بیدارزنی: خصوصیات، فطرت، طبیعت زنانه و مردانه یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم همیشه ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. امروزه زن و مرد برخلاف گذشته سعی در شناخت خود دارند و نقشها و روابط متقابل خود را دوباره مورد بررسی و تحلیل قرار میدهند. بهویژه خودآگاهی روزافزون زنان و حساس شدن بر جایگاه خود بهعنوان نیمی از جامعهی بشری و همچنین تلاش برای به دست آوردن جایگاه و حقوق ازدسترفته خود این چالش را بیش از پیش پررنگ کرده است. اینکه برخی احساسات زنانهاند یا مردانه، برخی مسئولیتها در اجتماع زنانه و برخی مردانه تلقی میشوند، همواره با اما و اگرها روبهرو بوده است. این چهارچوبها برخی اوقات تا حدی دستوپا گیر میشوند که افراد گاها علیرغم میل باطنی خود برای اینکه در این چارچوب قرار بگیرند از علایق و احساسات خود چشمپوشی میکنند.
طبیعتاً در بحثهای این چنین با این سؤال روبهرو هستیم که مقصود از مردانه و زنانه چیست؟. آیا تفاوتهای ظاهری بین زن و مرد ناشی از عدم شباهتهای روانی آنها است یا نتیجهی نقشها و جایگاه اجتماعی آنها است. در این یادداشت مختصر میخواهم بررسی کنم که آیا برچسب ویژگیهای زنانه و مردانه که جوامع بهخصوص شکل سنتی آن بر زن و مرد تحمیل میکنند بر پایه آن وظایفی بر دوش هرکدام میگذارد و آنان را در قالبهای خشک و بستهی زنانگی و مردانگی تعریف میکند ازنظر علم روانشناسی اصالت دارند یا خیر.
روانشناسی تحلیلی که «یونگ» پایهگذار آن بوده است شاید اولین علمی باشد که بحث زنانگی و مردانگی روان را به شکل علمی و مبسوط بررسی کرده است. یونگ با روانشناسی تحلیلی خود و ارائهی مفاهیم «آنیما» و «آنیموس» برای اولین بار از ویژگیهای زنانه و مردانه روان سخن گفت. او بین روانشناسی زن و مرد تفاوت قائل شد و با کمک گرفتن از کهنالگوها به بسط نظریه خود پرداخت. مفاهیم اسطورهای و تجلی آنها در خدایان و الههها (ایزدها و ایزد بانوها) همواره موردتوجه جوامع بشری بوده و روانشناسی تحلیلی نیز از آنها بهره بسیار برده است. هرکدام از ایزدها و ایزد بانوها مظهر و سمبل یک حقیقت محسوب میشوند برخی ایزد جنگ، خونریزی و هیاهو و برخی ایزد یا ایزد بانوی مهر، ملاطفت و حمایت گری هستند . روانشناسی تحلیلی یونگ درواقع روان انسانها را با کمک گرفتن از این کهنالگوها موردبررسی و تحلیل قرار میدهد. در اکثر این کهنالگوها ایزدها که مرد هستند مظهر قدرت و قهرمانی یا جنگ و خونریزیاند و ایزد بانوها مظهر زیبایی،روح بخشی، حمایت گری و زایندگی .
به نظر میرسد که جوامع بشری در طول تاریخ از همین کهنالگوها استفاده کرده و تمامی زنان و تمامی مردان را در این قالبها تعریف کرده است . یعنی انسانها به دو جنس مخالف تقسیمشدهاند. مردها دارای خصوصیات ذاتاً مردانه وزنها دارای خصوصیات ذاتاً زنانه انگاشته شدهاند و بهتبع آن وظایفی بر دوش هر یک گذاشته و انتظاراتی هم از هر جنس متصور شده است. تخطی هر جنس از ویژگیهای مخصوص به خود و وظایف مرتبط بر جنس ، همواره با عکسالعمل روبهرو شده و گاها زنان و مردانی که نمیخواستند کلیشهای دقیق و بینقص، از این الگوها باشند بیمار یا دستکم غیرعادی تلقی شدهاند. این در حالی است که در این مسئله که چه چیزی زنانه و چه چیزی مردانه است مشکل قابلدرکی وجود دارد.
اما علم روانشناسی جدید به کوشش یونگ با بهرهگیری از همین اساطیر و ویژگیهای هر ایزد و ایزد بانو به برهم زدن این کلیشهها نیز دستزده است. به این معنا که یونگ بر این باور که انسان یک موجود دوجنسی است صحه گذاشت. درواقع او در نظریات خود بهصراحت اعلام کرد که هیچ انسانی صد در صد زن یا مرد آفریده نشده است. بهعبارتدیگر او به روان زن و روان مرد قائل نیست بلکه او معتقد به روان زنانگی و روان مردانگی است، یعنی انسانها را چون دو قطب ، در دو سرمحور جنسیت نمیبیند بلکه اعتقاد دارد که انسانها روی این محور یا طیف هرکدام جایگاه مخصوص و منحصربهفرد خود را دارند. این واقعیت که مردان و زنان قادر به انجام دادن بسیاری از کارهای مشابه هم هستند، شاهد این مدعا است. مردان به سبب وجود بخش زنانه روح خود در شرایطی خاص به شیوههایی که طبق سنت زنانه تلقی میشود عمل میکنند و زنان نیز به همین ترتیب رفتارهای مردانه از خود بروز میدهند. اما بر اساس دیدگاه یونگ ، اگرچه اینکه اغلب مردان رفتارهای مردانه و اغلب زنان رفتارهای زنانه دارند متأثر از نقشها و انتظارات اجتماعی آنهاست، اگرچه وجود کهنالگوها نیز بیتأثیر بر این نقشپذیری نیستند. اما بهراستی این تأثیر تا چه حد عمیق بوده که اکنون اینگونه بر جوامع بشری و روابط زن و مرد سایه افکنده است؟ حقیقت این است که این کهنالگوها چون آیینهای بازتابدهندهی روان انسان است. درواقع بر اساس نظریه «نفی مطلقگرایی جنسیت»، که یونگ به آن معتقد است؛ قرار نیست چنانچه این کهنالگوها زنانهاند صرفاً روان زنان را بازتاب دهند و اگر مردانهاند صرفاً آینهی روان مردها باشند. همانطور که پیشتر اشاره شد توانایی زنان و مردان در انجام وظایف عکس تعاریف اجتماعی و سنتیشان ،این واقعیت را اثبات میکند.
اغلب زنان و مردان اگرچه با یک جنسیت بهظاهر مطلق متولد میشوند، هرگز مطلقاً زن و مطلقاً مرد نیستند. یونگ از مفاهیم آنیما و آنیموس برای توضیح این مسئله استفاده کرده است. آنیما یا روح زنانگی که در مردان وجود دارد کمک میکند تا بتوانند حمایت گر ، عاطفی و احساساتی باشند و آنیموس یا روح مردانه موجود درروان زنان باعث میشود بتوانند اعمال نفوذ و قدرت یا گاهاُ پرخاش و تندخویی کنند. پس اینیک مسئله کاملاً طبیعی است. اینکه زنان و مردان نمیتوانند یا نباید برخی رفتارها را از خود بروز دهند صرفاً ریشه در یک باور سنتی و اشتباه دارد. روانشناسان معتقدند که انسانها فقط در صورت ایجاد اعتدال در این نیمه زنانه و مردانهی روحشان قادر خواهند بود زندگی سالم و شادی در اجتماع داشته باشند و تقویت یا سرکوب هرکدام از این بخشها، روح فرد را تکبعدی و فاقد کارایی و مهارت لازم برای زندگی میکند. به عبارت دقیقتر تمام این ویژگیها در بشر نهاده شده تا به اقتضای موقعیت و زمان از آن استفاده کند. مثلاً اگرچه عطوفت، پذیرش و نرمخویی ویژگیای زنانه است اما اشتباه بزرگی است که فکر کنیم زنان همیشه و در همه حال باید پذیرش گر و نرمخو باشند. یا اگر قدرتطلبی و میل به قهرمان بودن یک میل مردانه است، پس یک مرد همواره باید مثل قهرمانها رفتار کند و حتی برای انجام کاری که میتواند بهراحتی با عقل و تدبیر انجام دهد از زور بازو استفاده کند.
درنتیجه با بررسی روانشناختی این مسئله میتوان بهوضوح دریافت که اگر روان انسان دوجنسی باشد بهراحتی نمیتوان کلیشههایی برای آنها در نظر گرفت و همه را از روی آن الگوها برید.
حال میتوان بهراحتی دریافت که این باورها و نقشهای سنتی چه حجمی از خشونتهای پنهان و آشکار نهتنها علیه زنان که علیه مردان نیز اعمال کرده است. بهعنوانمثال مردی که روح زنانگی نظیر پذیرش گری و انعطاف داشته باشد یا به کارهای هنری و لطیف علاقهمند باشد از دید جامعهی سنتی، مردی بیعرضه که قادر به انجاموظیفهی نانآوری نیست قلمداد میشود. یا اینکه در بسیاری از فرهنگها ابراز احساسات ، زنانه تلقی میشود بسیاری از مردان از ترس اینکه به دید تحقیر به آنها نگریسته شود هرگز در عمر خود گریه نکردهاند زیرا دائماً شنیدهاند که مرد گریه نمیکند و همین عاجز بودن از نشان دادن احساسات که نیاز یک روان سالم است از مردها بهراحتی دریغ میشود. یا حتی میتوان به مردان خاموشی اشاره کرد که دچار خشونت خانگی هستند اما از ترس سرشکستگی از اینکه نتوانستهاند مانند یک مرد قدرتمند در خانه اعمالنفوذ و قدرت کنند، هرگز از خشونت اعمالشده بر خود حرف نمیزنند و شکایت خود را ثبت نمیکنند. با بهعکس زنانی که فکر میکنند به خاطر زن بودن باید زنانگی به خرج داده و آستانه تحملشان را در برابر خشونت بالا ببرند و در فضای خشونتبار، باقیمانده، بسوزند و بسازند.
مسئلهای که نباید از آن غافل شد این است که ما زاده نشدیم که از این الگوها بی کموکاست پیروی کنیم بلکه انسان این قابلیت را دارد که با آموزش و تمرین بخشهایی از روان خود را که تحت تأثیر نگاههای سنتی تنبل شده و کارایی خود را ازدستداده است، قوی کرده و دوباره به کار بیندازد. بهعنوانمثال زنان به بهانهی اینکه احساساتی هستند از قضاوت منع شدهاند اما همه میدانیم که بسیاری از قاضیهای موفق و عادل محکمههای جهان زنان هستند . این دقیقاً بهرهگیری از فاکتور آموزش و تربیت است. تمامی قضات چه زنان و چه مردان علاوه بر آموختن درس حقوق میآموزند که چگونه در هنگام کار از منطق خود و نه احساسات استفاده کنند. یا بهعکس بسیاری از مردان تربیت میشوند تا بتوانند در مهدکودکها کار کنند، از کودکان نگهداری کنند یا بهواسطهی شغلشان با کودکان ارتباط برقرار کنند. پس برخلاف تصور عدهای، احساساتی بودن جزئی از ذات زنان نیست بلکه بخش زنانهی روح است که ممکن است در یک مرد بیش از یک زن فعال باشد. درواقع اینیک اشتباه و ظلم بزرگ به جامعه بشری است که همه را به یکچشم نگاه کنیم و از هر جنسی انتظار ویژهای داشته باشیم؛ بلکه برای داشتن جامعهای سالم باید از پتانسیل وجودی انسانها استفاده کرده و بهجای داشتن انتظارات خشک و انعطافناپذیر، آنها را برای ایفای نقشهای موردعلاقهشان در جامعه تربیت کنیم.
منابع:
انسان و سمبولهایش – کارل گوستاو یونگ – ترجمه محمود سلطانیه
یار پنهان – جان . ا . سنفورد – ترجمه فیروزه نیوندی
ضمیر پنهان – کارل گوستاو یونگ – ترجمه ابوالقاسم اسماعیلپور