بیدارزنی: خواندن رمان «ماندران ها» دو ماهی طول کشید. با سیمون در کوچه پس کوچههای فرانسه قدم زدم و سفری به آمریکا داشتم. عاشق شدم و گریستم. به مرگ فکر کردم و به سقف خیره شدم. ماندارن ها اثری تأثیرگذار است. در این شکی نیست. چنانچه بزرگترین جایزهی ادبی فرانسه به نام (گنکور) را نیز از آن خود کرده است؛ اما سیمون دوبووار که نویسندهی کتاب است و کتاب عملاً به بسیاری از روابط شخصی و گاها اجتماعی او میپردازد کجای داستان است؟ زیر سایهی دوبروی (سارتر)، همدل با هانری (کامو) یا زیر چتر عشق لوییس (آلگرن)؟ من سیمون دوبووار را در کتاب پیدا نکردم.
البته درست است که هدف کتاب لزوما خود سیمون نبوده و کتاب چنانچه روی جلد آن نیز ذکر شده بیشتر به طرح سرگشتگیها و بلاتکلیفی روشنفکران فرانسه میپردازد. ماندارن که به قشر الیت (نخبه) چین گفته میشود، اینجا به روشنفکران فرانسه اطلاق شده است. رمان بر محوریت دو شخص و بر دو بخش تقسیم شده است. ماجرای «هانری»(آلبر کامو) که یک فعال روشنفکر، نویسنده و سردبیر یک نشریهی مستقل است و در نشریه قلم میزند و ماجرای «آن»(سیمون دوبووار) که روانشناس و همسر یک روشنفکر مطرح است. در طی کتاب دغدغههای روشنفکرانی که برای عدالت و آزادی قلم میزنند و پا به میدان مبارزه میگذارند، تصمیمگیریهایی که در بزنگاههای تاریخی میگیرند و باید بین وجدان، واقعیت، ایدئولوژی و حزب یکی را انتخاب کنند بهخوبی ترسیمشده است. مشهودترین موقعیت زمانی است که با وجود تعلقات چپ، این روشنفکران درگیر این مسئله میشوند که آیا از کشتارهای استالین دم بزنند یا خیر؟ انتخاب جهتگیری سیاسی، انتخاب رویکرد و حمایت از همدیگر در فضای دوقطبی که افراد یا باید راست باشند و یا چپ، سرگشتگیهای شخصیتهای کتاب را تشکیل میدهد. دغدغهای که شاید در هر جامعهی بحرانزده در میان روشنفکران وجود داشته باشد.
اما شاید بهعنوان خوانندهی کتاب ضعف آن را در سایه بودن زنان بدانم. چیزی که از نویسندهای همچون سیمون دوبووار بعید بود. سه شخصیت اصلی زن در کتاب، پل (معشوقهی مجنون هانری)، آن (همسر یک روشنفکر و شخصیت اصلی داستان) و نادین (دختر آن و دوبروی) همگی زیر سایهی مردان قرار دارند. در عشق و سیاست. هیچکدام هویت مستقلی از خود ندارند و همگی خود را با مردانشان تعریف میکنند. زنان فاقد هرگونه کنش سیاسی مستقل یا اندیشهی سیاسی مستقل هستند و همگی وابسته به نظر مردان خود به نظر میرسند. حتی در عشقورزی نیز مردان از برتری برخوردارند. مردان اصلی کتاب هانری (در درجه اول فعال سیاسی و بعد معشوق پل و نادین)، دوبروی (در درجهی اول یک ایدئولوگ و بعد همسر آن) و لوئیس (نویسندهای که درگیری عاطفی با آن پیدا میکند اما باز هم او است که به حذف آن میپردازد) همگی بر زنان چیره هستند.
شاید بتوان پایان داستان را به همین نحو نوعی واکنش به این انفعال دانست. زمانی که زن قصد میکند تا زندگی خود را پایان دهد و دراز کشیده در تخت به همه بیرون از گود، بیرون از اتاق خوابش میاندیشد و صداهای آنها را از بیرون میشنود. صداهایی که همه از او بیگانهاند و بدون او در حال زندگیاند. شاید دوبوار تلاشی کوچک کرده تا ثانوی و دیگری بودن خود را حداقل در این مرحله مورد نقد قرار دهد.
در مجموع خواندن کتاب به افرادی که قصد آشنایی با حال و هوای فرانسهی پس از جنگ دارند، دارای دغدغهی سیاسی هستند و یا به نحوهی اندیشیدن سارتر، کامو و دوبووار علاقهمند هستند، پیشنهاد میشود؛ اما اگر در جست و جوی یافتن هویت زنانهای که دوبووار همیشه از آن دم میزد هستید، مطالعهی این کتاب چندان مفید فایده نخواهد بود.