً امری عمومی نیست یعنی شخصی، سیاسی است. خانواده، روابط خصوصی و زندگی عاطفی مانند مالکیت و سیاست بر اساس روابط نظام‌یافته‌ی قدرت و نابرابری شکل می‌گیرد. رادیکال‌ها راه‌حل فرار از درونی کردن جنسیت و کلیشه‌های جنسیتی را آگاهی یابی می‌دانند، موضوعی که وحدت زنان با یکدیگر در قالب «خواهری» را فراهم می‌کند (sisterhood is powerful)(مشیر زاده، ۱۳۸۲).

 

هستی‌شناسی فمینیستی  درک روابط قدرت نهادینه شدن در ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی
معرفت‌شناسی فمینیستی مارکسیسم فمینیسم: روابط قدرت در بعد اقتصادی

ستندپوینت فمینیسم: روابط قدرت در بعد علمی

لیبرال فمینیسم: روابط قدرت در بعد اجتماعی

پست‌مدرن فمینیسم: روابط قدرت در بعد جنسی

روش‌شناسی فمینیستی روش‌های کمی و کیفی: ترکیبی: باهدف رهایی بخشی
پروبلماتیک فمینیسم شخصی، سیاسی است

خواهری قدرتمند است

 

منابع:

  • تانگ، رزماری. (۱۳۹۱). درآمدی جامع بر نظریات فمینیستی. ترجمه ی منیژه نجم عراقی. تهران: نشر نی.
  • دیلینی، تیم. (۱۳۹۳). نظریه های کلاسیک جامعه شناسی. ترجمه ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی. تهران: نشر نی.
  • فلیک، اووه. (۱۳۹۱). درآمدی بر تحقیق کیفی. ترجمه ی هادی جلیلی. تهران: نشر نی.
  • سیدمن، استیون. (۱۳۸۶). کشاکش آرا در جامعه‌شناسی. ترجمه هادی جلیلی. تهران: نشر نی.
  • کار، مهرانگیز. (۱۳۸۷). پژوهشی درباره ی خشونت علیه زنان در ایران. تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
  • کبیر، نایلا و دیگران. (۱۳۸۹). توانمندسازی زنان: نقدی بر رویکردهای رایج توسعه. ترجمه ی اعظم خاتم. تهران: نشر آگه.
  • کرایب، یان. (۱۳۸۹). نظریه ی اجتماعی کلاسیک: مقدمه ای بر اندیشه ی مارکس، وبر، دورکیم و زیمل. ترجمه ی شهناز مسمی پرست. تهران: انتشارات آگاه. صفحه ی ۸۹.
  • محمدپور، احمد. (۱۳۸۹). روش در روش: درباره ی ساخت معرفت در علوم انسانی. تهران: انتشارات جامعه شناسان.
  • مشیرزاده، حمیرا. (۱۳۸۲). جنبش زنان و مفاهیم بنیادین سیاست. تهران: مجله ی دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی. شماره ی ۵۹.
  • دوبوار، سیمون. (۱۳۸۲). جنس دوم. ترجمه ی قاسم صنعوی. تهران: انتشارات توس.
  • رودگر، نرجس.(۱۳۸۹). فمنیسم، تاریخچه، نظرات، گرایش ها و نقد. تهران: دفتر مطالعات و تحقیقات زنان.
  • Lawson, Tony. (2003). Ontology and feminist theorizing. Feminist Economics, ۹(۱), ۱۱۹-۱۵۰٫
  • Harding, Sandra (ed.) (1987) Feminism and Methodology: Social Science Issues. Bloomington: Indiana University Press.
  • Lawson, Tony. 2000. Evaluating Trust, Competition and Cooperation. Yuichi Shionoya and Kiichiro Yagi (eds.) Competition, Trust and Cooperation: a comparative study. Berlin: Springer.
  • Marchand, Marianne H. (1998) Different Communities/Different Realities/Different Encounters: A Reply to J. Ann Tickner. International Studies Quarterly 42, 199–۲۰۴٫
  • Butler, J. (1988). Performative acts and gender constitution: An essay in phenomenology and feminist theory. Theatre journal, ۴۰(۴), ۵۱۹-۵۳۱٫
  • Tickner, J. Ann (2005) What Is Your Research Program? Some Feminist Answers to International Relations Methodological Questions. International Studies Quarterly 49, 1–۲۱٫
  • Tickner, J. Ann (1997) You Just Don’t Understand: Troubled Engagements between Feminists and IR Theorists. International Studies Quarterly 41, 611–۳۲٫
  • Lay, K. & Daley, J. G. (2007). A critique of feminist theory. Advances in social work, ۸(۱), ۴۹-۶۱٫
  • Harding, S. (2003). The Feminist Standpoint Theory Reader: Intellectual and Political Controversies. London: Routledge. pp. 1–۱۶, ۶۷–۸۰٫
  • Gilligan, C. (1993). In a different voice: psychological theory and women’s development. Cambridge, Mass.: Harvard University Press. p.184.
  • Echols, A. (1989). Daring to Be Bad: Radical Feminism in America, 1967–۱۹۷۵٫ Minneapolis: University of Minnesota Press. p. 416.