بغض هایی مانده در گلو

0
272

تا قانون خانواده برابر: شنیدن بعضی حرف ها آن قدر درد دارد که تا ننویسی اش رها نمی شوی از آن. 5شنبه دوستی گفت که اعتصاب غذاهایمان مسخره است. اعتصاب غذا باید مدل بابی ساندرز باشد. و ادامه داد که آدم یا باید مادر باشد یا مبارز سیاسی و اگر بخواهد هم مادر باشد و هم مبارز سیاسی گند زده است به مادر بودنش. داغان می شوم با این سخنان. می بینی مردان روشنفکر ایرانی هنوز فارغ نشده اند از کلیشه های جنسیتی شان. صحبت بر سر نسرین ستوده بود در روز هشتم اعتصاب غذایش و او می گفت فقط گنجی بود که اعتصابش را نشکست. بقیه همه می شکنند و لابد توی ذهنش نیز می گوید مردها شکستند نسرین که زن است!  نسرین زنی است که همیشه با خودم می گویم کاش مادران سرزمین من بسیار چون نسرین زاده بودند. زنی که مادر بودنش سبب نشد وظیفه اش را در قبال جامعه اش از یاد ببرد. چه حقی داریم بگوییم او جفا کرده است در حق فرزندانش؟ مگر نسرین خواسته بود که برود زندان به مدت 6 سال؟ چرا وقتی نرگس محمدی زندانی شد همه او را هدف گرفتیم که مادر باید فکر بچه هایش باشد و رها کند جامعه را؟ چرا نرفت همراه همسرش؟ چرا نمی گوییم آهای حاکمیت آهای دستگاه قضای روسیاه این چه شیوه ای است که با شهروندانت در پیش گرفته ای؟ چرا فراموش می کنیم دادهایمان را باید بر سر حاکمیت بزنیم که رفتاری سبعانه دارد در قبال ما. چرا می گوییم جمهوری اسلامی که رفتارش انسانی نیست پس هر که می خواهد مبارزه کند از مادربودن چشم پوشی کند؟ چرا همیشه دو انگاری داریم ما و چرا این ثنویت برای زنان است؟ چرا نمی گوییم مردی که می خواهد مبارزه کند باید چشم پوشی کند از پدر بودن؟ غیر از این است که مرد را به حوزه عمومی ضمیمه کرده ایم و زن را به حوزه خصوصی؟

همین دوست انتقاد داشت که جرس و کلمه چون در بین رسانه های جنبش سبز هژمونی دارند همیشه تقلیل داده اند زنان مبارز سیاسی را به مادر. همیشه می گویند فلانی را آزاد کنید چون مادر است. آری این چنین است برادر! پوزیسیون و اپوزیسیون این مملکت تفاوت چندانی ندارند با هم در نگاه به زن. تو نیز که می گویی یا مادر باش یا زندانی سیاسی دچار همان تناقض و همان دید محدود به زنی که جرس و کلمه به عنوان بخش دیگری از اپوزیسیون. همان تنگ اندیشی که حاکمیت به ما زنان دارد، چپ و راست از رادیکال ترین طیف تا محافظه کارترینشان به زنان دارند.

چندی پیشتر نیز سر کلاسی مردی از همکلاسی ها در مورد دوستانش که در اوین هستند گفت و بعد با لحنی تمسخرآمیز مرا خطاب قرار داد که شماها چرا حجاب برایتان این اندازه مسئله است؟ هر جامعه ای یک قواعدی دارد. کنترل از کفم رفت و گفتم چرا شما مردها همیشه مبارزات را تقسیم می کنید به مبارزات مردان و مبارزات زنان و مبارزات مردان را برتر از مبارزات زنان می دانید؟ چه کسی گفته که مخالفت با حجاب اجباری مبارزه ای سیاسی نیست؟ یا به اندازه آزادی بیان مهم نیست؟ یا تفکیک جنسیتی دغدغه مهمی نیست؟ من با این حجاب زورکی مخالفم چرا که تنها یک پوشش نیست بلکه نقض تمامیت من است. نه فقط از آن رو که شخصی سیاسی است که راه سرکوب هر جامعه ای با سرکوب زنان آن جامعه آغاز می شود، که اول همین «یا روسری یا توسری» است و بعد لغو مجازات مرد و سردفتری که بدون اجازه همسر اول زن دیگری رابه عقد درآورده، بعد می شود تفکیک جنسیتی، سهمیه بندی و بومی گزینی، بعد مردانه و زنانه کردن دانشگاه و سپس بیرون راندن زنان از عرصه آموزش و همه این ها تنها به زنان مربوط نیست. اول به زن می گویند چگونه باش بعد سراغ تو می آیند و می گویند عقیده تو نباید این گونه باشد. رفتارت باید آن گونه باشد … ابتدا سانسور از بدن زن شروع می شود بعد به سراغ تو می آید و سپس همه ساحت های زندگی اجتماعی،سیاسی و اقتصادی را نشانه می رود.

چرا فکر می کنید جامعه ای که زنانش از حق خود محروم باشند به دموکراسی می رسد؟ اکنون که مناسبات جنسیتی بین زن و مرد در خانواده ها اندکی برابرتر شده آن هم به مدد افزایش تحصیلات زن و مرد و آگاهی های زنان و اشتغال آنان و آن هم در برخی از شهرها نه در جای جای ایران شاهد ترس حاکمیت هستیم و می بینیم که دارند دوباره حصار می کشند بین زنان و دانشگاه و اشتغال. چرا؟ چون خوب می دانند خانواده دموکراتیک تر، جامعه را هم به سمت دموکراتیک تر شدن می برد. زیرا تغییر در جامعه از تغییر در راه و روش زندگی هر یک از ما و از تغییر در ساختار خانواده شروع می شود.

چگونه می شود گفت ما آزادی می خواهیم اما این آزادی را برای زنان قائل نیستیم؟ اصولا آزادی سیاسی بدون آزادی زن از تمامی قیود، بدون حق کنترل او بر بدنش، به ارمغان نمی آید. دخالت در حوزه خصوصی و عمومی نیمی از جامعه، به دخالت در حوزه خصوصی و عمومی نیمی دیگر نیز می انجامد و مردان هم از این مداخله در امان نخواهند بود چنانکه تاکنون نبوده اند.

وانگهی برای فعالان زن تنها این حجاب نیست که دغدغه است که به مدد سیاست های طالبانی حاکمیت، حجاب دغدغه ای است در اولویت چندم. وقتی حق آموزش را دارند از زنان سلب می کنند و حق اشتغال را، وقتی خشونت مرد علیه زنش در خور توجه نیست، وقتی قتل های ناموسی بیداد می کند و بر اساس آمار چند سال پیش بین 30 تا 40 درصد قتل های ناموسی فقط در خوزستان اتفاق می افتد، وقتی دخترکان 9 ساله و پسربچه های 15 ساله در صورت مرتکب شدن قتل اعدام می شوند، وقتی «خون بس» هنوز در این مملکت پابرجاست، وقتی تعدد زوجات و صیغه ترویج می شود در سیمای ملی! آن وقت حجاب اجباری می شود اولویت چندم من. اما هر جا که بتوانم مخالفتم را با آن اعلام می کنم و در برابر آن می ایستم زیرا سرچشمه بسیاری از تبعیض ها ازهمین حجاب شروع می شود.

از خودم می پرسم چرا مبارزه در ذهن مردان ایرانی یعنی فدا کردن خود در راه آرمان، یعنی سلاح بر کف گرفتن، یعنی انقلاب، یعنی به زندان رفتن؟ چرا مبارزه آرام زنان این سرزمین در کوچه پس کوچه های شهرها و روستاها برای بهبود وضعیت خود دیده نمی شود؟ چرا نه گفتن دخترکان کم سن و سال به پوشش دستوری مبارزه نیست؟ چرا تلاش زنان برای تجرد و نه گفتن به شیوه رایج برای زندگی مبارزه نیست اما اشغال محوطه فلان پالایشگاه مبارزه است؟ چرا درک نمی کنیم که مبارزه اشکال و سطوح مختلف دارد و برای به ثمر نشستن باید آهسته و پیوسته باشد؟ چرا حتی مبارزات پر سر و صداتر زنان دیده نمی شود آن گونه که باید و شایسته است؟ تنگ اندیشی مردان به اصطلاح روشنفکر ایرانی کی به پایان می رسد؟

 مریم رحمانی/ عکس: عالیه مطلب زاده