تا قانون خانواده برابر: برای طبیعی تصور کردن «زنانه بودن» کار خانگی، البته به دلایل زیادی هم نیاز نیست، چرا که عموما پدیده های «معمولی» را – که به طور «معمول» به شکل مشخصی هستند – افراد بعد از مدتی، «طبیعی» تصور می کنند. در مورد کار خانگی هم اعضای جامعه گمان می کنند که چون معمولا زنان آن را انجام می دهند، پس طبیعی است که این کار، کاری زنانه است!
اما شاید یکی از باورهای پرطرفدار برای زنانه دانستن کار خانگی، باور به «تقسیم کار»یست که بین زن و مرد صورت می گیرد، و طبق آن مردان موظف به انجام کارهای درآمدزا در بیرون از خانه، و زنان موظف به انجام کارهای خانه می شوند. هرچند که امروزه، اشتغال زنان در بیرون از خانه، چنین باوری را زیر سوال برده و اثبات کرده که اشتغال به کارهای درآمدزا در بیرون از خانه، لزوما پدیده ای «مردانه» نیست – پس کارهای درون خانه هم نمی بایست که «زنانه» تلقی شود -، اما بیایید با غیرشاغل تصور کردن زنان، ببینیم که آیا «تقسیم کار» دانستن زنانه دیدن خانه داری و مردانه دیدن اشتغال، باور صحیح است؟
احتمالا همه ی ما با پدیده ی زاغه نشینی آشنا هستیم. زاغه نشینان، افرادی کم درآمد و عموما فقیرند که با مصالحی ساده و ابتدایی، در بعضی نقاط شهری برای خود آلونکها یا خانه هایی با حداقل امکانات می سازند. این افراد غالبا افرادی آبرومندند و از راه مشاغل ساده ای امرار معاش می کنند. اما واقعیت تلخی که در مورد آنها وجود دارد، این است که آنها، با موقعیت اجتماعی ای که به واسطه ی فقر و کمبود امکانات مادی زندگیشان دارند، عموما مشاغل پست تر را مناسب خود می بییند و خود را «لایق» مشاغلی با منزلت هایی بالاتر نمی دانند.
اگر ما بپذیریم که اختصاص یافتن مشاغلی مانند مدیریت، پزشکی، قضاوت، و دیگر مشاغل با منزلت بالا، به عده ای محدود و معین، و اختصاص یافتن مشاغلی مانند رفتگری، زباله گردی، سیگارفروشی و دیگر مشاغل خدماتی و با منزلت پایین، به عده ای دیگر، نامش «تقسیم کار» در جامعه است، آن زمان می توان با اندکی مسامحه پذیرفت که اختصاص دادن «شغل» با درآمد و منزلت اجتماعی (منزلتی که چه بالا و چه پایین، به هر حال هویت اجتماعی ای به افراد می بخشد) به مردان و اختصاص دادن «کار خانگی» به زنان هم، می تواند نام تقسیم کار داشته باشد.
ما تنها زمانی می توانیم به اختصاص دادن فعالیت های متفاوت، به افراد مختلف، نام «تقسیم کار» بدهیم که اولا این تقسیم کار به انتخاب خود افراد باشد، و مهم تر از آن اینکه این تقسیم کار بر حسب مهارت ها و توانمندی هایی باشد که افراد کسب کرده اند (و البته جامعه ای ایده آل است که امکان کسب تخصص و مهارت را برای همه ی اعضای خود، به یکسان فراهم کند). با این حساب نمی توان ادعا کرد که تمامی زنان، به انتخاب خود، کار خانگی را برگزیده اند، و البته نمی توان مدعی شد که «زن بودن» مهارت اکتسابیست، که بر مبنای آن می توان خانه داری را به کسانی که صاحب این مهارتند، محول کرد.
هرچند که گاهی تلاش هایی برای ارزشمند و بامنزلت نشان دادن کار خانگی صورت می گیرد، اما این دست تلاش ها، از جنس تلاش هاییست که گاهی برای تکریم مشاغلی مانند کارگری انجام می گیرد؛ تلاش هایی که صرفا به این منظور است که آرامش خاطر و قوت قلبی باشد برای کسانی که به این کارها می پردازند. وگرنه تا به حال هیچ بزرگداشت و مراسم تکریم، یا هیچ سخنرانی و برنامه ی تلویزیونی ای نتوانسته «کارگری» را به شغلی با منزلت اجتماعی بالا تبدیل کند؛ و گمان نمی کنم هیچ کودکی دوست داشته باشد که در آینده «کارگر»شود. همان طور که هیچ دختربچه ای هم آرزو نمی کند که در آینده «خانه دار» شود.
پر واضح است که زنانه دانستن کار خانگی، نه به واسطه ی تقسیم کاری عادلانه و انسانی، بین دو شریک زندگی، بلکه به واسطه ی ماهیتی است که کار خانگی نزد عموم دارد. مجموعه کارهایی که تحت عنوان خانه داری شناخته می شوند، عموما کارهایی بدون نیاز به تخصصی خاص، ساده و آسان، خدماتی، و البته نه چندان مهم و جدی (بلکه پست و بی منزلت) تصور می شوند، که البته انجام شان هم در محیط خانه (حوزه ی خصوصی زندگی افراد) صورت می گیرد. در واقع اگر این کارها در حوزه ی عمومی انجام شود، منزلت پایین شان بیش از پیش عیان می شود. برای مثال اگر «زنی ظرفهای مردم را بشوید»، یا «در خانه ی مردم نظافت کند»، پیداست که به این کار مجبور شده؛ چرا که همه در پشت نقاب «ارزشمند و مهم» یاد کردن از کار خانگی، بر منزلت پایین و وجهه ی ناخوشایندش واقفند. تناسبی هم که جامعه بین «کار خانگی» و «زنان» می بیند، به انگاره ی جنس دوم دانستن زن برمی گردد: «تا وقتی که زنان هستند، چرا مردان این کارهای بی منزلت را انجام دهند؟»
ما «باید» که کار خانگی را از زنانه دانستن تهی کنیم؛ و برای نشان دادن اهمیت این «باید» هم به مثال زاغه نشینان برمی گردم. وقتی که انسانی، خود را «لایق» رسیدن به مناسب بلندپایه نداند، در واقع ما با یک فاجعه ی انسانی روبروییم. فاجعه ای که توانسته، شرایطی را به وجود آورد که عضوی از جامعه، مرزی را برای پیشرفت خود تصور کند که جلو رفتن از آن لیاقتی می خواهد که او صاحب آن نیست. در «کار خانگی» هم فاجعه آن لحظه ای رخ می دهد، که زنی «می پذیرد» که جنسیتش برای او مرزی تعیین کرده و او «وظیفه دارد» که همیشه در پشت این مرز قرار بگیرد. فاجعه آن لحظه ای رخ می دهد، که مردی انجام دادن کار خانگی را در «شان» خود نمی داند، و «پذیرفته است» که بین زن بودن و انجام دادن کارهای کم ارزش خانگی، تناسبی برقرار است.
فاجعه هم می تواند استمرار پیدا کند، و بعد از مدتی «معمولی» شود؛ و بعد از سده ها یا هزاره ها «طبیعی» تصور شود. اما ما می توانیم سر این کلاف «طبیعی» ها را بگیریم و کمی از هم بازش کنیم. شاید در پس این اتفاقات روزمره ی به ظاهر «طبیعی» فاجعه ایست که هر روز تکرار می شود.
عکس از: malina stanczak