ترجمهای برای خواهرم زهرا
بیدارزنی: بیش از دو دهه است که استاد دانشگاه هستم، در این مدت هزاران گیاه پرورش دادهام و درباره چگونگی تغییرات بیولوژیکی آنها در مقابل تغییرات محیطزیست مطالعه کردهام. بهزودی آغاز به طراحی و ساخت چهارمین آزمایشگاهم خواهم کرد؛ مانند هر سال در کلاسها درس خواهم داد و کارمندان بیشتری استخدام خواهم کرد. همچنین همانند تمام اساتید دانشگاه کارهای دیگری خواهم داشت که هیچ آموزشی برای آنها ندیدهام، مانند راهنمایی دانشجویان سابقم برای روبرو شدن با دنیای بزرگتر. سال گذشته یکی از بااستعدادترین دانشجویانم پس از این که دانشگاه را تمام کرد و رفت تا ماجرای جدیدی را آغاز کند، گهگاه به من پیامک میزد: «این جا خیلی معرکه است»، «این جا دارم کلی چیز یاد میگیرم» و «این جا جایی است که قرار بوده باشم.»
تا اینکه ماه پیش آن دختر برایم نامهای نوشت و از من پرسید که باید چهکار کند. او ایمیلی را که از یک همکار مافوق دریافت کرده بود برای من فرستاد که اینگونه شروع میشد: «میتوانم چیزی کاملاً خصوصی را با تو در میان بگذارم؟» مرد در میان نامه آن چه را بمب حقیقت توصیف کرده بود ترکانده بود: «همهی چیزی که من میدانم این است که از اولین روزی که با تو حرف زدم، روز و ساعتی نبوده که تو در ذهنم نباشی». او گفته بود: «تو به شکل شگفتآوری جذابی» و «فوقالعاده خواستنی هستی». او با ذکر جزئیات یادآوری کرده بود که چگونه از منظر شغلی و حرفهای به دختر کمک کرده است: «نمیتوانم این را باور کنم که مجبور شدهام چهکارهایی برای تو بکنم». او نزدیک آن دختر بودن را اینگونه توصیف کرده است: «به شکل همزمان هیجانانگیز و عذابآور» و درنتیجه «ناتوان از این که بتواند خودش را کنترل کند». او نامهی خود را با اطمینان دادن به دختر که: «حالا کار به این جا رسیده و تو هم با من سروکار داری تا زمانی که یکی از ما اینجا را ترک کند.» تمام کرده بود.
زنان در محیطهای دانشگاهی دیگر در اقلیت قرار ندارند. بنا بر بسیاری از آماریهایی که اخیراً توسط یونسکو منتشر شده است، زنان در آمریکا در هر یک سالهای سی سال اخیر نسبت به مردان در تحصیلات تکمیلی بیشتر پذیرش گرفتهاند. برای مثال در سال ۲۰۱۲ در ازای هر ۱۳ زن ۱۰ مرد پذیرفته شده است. بااینوجود هر سال تحصیلی در رشتههای علوم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات –بهطور خلاصه علوم پایه و مهندسی- زنان میریزند همچنانی که درختان در پاییز برگهایشان را در فضای سبز دانشکدهها از دست میدهند.
در رشته من، علوم تجربی، نتایج این ریزش روشن است. بر پایه دادههای مرکز آمار تحصیلی، در مقابل اعطای هر ۱۰ مدرک کارشناسی به مردان، ۷ مدرک به زنان، در ازای هر ۵ مدرک کارشناسی ارشد به مردان، ۳ مدرک به زنان و در ازای هر دو مدرک دکتری به مردان یک مدرک به زنان داده میشود. غیاب زنان و دختران در رشتههای علوم پایه و مهندسی با وجود بیش از ۲۰ سال برنامههای طراحی شده برای تشویق آنها به مشارکت نه تنها پیشرونده که متداوم است.
توضیحات بسیاری برای این سؤال که چرا زنان علمآموزی را کنار میگذارند داده شده است اما به نظر میرسد دلیل این امر استعداد تحصیلی زنان نیست. دانشگاه واشنگتن تفاوتی میان معدل درسی زنانی که در میان سالهای ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۶ از دانشگاه انصراف دادهاند و زنانی که باقی ماندهاند، نیافته است. در تحقیقی مشابه زنان تنهایی و ارعاب را موانع مسیر تحصیلی خود برشمردهاند. درحالیکه ۲۳ درصد از دانشجویان سال اول گفتهاند چنین موانعی را تجربه نکردهاند، این آمار برای دانشجویان سال آخر ۳ درصد بوده است.
وقتی زن محققی هرچند به ندرت عضو هیئتعلمی دانشکدهای شود خودش را دقیقاً در نظامی میبیند که در حال هرس کردن است و بهزودی درمییابد که آزار جنسی یکی از برندهترین ابزارها در این برگریزان است. تجربه خود من هنگامیکه دانشجو بودم این است که محقق و مربی مرا به این سمت سوق میدادند که بپذیرم چنین آزاری گسترده است. چند تحقیق در این زمینه وجود دارد اما در نظرسنجی از ۱۹۱ زنی که بورسیه دریافت کردهاند (۱۹۹۵)، دوازده درصد آنها اشارهکردهاند که آنها، چه دانشجو و چه متخصصان تازهکار، مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند. تجربهی خود من نیز مرا متقاعد میکند که آزار جنسی پس از آن که گزارش میشود بهندرت بهصورت علنی مجازات میشود. آن هم فقط درصورتیکه جرم سنگینی تکرار شود.
فرار از عدالت در محیطهای دانشگاهی بیشازپیش خشمگین کننده است زیرا وقوع آزار جنسی بسیار قابل پیشبینی است. از آن جا که شروع به نوشتن درباره زنان و علم کرده بودم همکاران زن من ترغیب شدند تا داستانهایشان را با من به اشتراک بگذارند. صندوق پست الکترونیکی من ناخواسته انباری برای یادداشتهای عاشقانه ناخواسته شد. آزار جنسی در محیطهای علمی به شکل عمده با چیزی شبیه به این آغاز میشود: زنی (دانشجو، متخصص و یا استاد) ایمیلی دریافت میکند و متوجه میشود که موضوع ایمیل کمی آزاردهنده است: «باید به تو بگویم» و یا «احساس من». خطهای آغازین ایمیل به وضعیت روانی و یا جسمی نویسنده اشاره میکنند: «دیروقت است و من نمیتوانم بخوابم.» از آن جملات پرطرفدار است هر چند جمله «شاید این سومین گیلاس شرابی است که نوشیدهام» به همان اندازه متداول است.
نویسنده در ادامه با گفتن این که آن دختر آدم خاصی است و احساسات جدیدی را در او بیدار کرده است، این نکته مهم را به دختر تلقین میکند که باید خودش را مقصر بداند. از او همچون یک شیء حرف میزند: «موهای براق» و «چشمهای گیرا». پیش از آنکه در مورد اعضای خصوصیتر بدن او نظر دهد شرایط را میسنجد. در کمال شگفتی او غالباً اقرار میکند که کار او نادرست است. دیدهام که در پاراگراف آخر نوشتهاند: «البته تو میدانی که ممکن است من به خاطر این کار اخراج شوم». موضوع ایمیلی که به دانشجوی پیشین من فرستاده شده بود این بود: «نامناسب برای خواندن در محیط کار، با مسئولیت خودت آن را بخوان».
در مورد محتوای اولین ایمیل همین مقدار کافی است… بیایید گیرنده نامه را مجسم کنیم: او شوکه شده است. آیا این حرفها واقعیت دارد؟ او گیج شده است. آیا او کاری کرده که آن مرد مجبور شود فکر کند او این را میخواسته؟ او نگران است. او میبایست آن مرد را فردا ببیند. تز او هنوز پایان نیافته و او هنوز به امضای آن مرد نیاز دارد. چه میشود اگر به مرد بگوید خیر؟ زن میترسد. اگر زن او را از خود براند، مرد عصبانی میشود؟
روش علمی بیطرفانه است اما فرهنگ محیطهای علمی اینطور نیست. هر پیشرفتی از پذیرش دبیرستان گرفته تا تصدی یک شغل ممکن است بستگی به درج یا عدم درج پاراگراف کلیدی ستایشآمیزی در توصیهنامه آخرین استاد راهنما داشته باشد. با توجه به عدم برابری جنسیتی که در ردههای بالای علمی شاهد آن هستیم، غالباً این استاد راهنما مرد است.
شاید آن دختر تصمیم بگیرد که اولین نامه را نادیده بگیرد –و این چیزی است که غالباً روی می دهد- چرا که فکر میکند یک برخورد جدی نفع بسیار کم و ضرر بسیاری برای او دارد. نویسنده نامه خشنود از تمایل آن دختر به رازپوشی، راهی مییابد تا او را تنها گیر بیاورد. او را در دفترش به نوشیدن قهوه یا بیرون از دانشگاه در ظاهر برای شرکت در رویدادی جمعی دعوت میکند. در آن دیدار بااحتیاط بدن او را لمس و اصرار میکند که اگر مردم ببینند هم متوجه نمیشوند. در این جا اعتراض دختر هم موقعیت حرفهایش را به خطر میاندازد و هم از نظر خودش او را آدم بیاحساسی جلوه میدهد- ولی او که آدم بیاحساسی نیست!
و پس از آن، جلسات علمی و سفرهای تحقیقاتی و مهمانیهای کوچک و تنهایی. حرفهایی بین همکاران زده میشود و نگاهها میچرخد و سرها با تأسف تکان داده میشود. داستان همینطور پیش میرود تا اینکه دختر به آهستگی پی میبرد که مرد قصد ندارد به این ماجرا پایان دهد، چون مجبور نیست. دختر پیش خود فکر میکند که آنجا آمده است تا یاد بگیرد، کار کند و مفید باشد. احساس میکند احمق است و به او گفتهشده حماقت مخالف چیزی است که از یک دانشمند انتظار میرود. دلش میخواهد زمان تا جایی که همه این خرابکاری اتفاق افتاده است، به عقب برگردد و جلوی روی دادنش را بگیرد. او میداند که قادر به این کار نیست و بنابراین شروع به خواستن چیزی میکند که میتواند در این بازه انجام دهد، میخواهد که از محیط علمی بیرون رود.
مردان بااستعداد سرمشقی برای دیگران هستند، حتی اگر در کار خود شکست بخورند. اخیراً، گزارشهای آزار جنسی در دانشکدههای علوم تجربی دانشگاههای کالیفرنیا، برکلی، کلتک و دانشگاه شیکاگو خبری شده است. باید منتظر واکنش دانشگاهیان باشیم… بهزودی موج بزرگی از محکومیت رسمی به راه خواهد افتاد و همکاران مرد من از این ننگ به خروش میآیند وحشتزده از اقدامی که چند فرد فاسد مرتکب شدهاند و تعدادشان آنچنان کم است که هر زنی که من میشناسم با آن روبرو شده است.
زنان محققی چون من با این درخواست محافظهکارانه روبرو میشوند که راهحل آنان شامل اخراج کسی نشود. به دانشجویان زن گوشزد میشود که بررسی کنند چه مقدار رفتار خود آنان ممکن است در این مسئله نقش داشته باشد و این جاست که سکوت کردن برای من سخت میشود. دفتر منابع انسانی اعلامیههایی صادر میکند که به کارکنان خاطرنشان میسازند «که ما چنین رفتارهایی را نخواهیم پذیرفت» این اعلامیهها در قفسههایی بایگانی میشوند که در حال حاضر از فرط پر بودن با گزارشهایی از جکهای آزاردهنده، تماسهای فیزیکی عمدی و ابراز علاقههای ناخواسته و ناخوشایند، در حال ترکیدن هستند؛ و در پایان، علم -نهادی که تمام داشتههایش را بر احترام و آبرو سرمایهگذاری کرده است– بهطور غیرمستقیم اذعان میکند که آبرویش به باد رفته است.
این چیزی نیست که من بتوانم در رزومه کاری خود قرار دهم اما اعتقاد دارم یکی از مهمترین وظایف من این است که زنان جوان را از ایمیلهایی چون آنی که دانشجوی سابق من دریافت کرده بود، به سلامت بگذرانم و هر سال از من خواسته میشود تا بارها این کار را انجام دهم. من به آنها تأکید میکنم که اولین ایمیل مهم است زیرا قدرت به خاطر آن به سمت تو اشاره میکند و میپرسد: «چرا وقتی برای اولین بار نامه را دریافت کردی کاری نکردی؟» من با هر زنی بهصراحت حرف میزنم و توصیه میکنم که سریع جواب آن ایمیل را بدهد و به مرد بگوید که (و نه این که بخواهد) تمامش کن.
من به او یاد میدهم که مرزهای پررنگ شغلی برای خود ترسیم کند و سپس آنها را تقویت کند -نه به خاطر این که در گذشته این کار را انجام نداده است بلکه به این خاطر که در آینده نیز کسی این کار را برای او نمیکند. من اصرار میکنم که او باید هر چیزی را مستند کند به خاطر این که روزی میرسد که مرد این اتفاق را رابطهی عاطفی دوسویه نشان خواهد داد. من تا حد توان به زن توصیه میکنم تا محیط علمی را تحمل کند، زیرا نمیتوانم قول بدهم که جاهای دیگر بهتر باشند؛ و امیدوارم که این برای متوقف کردن آن مرد کافی باشد، اما این هیچگاه، هیچگاه پایان نمیپذیرد.
دانشجوی سابق من هنوز هم شبها دیرهنگام ایمیل دریافت میکند. یادداشتها و هدایایی روی میزش جای میمانند و همکارش هنوز اصرار دارد که آنها باید «همدیگر را خارج از ساعات شلوغ کاری» ببیند. آن دختر احساس میکند که نمیتواند به دفتر کار خودش برود. از زنانی دیگر درباره این که چگونه این مسئله همیشه در محیطهای کاریشان رخ میدهد و این که هیچکس هیچ کاری برای رفع آن نمیکند، هزاران داستان شنیده است. او بهترین دانشجویی بود که من در طول سالی که با همدیگر کار میکردیم، داشتم. آخرین باری که با من حرف زد، به من گفت که دارد به ترک تحصیل فکر میکند.
منبع:
[i] ا. هوپ جاهرن. استاد ژئوبیولوژی در دانشگاه هاوایی است کتاب او با عنوان «دختر آزمایشگاه» اخیراً منتشر شده است.