تا قانون خانواده برابر: مطلب زیر ترجمه و تلخیص بخشی از کتابی است که اخیرا در آمریکا با عنوان «جنس و صلح جهانی»[1] به چاپ رسیده است. نویسندگان این کتاب طی یک مطالعه جامع با هدف ارائه تصویری جهانی از شرایط زنان استدلال می کنند که تجربیات روزمره زندگی زنان از خشونت های مبتنی بر جنسیت می تواند در سطح کلانتر به عدم کارآیی تئوری های روابط بین المللی برای ایجاد صلح و امنیت جهانی منتهیشود. این که چطور انواع و اقسام خشونت های جنسی که به شکل عجیبی هنجارمند و طبیعی شده اند، مانع از اتخاد یک تئوری موثر در سطح روابط بین المللی می شود و چگونه خشونت نهادینه شده در سطح دو جنس می تواند بر امنیت زنان و امنیت دولت ها تأثیر خود را بگذارد. اگرچه ممکن است به نظر برسد که مولفین کتاب˓ حوزه گسترده ای را برای تعریف خشونت مبتنی بر جنسیت و اثرگذاری آن بر روابط ملی و بین المللی استفاده کرده اند اما مطالعه عمیقتر کتاب نشان می دهد که این نظریه چندان هم بی جا و بی مورد نیست. اتفاقا این کتاب در میزگردی در نیویورک و در اواخر سپتامبر همین سال (2012) معرفی شد که طی آن فعالان زن و حقوق بشر در کمپین «تجاوز به زنان در جنگ را متوقف کنید»به چالش های برقراری صلح و امنیت از زاویه یک دیدگاه جنسیتی پرداختند. میزگردی که در آن واقعیت های تلخ جنگ و تأثیر آن بر تمامیت جسمی و روانی زنان با ارائه آمار از خشونت های مبتنی بر جنسیت در آفریقا، خاورمیانه، آمریکای لاتین و سایر بخش های دنیا نشان داده شد. گفتنی است که هم اکنون در اکثر مناقشات داخلی و بین المللی نظیر سیرالئون، کنگو، سودان، لیبی، اوگاندا، جمهوری آفریقای مرکزی، کنیا و… تجاوز و خشونت های جنسی بخش قابل توجهی از کیفرخواست های دیوان بین المللی کیفری و احکام تعقیب متجاوزان و مرتکبین آنها ذیل عنوان جرائم جنگی، ژنوساید (نسل کشی) و جرایم علیه بشریت را تشکیل می دهد. اما نمونه عینی مسئله پیوند جرائم جنسی و برقراری صلح و امنیت را می توان در مورد لیبی یافت که با گذشت تقریبا یک سال از فرایند گذار به دموکراسی هنوز شبه نظامیان مسلح این کشور، مخالفان قذافی، به تلافی جویی و کشتار افراد متعلق به دو گروه نژادی و قومی مشغول هستند که متهم به همکاری با سربازان قذافی و ارتکاب تجاوز در دوران جنگ میان دیکتاتور این کشور و مردم معترض اند. درست است که فاکتورهای بسیاری بر ادامه این درگیری ها تأثیر گذارند اما نمی توان عامل جنسیت و حوادثی که در طول جنگ داخلی علیه زنان اتفاق افتاد را به عنوان موانعی در ایجاد صلح و امنیت در لیبی جدید که هنوز به شدت جامعه ای مبتنی بر فرهنگ قبیله ای و گفتمان ناموس پر ستی است، نادیده گرفت. به نظر می رسد که این دیدگاه کلان بتواند به ما کمک کند تا به موضوع خشونت علیه زنان در چارچوبی بزرگتر و در سطحی ملی و بین المللی بیندیشیم.
«هنگامی که جامعه نیازمند بازسازی است، تلاش برای بازسازی آن بر مبنای یک الگوی قدیمی بی فایده است. هیچ پیشرفت قابل توجهی در حوزه انسانی به دست نمی آیدتا زمانی که تغییر عمده ای در مبانی اصلی تفکر ما به وجود نیاید.» جان استوارت میل
تحلیل های ما به ندرت به سمت یک دیدگاه جامع نسبت به سیستم پیچیده ای مانند روابط ملی و بین المللی پیش می رود. به عنوان مثال لحظه ای تأمل کنید و یک درخت را در ذهن خود به تصویر بکشید. چه می بینید؟ شاید شما یک درخت بلند با برگهای فراوان و یک تنه ستبر با شاخه های بلند را در نظر می گیرید. اما آیا به ریشه هایی که غالبا بزرگتر از بخش بالایی درخت است هم فکر می کنید؟ ریشه هایی که درخت را زنده را نگه می دارند. اگر هرگز ریشه های آن را در نظر نگرفته اید چه آلترناتیوهایی برای قطع درختان بیمار یا کاشتن درخت های جدید دارید؟ ما به ندرت تمام تصویر را تجسم می کنیم و «جان استوارتمیل»هم درست می گوید که شیوه های تفکر ما نقش کلیدی را در تغییر مثبت و موثر ایفا می کنند. آیا وقتی به جهان و جامعه بین المللی فکر می کنید هم تمام تصویر را مورد تحلیل قرار می دهید؟ جنس و جنسیت نقش مهمی را در امور جهانی ایفا می کنند. با نادیده گرفتن جنس و جنسیت ما آلترناتیوهای سیاست گذاری را که باید در یافتن راه حل برای مشکلات جهانی در نظر قرار دهیم، نادیده می گیریم. در این کتاب برای فهم روابط بین المللی، تئوری های روابط ملی و بین المللی تحلیل شده و سپس ریشه های آنها نشان داده می شوند. مفاهیم بسیار بنیادینیمورد بررسی قرار می گیرند و تعاریفی که می توانند در وضوح بیشتر ریشه ها به ما کمک کنند. هدف دیدن تمام درخت و نه فقط بخش بالایی آن بر روی زمین و یا تنها ریشه های آن است.
شما آموخته اید که جمعیت پایدار به معنای کنترل جمعیت است اما آیا به شما گفته شده که توانمند سازی زنان طبیعتا به تعادل جمعیتی هم کمک می کند؟ کند کردن آهنگ جمعیت ضرورتا مستلزم کنترل جمعیت با محدود کردن تعداد فرزندان که زنان اجازه داشتن آنها را دارند، نیست-. در واقع بهترین دیدگاه حمایت از آزادی باروری برای زنان است. با آزادی باروری زنان تمایل به داشتن فرزندان کمتر را پیدا می کنند. کنترل جمعیت مبتنی بر یک دیدگاه بالا به پائین است که به جای توانمند سازی بیشتر مجازات می کند. آزادی باروری اما به زنان حق انتخاب می دهد. اگر شما یک دیدگاه جنسیتی را در نظر نگرفته باشید، ممکن است کنترل جمعیت را صرفا به عنوان تنها آلترناتیو ببینید. با این حال وقتی که توانمند سازی زنان مدنظرتان است، سیاست های مبتنی بر آزادی باروری به آلترناتیوهای پایداری تبدیل می شوند که به طور مستدل موثرتر خواهند بود.
به شما آموزش داده شده که رکود اقتصادی آمریکا که در سال 2008 آغاز شد، احتمالا چشم انداز قدرت را در سیستم بین المللی تغییر دهد اما آیا به شما گفته شده که این سیر نزولی با خارج کردن زنان از نقش های مهم تصمیم گیری در جامعه سرعت بیشتری یافته است؟ اگر زنان یک سوم هیئت مدیره شرکت ها بودند، احتمال قصور یا شکست در بانکداری کمتر می شد به این دلیل که زنان تمایل بیشتری بهکم کردن ریسک دارند.زنان و مردانی که در شرایط برابر با همکار می کنند چشم انداز و دیدگاه متعادل تری را می توانند در محیط کار ایجاد کنند. به علاوه مطالعات نشان داده است که زنان تمایل کمتری به فساد مالی نسبت به مردان دارند. بدون یک دیدگاه جنسیتی ممکن است فکر کنید رکودی که با قصور سیستم بانکی اتفاق افتاد، اجتناب ناپذیر بود اما وقتی شما از راویه جنسیتی به موضوع می نگرید درک می کنید که اقتصاد جهانی به شدت متأثر از قدرت ساختاری هر جنس در جامعه است.
به شما گفته شده که ایدز بر آینده دولت ها تأثیر خواهد گذاشت اما آیا این هم گفته شده که ریشه های اپیدمی ایدز در خشونت جنسی علیه زنان، قاچاق زنان و … نهفته است. ایدز بخش هایی از آفریقا و هند را به طور گسترده در هم نوردیده و در چین نیز در حال گسترش است اما ایدز به طور نامتناسبی زنان را تحت تأثیر قرار می دهد به دلیل ساختارهای نابرابر میان زنان و مردان در فرهنگ های سنتی که زمینه سازی انتخاب واقعی کمتری برای رد روابط جنسی را ایجاد می کنند حتی وقتی رد روابط جنسی هم کنش خود مصونیت تصور می شود. افسانه های مربوط به این که سکس با یک دختر باکره درمان مرد مبتلا به ایدز است خشونت علیه زنان و دختران را تقویت می کند و بیماری را بیشتر گسترش می دهد. بنابراین محدود کردن گستره ایدز مستلزم یک دیدگاه جنسیتی است که آموزش و تأکید بر برابری جنسیتی را در روابط جنسی در خود گنجانیده است به جای این که صرفا بیماری را درمان کند˓ کاندوم هایی را در اختیار زنانی قرار می دهد که قدرت اجبار مردان به استفاده از کاندوم را ندارند.
به شما گفته شده که کشورهای فقیر سرمایه گذاری کمی بر روی مردم خود می کنند و با زنان نابرابر برخورد می کنند. اما آیا این هم گفته شده که دولت هایی که با زنان خود نابرابر رفتار می کنند احتمال بیشتری برای فقر و سرمایه گذاری اندک بر روی سرمایه انسانی خود دارند؟ یقینا دولت های فقیر منابع کمتری برای سرمایه گذاری انسانی دارند و خدمات اجتماعی و رفاهی کمتری را به مردم خود می دهند. اما آنچه دیده نشده این است که زنان لطمه بیشتری از فقدان خدمات اجتماعی را در چنین دولت هایی می بینند که از طریق کار خانگی و عدم احتساب آن در مشاغل رسمی به آنها وارد می شود. جالب است که دولت هایی که بر روی زنان سرمایه گذاری می کنند، به طور مثال تضمین حق دسترسی برابر دختران به آموزش، احتمال بیشتری برای دستیابی به رفاه، ثبات و شرایط دموکراتیک دارند. بنابراین اتخاذ یک دیدگاه جنسیتی به ما اجازه می دهد که درک کنیم کمک خارجی به دولت های فقیر برای تغییر نابرابری هایی که بسیار ریشه ای هستند، کافی نیست؛ نابرابری هایی که به رشد اقتصادی پائین، بی ثباتی و خودکامگی می انجامد. این سیاست ها باید هنجارهای اجتماعی مرتبط با نابرابری جنسیتی و خشونت را هدف قرار دهند که مانع دستیابی دولت به ثبات، رفاه و آزادی های سیاسی شهروندان می شود.
به شما آموزش داده شده که امنیت دولت مبتنی بر قدرت (به دست گرفتن قدرت، نگهداشتن آن و نشان دادن آن) است اما این هم گفته شده که هنجارهای برابری طلبانه امنیت بیشتری را برای دولت فراهم می کنند. چه چیز یک دولت را امن تر می کند؟ قدرت یا برابری جنسیتی؟ پاسخ به این سوال ممکن است شما را متعجب کند که هر دو می توانند شرایط امن تری را فراهم کنند. دولت هایی که برابری جنسیتی را از طریق قوانین حمایت می کنند، احتمال کمتری برای ورود در جنگ دارند. این دولت ها احتمال کمتری دارد که از توسل به زور و بعد جنگ استفاده کنند. احتمال کمتری دارد که در شرایط بحرانی خشن وارد شوند. و یک دیدگاه خنثی نسبت به جنسیت ممکن است شما را به سوی گزینه های نظامی سوق دهد و در برابر، دیدگاه جنسیتی شما را به سوی تسهیل امنیت بیشتر می برد.
به شما گفته شده که دولت ها بیشتر به خاطر نفت و منابع ارزشمند دیگر وارد جنگ می شوند اما آیا این هم گفته شده که ریشه های خشونت عمیقتر از این سطوح خرد است؟ دولتها در بین سایر دلایل، بر سر نفت و سایر منابع ارزشمند وارد جنگ می شوند اما وقوع جنگ احتمال بیشتری دارد اگر در جامعه هنجارهای خشونت ریشه دار در نابرابری جنسیتی وجود داشته باشد. وقتی زنان نابرابر تلقی می شوند، خشونت به یک گزینه قابل قبول تبدیل می شود. اینجاست که می بینید دیدگاه جنسیتی منتهی به نتایج متفاوت در حوزه امور بین الملل می شود. نفت و منابع ذیقیمت منابع ایجاد تنش و تعارض اند اما ضرورتا منتهی به جنگ نمی شوند . جوامعی که برابری جنسیتی بیشتری دارند احتمال کمتری دارد که برای تأمین نیازهای خود به جنگ متوسل شوند.
شما آموزش داده شده اید که برخورد تمدن ها مبتنی بر تفاوت های سیاسی قومی است اما آیا می دانستید که برخورد واقعی تمدنها مبتنی بر عقاید جنسیتی است؟ ساموئل هانتینگتون استدلال می کند که فرهنگ مردم و هویت های مذهبی منبع اولیه تعارض در جهان ماست. به عقیده وی مرز کاستی در تمدن ها خط های مقدم جبهه در آینده را می سازند. به نظر می رسد که خط مقدم جبهه به احتمال بیشتر مبتنی بر درگیری و تضاد میان دولت هایی خواهد بود که با زنان خود به طور برابر رفتار می کنند و دولت های که در مسیر نابرابری جنسیتی گام بر می دارند. در واقع تمایز فرهنگی مهم در میان جوامعی است که استاندارد بیشتری از برابری جنسیتی را دارند و کشورهایی که یک محیط نابرابر و خشونت های مبتنی بر جنسیت را تقویت می کنند. همانطور که در بالا هم گفته شد جوامعی که از برابری جنسیتی بیشتری برخوردارند احتمال کمتری دارد که از نیروی جنگ در مناقشات خود استفاده کنند یا این که در بحران های بین المللی خشن وارد شوند.
به شما در مورد تئوری صلح دموکراتیک آموزش داده شده – در این تئوری دولت های دموکراتیک احتمال جنگ کمتری با سایر دولت های دموکراتیک دارند- اما آیا این همه گفته شده که دموکراسی در ویژگی روابط جنسیتی ریشه دارد. ماری هارتمن، تاریخدان استدلال می کند (در این استدلال وی برابری جنسیتی را یک فاکتور مهم در نظر می گیرد) که تجربه اروپا منتهی به یک دموکراسی باثبات در این قاره شد. در این برداشت دموکراسی بر شانه های برابری جنسیتی می ایستد. بنابراین دولت های با نرخ برابری جنسیتی بیشتر تمایل بیشتری به دموکراسی، ثبات و شکوفایی اقتصادی دارند.
شما خوانده اید که افزایش تعداد جوانان می تواند فاکتور جمعیت شناسی تأثیر گذاری بر سرنوشت دولت ها باشد. اما این هم را می دانید که وجود چنین فاکتوری بستگی به این دارد که آیا زنان قدرت انتخاب در زندگی جنسی خود و کنترل باروری شان دارند یا خیر. آیا به شما گفته شده که نرخ جنس- تعادل تعداد مردان نسبت به زنان- عامل مهمی است که بر آینده جهان تأثیر می گذارد؟ بالا رفتن تعداد نسل جوان و زیاد شدن تعداد مردان از نرخ جنس منحرف شده به مهاجرت، جرم، انقلاب و حتی جنگ می انجامد. این فقدان آزادی باروری زنان است که ریشه افزایش تعداد جوانان و همزمان پدیده موسوم به شاخه های لخت می شود که طی آن مردان جوان بالغ خود را به شدت در شرایط تعداد بیشتر زنان هم سن و سال خود می ببنند. این که ما از همسران یا دولت هایی صحبت می کنیم که بدن های زنان را برای اهداف باروری خودشان به کار می گیرند، این عدم تعادل جمعیتی ریشه در روابط جنسیتی نابرابر دارد.
به شما القا شده که از دست رفتن حیات انسان ها در جنگ، مناقشات داخلی و نسل کشی یک منبع مهم رنج و آسیب و نقطه تمرکز مهم در روابط بین المللی کنونی است اما آیا این موضوع هم به شما گفته شده که بیشتر زندگی ها نه به خاطر این نوع تعارض که بیشتر به دلیل نتیجه عدم ارزیابی اجتماعی زندگی زنان از دست می رود؟ جالب است که بیشتر جان ها با خشونت علیه زنان، انتخاب جنس جنین، نوزاد کشی، خودکشی، مرگ و میر مادران و سایر دلایل مرتبط با جنس نسبت به از دست رفتن جان انسان ها در جنگ و نزاع های قرن بیستم نابوده شده اند. از این منظر بزرگترین چالش امنیتی ناامنی سیستماتیک زنان،نیمی از جمعیت جهان است. در واقع اگر بخواهیم خیلی فنی در مورد آن صحبت کنیم، ناامنی سیستماتیک زنان منتهی به وضعیتی شده است که در آن دیگر نیمی از انسانیت به شمار نمی روند؛ با یک نرخ جهانی 101.3 مرد در برابر 101 زن.
چگونگی رفتار با زنان یک مبنای دیده نشده در ارتباط با بسیاری از پدیده هایی است که ما در روابط بین المللی آنها را مهم می دانیم. آنچه به شما گفته شده صرفا شاخه های مشهود درخت است. ما می خواهیم که فراتر از ظاهر این شاخه ها ببینید. ریشه هایی که به این پدیده مورد بحث جان می دهند. سیاستمداران تلاش می کنند که راه حل هایی را برای مشکلات پیدا کنند که خیلی سریع به انکار زنان به عنوان بازیگران فعال می انجامد. یا این که اصلا به زنان فکر نمی کنند. با این حال اتخاذ یک دیدگاه جنسیتی برای فهم مسائل بین المللی الزامی است.
ما در رابطه بین جنس و صلح جهانی استدلال می کنیم که نابرابری جنسیتی شکلی از خشونت است که یک کانتکس خشونت تعمیم یافته و سوء استفاده از آن در تمام سطوح اجتماعی را خلق می کند. این هنجارهای خشونت بر هر چیزی از رشد جمعیت تا مسائل اقتصادی و نوع رژیم تأثیر می گذارند. در تئوری روابط بین المللی به نظر می رسد که نظریات به وضوح مبتنی بر یک نگاه مرد محور است. ما می خواهیم به کل مجموعه نگاه شود، به درخت و ریشه ها. و دیدگاهی را تجربه کنیم که زنان خارج از آن نیستند بلکه در دل این تئوری ها نگاه جنسیتی وجود دارد.
در بحث در مورد جنس و صلح جهانی نابرابری جنسیتی در همه اشکال ظهور آن شکلی از خشونت است بدون توجه به میزان مشهود بودن یا قاعده مند شدن آن. خشونت جنسیتی نه فقط خانه ها را نابود می کند بلکه به طور قابل ملاحظه ای بر سیاست ها و امنیت در دو سطح ملی و بین المللی تأثیر می گذارد. بنابراین ارتباط عینی و نظری میان نابرابری جنسیتی و امنیت ملی و بین المللی دیدگاه جدیدی است که به ندرت در چارچوب روابط بین المللی مدنظر قرار گرفته است. در یک چرخش ناگهانی از برداشت های متعارف به نظر می رسد تلاش برای تثبیت بیشتر صلح و امنیت در سراسر جهان می تواند با فهم خشونت و سوء استفاده در روابط شخصی میان مردان و زنان، موثرتر و کارآمدتر شود. موضوع دیگر این است که مطالعات امنیتی بایستی یک دیدگاه مبتنی بر امنیت زنانه را به منظور توجه کامل به این پدیده در سطوح دولتی و به طور سیستماتیک به کار بگیرندتا موقعیت زنان به مرکزی برای بحث در مورد امنیت جهانی از زوایای قدرت، دموکراسی، مذهب، فرهنگ، منابع و رشد اقتصادی کنونی تبدیل شود. جای تعجب دارد که مسئله ای به این مهمی در ارتباط با صلح و امنیت تازه در حال شروع و یا به رسمیت شناخته شدن است و تمرکز این بحث بایستی بر امنیت فیزیکی و تمامیت جسمانی زنان در خانه ها و جوامع شان، قوانین خانواده و احوال شخصیه برابر برای زنان و مردان و افزایش مشارکت زنان در مواضع تصمیم گیری در همه سطوح باشد.
برای تعمق بیشتر در این خصوص، پیوند میان خشونت علیه زنان و ارتباط آن با دیدگاه های امنیتی ملی و بین المللی صرفا به چند مفهوم بنیادین مانند ناموس و شرم، خویشاوند- مرد سالاری (یک مفهوم پرکاربرد در انسان شناسی است که به رسم زندگی زنان با خویشاوندان همسر خویش اشاره می کند) و بی ارزش تلقی کردن کار زنان اشاره می شود. در واقع آن چه که در سطح روابط شخصی اتفاق می افتد می تواند جهان کوچک یا تصویری از یک جامعه بزرگتر باشد و مسیری را نشان دهد که در آن چطور خشونت علیه زنان در یک جامعه می تواند به امری طبیعی تبدیل شود. در این صورت این موضوع طبیعی شده به تدریج در مقابل چشم های ما نامحسوس و ناپیدا می شوند و توان اعمال هرگونه تغییری را از ما می گیرند.
خرده تجاوزهای جنسیتی شامل همه انتخاب ها و کنش هایی است که در زندگی روزمره وجود دارند و به زنان آسیب می رسانند، تحقیرشان می کنند و آنها را مورد سوء استفاده و بی احترامی قرار می دهند. همین چیزهای کوچک روز به روز و سال به سال جامعه ای را بنا می کنند که در آن نابرابری جنسیتی و همه عوارض آن نهادینه می شوند. این خرده تجاوزها به صورت هنجارهایی در می آیند که بر کودکان از هر دو جنس تأثیر خود را می گذارند و برای نسل های بعد مانند نفس کشیدن به امری طبیعی و نامشهود تبدیل می شوند. آنچه که طبیعی تلقی می شود نه تنها دیده نمی شود بلکه به موضوعی غیرقابل صحبت تغییر پیدا می کند. در این صورت سکوت امری بدیهی به نظر می رسد که خود به متحدی برای خرده تجاوزهای جنسیتی شده تبدیل می شود و بدتر اینکه همین موضوع نه تنها ناخوداگاه زنان را به سکوت در مقابل خشونت وا می دارد بلکه به ابزاری تبدیل می شود که طی آن زنان خود به تداوم بخشیدن خشونت کمک می کنند. زنان به صورت داوطلبانه و گاه مشتاقانه در اجرای خرده تجاوزهای جنسیتی شده همکاری و مشارکت می کنند. به طور مثال این زنان هستند و نه مردان که در بیشتر موارد مرتکب فرزندکشی می شوند:
وقتی رانی از بیمارستان به خانه بازگشت نوزاد دختر تازه متولد شده اش را در بغل داشت. مردان خانواده در آن موقع خارج از منزل بودند. او و مادرشوهرش دانه های چند گیاه سمی را کوبیدند و با روغن مخلوط کردند و سپس داخل حلق نوزاد ریختند. به محض تاریک شدن هوا، رانی به نزدیک ترین زمین بایر اطراف خانه اش رفت و نوزاد پیچیده شده در پارچه اش را بدون هیچ نام و نشانی دفن کرد.
«هیچوقت احساس ناراحتی نکردم در حالی که اندوهگین بودم که چرا خدایانم به من کودک پسر عطا نکردند.»
این واقعیت در مورد دختر بچه هایی که تحت عمل وحشتناک ختنه زنان- ناقص سازی جنسی-هم قرارمی گیرند صدق می کند. این زنان هستند که اجرای این رسم را به عهده دارند. در بسیاری از جوامع خویشاوندمردسالار سنتی، کسانی که زنان جوان، بیشتر از آن می ترسند، زنان هستند نه مردان. به طور مثال مادرشوهری که آنقدر قدرت دارد که بتواند زندگی او را به یک جهنم تبدیل سازد. بنابراین وقتی از خرده تجاوزها صحبت می کنیم نمی توانیم نقش خود زنان در دائمی کردن آنها، البته همراه با مردان را نادیده بگیریم.
به علاوه نگاه ما ناقص خواهد بود اگر این موضوع را نادیده بگیریم که در هر فرهنگی و در هر کشوری همیشه زنان و مردانی بوده اند که از پذیرش این هنجارها و خرده تجاوزها سر باز زده اند. به طور مثال در قرن نوزدهم خانواده هایی در چین وجود داشته اند که نخواستند هنجار کوچک کردن پاهای دختران خود را بپذیرند. در هند هم امروزه خانواده هایی هستند که نمی خواهند جهیزیه بدهند. زنان زیادی هستند که به فرار دختران خود کمک می کنند به جای اجبار آنها به ازدواج با کسی که نمی خواهند. کسانی هستند که از موقعیت خود برای تغییر حتی کوچک در هنجارهای مرسوم جامعه استفاده می کنند. سوزان مبارک همسر حسنی مبارک یکی از همین افراد است که تلاش وافری برای غیرقانونی کردن ختنه زنان انجام داد. اما بهای اجتماعی برای غیرمعقول رفتار کردن در برابر چشم های سایر افراد گاهی اوقات بسیار خشن پرداخت می شود.
سه آسیب بسیار مهمی که به دلیل خرده تجاوزهای جنسیتی بر زنان وارد می شود عبارتند از : 1) فقدان تمامیت جسمی و امنیت فیزیکی 2) فقدان برابری در قانون خانواده 3) فقدان حضور در نهادهای تصمیم گیری. در این بخش صرفا به مسئله تمامیت جسمی و امنیت فیزیکی با ارائه برخی شواهد و ادله پرداخته می شود.
اولین آسیب فقدان تمامیت جسمی و امنیت فیزیکی است. صبریجا گرویک، یک زن مسلمان بوسنیایی با دو فرزند چهار و سه ساله به نام های سمیرا و امیرا بود. در اوایل سال 1993 در طول جنگ بوسنی با حمله سربازان صرب او و دو کودکش به زور سوار بر کامیونی شده و به خانه ای در پیلنیکا منتقل شدند. جایی که زنان مسلمان دیگری نیز به اسارت در آمده بودند.
«در اتاق بعدی دو زن 15 و 19 ساله بودند که هر شب به بیرون از آن خانه برده می شدند. یک شب دو سرباز داخل اتاق من آمدند و سمیرا را بردند. 24 ساعت منتظر او بودم. نیمه های شب بعد دو مرد آمدند و گفتند بیا دخترت را ببر. همراه آنها به اتاقی که اشاره می کردند، رفتم. اتاق خالی بود و تنها یک میز در آن قرار داشت. به من گفتند که لباس هایم را در بیاورم. من کاملا لخت شدم در حالی که هفت مرد در اتاق بودند. سپس یکی بعد از دیگری به من تجاوز کردند. مشروب خورده بودند اما تنها دو نفرشان به شدت مست بودند. یکی از آنها سینه ام را گاز گرفت به طوری که هنوز جای گاز وحشیانه اش روی سینه ام هست. بعد از مدتی متوجه شدم که پرده ای بخشی از اتاق را از دیگری جدا کرده است. وقتی که کارشان با من تمام شد، گفتند: برو و دخترت را بردار. پرده را کنار زدم و دیدم دختر 4 ساله ام لخت روی میز است. سرش باد کرده بود و پارچه ای در دهانش گذاشته شده بود. نفس نمی کشید و پاهایش غرق در خون بود. فهمیدم که به او تجاوز کرده اند.»
تجاوز در زمان جنگ از سال 1996 بود که به عنوان یک جرم جنگی تلقی شد. قبل از آن تنها بخشی از اعمال مردان در طول جنگ و البته غیرقابل گفتگو شمرده می شد. به طور مثال وقتی ارتش سرخ به آلمان در پایان جنگ جهانی دوم حمله کرد، تجاوز و مثله کردن زنان بخشی از اعمالی بود که در تصرف آلمان انجام دادند. یا این که افسران ژاپنی بعد از تصرف نانجینگ شمشیرهای بزم خود را در واژن زنان چینی فرو بردند. یا صدها هزار زن بنگلادشی که توسط سربازان پاکستانی در سال 1971 و درگیری های مربوط به استقلال بنگلادش از پاکستان مورد تجاوز قرار گرفتند یا آنچه که در جمهوری دموکراتیک کنگو هم اکنون در حال اتفاق افتادن است.
به طور مثال یکی از زنان قربانی خشونت های مبتنی بر جنسیت در کنگو می گوید: «سربازان به دنبال دخترم مونیک که تنها 20 سال داشت و تازه نامزد کرده بود، دویدند و من می دانستم که می خواهند به او تجاوز کنند. او مقاومت کرد و گفت ترجیح بمیرد تا این که با آنها رابطه ای داشته باشد. با شنیدن این حرف سربازها سینه چپ دخترم را بریدند و در دستش گذاشتند. هنوز هم می خواهی مقاومت کنی؟ مونیک دوباره گفت: ترجیح می دهم بمیرم تا با شما باشم. آنها درازش کردند و لبه واژنش را بریدند و به او نشان دادند.» دخترم گفت: تو را به خدا مرا بکشید. «سربازها چاقویی در گردنش فرو کردند و یک شکاف عمودی تا سینه اش ایجاد کردند. بدنش نصف شده بود. مونیک در حالی که گریه می کرد، مرد. مونیک مرد در حالی که سینه بریده شده اش در دستش بود.»
آیا چنین وحشی گری تنها محصول جنگ است؟ آیا روایت های مشابه با آن را نمی توان در خشونت های جنسی هر روزه نسبت به زنان در شرایط غیر جنگ یافت. نظیر داستان قتل دختری جوان از اروپای شرقی در شهر نیویورک:
«وقتی در آسانسور باز شد به نظر می رسید که یک بطری آب آلبالو بر روی دیوارهای آسانسور پاشیده شده است. اما خون بود که همه جای در، دیوار و سقف را فرا گرفته بود. خون گلوی بریده شده آن دختر، فک شکسته شده و دندان های خرد شده اش. این اتفاق وقتی افتاد که مرد از دختر خواسته بود، لباسهایش را در آورد و دختر سرباز زده بود.»
انواع جدید این حمله های وحشیانه در قرن بیست و یکم هم یافت می شوند و هم توسعه یافته اند مانند اسیدپاشی، به دلایلی از جمله حضور دختران در مدرسه یا شیوه لباس پوشیدن آنها تا انتقام جویی توسط کسانی که از سکس یا ازدواج با مردان خودداری کرده اند.
آیا چنین خشونت هایی علیه زنان تنها از سوی غریبه ها اعمال می شود؟ یا تنها در شرایط جنگ اتفاق می افتد؟ جواب این سوال خیر است. منطقه جنگ علیه زنان به وسعت زندگی روزمره آنها در شرایط صلح است. در این صورت آیا یک صلح واقعی برای زنان قابل تصور است؟ در اطراف و اکناف دنیای ما بیشترین احتمال ایراد آسیب به زنان از سوی مردانی وجود دارد که زنان آنها را دوست داشته یا دارند: پدران، همسران، دوست پسرها، همسران سابق ، دوست پسرهای سابق و برادرها. طبق گزارش اف بی آی، 89 درصد از قربانیان مرد توسط مردها کشته شده اند و 90 درصد از قربانیان زن توسط مردها به قتل رسیده اند. یک چهارم قتل ها به دست همسران یا شرکای جنسی است در حالی که تنها 3 درصد از مردها توسط دوست دختران یا همسرانشان کشته شده اند. مطالعات بعدی هم نشان می دهد که این آمار 25 درصدی، آمار بسیار پائینی است در حالی که یک بررسی عمیق دیگر نشان می دهد که این آمار به 50 درصد یا بالاتر هم می رسد. در حالی که خانه محل امنی برای مردان است به نظر می رسد که محل بسیار خطرناکی برای زنان باشد. خشونت خانگی یک پدیده جهانی است. حتی در کشورهایی که به نظر می رسد از سطح آموزش و آگاهی بسیار بالایی برخوردار باشند مانند سوئد که میزان خشونت خانگی در آن به 25 درصد جرائم می رسد. بنابراین یک چهارم زنان سوئدی خشونت را در زندگی روزمره خود تجربه می کنند. در مقابل در کشوری مانند افغانستان این آمار به 87 درصد می رسد.
حال سوال این است که بهشت امن برای زنان کجاست؟ یا کجا زنان می توانند به آرامش دست پیدا کنند. جواب به این سوال حتی برای بسیاری از دانشجویان آمریکا ناشنناخته است. تنها کشف راه حل های طرح شده در میان زنان جوان می تواند نشان دهد که جهان امن برای زنان چقدر متفاوت از فضای ایمن برای مردان است. راه حل های مطرح شده توسط دانشجویان دختر شاید بتواند این تفاوت را بهتر نشان دهد.
- هیچ وقت به تنهایی برای قدم زدن در شب بیرون نمی روم
- اگر در تاکسی باشم موبایلم را روشن می کنم تا راننده بداند که کسی در آنسوی خط منتظر من است
- وقتی قرار است از تاکسی استفاده کنم از شرکت تاکسیرانی شماره و نام راننده را حتما می پرسم
- وقتی در شب کتابخانه یا مترو را ترک می کنم کلیدهایم را در دستم نگه می دارم به نحوی که نوک تیز کلیدها بین انگشتانم باشد تا در صورت حمله توانایی دفاع داشته باشم
- اگر مجبور باشم که در شب رانندگی کنم همه درهای ماشین را از داخل قفل می کنم
- مطمئن می شوم که به چشم های مردی خیره نشوم اگر قرار است در خیابان پیاده بروم
- هیچ وقت تنهایی به کوهنوردی نمی روم
- اگر در محیط بسته ای همراه با غریبه ها باشم، حتما راه دوم خروجی را چک می کنم
- قلبم به شدت می تپد وقتی ماشینم را در پارکینگ به خصوص در شب می خواهم پارک کنم
- مادرم وقتی در مدرسه بودم مرا به کلاس دفاع شخصی فرستاد
حالا اگر یک مرد باشید لازم است بدانید که دنیای زنانی که در اطراف شما زندگی می کنند، بسیار متفاوت از همین دنیای شماست و اگر یک زن هستید لازم است تأمل کنید که چطور زندگی شما به دلیل نگرانی های مربوط به امنیت شخصی تان محدود شده است در مقایسه با مردان جوانی که در کنار شما قرار دارند. این دقیقا همان اولین زخمی است که به زنان وارد می شود.
[1] Sex and World Peace, Valerie M. Hudson, Bonnie Ballif –Spanvill, Mary Caprioli and Chad F.Emmet, Columbia University Prress, New York, 2012.