زنان در جهانی دوشقه کار می کنند

0
255

تا قانون خانواده برابر: «مسئله‌ی» کار و اشتغال زنان یکی از پردامنه ‌ترین عرصه‌های دوقطبی شده بر اساس جنسیت است. این وضعیت، کم‌و‌بیش، و صرف‌ نظر از تفاوت‌های بومی وضعیتی جهان‌شمول است. این که این موضوع انتقادی در وضعیت امروزین زنان در ایران چه تأثیری دارد، تابع تعریف اولویت‌های جنبش زنان است؛ کاری که به‌نظر می‌ رسد، بدون اتخاذ نظریه‌ای برای توجیه این اولویت‌ها، و سپس تبیین جایگاه کار، دشوار و چه بسا غیرممکن است. به‌هر روی، بی‌ تردید هر گونه توضیح، تصمیم یا کنشی درباره ‌ی وضعیت زنان، بدون اندیشیدن به مسئله‌ی کار کافی و قانع‌ کننده نخواهد بود. ‌

اگر از دیدگاهی رادیکال، مردسالاری را نظامی جهان‌شمول (به ‌دو معنا و در دو سپهر 1. جهان جغرافیایی و سیاسی 2.زیست‌ جهان انسانی) بدانیم، بخش مهمی از تبیین‌ و توجیه‌ها نیز کلیتی جهان‌شمول خواهد داشت. اگر چه این ایده به ‌معنای نفی ویژگی های بومی و جزئی هر مسئله نخواهد بود. کار زنان در ایران را نیز می ‌توان ذیل نظریه ‌های متعدد- دست کم بر اساس اولویت‌ بخشی به هر یک از جنبه‌ های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی- نگریست؛ اما مرزبندی دقیق میان این جنبه‌ ها به معنای یک‌ سونگری و ساده‌ سازی افراط‌ گرایانه‌ی موضوع است.

امروزه، در ایران و در جهان، اشتغال زنان امری صرفااقتصادی نیست -که تنها سویه ‌های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی داشته باشد- که وظیفه‌ ی تمرکز بر آن به برنامه‌‌ های مطالعاتی مانند مارکسیست فمینیسم یا لیبرال‌ فمینیسم‌ احاله شود؛ حتی می‌ توان گفت این موضوع از بنیاد به امری سیاسی، یعنی مرتبط با قدرت تبدیل شده است. توجه به این موضوع در نگرش و جهت‌ گیری‌های جنبش زنان بسیار تعیین‌ کننده است؛ زیرا نگریستن به مسئله‌ ی کار به‌منزله ‌ی امری سیاسی به معنای رهاسازی آن از توجیه با «الزام‌»‌های اقتصادی و مصلحت‌ گرایانه است، یعنی دیگر تابع ضرورت‌ های اقتصادی نیست بلکه بیش از آن، تابع تصمیم و «اراده‌»‌ی‌ سیاسی است. به بیانی عمل‌گرایانه، از اولی «نمی‌شود» بر می‌ آید و از دومی، «نمی‌ خواهند بشود».

 در این زمینه، تفکیک جنبه‌ های سیاسی و فرهنگی نیز به‌ معنای نادیده گرفتن روی دیگر مسئله و حذف عوامل تعیین‌ کننده خواهد بود. اشتغال زنان در وضعیت کنونی ایران به‌ وضوح تابع دگرگونی‌ ها در تصمیم‌ سازی و تصمیم ‌گیری در این عرصه شده است. چنین شرایطی کار زنان را بیش از پیش آسیب‌ پذیرتر، و در نتیجه، پرداختن به آن را ضروری‌ تر می‌کند.

تصمیم ‌گیری بر اساس سیاست‌ های واپس‌ گرایانه بر نگرانی‌ ها در این زمینه افزوده است. سیاست‌ هایی که به‌هیچ وجه خنثی نیست و به‌وضوح مبتنی بر ایدئولوژی‌ های جنسیتی مردمحور است وهمچنان‌که می‌ دانیم، قدرت خود را از فرهنگ می‌ گیرند، به آن وابسته‌ اند و آن را بازتولید می‌ کنند.

در این یادداشت کوتاه از جنبه ‌ی فرهنگی به موضوع کار زنان نگریسته شده است تا نشان داده شود چگونه انگاره‌ های پنهان فرهنگی می‌ توانند در تصمیم‌سازی‌ ها و در عمل، در وضعیت فرودستی زنان در زمینه‌ ی اشتغال به کار آیند. با الهام از ایده ‌ی شالوده‌شکنانه‌ ی دریدا درباره‌ی تقابل‌ های دوگانه ‌ی ایدئولوژیک، سعی شده است چنین تقابل‌ هایی در این موضوع جست‌ وجو شود. این ایده که از بنیاد گونه ای از اندیشیدن مبتنی بر تقابل ها را  به چالش کشیده است، به خوبی  به کار نظریه پردازان فمینیست در توضیح وضعیت زنان آمده است.

یافتن این تقابل‌ ها در فرهنگ اساسا دوقطبی‌شده‌ ی زنانه- مردانه‌ ی ما کار دشواری نیست. تقابل‌هایی که مبتنی بر نقش‌ های جنسیتی‌ اند و همچنان‌که می‌ دانیم، به «حقوق»، «مسئولیت‌ها»، «انتظارات» و «روابط» میان زنان و مردان ارجاع می‌ یابند. برخی از این تقابل ها به طور خلاصه شرح داده می شود.

1. خانه/بیرون از خانه یا درون/ بیرون

مهم‌ترین تقابل  که می توان آن را به  اشتغال زنان مرتبط کرد و موضوع تامل بسیاری از نظریه‌ های فمینیستی به‌ ویژه مارکسیست فمینیست‌ ها بوده است، تقابل سپهر کار خانگی و کار عمومی (public work)است. تقابلی که همان قدر که دست و پای زنان را می‌ بندد، دست مردان را باز می‌ گذارد. به‌قول «ایتزن» این دو سپهر با تفاوت در قدرت، مالکیت و پرستیژ از یکدیگر متمایز شده‌اند. نقش بازتولیدی زنان و مسئولیت آن‌ها در کار خانگی، ناگزیر از سهم آن‌ها در دستیابی به منابع ارزش کاسته است. در عوض، مردان که از مسئولیت کار خانگی رهایند، به خاطر الزام‌های اقتصادی در سپهر عمومی قدرت کنترل منابع ارزش را به دست می‌آورند که بر امتیاز مردانگی‌ شان می‌ افزاید(Eitzen, 2000:251).

در فرهنگ ما این تقابل، صورتی بسیار متفاوت، عمیق‌ تر و پیچیده‌ تر یافته است؛ به‌ طوری‌که خود می‌ تواند موضوعی بسیار مهم در اندیشه ی فمینیستی شود. تقابل میان خانه/بیرون از خانه در فرهنگ ما، بیش از مواردی که ایتزن تصریح کرده است، پای در حوزه‌ ی اخلاق دارد. به ‌طور کلی، خانواده در ایران مهم‌ ترین نهاد مسئول اخلاق شناخته شده است. توجه داشته باشید که خانواده بر زن استوار است. در واقع، همچنان که می‌ بینیم، زنان مسئول اخلاق جامعه‌اند. چه در نقش مادر و همسر در خانه، و چه هنگامی که در بیرون از خانه کار می‌ کنند. نخستین پیامد تحمیل چنین کارکردی به خانواده و ملازم آن که زن است، و تأکید بر آن، به حاشیه‌راندن کار زنان در بیرون از خانه است.

نکته‌ی درخور تأمل و در واقع شاهد مدعا این است که در برابر نقش مادری، انگاره ی دیگری یعنی نقش پدری- به‌منزله‌ ی یک انگاره- وجود ندارد. زیرا نقش مادری است که بخشی از زنانگی است. بلکه اساسا مادر بودن برپای‌ دارنده‌ و کامل‌ کننده‌ ی زنانگی است؛ درحالی‌که مردانگی مردان قائم به ذات است و بی‌ نیاز از هر گونه‌ ی اضافه‌ ی دیگر. به بیان عینی‌ تر، مردان برای این که مرد یا مرد خوب باشند چندان نیازی ندارند که پدر خوب یا اساسا پدر باشند.

خانواده، همزمان، هم زمینه ‌‌ی ایفای این نقش است و هم شرط آن. زن خوب تنها در خانواده می‌ تواند به صفت خوبی دست یابد. خانواده‌ ی خوب هم مبتنی بر زن خوب است. دیگران از مسئولیت اخلاقی معاف‌ اند. مادری به معنای فرهنگی (معنای بیولوژیک موضوع بحث نیست) نقشی است ابدی و چه بسا ازلی. زیرا این نقش، نقشی نیست که بشود انتخابش کرد بلکه وظیفه است و بنابراین، هر زن ماهیتا باید مادر هم باشد. نخستین و بزرگ‌ ترین تهدید کننده‌ ی این نقش و مسئولیت اخلاقی، بیرون رفتن زن از خانه یعنی کار است. بنابراین هر گونه تصمیم رسمی در وضعیت اشتغال باید مبتنی بر این کلیشه باشد و زن را در «خانواده»[1] نگه دارد.

تخصصی/ غیرتخصصی: این تقابل که ما را به یاد اصطلاح «یقه‌سفیدها» و «یقه ‌آبی‌ها» در تاریخ فمینیسم می‌ اندازد، ویژه‌ ی گفتمان کار است که در برابر جنیست موضع دارد؛ به زنان متخصص به دیده ‌ی زنانی عجیب و برتر(از سایر زنان)، و بنابراین متفاوت باصفت زنانگی نگریسته‌ می‌ شود. درحالی‌که مردان برای متخصص بودن شایسته ‌ترند. بر اساس چنین تقابلی که کارها را از نظر جایگاه و بنابراین دستمزد درجه‌بندی می‌ کند، زنان به‌رغم داشتن شرایط تحصیل، دانش، مهارت و تجربه باز هم در وضعیت فروتری قرار دارند. حتی در برخی کارها که بیشتر زنانه تعریف و شناخته شده‌ اند، مردان هم حقوق کمتری می‌ گیرند و مردان با اکراه به چنین کارهایی وارد می‌ شوند .(See: Masse Douglas: 2007)برای مثال، صرف‌ نظر از مشاغلی مانند منشی گری، پرستاری و معلمی، مشاغل امروزی‌ تر مانند دستیاری مشاغلی زنانه‌شده‌اند.

کار تخصصی حتما کار جدی هم هست و صفت جدیت، به‌ویژه به این دلیل که ملازم محکم‌بودن است، صفتی مردانه شناخته می‌ شود. بنابراین زنان نیروی کار جدی محسوب نمی‌ شوند؛ چون ماهیتا نمی ‌توانند. پس زنان از فهرست نیروی کار تخصصی حذف می‌ شوند. نگاهی به آگهی‌های استخدام سازمان های‌ مختلف به‌وضوح نشان‌دهنده ‌ی این تمایز است.

کار تخصصی مسئولیت بیشتری هم می‌ طلبد. درحالی‌ که زنان –که متعلق به خانواده‌اند- نمی‌توانند پای این مسئولیت بایستند؛ حتی در شرایط بحران، انگاره‌ ی فرهنگی مهم‌تری هم کار می‌ کند؛ «با زنان که نمی‌ شود طرف شد چون مردان حرف همدیگر را بهتر می‌ فهمند».

یکی از مهم‌ترین انگاره هایی که باز هم به حوزه ‌ی اخلاق مربوط است و این تقابل را توجیه می‌ کند، مسئله ‌ی امنیت زنان در محیط کار است. همه ‌ی ما این کلیشه‌ را شنیده‌ایم که «معلمی یا فلان شغل برای زنان مناسب‌ تر است، آخر می‌ دانید… .» کلیشه‌ای که متضمن این معناست که عواملی اخلاقی و البته خارج از کنترل جامعه و حدود مسئولیت جامعه وجود دارند و آن ‌قدرها هم توضیح‌ پذیر نیستند. بنا به این‌ عوامل است که فلان کار زنانه ‌تر می‌‌ شود و البته این برای خیر خود زنان است.

باید افزود که بر اساس چنین ذهنیتی است که امر کم‌ و بیش شایع هراس زنان از مزاحمت‌های جنسی در محیط کار مشکلی است که به‌ خود زنان مربوط می‌ شود پس امری است فردی و هر زن خود باید آن را کنترل کند. این فردی‌ سازی ضمن آنکه زنانه‌ بودن بسیاری از مشاغل را برای خود زنان توجیه می‌ کند، دست‌ و پای آن‌ها را در جابه‌ جایی‌ های شغلی نیز می‌ بندد؛ به ‌طوری‌که عمده انرژی زنان در محیط کار صرف نگه ‌داشتن وضعیت موجود می‌ شود تا اندیشیدن به وضعیت مطلوب. زیرا انگ‌ های اخلاقی و هراس‌ های جنسی همچون کنترل‌ کننده‌ هایی بسیار قوی در آن‌ها عمل می‌ کنند.

تولید/مصرف: در این تقابل، زنان‌ با مصرف تعریف می‌ شوند و تولید امری است مردانه. نخست آن که، کار زنانه که مهم‌ترین نماد و البته عینیت آن، کار خانگی است، از جنس تولید به‌شمار نمی‌آید. دوم، زنان ماهیتا مصرف ‌کننده‌اند؛ چون خانه که خود امری زنانه است، محل مصرف است. مهم‌تر از آن، اقتضای نظام سرمایه‌داری جهانی بر وجه مصرف‌ کنندگی زنان، بیش از مردان تأکید می کند.

تعلق زنان به سپهر مصرف آنان را مصرف‌ شونده نیز می‌ کند. زیرا آنان با «چیزها»یی که مصرف می‌ شوند، ملازم اند. موضوعی که به‌قول «دوبوار»، به قدرت، گونه‌ای شیء‌وارگی را در خانه و در زنان تقویت می‌ کند. در برابر شی‌ءشدگی، مردان خود عامل- تولید- (agent) شناخته می‌ شوند که مستقیما به‌کار مشروعیت‌ بخشی این ایده می آید که سپهر کار که مبتنی بر عامل است، سپهری مردانه است. بنابراین مردان برای کار در اولویت قرار دارند. 

ضروری/حاشیه‌ای: کار برای مردان امری ضروی است؛ درحالی‌که تعبیر اضافی «کار زنان»- که در برابر آن «کار» داریم نه «کار مردان»- خود نشان‌ دهنده‌ ی ثانوی بودن کار زنان است؛ انگاره‌ ای که به‌طور جدی اشتغال زنان را تحت تاثیر قرارداده و آن‌ را به ‌منزله ‌ی امری حاشیه‌ ای از عرصه دور رانده است. برای مثال، وام‌های خوداشتغالی دولتی تنها به زنان ویژه، یعنی زنان بی‌ سرپرست، بد سرپرست و … داده می شود. زیرا تنها در غیاب مرد است که «کار زن» معنا می ‌یابد. در غیر این‌ صورت، همچنان امری غیرضروری و حاشیه‌ای دانسته می‌ شوند که – به خوش‌ بینانه‌ ترین تعبیر- با عواملی مانند «کمک‌ خرجی»، «علاقه ‌ی شخصی»، «پول توجیبی» یا «گرانی» و دلایلی از این جنس توجیه می‌ شوند که همگی بر حاشیه‌ ای بودن کار زنان تاکید می‌ کنند. تا جایی که برخی زنان، خود می‌ گویند، ما به کار نیازی نداریم؛ یعنی ضرورتی برای کار ما وجود ندارد. تعبیری که واجد نوعی ارزش طبقاتی هم هست.

 کار/فراغت: این تقابل به‌طور پنهانی بر این انگاره مبتنی است که زنان خود سوژه ‌ی فراغت‌ اند؛ چه هنگامی که معشوق‌اند و چه هنگامی که همسر و مادرند. آن‌ها آرامش‌ دهنده‌ های آرمانی‌ ای هستند که نقششان تلاش برای ایجاد فراغت پس از کار (دیگری) است. زیرا مردان «پس» از کار به خانه باز می‌ گردند، یعنی جایی که دیگر کار نیست و اگر فراغتی باشد، از این جا که محل استراحت است، آغاز می‌ شود. زنان بهتر است در خانه/ فراغت بمانند. حتی اگر خودشان کار می‌ کنند باید مراقب باشند کار، این کارکرد را تحت‌الشعاع قرار ندهد؛ در غیر این صورت، مردان «نگه» داشته نمی‌شوند. بنابراین زنان همواره کنترل می‌ شوند. آن‌ها باید حواسشان باشد؛ حواسشان باشد که تبدیل نشوند به کار که متضمن نوعی زمختی است؛ حواسشان به شوهرشان- و نه حتی همسرشان- باشد؛ به‌طور کلی حواسشان باشد که رابطه‌ شان با جهانی که زنانه تعریف شده است، نگسلد. درحالی‌که درباره ‌ی مردان، ماجرا دقیقا برعکس است؛ پرداختن مردان به کار بیشتر نوعی ارزش اخلاقی، نوعی فداکاری و ایثار است که بر امتیازاتشان می‌ افزاید. این مردان، مردانی آرمانی‌ اند که خودشان را وقف کار می‌ کنند؛ اما از پاداش بزرگی که آن‌ها در ازای این ایثار به‌دست می آورند، و به‌ کار مردسالاری می آید- یعنی اقتدار- حرفی نیست.

این تقابل در شرایط اضطرار که میان کار و امور خانواده تضاد پیش می‌ آید، پررنگ‌ تر دیده می‌ شود؛ در این شرایط اگر زنان کارشان را در برابر فرزند یا هر امر دیگر ترجیح بدهند، کاری غیراخلاقی مرتکب شده‌اند؛ چنین زنانی بی‌ مسئولیت، حریص و بی‌ عاطفه شناخته می‌ شوند؛ در حالی‌ که همین ترجیح درباره‌ ی مردان، طبیعی، و چه بسا نوعی مقاومت ستودنی در برابر مشکلات تعبیر می‌‌ شود.

 اغلب، چنین تقابل‌ هایی که برشمرده شد، مبتنی بر تقابل خرد/ احساس‌‌ یا جان/ جسم هستند که یکی از موضوع‌ های اندیشه ‌ی فمینیستی است.  تقابلی که اساسا جهان را دو شقه کرده است. این تقابل، در زمینه ی کار زنان، به صورت کلی کار/ کار خانگی بازنمود یافته است. چنین تقابل پرقدرتی که می‌ توان آن‌ را از تقابل‌های بنیادی مردسالاری دانست، به‌ منزله ‌ی بزرگ‌ ترین ایدئولوژی در دور نگه‌ داشتن زنان از عرصه‌ی کار، عمل می‌ کند. ضمن آنکه تمایز دو سپهر عقلانیت و عاطفه، اقتصاد را امری اساسا عقلانی شناسانده است که آن ‌قدرها هم زنانه نیست.



[1] . توجه داشته باشید که تأکید بر «خانواده» به‌جای «خانه»، تأکید بر جنبه‌ی اخلاقی آن و در عین‌حال سرپوش نهادن بر جنبه‌ی منفی اصطلاح «خانه» است. زیرا «خانه» متضمن نوعی معنای واپس‌ گرایانه است. پس بهتر است در تصمیمی سیاسی و فرهنگی، زن نه با «خانه» که با «خانواده» تعریف شود. تغییر عنوان «مرکز مشارکت زنان» به «مرکز امور زنان و خانواده» بی‌تردید بیش از هر چیز تابع چنین تصمیمی است.