«فریاد می زنم تقصیر من چیست؟»

0
221

تا قانون خانواده برابر: نگاه پر از درد، التماسش و مروارید هایی که چون سیلاب از چشمان او سرازیر بود و سنگ فرش های کثیف میدان انقلاب را شست و شو می داد لحظه ای از جلوی دیدگانم دور نمی شود. امروز کسی از او خرید نکرده بود و او جرات بازگشت به خانه را به علت ترس از کتک خوردن از پدر و برادرش نداشت.

 تقصیر کودکانی که در به دنیا آمدن خود کوچکترین نقشی نداشته‌اند چیست؟ کودکانی که وقتی به این دنیای پر از خشونت قدم می‌گذارند سهمی جز خشونت و درد نصیبشان نمی‌شود و باید آن را بر روی شانه های کوچکشان در کنار کار درخیابان تحمل کنند و چه شود که گاهی صدای شکستن استخوانهایشان زیر این درد به گوش من و شما برسد.

کودکانی که در گرما و سرما زیر نگاه های پر از ترحم یا بعضا سرد و بیرحم در خیابان، خانه یا کارگاه های سرد و نمور مشغول به کار هستند آیا این کودکان در زمانی نه چندان دور انتقام این تبعیض ها و درد هایشان را به جرم بی مسئولیتی ما در برابر آینده آن ها از ما نخواهند گرفت؟

12 ژوئن (23 خرداد) روز جهانی کار کودک است .کودکان کار علاوه بر اینکه باید رنج کار اجباری را تحمل کنند که خود این مصداقی از خشونت است باید آزار در محل کار خود را نیز بر دوش کشیده و فریادی نزنند چرا که فریادشان به جایی نمی‌ رسد. ی اینکه جامعه نمی‌ خواهد این فریادها را بشنود زیرا برخی از این کودکان به جرم اینکه از سرزمین ما نیستند و مهمان محسوب می‌شوند دارای هیچ جایگاه قانونی نیستند و حمایتی نیز از آن ها صورت نمی‌ گیرد.

در این راستا با سحر موسوی، فعال حقوق کودکان که در این زمینه تحقیقی را با عنوان «تجربه زیسته دختران کار از خشونت به طور خاص دختران مهاجر افغان» از طریق مشاهده و مصاحبه با دختران کار افغان در «خانه کودک ناصرخسرو» به انجام رسانده به گفت ‌و گو نشستیم.

اکرم احقاقی: ما با چند نوع کودک‌آ زاری مواجه هستیم؟ آیا می‌ توان از کودک‌ آزاری تعریفی ارائه داد؟

سحر موسوی: نوعی از کودک ‌آزاری جنبه روحی و عاطفی دارد مثل نادیده گرفتن کودک و بی‌ تفاوتی نسبت به او. نوع دیگری از آن جنبه جسمی دارد که کودک مورد آزار، اذیت و کتک قرار می ‌گیرد. بخشی نیز در قالب سوءاستفاده‌های جنسی از کودکان است که متاسفانه در این مورداطلاع‌ رسانی صورت نمی ‌گیرد و خود کودکان قربانی نیز کمتر حاضر می‌ شوند در این ارتباط سخن بگویند. در برخی از مواقع این کودک ‌آزاری همان‌ طور که اشاره کردم جنبه روحی و عاطفی دارد. کودک نه تنها در خانواده مورد محبت قرار نمی‌ گیرد، حتی مورد بی‌ مهری نیز واقع می شود و این احساس به کودک دست می ‌دهد که بود و نبود وی برای خانواده تاثیری ندارد.

 انواع این خشونت ها را می‌توان در کودکان کار دید. کودکان کار از صبح تا شب مشغول به کار هستند و متاسفانه وقتی به خانه مراجعه می‌کنند مورد توجه خانواده قرار نمی‌ گیرند به خصوص دختران کار که بعد از اینکه از محل کارشان به خانه بازمی‌ گردند مجبورند که کارهای خانه را نیز انجام دهند. البته محل کار بسیاری از این کودکان خانه خودشان است، کارگاه­های خانگی تولیدی، و به همین دلیل این دختران شبانه­ روز مشغول به انجام کار اقتصادی و خانگی هستند و کمتر زمانی را برای استراحت – به دست می ­آورند.

 خشونت صورت گرفته در مورد کودکان کار باعث شده که فضای ناامیدی و یاس بر آنها حاکم شود و اعتماد به نفس آن ها در حد بسیار پایینی باشد و حتی برخی­ شان تا مرز خودکشی نیز پیش بروند. در چهره بسیاری از آن ها خستگی مفرط مشاهده می ‌شود و شیطنت کودکانه خود را از دست داده­ اند. این کودکان فرصت آن را نداشته‌ اند که کودکی کنند و از همان ابتدا و از سنین کم مجبور به انجام کار و تامین معاش خانواده بودند. کودکان کار هنگامی که در خیابان هستند کودکانی را می‌ بینند که در بهترین موقعیت قرار دارند، مجبور به کار نیستند و مورد لطف و محبت خانواده هستند. این موضوع باعث بروز آسیب­ های روانی در آنان می­ شود. خود من وقتی با برخی از این کودکان کار صحبت می ‌کنم، می بینم اکثر آن ها به آینده خود امیدوار نیستند و وقتی از آن ها می‌خواهیم که درس بخوانند تا از این وضعیت خارج شوند می‌ گویند – آینده ما همین است. تغییری در وضعیت ما ایجاد نمی‌شود؛ امیدی به تغییر ندارند و می‌گویند درس بخوانیم به چه دردمان می‌خورد آخر سر ما مجبور به کارگری و زندگیِ سطح پایینی هستیم. گرچه برخی از آن ها نیز وقتی در کلاس با آن ها صحبت می‌ کنیم آرزوهای بزرگی دارند. آرزو دارند که دکتر، مهندس شوند و به جایگاه بزرگی برسند. این تنها رویایی شیرین و التیام ­بخش است که برای خود تصویر می­ کنند، اما باور درونی­ شان این است که امکان دستیابی به چنین آرزوهایی هرگز فراهم نمی­ شود. این کودکان چون از همان ابتدا مجبور به کار بوده­ اند و مشکلات اقتصادی را از نزدیک لمس کرده­ اند پول در زندگی آن ها بسیار مهم است و وقتی می‌خواهیم در مورد دیگر مسایل مهم زندگی با آن ها صحبت کنیم بیش­ تر برای­ شان این مسائل شعار است تا آن ­که قابل درک باشد.

متاسفانه وضعیت کودکان کار افغان از وضعیت کودکان کار ایرانی هم بدتر است چرا که این کودکان به این دلیل که قومیت متفاوتی دارند، در این کشور غریبه و مزاحم محسوب می­ شوند و از حقوق حداقلی نیز برخوردار نیستند. موقعیت فرودست آنان در جامعه ایرانی، ستمی مضاعف را بر زندگی­ شان تحمیل می ­کند.

دانش ­آموزان افغانی که من در خانه کودک ناصرخسرو داشتم، از حوالی پاسگاه نعمت­ آباد برای شرکت در کلاس­ ها تا آن جا می­ آمدند. گاهی برای دیدن شاگردانم به محل «جمعیت دفاع از کودکان کار» واقع در پاسگاه نعمت‌ آباد مراجعه می­کردم؛ اما پسرهایی که شاگرد من بودند، از ترس رو به­ روشدن با پسران کار ایرانی، جرات ورود به آن جا را نداشتند. زیرا بارها پیش آمده بود که در کنجی از کوچه خیابان­ های محل، توسط آنان گیر بیافتند و مورد تحقیر، تهدید یا خشونت فیزیکی قرار گیرند. به همین دلیل تنها شاگردهای دخترم را گاهی در آن جا ملاقات می­ کردم که در بازی قدرت پسران محله در امان بیشتری بودند. البته هر دو انجمن نام برده­ هم کودکان افغانی را تحت پوشش دارند و هم کودکان ایرانی را. با وجود آن که خود انجمن­ ها تفکیک و تمایزی بین بچه های کار ایرانی و افغانی قائل نیستند، اما تعصبات قومی -نژادی چنان در ذهن کودکان ایرانی نهادینه شده است، که خود چند بار شاهد تنگناهایی که کودکان ایرانی بر سر راه کودکان افغان ایجاد کردند، بودم. همین امر باعث شد که من بر روی کودکان کار افغانی تمرکز پیدا کنم زیرا احساس کردم مشکلات بیشتری دارند.

 برخی از کودکان کار، در خانه مشغول به کار هستند و کارفرمای ­شان پدرشان است. برخی از این کودکان نیز در محیط بیرون، البته در کارگاه‌ هایی که نم دار و تاریک است و جای مناسبی برای نشستن وجود ندارد کار می‌ کنند. به نظر می­ رسد کودکانی که تحت کارفرمایی پدرشان هستند، خشونتی دو چندان را متحمل می­ شوند؛ چرا که برای مراجعت از کار و ساعتی استراحت، منزل دیگری ندارند. منزل ایشان همان محل کار است و کارفرما همیشه حاضر؛ یعنی در تمام شبانه ­روز، کارگری در دسترس هستند که از ترس تنبیه باید همواره آماده کار باشند. و البته دختران، لابه­لای کار تولیدی، مجبور هستند که تمامی کارهای خانگی را نیز به انجام دهند.

یکی از کودکان دختری که برای کار پژوهشی من در زمینه «تجربه زیسته دختران کار افغان از خشونت» مورد مصاحبه قرار گرفته بود، چندین اثر داغ­ شدگی روی دستانش داشت.او گفت چگونه زمانی که خواهر کوچک ترش در اثر خستگی مفرط در نیمه­های شب از ادامه کار امتناع کرده بود، کف پایش توسط پدر با قاشق گداخته داغ شده بود. این کودک البته در مورد خودش و خشونتی که خود تجربه کرده بود، صحبتی نکرد و اتفاقی که برای خواهرش رخ داده بود، را توضیح داد . شاید بتوان ترجیح او به نقل مشکلات نفر سوم به جای مشکلات خودش را به تلاش برای حفظ غرور و احساس شرم او نسبت داد.

پسران کار نیز مورد آزار قرار می‌ گیرند ولی این آزار و اذیت در مورد دختران مضاعف است چرا که پسران وقتی که به خانه بر می‌ گردند مجبور به انجام کار خانه نیستند. آن ها فرصت استراحت دارند و متاسفانه بعضا این پسران، خواهران خود را نیز که به مانند آن ها کار می‌ کنند مورد آزار و اذیت قرار می‌ دهند و چرخه ی خشونت را بازتولید می کنند. 

دختران کار در کنار آزارهای جسمی که از خانواده می‌ بینند، مورد تحقیر کلامی نیز واقع می­ شوند؛ از جمله این که مثلا از سوی مادر یا پدرشان این گونه خطاب می ‌شوند که ای کاش پسر بودی! یا ای کاش به دنیا نیامده بودی! و آن ها مجبور هستند که این تحقیرهای روانی را نیز در کنار تحقیرهای جسمی تحمل کنند.

دخترانی که بعضا در بیرون از خانه کار می‌ کنند ،در محل کار نیز مورد آزار و اذیت جنسی و کلامی کارفرمایان خود قرار دارند. به آن ها توهین می شود یا با کلمات زشت و ناپسندی مورد خطاب قرار می‌ گیرند. هنگامی که با این کودکان گفت‌ و گو می کردم آن قدر کلماتی که در مورد این کودکان به کار می رود زشت بود که آن ها ترجیح می‌ دادند این کلمات را به کار نبرند. می‌گفتند به ما می‌گویند «خانم بد» یا عبارتی چون «خوشگله» و «بخورمت» و…… داشتن نگاه‌های شهوانی به آن ها توسط کارفرما یا در برخی موارد کارفرمایان این دختران را مورد لمس قرار می‌ دادند. گرچه این دختران به دلایل مختلف و قابل درک فرهنگی-تربیتی، ترجیح می‌ دهند که این حقایق و مسایل را بازگو نکنند.

یکی از مصاحبه ­شوندگان، دختری بود که در 11 سالگی توسط یکی از اقوامش مورد تجاوز قرار گرفته بود. او به هنگام طرح این مسئله، ترجیح داد که مصاحبه در تاریکی انجام شود تا با من چشم در چشم نباشد یا عکس ­العمل چهره­ ام را نبیند و از دید من نیز مخفی بماند. هنگامی که از این تجربه خشونت خود می‌ گفت به شدت گریه می کرد و سعی می‌ کرد دایم این اتفاق را توجیه کند و به من بقبولاند که دختر بدی نیست. زیرا در ذهن وی نهادینه شده بود که هر دختری که مورد آزار جنسی قرار می­ گیرد، حتما خودش مشکلی داشته یا کاری کرده است. این تصور ذهنی در او احساس گناه شدیدی ایجاد کرده بود که بر تلخی تجربه ایذاء جنسی اضافه شده بود و به شدت روح او را آزرده می کرد. همین باور او را از نقل این ماجرا برای خانواده‌اش بازداشته بود، چرا که همیشه از والدینش جمله­ هایی با محتوای مشابه شنیده بود او هراس داشت که حرف او را باور نکنند، خودش را مقصر بدانند و به شدت مجازات کنند.

اکرم احقاقی: با توجه به مواردی که گفتید آیا کودکانی که در محیط بسته کار می‌کنند جایگاه امن‌ تری دارند یا کودکانی که در خیابان مشغول به کار هستند؟

سحر موسوی: اکثر کودکانی که در محیط بسته یا کارگاهی کار می ‌کنند تجربه دست‌ فروشی و کار کردن در خیابان را نیز دارند. اکثرا به مرور وقتی بزرگتر می ‌شوند چون دیگر حس ترحم جامعه را برنمی‌ انگیزند در محیط‌ های بسته مثل خانه یا کارگاه‌ هایی که دارای شرایط خوبی نیست، مشغول به کار می‌شوند. البته نمی ‌توان گفت که محیط بسته برای این کودکان امتیاز است چون کارگاه‌ هایی که در آن مشغول به کار می‌ شوند اکثرا در زیرزمین است، سرویس بهداشتی مناسبی ندارد.حتی این کودکان مجبورند نزدیک سرویس بهداشتی غذا بخورند، و مورد آزار و اذیت همکاران و همچنین کارفرمایشان نیز قرار می گیرند.

کودکانی که در خیابان مشغول به کار هستند در هوای سرد و گرم با یک لباس مشغول به فعالیت هستند، جایی برای استراحت ندارند. احتمال آن­که از سوی برخی از مردم یا نیروی انتظامی و ماموران شهرداری مورد آزار و اذیت، از نظر جسمی ، عاطفی و روانی، قرار ‌گیرند بسیار بالاست.

اکرم احقاقی: این تصور وجود دارد کودکانی که در خیابان مشغول به کار هستند بعضا به صورت باندی کار انجام می‌ دهند و پولی که کسب می‌کنند را به مسئولان باندهای خود تحویل می‌دهند؟

سحر موسوی: من در این زمینه پژوهشی انجام نداده­ ام و اطلاع موثقی ندارم. تصور و شنیده­ هایم این است که برخی از بچه‌ های کار بچه‌ های هستند که دزدیده شده اند ، این بچه‌ ها در این باندها مجبور به کار می ‌شوند که بیشتر در مورد بچه‌ های کار ایرانی مصداق دارد. برخی از بچه‌ های کار به صورت انفرادی کار می‌ کنند وابسته به باندی نیستند و آن ها برای تامین معاش خانواده خود مجبور به کار کردن می‌ شوند و هر آن چه را که کسب می ‌کنند به پدر و مادر می ‌دهند و از حقی نیز برخوردار نیستند. البته برخی از خانواده‌ها هم به خاطر فقر اقتصادی بچه های خود را می‌ فروشند و این بچه‌ ها در این باندها مشغول به کار می‌ شوند. متاسفانه این کودکان و خانواده‌ های آن ها حتی وقتی که تا حدی به تمکن اقتصادی می‌ رسند و دیگر به مانند قبل مشکل اقتصادی ندارند باز هم به این کار ادامه می ‌دهند. این ها به آینده خود امیدوار نیستند و مثلا بیمه‌ای ندارند که به امید مزد بازنشستگی بمانند و آینده‌ ای را در پیش روی خود نمی ‌بینند و به این گونه کسب درآمد عادت می‌ کنند. تلاشی از سوی آن ها صورت نمی ‌گیرد که این مسیر را تغییر دهند. البته صحیح تر این است که بگوییم امکانش را ندارند، نه اینکه تلاشی نمی­ کنند، چون هیچ جایگزین متفاوتی پیش رویشان نیست.

اکرم احقاقی: چندی پیش در اخبار شنیدیم که یکی از کودکان کار اقدام به خودکشی کرده است، با توجه به این که شما با کودکان کار ارتباط دارید آیا در کیس‌های شما موردی اینگونه بوده است؟

سحر موسوی: بله، دختری بود که اقدام به خودکشی کرده -، اما نجات یافته بود. من فکر می‌کنم به خاطر شرایطی که داشت این کار را ممکن است باز هم انجام دهد. این کودک در خانه و زیر نظر پدرش بی­ وقفه مشغول به کار بوده و هیچ زمانی برای استراحت نداشته و دائم به این موضوع تهدید می ‌شده که اگر کار نکند بیرون انداخته می‌شود. او از این موضوع وحشت داشته، از طرف دیگر به خاطر آن چه که از اطرفیان خود شنیده بود ،علاقه‌ای نداشت که از خانه فرار کند و ترجیح می‌ داده که در خانه بماند. به دلیل یأسی که بر او حاکم شده بود تصمیم به خودکشی می ‌گیرد.

برخی از کودکانی که به خانه‌ کودک ناصرخسرو یا جمعیت دفاع پاسگاه نعمت‌ آباد می‌ آیند و این فرصت را پیدا می ‌کنند که از محیط کار خارج شوند، برایشان این موضوع آن قدر لذت ‌بخش است که مثلا وقتی در کلاس ریاضی حاضر می‌ شوند و در حال یاد گرفتن ریاضی هستند مثل این است که به تفریح رفته ­اند. احتمالا شنیده­اید که کودکانی به کارهای سنگینی چون آجر‌پزی مشغول هستند و شب و روز خود را در چنین محیط‌ هایی می‌گذرانند. خودکشی موضوع بچه‌ گانه‌ ای نیست و در ذهن کودکان جایگاهی ندارد. بعضی‌ وقت ها این کودکان کار به جایی می‌ رسند که می‌ گویند بهتر است بمیریم تا راحت ‌شویم و افکاری چون خودکشی به سراغ آن ها می‌ آید. بلوغ ذهنی در آن ها به خاطر شرایطی که دارند، زودتر ایجاد می ‌شود.

اکرم احقاقی: شما در مقاله ‌ای که با عنوان تجربه زیست دختران کار از خشونت به ویژه در مورد دختران مهاجر افغانی به نگارش درآورده‌ اید، در بخشی گفته‌ اید که این کودکان بعضا از سوی مادر خود مورد خشونت قرار می‌ گیرند، در این مورد توضیح بیشتری دهید؟

سحر موسوی: در باور برخی از این مادران این تصور ذهنی به صورت عمیق وجود دارد که مردها توانمند تر و مفید تر از زنان هستند. در واقع این تصور نسل به نسل و سینه به سینه به آن ها منتقل شده است و متاسفانه این تفکر را حتی در بین برخی از زنان روشنفکر نیز مشاهده می‌ کنیم. آن ها به دلایل مختلف و با ارائه توجیهاتی نامعقول ترجیح می‌ دهند بچه آن ها پسر باشد و در واقع با رفتار خود و با توجه به تفکراتی که دارند خشونت را بازتولید خ می‌ کنند. به آن ها این موضوع قبولانده شده است که زن ناقص است و دارای توانمندی نیست.

برخی از زنان تحصیل کرده نیز در توجیه این تفکر خود می‌ گویند که اگر دختر به دنیا بیاوریم دختران ما نیز به مانند ما مجبور می ‌شوند که عذاب بکشند و غصه بخورند . به همین دلیل معتقدند که فرزند پسر داشته باشند بهتر است. در حالی که این توجیهی بیش نیست چرا که این نسل را همین مادران تربیت می‌ کنند و آنها می ‌توانند فرزندان خود را به نحوی تربیت کنند که دارای چنین سرنوشتی نباشند.

دغدغه‌ یکی ازخانواده مورد تحقیق من درباره دخترش آبروی خانواده بود،چرا که پسر همسایه‌ شان گویی به دختر این خانواده نظر داشته و او را مورد آزار و اذیت قرار داده بود. آن خانواده اعتقاد داشت که اگر این دختر پسر بود این گونه مورد آزار و اذیت قرار نمی‌ گرفت و باعث ایجاد زحمت و آبروریزی برای آن­ها نمی شد .

دختران کار پا به پای مردان خانواده و حتی بیشتر از آن ها فعالیت اقتصادی انجام می‌ دهند، ولی باز هم شاهد تحقیر در خانواده هستند. در حالی که وضعیت برادرانشان تا حدودی، حداقل از لحاظ وظایف خانگی، از آن ها مطلوب ‌تر است.

 به مرور زمان در این دختران نسبت به موقعیت شان و ظلمی که به آن ها روا داشته شده آگاهی ایجاد می‌ شود ولی این آگاهی باعث ایجاد حس مبارزه در آن ها نمی شود. بلکه این آگاهی دردناک، باعث افزایش ناامیدی آن ها شده چرا که احساس می­ کنند توانایی تغییر شرایط را ندارند.

اکرم احقاقی: آیا این کودکانی که مورد خشونت قرار می‌ گیرند به مرور زمان حس مبارزه با خشونت در آنها شکل نمی‌ گیرد و اقدام به تلافی این خشونت ها در برابر پدرشان، خانواده شان و یا کار فرماهایشان نمی‌ کنند؟

سحر موسوی: من در دختران کمتر با این موضوع روبرو بوده‌ ام که بخواهند با این خشونت مبارزه کنند. این خشونت بعضا از سوی اعضای خانواده‌ شان اعمال می‌ شود و به خاطر آن که خانواده تنها منبع تامین معاش و سرپناه برای آنان است، لاجرم این خشونت را متحمل می­ شوند. البته آن ها در رویاهای خود و در داستان‌ هایی که از زندگی خود تعریف می‌ کنند اقدام به قهرمان‌ پروری می‌کنند. بعضا موادری را مطرح می کنند که در حمایت از مادر یا خواهرشان، مقابل پدر درآمده­ اند. اما در برابر ستمی که به خودشان می­ شود بزرگوارانه سکوت پیشه می ­کنند. درعمل کمتر این موضوع را مشاهده می‌ کنیم و این تنها ایده ­آل ذهنی ­شان است که به ایشان قدرت ادامه زندگی می­ دهد.

مقوله دیگری که در بین دختران کار با آن روبرو هستیم هراس از خشونت است. برخی از این دختران از ترس این که مورد خشونت قرار گیرند از انجام یکسری کارها پرهیز و بسیار در این زمینه مراقبت می‌ کنند. برای این که خشونت درمورد آن ها تکرار نشود و کتک نخورند از حق خود می‌ گذرند و اعتراضی نمی‌ کنند. برخی از این دختران آن قدر مورد خشونت از طرف پدر یا برادران یا کارفرمایان خود قرار گرفته‌ اند که دارای نگاه منفی به مردان هستند. در واقع مردان را با خشونت یکسان می‌ بینند و کتک ­خوردن زنان از مردان برای شان به امری طبیعی بدل شده است. از همین روی در بین آن ها مردستیزی شدیدی دیده می ­شود.

درارتباط با این موضوع، می­ توان گفت که موقعیت کودکان کار ایرانی تا حدودی ازکودکان افغانی بهتر است زیرا خود را شهروند ایرانی می ­دانند و گهگاهی به خود حق اعتراض می ­دهند. به دلیل همین ایرانی بودن هم، برخی شان به خود حق می­ دهند که قومیت غریب فرودست ­تر خود، یعنی افغان­ها را استثمار یا تهدید ­کنند و عقده­های زندگی دشوار خود را بر ایشان فرافکنی کنند. ولی کودکان کار افغانی هیچ حقی برای خود قائل نیستند، نه قوانین و سنت­های جامعه و نه خانواده آنان را صاحب حق می­دانند. در این میان، وضعیت دختران افغان بدتر از پسران است. باید توجه داشت که رفتار خشونت آمیز کودک کار ایرانی یا والدین ایرانی و افغانی در قشر ضعیف جامعه، مخلوق جایگاه اجتماعی-اقتصادی ایشان است. ما در زندگی آن ها در واقع یک نوع تنازع برای بقا را می‌ بینیم و آن ها کار هم که می‌ کنند مورد ظلم قرار می‌ گیرند و فقط زندگی می‌ کنند تا کار کنند، گویی برای زنده ماندن مجبور هستند دست به اقدامات این‌ چنینی بزنند.

در بین کودکان کار پتانسیل بزهکاری وجود دارد. ممکن است برخی از این کودکان مثلا تبدیل به فروشنده مواد شوند؛ یا تبدیل به هر آن چیزی شوند که زمانی خود از آن می‌ ترسیدند. همان طور که گفتم آن ها آینده متفاوت و دیگرگونی را برای خود متصور نیستند. البته برخی از آن ها به این موضوع آگاه اند که قربانی شرایط­شان هستند، ولی راهکاری برای فرار از این موقعیت ندارند و ناگزیر از ادامه راه هستند.

اکرم احقاقی: به نظر شما اقدامات دولت یا سازمان‌ های مردم ‌نهاد در ارتباط با حمایت از کودکان به چه میزان می ‌تواند در زندگی این کودکان موثر باشد؟

سحر موسوی: اقدامات دولت در مبارزه با خشونت علیه کودکان کار می‌ تواند بسیار موثر باشد، ولی متاسفانه دغدغه این موضوع در بین دولتمردان وجود ندارد. اکنون در این زمینه بار زیادی بر روی دوش انجمن ‌های مردم ‌نهاد است. در حالی که اگر دولت با این انجمن ‌ها همکاری می‌ کرد، می ‌توانستیم خیلی از مشکلات را حل کنیم. متاسفانه گاهی نه تنها کمکی صورت نمی ‌گیرد بلکه مشکل نیز ایجاد می ‌کنند. شهرداری برای حمایت از کودکان و این انجمن‌ ها اقداماتی انجام داد ولی این اقدامات بنیادی و ریشه‌ ای نبود بلکه ظاهری بود که بگویند ما هم کاری می‌کنیم.

اکنون مسئولیتی که بر عهده انجمن­ های فعال کودکان قرار گرفته بسیار بیش از توان و حوزه وظایف­ شان است. مناسب بود که آموزش و پرورش و دیگر نهادهای آموزشی کلاس هایی را برای والدین کودکان می ‌گذاشتند تا آن ها را در مورد حقوق کودکان و نحوه ی رفتار با آن ها آموزش دهند، و از طرف دیگر کودکان را نیز با حقوق خود آشنا می کردند. در این صورت خانواده‌ ها کودکان خود را کمتر مورد آزار و اذیت قرار می دهند . ولی متاسفانه این اقدامات چندان مورد توجه نیست.

اکرم احقاقی: بعضا مشاهده می‌ شود که کودکان کار از رفتن به بهزیستی و یا خانه‌ های امن واهمه دارند و ترجیح می‌ دهند که در خیابان کار کنند تا به مکان‌ های این چنینی بروند، علت این موضوع چیست؟

سحر موسوی: به نظر می ‌رسد که این کودکان از این نهادها نوعی ترس و واهمه دارند چرا که می‌ترسند از خانواده‌ های شان جدا شوند.از طرف دیگر فکر می ­کنم در پشت اقداماتی که این نهادها انجام می‌دهند، برنامه‌ی دراز مدت وجود ندارد. این کودکان را نهادهایی چون بهزیستی جمع‌ آوری می‌ کند ولی برای آن ها برنامه ‌ای ندارد، جایی ندارند که آن ها را نگه دارند، امکانات مناسبی در اختیارشان بگذارند و آموزش­ شان دهند و نمی ‌دانند با آن ها چه کار کنند. بعد از مدتی این کودکان از این مکان ‌ها فرار می ‌کنند و به جای اول خود برمی ‌گردند و کسی نیز پیگیر آن ها نمی‌شود. نیروی انتظامی هم رفتار خشونت ‌باری با این کودکان دارد و این باعث ایجاد ترس و واهمه در بین آن ها می شود.

اکرم احقاقی: سوالی که برای خیلی از افراد ممکن است وجود داشته باشد این است که با کودکان کار و دست‌ فروش باید چگونه برخورد کرد؟ آیا باید از آنها خرید کرد یا خیر؟

سحر موسوی: پاسخ به این سوال دشوار است. نمی‌ توان یک حکم کلی صادر کرد، اما باید به خاطر داشت که این کودکان خود آسیب اجتماعی نیستند، بلکه حاصل یک چرخه معیوب اقتصادی هستند که در به وجود آمدنش نقشی نداشته ­اند. برخی ممکن است این تحلیل را داشته باشند که نباید خریدی از آنها صورت گیرد تا دست از این کار بکشند و این مشکل برطرف شود. ولی باید توجه داشت که این بچه‌ها مجبور به این کار شده­ اند، چه از جانب باندها، چه خانواده و فشار معیشتی، چاره دیگری ندارند. حتی بیشترشان در صورت عدم موفقیت با عقوبت سختی مواجه خواهند شد. به گمان من این مشکلی نیست که با رفتار خاص شهروندان حل شود، و نیازمند یک راه­ حل اساسی و بلند مدت از جانب نهادی است که قدرت اقتصادی را در دست دارد. مشکل، کارکردن کودکان است و بهره­ مند نشدن آنان از حقوق اولیه­شان که در اثر جایگاه اجتماعی­ شان به ایشان تحمیل شده است. با طرد کردن ایشان از خیابان­ ها، تنها در محل دیگری دور از چشم به کار دشوار دیگری گمارده خواهند شد. به هر حال هر تحلیلی که از این موضوع داریم، مهم این است که در برخورد با آن ها شخصیت ­شان را خرد نکنیم و مورد بی ­اعتنایی مطلق یا خشونت‌ قرارشان ندهیم. با کمی صبر و تحمل با آن ها رفتار کنیم و توجه داشته باشیم که این کودکان به انحای مختلف تحت خشونت هستند.

من موقعی که با این کودکان روبرو می ‌شوم خیلی مواقع سعی می ‌کنم که با آن ها حرف بزنم. وقتی آن ها متوجه می ‌شوند در مورد آن ها فعالیت می ‌کنم، اصراری به فروش ندارند و از اینکه مورد مهربانی قرار می ‌گیرند خوشحال می‌ شوند. خیلی از این کودکان وقتی که لوازم خود را نمی ‌فروشند و با همان وسایل شب به منزل یا محل اقامتشان برمی‌ گردند از سوی کارفرما یا خانواده مورد خشونت قرار می ‌گیرند.به همین بابت آن ها برای فرار از این خشونت متوسل به راه های مختلفی برای فروش می ‌شوند مثلا این که اصرار زیادی به افراد می ‌کنند که از آن ها خرید کنند.

اکرم احقاقی: آیا به نظر شما در سال های اخیر کودک‌آزاری افزایش پیدا کرده است؟

سحر موسوی: کودک ‌آزاری در قبل نیز وجود داشته است و موضوع جدیدی نیست، ولی اکنون اطلاع‌ رسانی در این زمینه بیشتر شده و بیشتر مورد توجه جامعه قرار می‌ گیرد. در واقع معتقدم زیادتر نشده است بلکه بیشتر در سطح جامعه مطرح می‌ شود. البته شاید بتوان گفت که نوع خشونت ‌ها متفاوت شده؛ با توجه به این که زندگی انسان‌ ها ماشینی شده و پدر و مادرها اعصاب چندانی ندارند. گرفتاری خانواده ها بیشتر شده، ممکن است رفتار خشونت ‌بارتری نسبت به کودکان داشته باشند.

اکرم احقاقی: شما فعالیت‌ های تشکل‌ هایی چون خانه کودک ناصرخسرو یا جمعیت دفاع را چگونه ارزیابی می‌کنید، آیا به نظر شما این فعالیت‌ ها در کاهش خشونت و حمایت از کودکان کار موثر بوده است؟

سحر موسوی: به نظر من تاثیرگذار بوده است مثلا کودکانی که خود من با آن ها روبرو بودم فعالیت این خانه‌ ها و انجمن‌ ها باعث رشد آگاهی شان شده است. این تشکل‌ ها پدر و مادرهای این کودکان را دعوت و به آن ها آموزش می‌ دهند و این بسیار موثر بوده است.

مثلا خانه کودک ناصرخسرو، اقدام به شناسایی کودکان کار می ‌کند، با پدران و مادران این کودکان صحبت می ‌کند و آنها را راضی می‌ کند که اجازه دهند فرزندانشان به کلاس های این انجمن بیایند. برخی از خانواده‌ ها در این زمینه مقاومت می‌ کنند. برخی از اعضای انجمن برای شناسایی این کودکان به محل‌ هایی که این کودکان کار می‌ کنند می‌ روند و محیط آن ها را شناسایی و با کارفرماها صحبت می‌ کنند. کارفرمایان را راضی می‌ کنند که اجازه دهند این کودکان ساعاتی برای آموزش به این خانه‌ ها بیایند.

کشف‌ بسیار دردناکی تقریبا سه سال پیش در حوالی خانه کودک ناصرخسرو اتفاق افتاد. دوستانی که در خانه کودک در آن زمان کار می کردند، تعریف کردند در یکی از کارگاه‌ های این منطقه تعدادی کودک افغانی مشغول به کار بودند. این کودکان به خاطر فقر خانواده‌ شان به مقدار ناچیزی فروخته شده و به صورت قاچاق به ایران آورده شده بودند یا آن که قراردادی با پدر بسته شده بود و درآمد کودک عینا برای پدر در افغانستان حواله می ­شد.

این کودکان که تعدادی دختر و پسر بودند چندین سال بود که شب و روزشان را در این کارگاه می‌ گذراندند و امکان خروج نداشتند. آن ها حتی مفهوم زمان و ساعت را از دست داده بودند، هیچ گونه تماسی با بیرون نداشتند و همه در یک جا با هم زندگی می­ کردند و می ‌خوابیدند. خیلی از آن ها به خاطر این که در معرض آفتاب قرار نگرفته و تغذیه سالمی نداشتند رنگ‌ پریده بودند. این بچه ها رفتار اجتماعی را نمی ‌دانستند و از انسان‌ های دیگر متواری بودند. هر روز از هفته یکی از آن ها برای دقایقی اجازه پیدا می ­کرد از کارگاه خارج شود، آن هم تنها به این خاطر که نوبتش بود برود نان بخرد. این نان خریدن برای آن ها شده بود تفریح، تنها فرصتی که نور، شهر و آدم ها را ببینند. دارای هیچ‌ گونه شناسنامه و مدارکی نبودند. با پیگیری چندتن از پیشکسوتان انجمن بالاخره کارفرمای آن ها رضایت داد که ساعاتی را برای سوادآموزی به خانه کودک بیایند، آن هم با این استدلال که افزایش توانمندی ‌های این کودکان به نفع وی نیز هست. به خاطر این که آن ها در اثر محرومیت از نور خورشید در زیرزمین، مفهوم زمان، روز و شب را از دست داده بودند و شبانه ‌روز کار می‌ کردند، می ­گفتند برای ما ساعت یک بامداد کلاس بگذارید.

این کودکان در ابتدا پابرهنه به کلاس‌ها می آمدند تفاوت لباس داخل و بیرون را نمی‌ دانستند، در سر شپش داشتند و مسواک و خمیر دندان را نمی‌شناختند، فهمیدن صحبت­ های آن ها مشکل بود، چرا که به لحاظ تکلمی دچار مشکل شده بودند و توانایی­ های ارتباطی ­شان را از دست داده بودند، بسیار خجالتی و دچار ترس و وحشت بودند. این کودکان به مسئولان خانه کودک التماس می­کردند که وضعیت‌ شان را به نیروی انتظامی اطلاع ندهند چرا که اگر نیروی انتظامی آن ها را شناسایی می‌ کرد آنان را مستقیم به مرز افغانستان برده و آن جا پیاده ‌شان می‌ کرد. از طرف دیگر آن ها فروخته شده بودند و جایی برای بازگشت به افغانستان نداشتند، به حد مرگ از بازگشت وحشت داشتند و ترجیح می‌ دادند که به همین سبک و سیاق زندگی کنند.

اکرم احقاقی: پس با توجه به صحبتهای شما می‌ شود این نتیجه را گرفت که وضعیت کودکان کار افغان در ایران بسیار بدتر از کودکان کار ایرانی است و شما در سخنان خود گفتید که تبعیضاتی نیز بین این کودکان صورت می‌گیرد، چرا این گونه است؟

سحر موسوی: برای من جای تعجب است که ما ایرانی‌ ها چگونه یک همزبان خود را تحقیر می ‌کنیم در صورتی که آن ها متفاوت با ما نیستند. آن ها صد سال است که از ما جدا شده‌ اند و قبلا جزء کشور ما بودند. متاسفانه ما یک رفتار خشن و بدوی با آن ها داریم. حتی می ‌توان گفت یک نوع رفتار نژادپرستانه در برخورد با مردم افغانستان از سوی برخی ایرانی ها مشاهده می کنیم . این رفتار فقط در بین عامه مردم نیست بلکه قشر روشنفکر ما نیز دارای چنین رفتاری هستند. من هنگامی که مقاله خود را با عنوان «تجربه زیسته دختران کار از خشونت به طور خاص دختران مهاجر افغان» برای همایش ملی آسیب­های اجتماعی ایران فرستادم، به من گفتند که مشکل افغانی ‌ها مشکل ما نیست و مقاله من را به سختی پذیرفتند. در صورتی که بسیاری از کودکان کار افغانی در ایران متولد شده‌اند یا از خردسالی به این جا آورده شده­اند -گرچه قانون به آن ها تابعیت نمی‌ دهد- ، این کودکان در بستر فرهنگی ما بزرگ شده­ اندو ایران را به عنوان سرزمین خود می‌ شناسند و افغانستان را نمی ‌شناسند. کودکان کار افغان، انبوهی از جمعیت کودکان کار ایران را تشکیل می­ دهند و تبعات آن برای همه است. شایسته است که هم جامعه علمی، هم قانون ­گذاران و هم مردم ما خارج از تعصبات قومی به این مسئله حقوق بشری توجه نشان دهند.

اکنون برخی از کودکان افغانی که من می‌ شناسم به دلیل عدم تمدید کارت اقامت خود یا والدین­ شان مجبور به ترک ایران شده‌ اند. ایناندر حسرت بازگشت به ایران هستند چرا که نه ­تنها موقعیت معیشتی بهتری در افغانستان پیدا نکرده ­اند، بلکه نتوانسته ­اند با بستر فرهنگی-بومی افغانستان تطبیق پیدا کنند. این امر بیش از پیش برای ایشان یاس­آور است، آن ها نه در ایران پذیرفته شده ­اند و نه به افغانستان تعلق دارند، از هر دو مکان طرد شده ­اند.

برای من جای تعجب است که ما وقتی یک اروپایی یا آمریکایی را در کشور خود می‌ بینیم بسیار از آن ها استقبال می­ کنیم و بیش از حد مورد احترام و اکرام قرار می ­دهیم؛ ولی با یک همزبان و حتی می‌ توان گفت هم‌نژاد خود، که در شرایطی بسیار طاقت ­فرسا و اسف ­بار مجبور به ترک دیار خود شده و به کشور ما پناه آورده، در این سال ها چنین رفتار زشت و بدوی کردیم . همچنان پس از این همه سال که این جمعیت این جا سکنی گزیده­ اند، ایشان را از خود ندانسته و از بالا به آن ها نگاه می­کنیم. واقعا اگر خودمان ناچار به اقامت در کشور دیگری شویم، چنین برخوردی را از مردمان آن کشور برمی ­تابیم؟ 

 با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید.