تا قانون خانواده برابر: او را می شناختم، وقتهایی که در کوچه و خیابان فوتبال بازی می کرد و چه ماهرانه، دیده بودمش… و حال در حالی که با وحشت گوشه ی چادر مادرم را گرفته بودم، می رفتم تا ببینم وقتی مرگ به سراغ فرزند می آید مادر را چگونه باید تسلی داد… خانه شان شلوغ بود، در همهمه ی زنانی که بلند بلند می گفتند که باید افتخار کند و شاد باشد که فرزندش را در راه خدا از دست داده است، زن مبهوت و یخ زده نشسته بود… او که تنها ساعاتی پیش خبر کشته شدن پسر سربازش را در جبهه های جنگ شنیده بود، در میان همهمه های شومی که او را به شادمانی دعوت می کرد گویی نه می دید و نه می شنید…
این تصویر یگانه نیست، بی تردید در خاطرات ما که جنگ را دیده ایم تصاویری این چنینی فراوان است. نسل ما کودکی اش را در هراس از بمب و موشک و تماشای آتش بازی ضدهوایی ها باخته است و نسل پیش از ما چه بسیار داغدار شده است و اجازه ی گریستن بر داغهایش را پروپاگاندای حکومتی که جنگ را نعمت می دانست و شهادت را افتخاری که لابد باید برای ابراز شادمانی از کسب آن توسط فرزند، مادر سجده ی شکر بگذارد و شیرینی پخش کند، نیافت.
جنگ مسئله ای فمینیستی است
جنگ فاجعه ای خانمان سوز است، این را همه می دانند. و فمینیستها بیش از همه! جنگ مسئله ای است که بی تردید باید اولویت اول فمینیست ها باشد. در جنگ های معاصر بیش از 80 درصد مجروحان و آسیب دیدگان را زنان و کودکان تشکیل می دهند.(1) فضای جنگی همواره با تقویت و بازتولید ایدئولوژی مردسالارانه همراه است. ایدئولوژی ای که از مردان می خواهد تا نقش حمایت گرانه ی خود را در برابر زنان و کودکان به خوبی ایفا کنند. به عبارتی دیگر زنان، بهانه ای می شوند تا مردان برای حفاظت از ناموسشان بکشند یا کشته شوند.
ناموس، این عبارت سرکوب گر در زمان جنگ بار سرکوبگرانه ی مضاعفی می یابد. زنانی که به ناموس مردان تقلیل یافته اند بیش از پیش تحت کنترل قرار می گیرند تا مبادا به ناموس جمعی خیانت کنند. حافظه ی تاریخی ما هنوز خاطرات راهپیمایی ها علیه بدحجابی و ضرب و شتم زنان بدحجاب که به “خون شهدا و به آرمان آنان” با کمی شل بودن گره های روسری شان “خیانت” کرده بودند، از یاد نبرده است.
ایدئولوژی به غایت محافظه کار قدرت یافته ی مردسالارانه در دوره ی جنگ، از زنان می خواهد که مردان و فرزندان خود را شادمانانه به میدان های جنگ بفرستند و خود با ایمان محرومیت های مالی و احساسی را تاب آورند. هیولای جنگ تا خود را توجیه کند و زیبا بنماید، همواره با برانگیختن احساسات حماسی همراه است. احساساتی که خشونت را تقدیس می کند و از مردان می خواهد تا بدون بیم و هراس و تردید به خشونت روی آورند. این خشونت غلظت یافته بیش از پیش زنان را قربانی می سازد. جنگ همواره خود را به اولویت اول جامعه تبدیل می کند و همیشه اولین قربانی برای تامین منابع مالی هیولای جنگ، بودجه های اجتماعی و درمانی اند.
به یاد بیاورید که در دوره ی جنگ مراکز کنترل خانواده که به رایگان امور مربوط به تنظیم خانواده را انجام می دادند تعطیل شده بودند. این تعطیلی از سویی اقدامی علیه کنترل موالید بود، تا سربازان ذخیره برای جنگی که به مراتب اعلام می شد حتی اگر بیست سال به طول بیانجامد باکی نیست، کاستی نیابند و از سویی دیگر از هزینه های دولتی که تامین هیولای جنگ اولویت نخستینش شده بود بکاهد.
فضای جنگی به دوره ی جنگ محدود نمی شود، نظامی گری معطوف به جنگ، پیش از آغاز جنگ شروع شده و تا مدتها بعد ادامه می یابد. و طبیعتا آسیب هایی که به زنان وارد می شود نیز همراه با فضای جنگی و حتی تا تمام عمر ادامه می یابد. مردانی که از جنگ باز گشته اند و مدتها در فضای خشونتی بی انتها زندگی کرده اند به سختی می توانند عوارض خشونت بار جنگ را در میادین جنگی جا گذاشته و بی هیچ نشانی از خشونت به خانواده های خود برگردند و این، آسیب پذیری زنان را در برابر خشونت خانگی فزون تر می کند.
در جامعه ای که وظیفه ی نگهداری و مراقبت از ناتوانان و معلولان نه امری اجتماعی و در حیطه ی وظایف جامعه، که امری اخلاقی و در حوزه ی خانواده (بخوانید وظیفه ی زنان) تعبیر می شود، زنان بیش از مواقع دیگر وظایف پرستاری خانگی را به عهده می گیرند. به یاد بیاورید که در هیاهوهای تبلیغات دوران جنگ , و پس از آن، زنان تشویق به ازدواج با معلولان جنگی می شدند. در هیاهوی تقدیس این گونه ازدواج ها، فراموش می شد که چرا همواره این زنان اند که به ازدواج با معلولان تشویق می شوند و نه بالعکس؟ چرا هیچ مردی به ازدواج با زنی که در حملات بی پایان موشکی به شهرها معلول شده بود تشویق نمی شد؟ آیا این به این معنا نبود که برخلاف تبلیغات رسمی، آنچه که قرار بود در پس این ازدواج ها به دست بیاید نه پشتیبانی عاطفی معلولان، که افکندن وظیفه ی مراقبت از معلولان جنگی که طبعا باید به عهده ی دولت باشد به دوش زنان بود. و چون در ایدئولوژی مردسالار این زن است که وظیفه ی مراقبت و پرستاری را بر عهده دارد و نه مرد، این زنان بودند نه مردان که به ازدواج با معلولان تشویق می شدند.
مردسالاری ای که نه تنها فرهنگ که قوانین مدنی ما را در خود فروبرده است، شرایط زنان را به مراتب دردناک تر می کند. خاطرات مادران ما سرشار است از ترس زنانی که همچنان که عزادار همسران در جنگ کشته شده ی خود بودند، هراس از دست دادن حضانت فرزندانشان، که طبق قانون بر عهده ی پدران همسرانشان بود، نیز رهایشان نمی کرد. آنچه که مختصرا گفته شد شاهدی است بر این موضوع که جنگ بیش از هر چیزی موضوعی فمینیستی است و فمینیست ها پیش و بیش از دیگران به موضع گیری در برابر آن موظفند.
این چشم انداز روشن نیست!
جورج بوش کمتر از 48 ساعت پس از حادثه ی 11 سپتامبر، آغاز جنگ علیه ترور را اعلام کرد. او صراحتا از عراق، افغانستان، و ایران به عنوان حامیان تروریسم نام برد. چند ماه بعد لشکرکشی به افغانستان و مدتی پس از آن حمله به عراق صورت پذیرفت. به نظر می رسد همان مسیر این بار درباره ی ایران در حال طی شدن است. صرف نظر از این که این مسیر به انتهای خون بار خود که همان حمله ی نظامی به ایران است خواهد رسید یا نه، به باور من موج فزونی یابنده ی تحریم ها، به خودی خود شرایط را به شرایطی جنگی تبدیل کرده است. در واقع باید از جنگی سخن گفت که فازهای اولیه آن مدتها است آغاز شده است و در ماه های اخیر با شتابی فزون تر به سوی فاز نهایی یا حمله ی نظامی پیش می رود.
دلیلی برای خوش بینی وجود ندارد. ماهیت امپریالیستی آمریکا برای بقای خود نیازمند جنگ است. آمریکا در تمام سالهای پس از جنگ جهانی دوم در مناطق مختلف جهان مشغول مداخلات نظامی بوده است.(2)
از سویی دیگر، جهان به میزان دردناکی نسبت به مداخلات نظامی امپریالیستی حساسیت زدایی شده است. اگر حدود 10 سال پیش ، حمله ی نظامی آمریکا به عراق تظاهرات میلیونی در سراسر جهان را به همراه داشت، در ماه های اخیر، مداخلات نظامی ناتو در لیبی نه تنها با اعتراضات گسترده همراه نشد که در موارد فراوانی حتی خوشآمد هم گفته شد.
شوربختانه، تهدیدات نظامی و تشدید تحریم ها علیه ایران، گاه حتی با خوش آمد گویی های تلویحی و صریح! فعالان ایرانی نیز همراه شده است.
طرحی برای آینده
دلیلی برای تسلیم در برابر شرایط فعلی وجود ندارد، نباید با رویکردی قهری گرایانه بیندیشم که نقشی در این مسیر خطرناک به سوی جنگ نمی توانیم داشته باشیم. اگر باور داریم که جنگ مسئله ای پیش از همه فمینیستی است، نمی توانیم در برابر آن سکوت کنیم. شرایط خطیر کنونی می طلبد تا وفاقی جمعی علیه جنگ را سازمان دهیم. ما تجربه ی سازمان دهی های گسترده و کمپین های فراگیر را داشته ایم، دلیلی ندارد که تردیدی در توانایی خود در سازمان دهی حرکتی جمعی علیه جنگ و جنگ طلبان در دو سوی مرزها به خود راه دهیم. کنش جمعی علیه جنگ، آگاه سازی گسترده توده ها از خطری که بیش از پیش به آنان نزدیک شده است، می تواند همان محوری باشد که باید جنبش های اجتماعی با حفظ هویت خود، حول آن به کنشی مشترک دست یازند. باشد تا کودکان ما جنگ را در خاطرات دور دست ما بیابند نه در زندگی مخاطره آمیز روزمره ی خود…باید کاری کرد!
1-Mohanty, Chandra Talpade et al (2008) ‘Introduction: Feminism and US wars – mapping the ground’, in Feminism and War: Confronting U.S. Imperialism, ed. By. Robon Riley et al. London & New York: Zed Books
2- تنها چند نمونه از این مداخلات عبارنتد از: چین (1945-1946و 19590-1953)، کره(1950-1953) ،گواتمالا(1954، 1967-1969)، اندونزی(1958) کوبا(1959-1960) کنگو(1964)، پرو(1965)…