تا قانون خانواده برابر : خشونت کلمه ای که روزانه، بارها و بارها در گفتگوهایمان به کار می بریم.
خشونت1 به معنای « استفاده نابه جا، غیر قانونی و تعرض آمیز از قدرت است که نوع اجبار غیرقانونی آن علیه آزادی ها و حقوق عمومی به کار گرفته شده و در ارتباط با جرائم خشونت آمیز متضمن جرائمی با جوانب جسمانی یا جنسی بسیار شدیدی بوده و در این خصلت به عنوان ویژگی و ساخت مجرمانه عمل مزبور در مواردی چون قتل عمد، تجاوز به عنف یا کتک زدن ضروری دانسته می شود.»
حال وقتی در مقوله ی خشونت به جنسیت توجه شود و مفعول این خشونت زنان باشند، «خشونت به فعلی اطلاق می شود که منجر به آسیب یا رنج جسمانی و روانی و اجتماعی زنان گردیده یا ممکن است منتهی شود.»2
کتاب های بسیاری درباره ی این مسئله به نگارش درآمده و یا چند سالی است جامعه جهانی نگاهی معطوف به خشونت علیه زنان داشته و زنان و مردان سردمدار و منادی حقوق بشر و حقوق زنان سخنان زیادی در این باره گفته اند.
مصاحبه با روانشناسان، جامعه شناسان، فعالین حقوق زنان و … تا به امروز آنچنان دردی را دوا نکرده است. مصاحبه و نشر روایت هایی از خشونت علیه زنان، از زبان زنان قربانیان خشونت نیز، چون مطالب قبل، مخاطبین خاص خود را دارد و آنچنان تاثیری در زندگی قشر طبقه کم سواد و یا بی سواد نداشته و اگر امروز آگاهی اندکی در این قشر از جامعه دیده می شود مدیون فعالیت زنان و مردانی است که بی جنجال و به دور از خبر سازی به اطلاع رسانی و آگاه سازی این قشر مشغولند.
خشونت می تواند آشکار باشد یا پنهان. می تواند فیزیکی باشد یا روحی.
خشونت های فیزیکی سابقه ای طولانی دارند، یا بهتر است گفته شود چون خشونت های فیزیکی قابل مشاهده و درک عمومی هستند، سابقه بررسی و شناخت بیشتری نسبت به خشونت های روحی و کلامی دارند.
خشونت علیه زنان محدود به قشر خاص و طبقه ی مشخصی نیست . شاید در قشر تحصیل کرده به میزان کمتر و در قشر روشنفکر به ندرت گزارش شده باشد، اما این مسئله مبنی بر نبود این معضل اجتماعی در قشر آگاه نیست .
خشونت های فیزیکی گاه منجر به مرگ قربانی خشونت نیز می گردد. از کتک زدن های به ظاهر ساده که منجر به کبودی ها تا شکستگی اعضاء می شود تا اسیدپاشی و تجاوز و قتل، همه خشونت هایی هستند که به سادگی قابل مشاهده اند و قربانیان این خشونت را اکثرا زنان و کودکان تشکیل می دهند و در نتیجه اکثر فاعلین این اعمال غیر انسانی، مردان (متعلق به اقشار مختلف جامعه) می باشند.
زنان کم سواد یا بی سواد، بنا به شرایط فرهنگی و سنتی خانواده هایشان سعی به سکوت و گزارش نکردن این خشونت ها به مجاری قانونی و حتی به افراد خانواده خود هستند، تا زمانیکه آسیب جدی ببینند و یا بعد از سال ها تحمل درد و رنج صبرشان تمام شود.
در قشر باسواد و تحصیل کرده و یا حتی قشر آگاه با مسائل اجتماعی، بنا به شرایط اجتماعی و جایگاه خود و یا حتی همسرشان در دفعات اولیه که مورد خشونت قرار می گیرند از اعلام آن خودداری می کنند. و بعد از مدتی کلنجار رفتن به نقطه ای می رسند که دیگر جایگاه خود و از خودگذشتگی برای موقعیت همسر برایشان فاقد اهمیت می گردد، که گاه برای پشیمانی از عدم اطلاع آن دیر است.
و اما خشونت های روحی و کلامی
در مورد خشونت های روحی می توان گفت، عواقب بسیار عمیق تر و طولانی مدت تری در قربانیان خشونت به جا می گذارد. از خشونت های روحی، در محدوده خشونت های خانگی می توان، بی توجهی های به ظاهر ساده، تحقیر کلامی، ایجاد شرایط روانی سخت و ..را نام برد.
اما خشونت های روحی محدود به فضای خانه و خانواده نیست. این خشونت در سطح گسترده تری بنام جامعه نیز بر زنان اعمال می شود.
در محیط خانه، گاه حتی رفتارهایی، در نگاه اول خشونت آمیز تلقی نمی گردند، اما در دراز مدت آثار روانی جبران ناپذیری برقربانیان خواهند گذاشت.
بنا به شرایط قانونی، دینی و عرفی جامعه، مرد را در خانواده رئیس و یا حتی قیم زنان مطرح می کنند. این ریاست و قیومیت فقط در جنبه های مادی زندگی نیست، بلکه در تصمیم گیری های مختلف نیز چنین دیدگاهی وجود دارد.
اگر بخواهیم به بیان نادرستی این قانون بپردازیم خود فرصتی جدا نیاز دارد. اما این بحث را با قسمتی از نوشته جان استوارت میل در کتاب انقیاد زنان ادامه می دهیم.
«شکل کنونی نهاد خانواده چه مزیتی دارد؟ می دانیم که تمایلات شریرانه ای که در نهاد انسان وجود دارد تنها زمانی به بند کشیده می شوند که مجال ظهور نیابند. و نیز می دانیم که تقریبا همه انسانها بنابه میل و عادت خود، و نه آگاهانه و با قصد و غرض، هنگامی که دیگران را در مقابل خود تسلیم می بینند، در پایمال کردن حقوق آنها تا آنجا پیش می روند که سرانجام اعتراضشان را بر می انگیزد. آری، طبیعت بشر عموما به چنین سمتی گرایش دارد؛ و قدرت تقریبا نامحدودی که نهادهای اجتماعی به مرد می دهند تا سلطه خود را دست کم بر یک انسان دیگر اعمال کند (انسانی که با او در زیر یک سقف به سر می برد و همیشه با او مواجه است) موجب می شود که بذرهای نهفته خودخواهی که در عمیقترین لایه های طبیعت او وجود دارد جان بگیرند و رو به گسترش بگذارند؛ آری، قدرت مطلق همچون بادی است که بر زغالهای نیمه خاموش خودخواهی می وزد و آنها را شعله ور می سازد و به مرد اجازه می دهد که در زندگی زناشویی ابعادی از شخصیت خود را به نمایش بگذارد که در بیرون از خانه همواره در پنهان ساختن آن می کوشد و کتمان آن به شخصیت ثانویه او تبدیل شده است.»
در جامعه ی ما و شاید در جوامع دیگر که در اینجا مورد صحبت ما نیستند، مردانی وجود دارند که از نظر اخلاق انسانی رشد نیافته و یا شاید مورد کم تربیتی در محیط خانواده و جامعه قرار گرفته باشند. این مردان سلطه ی خود را در خانواده بر زنان اعمال می کنند.
تحقیرهای کلامی همچون به کار بردن فحش و ناسزاهای رایج در جامعه، نادیده گرفتن زن به عنوان شخصیتی مستقل و دارای اختیار، بطوریکه باعث حذف او در همفکری و تصمیم گیری هایی حتی برای شخص زن می شود، و همینطور ایجاد شرایط سخت روحی همچون محبوس کردن در خانه، محدود کردن روابط زن، انتخاب محل زندگی در شرایطی سخت و … را می توان از نتایج سلطه ی مرد بی اخلاق بر زن در خانواده دانست.
زنان ما بخصوص زنان خانه دار بیشتر عمر خود را در خانه سپری می کنند و اگر این محیط به محیطی نا امن و همواره حاوی خشونت های لحظه ای تبدیل شود، بعد از مدت زمانی شاید نه زیاد طولانی آثاری همچون افسردگی را در پی خواهد داشت. و در نهایت با استمرار این فشارهای روانی ممکن است جنون به سراغ زن بیاید و برای رهایی از فشارهای دائمی به خود کشی یا همسرکُشی دست بزند.
حال این خشونت های کلامی و روحی محدود به محیط خانواده نمی شود.
در جامعه، می توان افراد نا آشنا و با کمترین حد ارتباط را به عنوان فاعلین خشونت نام برد. متلک های خیابانی که توسط مردان از سنین کم تا مسن گفته می شود، خشونتی است آشکار که باعث ناامن شدن محیط های اجتماعی برای زنان می گردد و به ندرت زنی پیدا می شود که در طول زندگی خود این مسئله را تجربه نکرده باشد.
خشونت در سطح بالاتر جامعه که از طریق حکومت و دولت بر زنان اعمال می شود نوع دیگری از خشونت روحی است. تصویب قوانین تبعیض آمیز، دخالت در امور شخصی زنان از جمله تعیین نوع پوشش، ارائه ی طرح هایی درباره بارداری و عدم بارداری، ممنوعیت سقط جنین، ایجاد محدودیت های شغلی برای زنان، ایجاد محدودیت های تحصیلی و …
اما خشونت علیه زنان در همین اندازه نیز باقی نمی ماند و گاه به جمع دوستان نیز وارد می شود. به کار بردن انگاره های جنسی که شاید امروز در جامعه حساسیت کمتری ایجاد می کند، نیز از نمونه های خشونت روحی است. بخصوص اگر مردان از این واژها حتی در طنز و یا ناسزا گفتن ها مقابل زنان استفاده کنند.
زنانی که برای اولین بار در محیط دوستان یا جامعه با این ادبیات آشنا می شوند، احساس شرم می کنند. گاه در بعضی افراد این احساس شرم باعث حذف فیزیکی از جمع دوستان یا اشل های کوچکی از جامعه می شود.
به کار بردن انگاره های جنسی علاوه بر ایجاد شرم، به تحقیر زنان نیز منجر می شود. بطوریکه آثار روانی ای از جمله ایجاد نوعی حس حقارت و شرم نسبت به بدن و دستگاه جنسی برای زنان ایجاد می کند.
با توجه به گستردگی استفاده از این الفاظ حتی در جمع های روشنفکری، گاه این ادبیات به صورت مشخصه ای از اقشار مختلف جامعه از روشنفکران گرفته تا سطح کم آگاه با رفتارهای نا بههنجار اجتماعی، باعث آزارهایی در سطح گسترده می شود.
عدم امکان اعتراض به استفاده از انگاره های جنسی در کلام در طبقه ی روشنفکر بیشتر به چشم میخورد. بنا به حقی که این قشر از جامعه بر خود قائلند و خود را از جهت آگاهی برتر می بینند، امکان نقد و اعتراض را از زنان بیرون از این محدوده سلب می کنند. گاه حتی در جمع های دوستانه با اعتراض به کاربرد این واژه ها، به فرد معترض نگاهی تحقیر آمیز صورت می گیرد، که با نامیدن عقب مانده فرهنگی، اُمل و … باعث طرد یا حذف فرد می شود.
گاه استفاده از این واژه ها توسط مردان به این بهانه که تفاوتی بین زنان و مردان قائل نیستند، صورت می گیرد. که اگر منطقی به این مسئله نگاه شود می توان گفت که حتی در جمع های مردانه که مواقعی به جمع هایی برای ایجاد خشونت علیه زنان تبدیل می شود، نیز به کار بردن این الفاظ، غیر اخلاقی و خشونت آمیز است.
در این فرصت کم به بیان برخی از جنبه های خشونت علیه زنان پرداختیم. اما راهکار و ایجاد زندگی عاری از خشونت فقط با تجویز جامعه شناسان و فعالین صورت نمی پذیرد. شاید بهتر باشد هر فرد، مرد یا زن، دقیقتر و با حساسیت بیشتر به اطراف خود و به این تبعیض ها و کلیشه های جنسیتی نگاه کند.
با آرزوی ایرانی برابر، بدون تبعیض و عاری از خشونت.
1. violence – Blake, 1994: 17570
2. کتاب جنسیت و خشونت- عباس محمدی اصل