تا قانون خانواده برابر:انقلاب های عربی جدید بدون زنان غیرقابل تصور است. زمینه مشارکت آن ها مدت ها پیش مهیا شده بود. این زمینه سازی بیشتر از طریق انقلاب جمعیت شناختی که چشم انداز بسیاری از کشورهای عربی را در زمینه اندازه خانواده، نرخ موالید و ماهیت روابط انسان شناختی درون آن تغییر داده است، صورت گرفت. درحالی که نرخ رشد سالانه در نیمه دوم قرن بیستم، در حدود 2.7 درصد بودکه باعث چهار برابر شدن رشد جمعیت در نیم قرن شد و پیش بینی می شد که در نیمه قرن آینده جمعیت به سختی دو برابر شود. زنان در دنیای عرب مشخصا در آموزش عالی حضور دارند و نرخ باسوادی آن ها در خاورمیانه بین 58 درصد (مصر) و 91 درصد (امارات متحده عربی)، به استثنای یمن (43 درصد) است.
این مقاله برگردان انگلیسی (The New Arab Revolutions and Women) است که توسط فرهاد خسرو خاور استاد مدرسه عالی علوم اجتماعی پاریس برای ترجمه و انتشار در اختیار سایت تا قانون خانواده برابر قرار گرفته است.
زنان به عنوان عوامل اجتماعی در دوره اول انقلاب
زنان به عنوان بازیگران اجتماعی تمام عیار در انقلاب های عربی به روش های مختلفی ایفای نقش کردند. در کشورهایی نظیر یمن زنان تا قبل از انقلاب نامرئی بودند اما در دوران انقلاب همان طور که در خیابان های تونس، مصر، سوریه، یمن و مراکش دیده شد، به عرصه آمدند و از طریق فعالیت های فرهنگی به عنوان روزنامه نگار رسمی یا آزاد، از طریق ایمیل، فیس بوک و توییتر با رسانه های بین المللی یا «الجزیرة» در تماس بودند که در نتیجه این اقدامات یک حوزه عمومی مجازی ایجاد شد. زنان همچنین با استفاده از ابزارهای هنری مانند «هیپ هاپ»، «هوی متال» و هنر به ترویج انقلاب یا جنبش های اعتراضی اهتمام ورزیدند. برخی زنان مانند «اسماء محفوظ» در مصر و «کرمان توکل» در یمن به عنوان رهبران جنبش خیابانی شهرت پیدا کردند در حالی که زنان دیگر در تونس، سوریه و مراکش بدون شناخته شدن در رسانه های بین المللی، تنها در سطح ملی مطرح شدند.
این سطح از مشارکت زنان در خلاء شکل نگرفته است. مثلا آن ها پیش تر در جنگ استقلال الجزایر (1962- 1954) نقش های موثری را عهده دار بودند و به گفته مقامات 3 درصد از کل مبارزان (حدود 11 هزار نفر) را تشکیل می دادند. در آن دوره برخی از زنان مبارز مانند «جمیله بوحیرد» به شهرت جهانی رسیدند اما هرگز حتی در سطح محلی نیز به رهبری نرسیدند و در حد سربازان پیاده یا فعالان مردمی باقی ماندند. این وضع با انقلاب های جدید عربی تغییر کرد و زنان به جایگاه رهبری در سطح محلی و حتی بین المللی دست یافتند.
زنان به عنوان قربانیان دوره دوم انقلاب
در دوره اول انقلاب، تا زمان سرنگونی دولت های مستبد، زنان در مبارزه با رژیم های سرکوب گر با مردان مساوی بودند. این دوره انقلابی که «جوانان التحریر» نام دارد با ویژگی هایی مانند برابری خواهی، سکولاریسم و مدارا مشخص می شود. در دوره دوم که با سرنگونی دولت های مستبد آغاز شد، شاهد تغییرات چشمگیری هستیم: حضور سلفی ها به عنوان نیروهای سیاسی، تهدید جدی برای رهایی زنان است. در مصر، شمار نمایندگان زن در انتخابات مجلس نوامبر 2011 به زیر 2 درصد سقوط کرد. در انتخابات مجلس موسسان تونس در اکتبر 2011، زنان 26 درصد از اعضا را تشکیل دادند که دو سوم آنها از حزب «النهضة» بودند.
دوره اول شاهد ظهور بازیگران دموکراتیکی بود که شهروندی عمومی و منزلت شهروندی (کرامت) را در صدر دستور کار خود قرار دادند و برابری جنسیتی را صرف نظر از جنسیت یا ریشه های قومی و مذهبی شان، به عنوان پیامد حقوق شهروندی ترویج می کردند. در فاز دوم و تا حد زیادی پس از سرنگونی رژیم های سرکوب گر، شاهد سلطه نهادهای سیاسی اسلامگرایان (به ویژه اخوان المسلمین) و نفوذ مخرب سلفی ها که خواهان اجرای شریعت سنتی به جای قوانین مدرن دموکراتیک هستند، هستیم. شکاف بین دو دوره و به حاشیه رانده شدن اکثر بازیگران انقلاب در فرآیند سیاسی به بی نظمی در عوامل انقلاب «جوانان التحریر» از جمله زنان منجر شده است. در تونس حملات مکرر سلفی ها به زنان بی حجاب در دانشگاه ها و تلاش برای تحمیل شریعت توسط دانشجویان و فعالان سلفی کم شمار، باعث ضعف در میان گروه های سکولاری شد که این وجه از انقلاب عربی را پیش بینی نکرده بودند. به حاشیه رانده شدن جوانان انقلابی منجر به تحت شعاع قرار گرفتن به رسمیت شناختن حقوق زنان به عنوان شهروندان کامل شد.
پس از سرنگونی رژیم های سرکوب گر در تونس، مصر و لیبی، زنان حداقل تا حدی، هدف نیروهای محافظه کاری که در جریان انقلاب فعال شده بودند، قرار گرفتند. این مسئله در اولین دوره انقلاب که اخوان المسلمین در آن نقش برجسته ای را ایفا می کرد اما هنوز آمر انقلاب ها نبود، مشخص نبود. در واقع، اخوان المسلمین در دوره اول مراقب بود تا ماهیت سکولار انقلاب را چه در مصر و چه در تونس رعایت کند. در مواجهه با چنین نیروهایی، اتحاد مردان و زنان سکولار در صحنه های سیاسی و اجتماعی برای مقابله با حملات علیه آنها به ویژه در تونس ظاهر شد.
شرح مقدماتی دو دوره گسیخته در انقلاب های عرب
این پرسش باقی است که چرا از ابتدا هیچ فشاری در راستای مخالفت با سازمان دهی زنان وجود نداشت و چگونه ساختار سازمان انسانی طوری تغییر کرد که زنان هدف حملات محافظه کاران قرار گرفتند؟ یک توضیح این است که زنان در جهان اسلام، به ویژه در دنیای عرب، در حال کسب آگاهی بیشتر از میزان برابری خود با مردان به صورت فردی هستند اما در عین حال هنوز قادر به تبدیل این احساس فردی برابری به عمل سیاسی جمعی نیستند. بسیاری از زنان در مصر، تونس و حتی کشورهای کمتر توسعه یافته ای مانند یمن این احساس برابری را در شرایط اجتماعی با مردان تقسیم می کنند اما نمی توانند به راحتی برای دفاع از این حقوق در قالب گروه به هم بپیوندند. سرکوب فعالیت های گروهی و این واقعیت که زنان به طور عمده از طریق دولت های مستبد سکولار نوگرا مانند تونس و به میزان کمتر مصر، به برابری های جنسیتی دست یافتند، باعث شد که مورد آن ها تبدیل به یک شرایط دو وجهی شود.
ساختار انقلاب ها نیز به این وضعیت کمک کرده است. آن ها با جوانان سکولار شده ای شروع شدند که قصد داشتند ساختار غیردموکراتیک و مردسالار جامعه را به لرزه درآورند. اما هنگامی که این جوانان پای صندوق های رای آمدند، مزیت خود را از دست دادند و توسط بازیگران جدید اسلامگرا به حاشیه رانده شدند. در رژیم های اقتدارگرا، زنان فاقد سازمان، توسط حکومت ها فریب داده شدند. در تونس همسر بدنام رئیس جمهور بن علی، «لیلا طرابلسی»، رئیس سازمان زنان عرب بود اما زنان عرب مجاز نبودند نهادهای مستقل داشته باشند. بانوی اول سابق مصر، «سوزان مبارک»، قرار بود تا ادعاهای زنان را به منصه ظهور برساند اما زنان مجاز نبودند از طرف خود به اقدام خودمختارانه ای در زمینه رهایی بخشی زنان دست بزنند. به عبارتی دیگر دوره اقتدارگرا شاهد آن بود که حقوق زنان به آن ها اهدا می شود تا این که در مبارزاتشان برای برابری و آزادی به دست بیاید. این باعث شد به زنان اتهام همکاری با رژیم های منفور مصر و تونس زده شود. از سوی دیگر فقدان سازمان های انقلابی از جنس «التحریر جوان»، پس از سرنگون شدن رژیم سابق، زنان را به سمت حاشیه راند و به تبع آن نیروهای بیشتر سازمان یافته و عمیقا ریشه دار سلفی و اخوان المسلمین نمایش قوی تری در انتخابات نشان دادند. رای های پراکنده سکولارها و انقلابی های مترقی و ناتوانی آن ها در ابراز دیدگاه های خود به شیوه ای واحد و یکدست از طریق احزاب سیاسی جدید، آن ها را آسیب پذیر ساخت. آن ها همچنین تمایل داشتند سیاست را به عنوان ابزاری کثیف رد کنند و نگرش های اخلاقی را جایگزین نگرش های سیاسی کنند. زنان انقلابی این ویژگی های مشترک را حتی در سطوح بالاتری دارا بودند اما بر حسب منطق مذکور بیشتر از مردان که در جریان انقلاب، به حاشیه رانده شده اند، این زنان هستند در دوره دوم انقلاب های عربی طرد شدند.
مشکل عمده دیگری که در رابطه با زنان جلوه می کند، نفوذ گسترده خانواده های اکثرا پدرسالار زنان است که هنجارهای رفتاری خاصی را با توجیه «اسلامی بودن» به آنها تحمیل می کنند. گروه های اسلام گرا زنانی را که برابری جنسیتی را در رابطه با مردان رد می کنند، زیر چتر حمایتی خود بسیج می کنند. در حالی که فعالان حقوق زنان که برای برابری حقوقی مبارزه می کنند، فاقد هرگونه سازمان یا نهادی هستند و در ساختن آن ها در کوتاه مدت موفق عمل نکرده اند. دولت های اقتدارگرای سکولار در منطقه هنجارهای قانونی را وضع کرده که نابرابری کمتر زنان در مسائل مربوط به خانواده به ویژه ارث و طلاق را تضمین می کند و چندزنی را محدود یا ممنوع کرده است. جالب است که با اینکه زنان نقش فعالی در انقلاب های عربی ایفا کردند اما آن ها رهایی خود را در صدر اولویت هایشان قرار ندادند و نگرانی عمده آن ها به جای ترویج وضعیت برابر خود به عنوان یک زن، سرنگونی رژیم های استبدادی بود. از آنجا که بازیگران انقلابی جدید (در میان زنان) اداره کننده هیچ سازمان (احزاب سیاسی-انجمن) با نفوذ گسترده و ریشه داری در جامعه نبودند، احزاب اسلامی (مانند اخوان المسلمین و حزب النهضة در تونس) به راحتی دست بالا را گرفتند. اما این وضعیت احتمالا تا همیشه ادامه نخواهد یافت. برخی تحلیلگران انتظار دارند که به مرور زمان ثابت شود که اسلام گرایان قادر به ارائه وعده های سیاسی خود نیستند و آگاهی مترقی زنان از حقوق خود، پرسش جنسیت را در صدر مسائل قرار دهد.
شبه برابری زنان با مردان
بسیاری از زنان جوان بر اساس احساس شبه برابری با مردان به عرصه مبارزه علیه اقتدارگرایی کشیده شدند. احساس همانندی بین زنان و مردان به طور فزاینده ای در دستاوردهای آموزشی زنان که می توانند در همان دانشگاهی که مردان درس می خوانند، تحصیل کنند و با وجود تعصبات اجتماعی که علیه آن ها وجود دارد به تدریج وارد بازار کار شوند، دیده می شود. در عین حال عرصه اشتغال هم سطح با عرصه آموزش پیش نرفته است. موانع بسیاری مانند تعصبات اجتماعی و تفاسیر مردسالارانه از اسلام، دسترسی زنان (خارج از مشاغل زنانه ای مانند پرستاری و آموزش) به بازار کار را مسدود می کند.
در سطح شخصی، حس فردیت در میان زنان نسل جوان در حال رشد است که به تدریج الگوی رفتاری بدون قرینه در روابط جنسیتی در سطوح خرد را مورد پرسش قرار می دهد. یک حس شخصی وجود دارد که بر کاهش نابرابری در نتیجه روابط روزمره بین زن و مرد دلالت دارد. به ویژه از زمانی که زنان بیشتر آموزش می بینند و فرزندان کمتری دارند. نتیجه آن، یک حس مسئولیت مشترک با مردان از لحاظ صمیمیت با کودکان و مشارکت مردان در فرآیند تربیت فرزندان است. به عبارت دیگر دو جهان جنسیتی مجزا که در هرکدام، زن و مرد در دو دنیای متفاوت تکامل می یافتند و زندگی می کردند، رو به زوال است. بهترین نشانه این انقلاب خاموش در جهان اسلام، حضور فعال زنان در دوره اول انقلاب های عربی است. این وضعیت با موقعیت رهبران معدود زن در جهان اسلام که به عنوان شبه مرد در یک محیط مردسالارانه پذیرفته شده بودند و چالشی ایجاد نمی کردند (مثل بی نظیر بوتو، نخست وزیر سابق پاکستان)، تضاد آشکاری دارد. زنان جوانی مانند توکل کرمان در یمن نه به خاطر تعلق به خانواده حاکم قدرتمندی مانند خاندان گاندی در هند یا بوتو در پاکستان، بلکه به عنوان بخشی از نسل جدید زنان طبقه متوسط که جرات همراهی با مردان را داشتند، به رهبری انقلاب های عربی رسیدند. شکست زنان برای باقی ماندن در مرکز بحث ها با شکست کلی فعالان سکولار برای سازمان یافته و متحد ماندن در زمان ساختن نهادها و ساختارهای سیاسی جدید، گره خورده است. ناتوانی در تغییر شکل یافتن از بازیگران انقلابی به بازیگران سیاسی، ناتوانی در به وحدت رسیدن با گروه های سیاسی دیگر که ایده آل های مشترکی دارند و شکست پذیرش سیاست ها با قبول قوانین و محدودیت های آن ها، منجر به تضعیف موقعیت زنان در فاز دوم انقلاب های عربی شد.
دسته بندی «فمینیست های مسلمان» و «فمینیست های سکولار» نیز باعث شد تا دولت های اسلامی از این حربه برای اختلاف افکنی میان زنان و تضعیف کنش های آن ها استفاده کنند: زمانی که یک زن سکولار مطالبه حقوق برابر دارد، اسلام گرایان از حقوق جنسیتی مکمل که در بیشتر موارد، شکل مبدلی از نابرابری است، حمایت می کنند. اما زنان اسلام گرا بر این باورند که طرح مسئله مکمل باعث می شود تغییرات کمتر خشونت آمیز باشد و به دلیل استفاده از اصطلاحات اسلامی، مردان نیز ترس کمتری از مواجهه با این تغییرات داشته باشند. با این وجود مورد ایران، مانند بسیاری از کشورهای عربی مانند عربستان سعودی، محدودیت فمینیسم اسلامی را نشان می دهد. زمانی که این نوع فمینیسم به توسط حاکمیت استفاده شود، به ابزار فرسایش برابری جنسیتی تبدیل می شود.
نتیجه گیری
به طور خلاصه انقلاب های عربی چشم اندازهای موقتی را برای زنان پدید آورد اما برای همیشگی شدن این چشم اندازها، برابری جنسیتی باید پایگاه نهادی، حقوقی و سیاسی پیدا کند. بنابراین زنان نیاز دارند از طریق احزاب سیاسی و اتحادیه های کارگری که هم راستا با اهداف زنان هستند و می توانند یاری رسان باشند، به طور جمعی عمل کنند.
Bibliography
Patrick Clawson, “Demography in the Middle East: Population Growth, Women’s Situation Unresolved,” Meria Journal, 13, no. 1 (March 2009)
www.gloria-center.org/2009/03/clawson-2009-03-04
Global Education Digest 2010, UNESCO Institute for Statistics, http://unesdoc.unesco.org/images/0018/001894/189433e.pdf.
Meredeth Turshen, “Algerian Women in the Liberation Struggle and the
Civil War: From Active Participants to Passive Victims?” Social Research (fall 2002),
http://findarticles.com/p/articles/mi_m2267/is_3_69/ai_94227145/?tag=content;col1.
Isobel Coleman, Is the Arab Spring Bad for Women? Foreign Policy, December 20, 2011
Women and the New Arab Awakening, The Economist, October 15, 2011,
http://www.economist.com/node/21532256/print
For Egypt’s women, the Arab Spring does not spell freedom By Zvi Bar’el, Haaretz, Apr.18, 2012
http://www.haaretz.com/misc/article-print-page/for-egypt-s-...
Rana F. Sweis, Arab Spring Fails to Allay Women’s Anxieties, New York Times, March 7, 2012
http://www.nytimes.com/2012/03/08/world/middleeast/arab-s...