بیدارزنی: رابطهی بین سرمایهداری و مردسالاری دقیقاً چیست؟ آیا در گذشتههای دور، زمانی که هنوز جوامع طبقاتی شکل نگرفته بودند، بین اجداد شکارچی-گردآورندهی ما، مردسالاری وجود داشت یا مردسالاری نتیجه شکلگیری جوامع طبقاتی است یا اساساً مردسالاری خصیصهی فرهنگ به طور کلی است؟ آیا سرمایهداری صرفاً یک فاز از مردسالاری است یا این دو سیستم مستقل از یکدیگر هستند؟ تری ایگلتون – روشنفکر مارکسیست – میگوید سرمایهداری در کنار استثمار و انقیادی که داشته، موجبات رهایی و آزادی را نیز فراهم کرده در حالی که مردسالاری این چهرهی ژانوسی را ندارد. پاسخ به رابطهی بین سرمایهداری و مردسالاری، پروژه سیاسی مد نظر ما را به شکلی بنیادین تحت تاثیر قرار خواهد داد.
چینزیا اروتزا (Cinzia Arruzza) در کتاب «روابط خطرناک: ازدواجها و طلاقهای مارکسیسم و فمینیسم» به بررسی رابطهی بین مارکسیسم و فمینیسم به عنوان دو نیروی انتقادی سیستمهای سرکوب سرمایهداری و مردسالاری میپردازد و سعی دارد پروژهای را تعریف کند که در آن اولاً ماهیت سرکوب مشخص شود و سپس نیروی مبارزه مناسب آن نیز تعیین شود. اینکه نیروی مبارزه تشکیل شده از چه ترکیبی از چه نوعی از فمینیسم و چه نوعی از مارکسیسم باشد پرسشی است که باید به آن پرداخت. اروتزا با توجه به فرآیند جهانی شدن و تغییراتی که بین روابط بین زن و مرد در حال شکل گیری است نیاز به شکلگیری گونهای از مارکسیسم متناسب با این مناسبات را یادآوری میکند. گونهای از مارکسیسم کوتهبینانه که همه چیز را به اقتصاد فرومیکاهد و بدون طبقهی اقتصادی نمیتواند به پدیدهها بنگرد بر این باور است که با پایان انقیاد سرمایهداری، زنان نیز به رهایی خواهند رسید. در مقابل فمینیسم کوتهبینانه برخی را به این باور رسانده که مسئلهی اصلی جنسیت است و پرداختن به مردسالاری نیاز پرداختن به طبقه اقتصادی را برطرف میکند. در عوض باید به پیچیده بودن واقعیت اجتماعی ایمان بیاوریم و به اشکال و گونههای متفاوت انقیاد و مکانیسمهای آن و شرایط بروز و خصویات آن توجه کنیم و دست از این تصور خام بشوییم که با یک الگوی کاریکاتوری از «زیربنا-روبنا» میتوان ماهیت انقیاد و سرکوب را کشف کرد. ارائه تصاویر کاریکاتوری از انقیاد برای شوراندن و تهییج کارآیی بسیار زیادی دارند ولی اگر هدف صرفاً هیجانزدگی و شور و شوقآفرینی نیست بلکه مبارزه جدی با انقیاد و سرکوب واقعی است باید سختی بررسی شرایط، فکر کردن و مطالعه و فعالیت مدنی بر مبنای آگاهی به دست آمده از این فعالیت را به جان خرید. کتاب اروتزا با بررسی تاریخی تعامل جنبشهای کارگری و فمینیستی سعی دارد به بازتعریف مبارزه علیه سیستمهای انقیاد بپردازد که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
فصل اول این کتاب با اشاره به «فلورا تریستان» (Flora Tristan) شروع میشود. فلورا تریستان در سال ۱۸۴۳، رسالهای با عنوان «اتحادیه کارگران» به چاپ رسانده بود– سالها پیش از «مانیفست کمونیست» مارکس و انگلس– و در آن به ضرورت تشکیل انترناسیونال کارگران که همهی کارگران جهان را متحد کند اشاره کرده بود. در یکی از فصلهای این کتاب او به حقوق زنان و ماهیت روابط بین زن و مرد در خانوادههای طبقه کارگر پرداخته است. زنان طبقه کارگر تحقیر میشدند، کتک میخوردند، نصف مردان حقوق میگرفتند و توسط جامعهای که نقش آنها را از پیش تعیین کرده، استثمار و سرکوب میشدند. تریستان پس از مرگ پدرش مجبور میشود با رئیس کارگاهی که در آن کار میکرد ازدواج کند – مردی خشن و الکلی – در حالیکه برای سومین بار از او باردار بود او را ترک و به آمریکای جنوبی سفر میکند و در آنجا با فرودستان بسیار دیگری آشنا میشود. این سفر آنچنان تاثیری بر او گذاشت که سعی کرد به اتحاد بین زنان و کارگران و دیگر فرودستان فکر کند. او در سال ۱۸۴۴ در حالی که برای ترویج ایدهی خود کمپین میکرد بر اثر خستگی و تیفوس فوت کرد.
در حالی که زنانی پیش از تریستان نیز سعی کرده بودند با عضویت در جنبشهای مذهبی و عرفانی یا دیگر گروههای حاشیهای به آزادی و حق و حقوقی دست پیدا کنند ولی این حرکتها اغلب حالت فردی داشتند. انقلابهای فرانسه و انگلستان زمینه را برای رهایی زنان به صورت گروهی فراهم کرد. این انقلابها باعث شدند کنترل نظم اجتماعی متاثر از دین – که گمان میرفت غیرقابل تغییر است – تضعیف شود و ایدهآل برابری زن و مرد در دسترس و ممکن شوند. انقلابهای بورژوایی با شکست نظم دینی رژیم کهن این امکان را فراهم کردند که پرسش از برابری و آزادی برای همگان مطرح شود. پیروزی بزرگ انقلاب بورژوازی بر رژیم دینی زمینه را برای بروز فمینیسم بورژوا نیز فراهم کرد و الیمپ دگوژ (Olypme de Gouges) در «اعلامیهی حقوق زن و شهروند مونث» ادعای جهانشمول بودن حقوق شهروندی آن زمان را به چالش کشید چرا که به رغم این ادعا تنها حقوق مردان را در نظر گرفته بود و نامش نیز «حقوق مردان» بود. دگوژ ضرورت در نظر گرفتن زنان در هرگونه ادعای جهانشمول را به مردان یادآوری کرد. دو سال پس از آن، مری ولستونکرافت (Mary Wollstencraft) «احقاق حقوق زنان» را به چاپ رساند. استدلال اصلی او در این اثر این است که نابرابریهای موجود بین زنان و مردان نه به خاطر طبیعت آنها که محصول آموزش و فرهنگ است. فلورا تریستان پنجاه سال بعد با الهام از ولستونکرافت، «اتحادیه کارگان» را نوشت با این تفاوت بزرگ که او دیگر با مردها سخن نمیگوید و از آنها تقاضای پذیرفتن برابری نمیکند بلکه با زنان و فرودستان سخن میگوید و به دنبال عمل جمعی است. شارل فوریه (Charles Fourier) که فلورا تریستان با او شخصاً آشنا بود کتابی تحت عنوان «نظریه چهار جنبش» به چاپ رساند که تاثیر بسیار زیادی بر اندیشهی فمینیستی سوسیالیستی گذاشت. او در این اثر انقیاد اقتصادی و انقیاد جنسی زنان را به یکدیگر مرتبط دانسته و عنوان کرده بود که وضعیت زنان متر و معیار پیشرفت اجتماعی هر جامعهای است. این اثر بر مارکس نیز تاثیر بسیاری داشت. جامعهی سوسیالیستی مد نظر شارل فوریه به شکلی بود که زنان در نهایت حق آزادی جنسی یافته و دیگر به لحاظ اقتصادی به مردها وابسته نیستند و مراقبت از کودکان و آموزش آنها وظیفهی جمعی خواهد بود و زنان آموزشهای لازم برای مشارکت سیاسی اجتماعی را خواهند دید.
ولی یک مسئله وجود داشت. بین درخواستهای فمینیستهای بورژوا و زنان طبقه کارگر ناهماهنگی بزرگی مشاهده میشد. این مسئله آنقدر بغرنج بود که در سوم نوامبر ۱۷۹۳ اعدام الیمپ دگوژ، تایید و تحسین زنان طبقهی کارگر را به همراه داشت. فراخوان دگوژ برای رهایی زنان، بین زنان طبقات کارگر سمپاتی پیدا نکرده بود. دگوژ مانند دیگر فمینیستهای بورژوا به شرایط زندگی زنان کارگر توجه خاصی نداشت و از طرفی برای زنان طبقهی کارگر بیکاری و تورم اقتصادی مهمتر از حق طلاق و آموزش برابر بودند. ناتوانی در برقراری ارتباط مناسب و بیان خواستههای زنان از طبقات اقتصادی متفاوت همچنان یکی از عوامل شکاف بین نحله های گوناگون فمینیسم است و این شکاف اغلب مورد سوءاستفادهی نیروهای ارتجاع راست نیز قرار میگیرد، آنها به بهانهی این شکاف خواستههای زنان طبقه متوسط را به دلیل اینکه به شرایط زنان کارگر بیتوجه است محکوم میکنند و از طرف دیگر خود در فراهم آوردن شرایط استثمار زنان کارگر و فقر اقتصادی نقشی محوری دارند.
در حالی که به لحاظ تاریخی قیام و شورش زنان طبقات محروم پدیدهی غریبی نبود – چرا که آنها مسئول دخل و خرج خانه و مراقبت از کودکان و بیماران بودند و در شرایطی که فقر و تبعیض خیلی شدید میشد این زنان در قیام و شورش پیشگام بودند – ولی انقلابیگری زنان بورژوا پدیده جدیدی بود. خواستههای این زنان بورژوا دو محور کلی داشت، آنها خواستار دسترسی به آموزش و فرهنگ بودند – که در این راستا حق کار برابر با مردان را نیز مطالبه میکردند – و دوم خواستار حقوق سیاسی و مدنی بودند، حق مالکیت خصوصی و ارث بردن و همچنین حق طلاق و حق رای. از آنجایی که مطالبات این دسته از زنان معمولاً به صورت فردی مطالبه میشد و به برخی شرایط زنان طبقه کارگر بیتوجه بود از جانب زنان کارگر با استقبال روبرو نمیشد. ضمن اینکه محافظهکاری بین جنبش کارگری باعث میشد به برخی از مطالبات زنان بورژوا مانند آزادی جنسی و حقوق مدنی با شک و ظن نگریسته شود. همچنین زنان بورژوا با هر نوع محدودیتی برای کار زنان – مثلا محدود کردن کار زنان در شب – مخالف بودند چرا که میترسیدند این امر باعث ممنوعیت کلی کار زنان شود. آنها به شرایط زنان کارگر که در کارخانه و خانه استثمار میشدند – بدون دریافت خدمات اجتماعی – بی توجه بودند.
فمینیسم بورژوا در انگلستان قدری متفاوت بود، جنبشهای کارگری با رهایی زنان همدلی بیشتری داشتند. راهاندازی اتحادیهی سیاسی اجتماعی زنان توسط املین پنکهرست (Emmeline Pankhurst) فصل جدیدی را در روابط بین فمنیسم بورژوا و زنان کارگر آغاز کرد. این اتحادیه در انتهای سال ۱۹۰۶ و ابتدای ۱۹۰۷ صدها هزار زن را به خیابان آورد و به تظاهرات بزرگ ۲۱ ژوئن ۱۹۰۸ انجامید. هرچند بعدتر پیوند این اتحادیه با طبقه کارگر ضعیفتر شد و به طور خاص روی حق رای زنان متمرکز شد و حتی تلاش سیلویا پنکهرست (Sylvia Pankhurst) برای پیوند جنبش فمنیستی با طبقه کارگر با مخالف شدید خواهر و مادرش املین و کریستابل مواجه شد. در هفتمین کنگره انترناسیونال سوسیالیست بحثی بزرگ در مورد حق رای زنان در گرفت. یک استدلال بسیار رایج در آن زمان این بود که از آنجایی که اغلب زنان – در مقایسه با مردان – مذهبی و سنتی بودند، در صورتی که به آنها حق رای داده شود امکان پیروزی احزاب ارتجاع راست و محافظهکار افزایش پیدا میکند. در دومین کنفرانس زنان سوسیالیست که در همکاری با هشتمین کنگره انترناسیونال سوسیالیست در سال ۱۹۱۰ در کپنهاگ برگزار شد روز جهانی زن ابتدا بدون تاریخی مشخص اعلام شد. بعدها روز ۸ مارس به عنوان روز جهانی زن اعلام شد، پس از آنکه زنان مشعل انقلاب روسیه را با تظاهرات در خیابانهای سن پترزبورگ (که آن زمان پتروگراد نامیده میشد) روشن کردند.
زنان سن پترزبورگ در ۲۳ فوریه ۱۹۱۷ برای روز جهانی زن به خیابانها ریختند و همکاران مرد خود را نیز که برای راهپیمایی متقاعد کرده بودند در کنار خود داشتند. گرسنگی، شرایط کار غیرقابل تحمل و بحران ناشی از جنگ باعث شد آنها به خیابانها بیایند و تقاضای نان و صلح کنند ولی حتی در مخیله آنها هم نمیگنجید که این تظاهرات سرآغاز تحولی به بزرگی انقلاب کمونیستی روسیه باشد. به رغم تمام واکنشهای محافظهکاران و شرایط سخت ناشی از جنگ داخلی و سقوط اقتصادی، سالهای نخست انقلاب روسیه نقطه اوج رهایی زنان بود. در هیچ رویداد تاریخی دیگری زنان نتوانستند به این سطح از آزادی برسند آنها به تمامی حقوق شهروندی رسیدند، به طور فعال در زندگی سیاسی اجتماعی حضور داشتند، در ساخت نظم جدیدی سیاسی اجتماعی نقش فعال داشتند، و زندگی خود را در دست داشتند. نیروهای انقلابی از آنجایی که میدانستند زنان از شرایط خود ناراضی هستند بر این نارضایتی سرمایهگذاری بزرگی کردند و با وعده شرایط بهتر به آنها و معرفی چهارچوبی که زنان در آن سرکوب نشوند و تحت انقیاد نباشند، آنها را به عنوان یکی از مهمترین چرخههای نیروی انقلابی به کار گرفتند. بلشویکها به زنان وعده کرده بودند که آنها را از اجبار کار خانه رها خواهند کرد و مشارکت کامل در نیروی کار در کنار مردان برای آنها فراهم خواهد شد. وعده نخست با انجام کار خانه به صورت جمعی – یعنی وظیفه هر زنی نیست که خودش همه کارهای خانه خود را انجام دهد و علاوه بر آن کار بیرون از منزل هم داشته باشد – و احداث مراکزی مانند مهدکودک محقق شد. ولی نقشهای اجتماعی به چالش کشیده نشدند، یعنی زنان معلم مهدکودک بودند یا به انجام کارهایی که به لحاظ سنتی زنانه محسوب میشدند مشغول بودند ولی پول دریافت میکردند و به عنوان شغل در نظر گرفته میشدند. این امر باعث شد زنان از استقلال بیشتری برخوردار بشوند و بتوانند در فرآیند سیاسی اجتماعی مشارکت کنند. هدف بلشویکها این بود که در طولانی مدت با سست کردن چهارچوب خانواده سنتی امکان اعطای آزادیهای بیشتر به زنان و تغییرات عمدهتر و رادیکالتر اجتماعی فراهم شود.
اگر بخواهیم اهمیت تغییرات انقلاب اکتبر را متوجه بشویم باید به جامعه تزاری روسیه پیش از انقلاب توجه کنیم. قوانین تزاری زنان را موظف به پیروی از همسرانشان میکرد، تحت هر شرایطی زن میبایست رضایت شوهرش را به دست میآورد، زنان نمیتوانستند کار کنند یا بدون اجازه پدر یا شوهر خود پاسپورت بگیرند، طلاق بسیار سخت بود چرا که کلیسای ارتدوکس باید آن را تایید میکرد و هزینههای آن باعث میشد زنان تنگدست به کلی امکان طلاق گرفتن نداشته باشند، خشونت خانگی رایج بود، بین کشاورزان رسمی بود که پدرزن به داماد شلاق هدیه میداد تا در صورت نیاز از آن استفاده کند! زنان روستایی علاوه بر اینها میبایست در زمینهای کشاورزی در کنار مردان کار میکردند در عین اینکه وظیفه کار منزل و بزرگ کردن کودکان و مراقبت از بیماران را نیز داشتند. برای برخی از زنان که از شدت فقر باید گرسنگی را تحمل میکردند کارگری جنسی به عنوان تنها گزینه باقی میماند و بارداری ناشی از کارگری جنسی نیز خود مشکلات بیشتری را به بار میآورد. در واقع زندگی زنان در روسیه تزاری، زندگی بردگان بود، ولی با انقلاب اکتبر زنان روس به جایگاه شهروندی دست یافتند.
در سال ۱۹۱۸ پس از انقلاب قوانینی وضع شد که طلاق برای زنان راحتتر شد، زنان دیگر مجبور نبودند نام خانوادگی همسران خود را بر خود بگذارند، سرپرست خانواده دیگر با مرد خانواده یکی در نظر گرفته نمیشد و زن و شوهر حقوقی یکسان داشتند، تمایز بین کودکان مشروع و نامشروع برداشته شد زنان دیگر موظف نبودند در صورتی که همسران آنها نقل مکان کردند آنها را همراهی کنند، قدرت نهاد دین نیز تضعیف شد و حق دخالت در مسائل زناشویی توسط این نهاد به حداقل رسید. در سال ۱۹۲۷ قوانین اصلاح شدند و حق طلاق سادهتر نیز شد، ازدواج سفید به رسمیت شناخته شد، و قانونی وضع شد که پس از طلاق اگر یکی از زن و شوهر توان کار کردن یا پیدا کردن کار نداشت، آن یکی میبایست تا دوازده ماه پول غذای زن یا شوهر خود را بدهد. پیش از آن در سال ۱۹۲۰ سقط جنین قانونی شد. شوروی اولین کشور جهان بود که سقط جنین را قانونی کرد. ۱۶ هفته پس و پیش از به دنیا آمدن کودک، زنان میتوانستند مرخصی با حقوق بگیرند.
ولی برخی عوامل مانند شرایط وخیم پس از جنگ داخلی، مقاومت جمعیت روستایی در برابر تغییرات ترقیخواهانه و کاهش اعتماد به نفس بین زنان طبقه کارگر مانعی عمده بر تحقق تحولات بیشتر بود. عقاید خرافی، تعصبات و باورهای مردسالارانه نزد زنان روستایی در مقاومت آنها در برابر تغییرات نقش مهمی داشت و این یعنی بخش مهمی از جمعیت مایل به مشارکت در تحقق تغییرات ترقیخواهانه برای زنان نبودند. هرچند باید به ناتوانی شوروی در محافظت از زنان روستایی در برابر خشونت و آزار جنسی مردان نیز توجه کرد. جنگ داخلی و جنگ جهانی باعث شده بود زنان زیادی بیوه شوند و خیلی از آنها سعی داشتند بدون کمک مرد دیگری در زمین خود زراعت کنند ولی مردها با این استدلال که زنان نمیتوانند خوب کار کنند زمینها را در اختیار خود میگرفتند و زمینهای ناحاصلخیز و کوچک به زنان داده شد. علاوه بر این مردهای روستایی مانع از حضور زنان روستایی در جلسات حزب میشدند و حتی گاهی زنانی که میخواستند به این جلسات بروند را به قتل میرساندند و از این رو زنان روستایی که حمایتی از دولت مرکزی نمیدیدند به ساختار مردسالاری روستا تن دادند. با این حال این تغییرات مثبت به رغم ناکارآمدیهایی که داشتند یکی از درخشانترین دوران همکاری طبقه کارگر و فمینیسم بود ولی پس از روی کار آمدن استالین هرآنچه بدست آمده بود نابود شد و زنان مجبور به بازگشت به سمت نقشهای سنتی خود شدند و خانواده سنتی احیا شد. همچنین غیرقانونی بودن همجنسگرایی که پس از انقلاب اکتبر لغو شده بود، در سال ۱۹۳۳ با روی کارآمدن استالین مجددا جرم اعلام شد و مجازات آن پنج سال کار اجباری – قابل تمدید تا هشت سال – بود و همجنسگرایان متهم بودند که به صورت «عینی» ضدانقلاب هستند و حتی همجنسگرایی را از علائم فاشیسم برشمردند. ترکیب این گرایش جنسی با مسائل سیاسی این امکان را به استالین داد تا از «همجنسگرا بودن» به عنوان ابزاری برای سرکوب مخالفان سیاسی و همجنسگراها در آن واحد استفاده کند.
انقلاب چین نیز در زندگی زنان تغییرات زیادی ایجاد کرد و پیوندی بین مسئله زن و کارگر برقرار کرد. پیش از این انقلاب زنان طبقه متوسط به جز جواهرات خود حق مالکیت هیچ چیزی را نداشتند و حق ارث بردن نیز نداشتند، آنها حق کار بیرون از خانه نداشتند و در حد یکی از تزیینات خانگی بودند که میبایست از شوهر خود تبعیت میکردند. زنان روستایی به خاطر کار در مزرعه قدری آزادی بیشتر داشتند هرچند این آزادی به قیمت کارهای سخت و سنگین و خشونت شدید خانگی بود. در سده نوزدهم برخی به این شرایط انتقاد کردند. لی جو چن (Li Ju-Chen) رمانی انتقادی نوشت که در آن زنان حاکم و مردها تحت انقیاد بودند و به این وسیله نقشهای جنسیتی را به چالش کشید. همچنین برخی از زنان با حمایت موسسات پروتستان با ازدواجهای اجباری به مخالفت پرداختند و در نهایت برخی زنان به مخالفت با رژیم سیاسی و استعمار پرداختند. ولی زمانی که جنبش کارگری زنان با جنبش مخالف با امپریالیسم ژاپن ترکیب شد، جنبش زنان چین هنگامه کرد. مائو در سال ۱۹۱۹ طی مقالاتی به دفاع از حق رای زنان و دیگر برابریهای مدنی پرداخت و در سال ۱۹۲۱ همزمان با حزب کمونیست چین روزنامه «صدای زنان» منتشر شد. پس از سال ۱۹۲۷ و اختلاف بین ملیگرایان و حزب کمونیست، ملیگرایان به کنفوسیوسگرایی و ایدئولوژی ضدفمینیستی روی آوردند و حزب کمونیست همچنان به حمایت از رهایی زنان ادامه داد. پس از جنگ دوم و پیروزی حزب کمونیست بر ملیگرایان در جنگ داخلی، حزب کمونیست تغییر نقش اجتماعی زنان در جامعه را پیگیری کرد. به این منظور سازمانهای کارگری زنان که در نقاط مختلف کشور فعال بودند متحد شدند. ماده شش قانون اساسی سپتامبر ۱۹۴۹ عنوان میکند که جمهوری خلق چین فئودالیسم، عامل بردگی زنان را حذف میکند و زنان حقوق سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و آموزشی یکسانی با مردان خواهند داشت و آزادی در ازدواج برای زنان و مردان لحاظ شد. در ماه مه ۱۹۵۰ زنان حق مالکیت زمین پیدا کردند و تکهمسری به عنوان یک حق معرفی شد، چرا که در آن زمان در چین چندهمسری و به کنیزک گرفتن زنان رایج بود. زنان همچنین حق انتخاب شغل و مدیریت مسائل مالی خود را پیدا کردند. همچنین زنان ۵۶ روز قبل و بعد از تولد نوزاد مرخصی با حقوق میگرفتند و اخراج زنان باردار از کار ممنوع بود. زنان روستایی نیز به خاطر کار در مزرعه حقوق دریافت میکردند و احداث مهدکودک و غذاخوریهای عمومی این امکان را به همه زنان میداد تا در عین اینکه کار میکنند و درآمد کسب میکنند توان مشارکت سیاسی اجتماعی داشته باشند.
فمینیسم در بدو تولد یک پدیده بورژوا، لیبرال و طبقه متوسطی بود که بواسطه فضایی که بورژوازی در شکست رژیم کهنه خلق کرده بود میسر شد و از این رو عجیب هم نیست که اتحاد فمینیسم به عنوان یک جنبش با جنبشهای طبقه کارگری با تعارضات و تضادهایی همراه بوده و است. همچنین نباید صرفاً با استناد به انگلس و فوریه که آثارشان سرمشق فمینیسم سوسیالیست بوده گمان کنیم که تمامی رهبران جنبشهای کارگری به برابری زنان و مردان باور داشتهاند. به عنوان مثال پیر ژوزف پرودون (Pierre-Joseph Proudhon) – پدر آنارشیسم – یک زنستیز تمام عیار بود. او مدافع خانواده کلاسیک و نقش زن در خانواده که «توسط طبیعت تعیین شده» بود و مخالف سرسخت کار کردن زنان بیرون از خانه بود و بدتر اینکه او بر این باور بود که زنان باید تحت امر مردان باشند. او فعالیت برای رهایی زنان را محکوم میکرد و بر این باور بود که زنان به صورت طبیعی از نظر اخلاقی، جسمانی و عقلی از مردها فروتر هستند. فردیناند لاسال (Ferdinand Lassalle) نیز مخالف کار کردن زنان بیرون از منزل بود و بر این باور بود که زنان باید نقش سنتی خود را در خانواده اجرا کنند. البته این را هم باید در نظر گرفت که شرایط وحشتناک کاری و استثمار بیرحمانه کارگران در این دوران نیز یکی از دلایل مخالفت با کار کردن زنان و کودکان بود و نمیتوان گفت محافظهکاری و سکسیسم عامل تمام مخالفتها با کار کردن زنان در این شرایط بود.
درخواستهای موج اول فمینیسم برای رهایی زنان در برهههایی به اتحاد جنبش زنان بورژوا و کارگر انجامید. درخواست برای دسترسی یکسان به آموزش و کار، شهروندی کامل و حق مشارکت در فرآیندهای سیاسی دغدغههای یکسان زنان کارگر و بورژوا شده بود. موج اول وعده به رسمیت شناختن همه آنهایی را میداد که از رسیدن به مواهب انقلاب فرانسه محروم مانده بودند. آنها به مردها میگفتند برابری تنها در صورتی برابری است که ما نیز در آن در نظر گرفته شویم. موج دوم فمینیسم که بین ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به قدرت رسید این پارادایم را به چالش کشید. موج دوم تحت تاثیر جنبشهای متعدد دانشجویی، جوانان، کارگری، مقاومتهای ملیگرایانه و جنبشهای مدنی و دیگر جنبشهای سیاهپوستان بود. موج دوم فمینیسم همچنین طلاق جنبش زنان و جنبشهای کارگری بود. جوانان در این دوره نه تنها روابط تولید که روابط اجتماعی، کلیشههای نژادی، جنسیتی، و محافظهکاری و راستکیشی را به چالش کشیدند. موج دومیها به دنبال برابری با مردها در چهارچوبی که توسط مردها تعریف میشد نبودند بلکه به دنبال به رسمیت شناخته شدن تفاوت بودند و در نتیجه زنان فمنیست سیاست، فرهنگ و جامعه را به خاطر ماهیت مردسالارانه آن به چالش کشیدند. موج دومیها مردسالاری را به عنوان یک سیستم استثمار که پیش از سرمایهداری وجود داشته معرفی کردند و روابط قدرت جنسیتی را شبکه اصلی تمام گونههای سلطه، سرکوب و استثمار معرفی کردند و از مارکسیسم ارتدوکس فاصله گرفتند. آنها امر خصوصی و عمومی را به یکدیگر نزدیک کردند و در نتیجه خواستار بازتعریف تجربه خصوصی و روابط بین زن و مرد شدند. به رغم بازنگری سکسوالیته در فمینیسم، لزبینها همیشه مورد تایید نبودند، حتی در کشوری مانند ایتالیا این مسئله به جدا شدن لزبینها از جریان اصلی فمینیسم شد. ریشههای موج دوم در دانشگاههای آمریکا در دهه ۶۰ سده بیستم جوانه زد و تحت تاثیر جنبشهای سیاهپوستان، فمینیسم موج دوم چهارچوب مفهومی این جنبش را برای خود برگزید: کشف تفاوت به عنوان فرآیند تایید و تعریف هویت خویش، تعیین سرنوشت خود و تلاش برای رهایی.
به همین دلیل به این نوع جنبشها «هویت طلب» گفته میشود. در طیف چپ نقدهای خیلی خصمانهای به هویتطلبی میشود. نباید فراموش کرد که این تنها فمینیستها و دیگر گروههای ملتزم به ارزشهای ترقیخواهانه نیستند که میتوانند با تاکید بر تفاوت خود ادعای هویت کنند. نژادپرستها، بنیادگرایان، قومیتگرایان و دیگر گروههای ارتجاعی نیز میتوانند چنین کنند و میکنند. با ترویج هویتطلبی جامعه به شکل مجمع الجزایری در میآید که هر گروه هویتی خواهان تفکیک از دیگر گروهها میشود و در این حالت مفاهیم مشترک برای مطالبات عمومی کمرنگ میشود و در حالت شدیدتر از بین میرود و این گروهها با یکدیگر درگیر میشوند. در واقع اعضای جامعه به جای متحد شدن علیه دشمن اصلی و سیستم سرکوب به جان یکدیگر میافتند.
یکی از کتابهایی که در دهه ۷۰ میلادی سده بیستم به چاپ رسید و تاثیر بسیار زیادی بر جنبش فمینیستی گذاشت کتاب رابین مورگان بود. او مفهوم «خواهری» را به عنوان عامل اتحاد جهانی علیه سکسیسم مطرح کرد. از نظر مورگان سکسیسم شبکهای است که تمامی انواع دیگر انقیاد و تبعیض چه سرمایهداری، چه نژادپرستی و چه امپریالیستی را شامل میشود. طرح مفهوم خواهری توسط مورگان با انتقاد شدید فمینیستهای سیاهپوست و فعالان طبقه کارگر مواجه شد که نمیخواستند فمینیستهای سفیدپوست چهارچوب تبعیض را برایشان تعریف کنند. همچنین آنها علاوه بر اینکه قربانی سکسیسم بودند، به واسطه شرایط کارگری قربانی طبقاتی و به واسطه نژادپرستی آمریکا، قربانی نژادپرستی سفیدپوستان نیز بودند. زن کارگر سیاهپوست برخلاف فمینیست سفیدپوست طبقه متوسط تنها از سکسیسم رنج نمیبرد. پیشتر، بین جنبش اول و دوم، کتاب «جنس دوم» دوبووار تاثیر زیادی بر فضای فمینیستی گذاشت. این کتاب تحت تاثیر انسانشناسی کلود لوی-استروس بود. استروس خود تحت تاثیر سوسور به این نتیجه رسیده بود که فرهنگ نتیجه داد و ستد است. استروس داد و ستد زنان و تابوی زنای محارم را به عنوان عامل سرآغاز فرهنگ معرفی کرده بود، یعنی مردها هر کدام دخترانی داشتند که با آنها رابطه برقرار نمیکردند و در عوض مردها دختران یکدیگر را با یکدیگر مبادله میکردند. نتیجه سخن استروس این بود که فرهنگها و جوامع موجود ذاتا مردسالار هستند و نتیجه این سخن این بود که مردسالاری خیلی پیش از وجود جوامع طبقاتی وجود داشته و در واقع اساس فرهنگ و جامعه است. اعتبار سخنان استروس در انسانشناسی به چالش کشیده شدهاند. خود او نیز این سخنانش را بعدتر نقد کرد و از این رو فمینیسم دوبووار مبنی بر اینکه زنان همواره توسط مردها تعریف شدهاند و دیگر انواع فمینیسم مشابه او نیازمند بازنگری هستند. در حال حاضر شاخههایی از بیولوژی که مردان را به لحاظ طبیعی خشن و دارای حس مالکیت برمیشمارند در مقابل نظریاتی قرار میگیرند که سعی دارند مردسالاری را با تولد جوامع طبقاتی پیوند بزنند. انگلس خود از اولین افرادی بود که در کتاب «منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» این بحث را مطرح کرد. هرچند کتاب انگلس با توجه به دانش بسیار کم او و دانش کم موجود درباره زیست و فرگشت نگاشته شده بود ولی ایده کلی او همچنان قابل طرح و بررسی است. آیا در جوامع شکارچی-گردآورنده زنان تحت انقیاد زندگی میکردند؟ در دورههای متفاوت اقتصادی چه تغییراتی در شرایط انقیاد و آزادی زنان صورت گرفت؟ بررسیهای متاخرتر نشان میدهند که انقیاد زنان همیشه وجود نداشته است، بلکه در فرآیند شکل گیری جوامع طبقاتی بوجود آمده است و عوامل اقتصادی اجتماعی مرتبط به تولید عامل اصلی شکلگیری انقیاد زنان بوده است. ولی اگر کسی این یافتهها را قطعی در نظر بگیرد و بگوید که ریشههای انقیاد زنان بیولوژیک یا روانشناختی نیستند آیا به این معناست که انقیاد زنان یک پدیده ثانویه است و اصالت با طبقه اقتصادی است؟ اگر به این نتیجه برسیم آیا مردسالاری را به عنوان یک سیستم سرکوب مستقل نفی نکردهایم؟ در واقع به لحاظ منطقی چنین نتیجهگیریهایی نباید انجام شود ولی تمایل به ردهبندی تصعنی انواع سرکوب و انقیاد و رتبهبندی کردن آنها به جای فهمیدن تعامل این سیستمها و داد و ستد آنها همواره مانعی بر سر فهم مکانیسم و گستردگی و حالات سرکوب و انقیاد شده است. همچنین این ایده که اتمام سرمایهداری به شکل خودکار به آزادی و رهایی زنان میانجامد از عوامل مهم طلاق فمینیسم و جنبشهای کارگری بوده است. مارکسیسم میبایست خود را احیا کند و از نگریستن به انقیاد زنان و سرکوب جنسیتی به عنوان یک پدیده ثانویه که میتوان آن را با طبقه اقتصادی تبیین کرد فاصله بگیرد و در عوض بر پروژه سیاسی تمرکز کند که در آن جنبش کارگری را با دقت و توجه به سیستمهای انقیاد جنسیتی و مکانیسمهای آن بازتعریف و بازسازی کند. بنابراین، بحث بر سر اینکه کدام نوع از انقیاد و سرکوب اصیل است و کدام مقدم است نیز باید به این پرسش که چه مکانیسمهایی از انقیاد و سرکوب وجود دارند و چه داد و ستدی با یکدیگر دارند تبدیل شوند.
آدرس کانال بیدارزنی: https://t.me/bidarzani
مشخصات کتاب
Arruzza, C. (2013). Dangerous liaisons: The marriages and divorces of Marxism and feminism. Merlin Press Limited.