«آنها که مانده‌اند استقامت‌ می‌کنند و استقامت، نَفَس طولانی‌ می‌خواهد»

0
342
پرستو فروهر

بیدارزنی: قتل‌های سیاسی سیستماتیک نویسندگان و روشنفکران در ایران طی دهه‌های پنجاه، شصت و هفتاد شمسی در داخل یا خارج ایران که گاهی با خونبارترین شکل ممکن و اغلب با عاملیت وزارت اطلاعات انجام می‌شد، ابعاد بسیط و مبهمی دارد؛ از تعداد این قتل‌ها گرفته تا شیوه اعمال و دلایل احتمالی آن. اما قتل‌های سیاسی با کاردآجین کردن پروانه اسکندری و داریوش فروهر در یکم آذرماه ۱۳۷۷ و ربودن و خفه کردن محمد مختاری در ۱۲ آذرماه و محمدجعفر پوینده در ۱۸ آذرماه شکل دیگری به خود گرفت. نه به دلیل شیوه جنایت، یا مکان یا عاملیت آن بلکه به دلیل آن چه حکومت در نهایت آن‌ها را به عنوان قتل سیاسی توسط نهاد ذیل خود پذیرفت. هر چند این پذیرش با عنوان «نیروهای خودسر» بود و تنها به چند نفری که عامل بودند ختم شد و در نهایت هیچ‌گاه آمرین قتل‌ها محاکمه نشدند، محاکمه‌ها در کل ناتمام ماند و در نهایت این خانواده‌های کشته‌شدگان و حامیان آنها بودند که بارها تهدید و زندانی شدند.

در این میان آذر ۷۷  آبستن فصل جدیدی از دادخواهی قتل‌های سیاسی در ایران شد. این فصل جدید دادخواهی چگونه شکل گرفت؟ چه شد که در میان همه این قتل‌های سیاسی، خانواده‌های کشته‌شدگان آذر ۷۷ پیام‌آوران حق دادخواهی در دهه هفتاد شدند؟ آنها چه مسیری را طی کردند و با دادخواهی در دوره‌های قبل و بعد از خود چه نسبتی دارند؟ برای  پاسخ به این سوالات با پرستو فروهر، دختر زنده‌یادان پروانه اسکندری و داریوش فروهر گفتگویی داشتیم تا نظرات ایشان را نسبت به روند دادخواهی در این مقطع زمانی جویا شویم.

همچنین بخوانید: ما از مادران داغدار به مادران آبان و پس از آن به مادران دادخواه تبدیل شدیم

بیدارزنی- چه شد که در مقطع آذر ۷۷ توانستید حاکمیت را مجاب به موضع‌گیری کنید و این تبدیل به یک صدا شد؛ صدای هماهنگی که در جامعه مثل بمب ترکید و به هر حال واکنش‌های خیلی زیادی به دنبال داشت؟

پرستو فروهر- خب، بیش از هر عاملی به شرایط سیاسی-اجتماعی وقوع این جنایت‌ها برمی‌گردد. واقع‌گرایانه که نگاه کنیم، تفاوت را می‌شود در واکنش اجتماعی و حتی واکنش اطرافیان قربانیان دید. مثلاً اگر به مراسم خاکسپاری پدر و مادر من نگاه کنید، که البته در مراسم دیگر قربانیان قتل‌های سیاسی پس از آن دو هم تکرار ‌شد، شاهد یک حضور اجتماعی گسترده در اعتراض به این جنایت‌ها هستیم، که اصلاً در قتل‌های پیش آن امکان بروز نیافت. قتل‌های سیاسی تا پیش از آن، هیچ واکنش اجتماعی‌ای در درون ایران در پی نداشتند؛ حتی گردهم‌آیی برای سوگواری در جمع‌های کوچک خانواده و اطرافیان مقتولان به شدت ممنوع شد و اغلب هم برگزار نشد. اعتراض‌ نتوانست ابعاد بیرونی به خود بگیرد. در صورتی که با استناد به گزارش‌ها و تصویرهایی که از تشییع جنازه‌ها و دیگر مراسم بزرگداشت قربانیان، در برهه‌ی آذر ۷۷ وجود دارد، ما شاهد یک اعتراض اجتماعی وسیع و پر نیرو هستیم.

اگرچه در آن زمان شبکه‌های مجازی به عنوان بدیلی برای رسانه‌های تحت سانسور وجود نداشتند ولی رادیوهای بیرون از کشور وجود داشتند و بلندگوی بخشی از اپوزوسیون بودند که در درون ایران، صدایش امکان بروز نمی‌یافت. به گزارش‌های این رادیوها در آن دوره که رجوع کنید، از همان ابتدا یک واکنش اعتراضی شدید را بازتاب داده‌اند. گزارش‌ها و گفتگوها پر از خشم و درد هستند و با یک وضوح بی‌سابقه، انگشت اتهام به سمت ساختار قدرت نشانه گرفته است. و این، شرایط اجتماعی دگرگون‌شده‌ای است که در بسترش قتل‌های سیاسی آذر ۷۷ اتفاق ‌افتاد و به چنان واکنش اعتراضی ‌انجامیدند. بدون این بستر اجتماعی، ما بازماندگان قربانیان، به هیچ وجه چنین امکان تاثیرگذاری و کانالیزه کردن اعتراض‌ها را نمی‌توانستیم داشته باشیم.

وجهی از آن شرایط اجتماعی دگرگون‌شده، مربوط به روی کار آمدن بخشی از حاکمیت است، که قول اصلاحات داده بود. که به نظر من، خودش برآمده از نوعی تغییر پارادایم اجتماعی بود که در پی ایجاد تغییر با استفاده از امکانات درون ساختار قدرت بود، و نوعی از کنش و واکنش میان جامعه و ساختار قدرت را در پی داشت. خب، آن دولتی که با قول اصلاحات و مشارکت سیاسی بر سر کار آمده بود، نمی‌توانست در برابر قتل‌های سیاسی واکنشی مانند دولت‌های قبلی نشان دهد. اگرچه که در نخستین واکنش‌ها در رسانه‌های داخلی ما با تکرار همان شیوه‌های گذشته روبرو هستیم. یعنی گفتند که دزدی بوده، اشرار بودند، جاسوسان خارجی یا حتی رقبای درون سازمانی در حزب ملت ایران، که پدر و مادر من عضو آن بودند. چند نفر از اعضای جوان و کُرد حزب را بازداشت کردند و گفتند کُردها مسئول قتل آن دو بودند. یعنی انواع و اقسام روایت‌های ساختگی که در گذشته برای لاپوشانی قتل‌های سیاسی به کار‌ می‌بردند، در اینجا هم تکرار کردند. منتها افکار عمومی از همان ابتدا خیلی واضح موضع دیگری گرفته بود و حکومت را متهم می‌دانست. نمود واضح این موضع‌گیری برای من در تظاهرات گسترده در خاکسپاری پدر و مادرم، چهار روز بعد از قتل آن دو بود.

در آن روز، طبق گزارش بی‌بی‌سی بین‌المللی، پنجاه هزار نفر در مراسم حضور داشتند. مسافت بین مسجد فخرالدوله، سر فخرآباد تا میدان بهارستان، مملو از جمعیت بود و فضایی کاملاً اعتراضی حاکم بود، با آنکه به وضوح حس می‌شد که بسیاری از آدم‌ها می‌ترسند. این به نظر من نمایانگر یک سرمایه اجتماعی-اعتراضی بزرگ بود که از یک سو به حکومت نشان داد که در به پاشنه‌ی دیگری می‌چرخد. از سوی دیگر نیز دستمایه‌ای شد در درون جامعه برای اعتراض به قتل‌ها و پافشاری بر خواست دادخواهی. پس از آن روز هم، علیرغم موج ترس در میان مخالفان سیاسی و جامعه فرهنگی که با قتل‌های سیاسی بعد -مجید شریف، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده- بسیار سنگین شده بود؛ با این همه وقتی به سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها، یا گزارش‌هایی که داده شده، نگاه‌ می‌کنید، نشان‌دهنده ترس‌خوردگی صرف نیستند، بلکه با وجود التهاب و واهمه، نمایانگر اعتراض و خشمی فروخورده‌ است، که دارد سعی‌ می‌کند مجرای بروز پیدا کند. این مجرا را در پافشاری بر دادخواهی یافت. در واقع، یک عزم فراگیر نسج گرفت، از سوی خانواده‌ها و همراهان سیاسی-فرهنگیِ مقتولان و نیز در لایه‌های گوناگون جامعه مدنی، چه آنها که به روند اصلاحات امید داشتند و چه آنها که از ابتدا نسبت به آن موج اصلاح‌طلبی بی‌اعتماد بودند. به نظرم این یک نقطه عطف بود در واکنش اجتماعی به سرکوب و کشتار دگراندیشان در ایران.

در بیرون از ایران هم، چه در اپوزوسیون، چه در نهادهای مدافع حقوق بشر و نهادهای رسمی سیاسی مانند پارلمان اروپا، شاهد یک موضع‌گیری قاطع در پافشاری بر دادرسی عادلانه بودیم. و البته، اگر این موضع‌گیری را در بستر تاریخی‌اش نگاه کنیم، برمی‌گردد به اینکه پیش از آن و با حکم دادگاه میکونوس، حکومت ایران به طور رسمی به قتل سیاسی مخالفانش در بیرون از ایران محکوم شده بود.

ما در یک روندی از بیرون هر سال این اعتراض‌ها را می‌دیدیم. ولی موضوع این است که ما در واقع بیشتر ناظر بودیم و همراهی‌کننده موقت. آن تنش‌هایی که خود خانواده‌ها با همدیگر در طول این ۲۳ سال تحمل کرده‌اند را خب در رسانه‌ها شنیده‌‌ایم ولی من می‌خواستم حالا از شما بپرسم در این ۲۳ سال شاهد چه تغییراتی بودید و با چه چالش‌های جدی مواجه بودید؛ اعم از چالش‌های درونی بین خانواده‌ها یا چالش‌های بیرونی؟

بگذارید برگردیم به همان ابتدا و به این نکته اشاره کنم که دادخواهی ما صرفاً بر دوش خانواده‌ها نبود. برای نمونه در همان سال اول ما نهادی ساختیم به اسم کمیته دفاع از قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای ‌که علاوه بر خانواده‌ها و وکلای ما، از مخالفان سیاسی ملی و کانون نویسندگان در آن حضور داشتند. به نظرم این یکی از کارهای بسیار درستی بود که به همت نزدیکان سیاسی جان‌باختگان و خانواده‌ها انجام شد. از همان قدم اول که ما شروع کردیم به پیگیری قضایی پرونده برای وادار کردن مسئولان به پاسخگویی، دریافتیم که این تلاش با سنگ‌اندازی بسیاری روبروست. دائم ما را دست به سر می‌کردند، تهدید‌ می‌کردند و به پرسش‌های ما پاسخی‌ نمی‌دادند. با اتکا به حساسیت افکار عمومی به این پرونده، یکی از راه‌هایی که برای فشار به دستگاه قضایی داشتیم، بسیج افکار و احساسات عمومی بود. کمیته تشکیل شد تا با اطلاع‌رسانی و موضع‌گیری، از حقوق ما در مقابل این دم و دستگاه دفاع کند. ریاست کمیته را زنده‌یاد احمد صدر حاج سید جوادی داشت و کمیته به طور رسمی در اولین سالگرد قتل‌های سیاسی شروع به کار کرد. تمام اطلاعیه‌های این نهاد در بخشی از سایت بیداران که مربوط به پیگیری قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷ است، قرار دارد[۱].

متأسفانه به مرور، و با افزایش فشار بر معترضان؛ سرکوب جنبش دانشجویی ۱۸ تیر ۷۸ که در یک رابطه‌ی ارگانیک با دادخواهی قتل‌های سیاسی قرار داشت، همزمان بازداشت چند تن از همراهان سیاسی پدر و مادرم در حزب ملت ایران و بریدن حبس‌های درازمدت برای آنان، تهاجم به روزنامه‌نگاران و بسته شدن بخش بزرگی از آن نشریه‌هایی که در افشاگری در مورد قتل‌های سیاسی و پشت پرده‌های آن نقش اساسی داشتند، فشار به فعالان سیاسی-اجتماعی به خصوص بازداشت گروهی از ملی-مذهبی‌ها، امکانات و همراهان ما تقلیل بسیار یافتند. جوّی از سرکوب پدید آمد و پرونده قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷  در چنین شرایطی از ترس‌خوردگی و عقب‌نشینی سیاسی به دادگاه فرستاده شد. درواقع، آن موقع ما، هیچیک از بلندگوها و حامیانی که قبلاً داشتیم؛ چه آن کمیته، چه مطبوعات و چه بخش‌هایی از جامعه مدنی مانند جنبش دانشجویی که پیگیر دادخواهی بود، را نداشتیم. دو وکیل پرونده را هم در این میان بازداشت کردند، ابتدا خانم عبادی در ارتباط با پرونده دیگری و بعد آقای زرافشان در رابطه با همین پرونده و به جرم افشاگری در این مورد. بعد هم حتی برای خانواده‌ها؛ از جمله برای سیما صاحبی، همسر محمد جعفر پوینده، پرونده‌سازی کردند و او ناچار بعد از مدتی به تبعید رفت. فشارها به مرور افزایش یافت و نوعی از انزوا به ما تحمیل شد. در آن تنگنا، ما دیگر امکانی برای ابتکار عمل نداشتیم و پیدا بود که نمی‌توانیم اثرگذاری لازم را بر روند «دادرسی» داشته باشیم.

سرانجام هم حاکمیت در یک سازش درونی میان دو جناح، با تشکیل یک دادگاه پوشالی و غیرعلنی برای چند «مامور معذور»، دادرسی را مختومه کرد. ما خانواده‌ها، صلاحیت دادگاه را به رسمیت نشناختیم و از شرکت در آن خودداری کردیم. همزمان به کمیسیون اصل ۹۰ مجلس شکایت کردیم که آن هم به جایی نرسید. حتی پاسخ رسمی به ما ندادند، با اینکه من خودم بارها مراجعه کردم، بقیه خانواده‌ها مراجعه کردند. آنها تنها به دلجویی بسنده کردند. همان روشی که اغلب اصلاح‌طلبان به کار‌ می‌بردند؛ سعی‌ می‌کردند وسط‌بازی و حرف‌درمانی کنند. و خب امکانات دادخواهی ما نیز به مرور محدود شد تا رسید به آنجا که تلاش‌ ما خلاصه شد به پافشاری بر حفظ یاد کشته‌شدگان، به شیوه‌های ممکن. مثلاً نشر و بازنشر کارهای آنها، که بخش بزرگی از آن هم مورد سانسور قرار‌ می‌گرفت. و نیز پافشاری بر حق برگزاری سالگرد. این سالگردها هم بعد از چهار، پنج سال تبدیل شدند به محدوده‌ی ممنوعه، که نهادهای امنیتی برای جلوگیری از آنها یک لشکرکشی‌ اساسی می‌کردند. سال‌ها در مناسبت سالگرد پدر و مادر من، که می‌خواستیم در خانه و قتلگاه آنان برگزار کنیم، یا در سالگرد پوینده و مختاری سر مزار آنان، نیروی انتظامی به واقع به محل لشکرکشی‌ می‌کرد، به همراهان ما توهین‌ می‌کردند، آنها را کتک می‌زدند و بازداشت‌ می‌کردند. و خلاصه با یک موج سنگین سرکوب، سعی‌ می‌کردند که این سالگردها، اتفاق نیفتد، فراموش شود. خود من را در طی آن سال‌ها که برای برگزاری سالگرد به ایران می‌آمدم بارها و بارها احضار کردند، تهدید کردند و چند بار ممنوع‌الخروج کردند. فشار سنگینی آوردند تا دست بکشیم. تنها کارهایی که ما می‌توانستیم انجام دهیم، یکی افشاگری بود؛ بازگویی روایت ما از قتل‌ها، بازگویی روند غیرعادلانه‌ی‌ آنچه دستگاه قضایی زیر نام دادرسی انجام داد، بازگویی فشارهایی که به تاوان دادخواهی بر ما تحمیل می‌کردند. دیگری پافشاری بود بر حق یادآوری و آیین گرامی‌داشت به عنوان یک کنش جمعی، و نیز پافشاری بر حق دادخواهی و حق دگراندیشی.

در این دادخواهی، خواسته اصلی شما چه بود و فکر می‌کنید این خواسته چه پیوندی با خواسته‌های مادران دادخواه دهه‌های پیش، به خصوص مادران خاوران و دهه‌های بعد مثل مادران دادخواه ۸۸ یا مادران دادخواه آبان ۹۸ دارد؟

تمامی این تلاش‌ها برای این است که حق ما برای دانستن حقیقت در مورد چرایی و چگونگی جنایتی که بر عزیزانمان روا شده و نیز اجرای عدالت در این درباره، به رسمیت شناخته شود. ما فکر‌ می‌کنیم این‌ مهم، از طریق یک دادرسی عادلانه ممکن خواهد شد. خواسته ما این است که به رسمیت شناخته شود که این جنایت‌ها به صورت سازمان‌یافته و سیستماتیک، از سوی نهادهای حکومتی انجام شده است، به این «جرم» که قربانیان این جنایت‌ها، دگراندیش بوده‌اند و برای پیشبرد عقایدشان در مخالفت با حکومت، تلاش‌ مدنی یا مبارزه سیاسی می‌کردند. شاید حلقه‌ای ‌که همه این تلاش‌ها را به هم وصل‌ می‌کند، به رسمیت شناخته شدن حق دگراندیشی و به رسمیت شناخته شدن حق اعتراض سیاسی و آزادی اندیشه و بیان در ایران باشد. در واقع، کشته‌شدگان و بازماندگان در یک مسیر حرکت‌ کرده‌اند و آن هم احقاق حقوق انسانی و سیاسی در جامعه ماست، اینکه حکومت حق گرفتن جان مخالفان سیاسی را ندارد، حق تجاوز به حریم و حقوق مخالفان سیاسی را ندارد.  به نظر من، تلاش‌های دادخواهانه در دوره‌های مختلف، حول این محور شکل گرفته‌اند؛ در امتداد تلاش کشته‌شدگان برای پافشاری بر حق خویش در مخالفت با حکومت و ساختار قدرت. بازماندگان هم با تکیه بر همین حق است که سعی‌ می‌کنند دادخواهی را پیش ببرند و ساختار قدرت را وادار به پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری کنند.

پرستو فروهر گوهر عشقی
گوهر عشقی مادر ستار بهشتی از کشته‌شدگان ۸۸ و پرستو فروهر در سالروز به قتل رسیدن پروانه اسکندری و داریوش فروهر

آیا در تمام این سال‌ها شما تجربه مشترکی هم داشتید؟ یعنی جایی بوده که در واقع این پیوند، بین خانواده‌ها یا نهادهایی که در این دوره‌های مختلف برای همین حق دادخواهی ایجاد شدند، برقرار شود؟

نهاد نه، ولی ارتباط‌های ارگانیک بسیاری وجود داشته است. در واقع، درد مشترک ما را اینجا و آنجا کنار هم قرار‌ داده است. یادم است که در سالگردهای قتل پدر و مادر من، مادر لطفی، به عنوان یک چهره درخشان و نیروبخش در جنبش دادخواهی، حاضر بود. از او به عنوان چهره‌ای شاخص نام بردم که یادآور طیف مادران و خانواده‌های خاوران است. ما همدیگر را در مسیر تلاش برای یادآوری و دادخواهی، پیدا‌ کرده‌ایم، در مناسبت‌های گوناگون. برای مثال وقتی مادر میلانی از دنیا رفت، پروانه میلانی عزیز در خانه‌اش مراسمی گرفت. آن موقع من تهران بودم و وظیفه‌ام بود که در آن جمع باشم. طیف‌های گوناگونی آمده بودند. یعنی این ارتباط بر مبنای همدردی و همدلی بنا و در طی زمان حفظ شده است.  جابجا هم باعث همراهی و همدستی شده است. بعد از ما خانواده‌های قربانیان قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷، دادخواهانی مانند اکرم نقابی، پروین فهیمی مادر سهراب، شهناز اکملی مادر مصطفی کریم‌بیگی، گوهر عشقی مادر ستار بهشتی و … به این جمع‌ها اضافه شدند. درست است که این زنانی که نام بردم، انگشت‌شمارانی هستند از طیف گسترده‌ای ‌از مادران و خانواده‌های قربانیان سرکوب حکومتی، ولی این افراد، چهره‌هایی ‌شدند برای دردی که طیف گسترده‌ای در ‌آن شریک هستند. این چهره‌ها نقش مهمی در رویت‌پذیر کردن ستم و خواست دادخواهی در عرصه اجتماعی ایفا‌ می‌کنند. منتها بایستی همیشه به یاد داشت که اینان تنها خودشان نیستند؛ بلکه مانند همه چهره‌های نمادین، یک طیف را نمایندگی‌ می‌کنند. هم خودشان باید بر این نکته آگاه باشند و هم مایی که با آنها برخورد‌ می‌کنیم باید بدانیم که آنها چهره‌ای از یک جریان هستند نه تنها فرد خودشان.

شهناز اکملی (مادر مصطفی کریم‌بیگی از کشته‌شدگان ۸۸ و از دادخواهان ۸۸)، منصوره بهکیش (خواهر ۴ برادر و یک خواهر کشته شده در سرکوب دهه ۶۰ و از دادخواهان خاوران)، پرستو فروهر، اکرم نقابی (مادر سعید زینالی از ناپدیدشدگان ۱۸ تیر ۷۸) و … در مراسم مادر میلانی از مادران خاوران

تفاوت دادخواهی‌های بعد از سال ۱۳۸۸ با دوران شما چیست؟ دوره‌ی دادخواهی مادران آبان به طور خاص، چه تفاوتی با شما دارد؟ چه فرصتی در اختیارشان است و چه محدودیتی دارند نسبت به دوره شما؟   

خب ما با دوره‌های متفاوت اجتماعی‌ به لحاظ ماهیت و گستردگی اعتراض سیاسی روبرو هستیم. قتل‌های سیاسی در دوره‌ای ‌اتفاق افتادند که اعتراض در جامعه، مجراهای بسیار باریکی داشت. کشته‌شدگان، اغلب افراد شاخصی بودند از جریان‌ها و فضاهای گوناگون اجتماعی-سیاسی، که پتانسیل اعتراضی آن زمانه‌ ‌را بازمی‌نمودند. اینها قربانی حذف‌های سیاسی شدند تا ذخیره‌های دگراندیشی و اعتراض، امکان حضور و یارگیری و رشد نیابند. در آن دوران ما شاهد یک خیزش اجتماعی مانند سال ۸۸ یا بعدتر و حتی گسترده‌تر در آبان ۹۸ نبودیم. قربانیان این برهه‌های متوالی سرکوب هم با هم متفاوت هستند. قربانیان قتل‌های سیاسی، اغلبشان سال‌ها پیش از قتلشان، کنش‌گری فرهنگی یا سیاسی داشتند، اغلب میان‌سال بودند یا حتی سالخورده، حامل یک تاریخ و تجربه اجتماعی بودند و قتلشان جریانی که آنها از آن می‌آمدند را نیز مورد حمله قرار می‌داد تا از پویایی بیاندازد. در صورتی که بسیاری از آنان که در خیزش ۸۸ یا آبان ۹۸ کشته شدند، جوانان و حتی نوجوانانی بودند که در بستر یک اعتراض اجتماعی پر خروش نسبت به وضعیت سیاسی-اجتماعی یا معیشتی-سیاسی به اعتراض برخاستند و قربانی سرکوب لجام‌گسیخته از سوی حکومت شدند. شمار وسیع کشته‌شدگان در ۸۸ و بعدتر در آبان ۹۸ نشان می‌دهد که پیکر جامعه چقدر زخم خورده و ملتهب است. گستردگی سرکوب و کشتن معترضان به شکل آشکار، یک واکنش اجتماعی متفاوت ایجاد‌ می‌کند. ولی در عین حال، شما‌ می‌بینید که در پیگیری قتل‌های سیاسی جریان‌های حامل دادخواهی از تجربه و حساسیت سیاسی بیشتری برخوردار بوده‌اند. این عامل بر چگونگی پیشبرد دادخواهی و هدف‌گذاری آن تاثیرگذار بوده است. برای مثال در گفتمان دادخواهی قتل‌های سیاسی، خط‌کشی آشکاری میان دادخواهی و انتقام وجود دارد. بارها در نوشته‌ها و گفتارهای افراد و نهادهایی که برای این دادخواهی تلاش کرده‌اند، بر تبری از انتقام تاکید شده است، بر وجه اجتماعی جنایت‌ها و دادخواهی در برابر وجه فردی آن‌ها تاکید شده است. در اعتراض مادران آبان کمتر با این حساسیت‌ها روبرو هستیم.

دی ۹۶ هم کشته‌های بسیاری داشت. ولی به هر حال، این اتفاق نمی‌افتد. به نظر شما چه می‌شود که یکدفعه در این مقطع یک چنین جریانی شکل می‌گیرد؟

خب به نظرم آن تحولی که شکل گرفت، که مادران دادخواه ۹۸ یک نمود آن هستند، یکدفعه رخ نداده، به مرور شکل گرفته و نشان از قطعیت یک تغییر در گفتمان و چشم‌انداز اعتراض در جامعه دارد: تغییر ساختار حکومت و بیان صریح آن. این تغییر در دی ۹۶ قابل رویت بود اما در خیزش آبان ۹۸ چنان پرخروش و گسترده خود را نشان داد که دیگر نه قابل انکار است و نه بازگشت‌پذیر. در پی آن سرکوب لجام‌گسیخته و بسیار خشن، قطعیت خواست تغییر بنیادی و بریدگی مطلق از نظام حاکم مسلما بیشتر هم شده. این روحیه و گرایش نیاز به مجرای بروز دارد. ابراز خشم و درد و عصیان مادران دادخواه به نظرم چنین مجرایی‌ست، هم برای خودشان و هم برای آن طیف‌های وسیع اجتماعی که در بریدگی از نظام حاکم با آنها همبسته هستند. برای نشان دادن قطعیت بریدگی چه نمودی شایسته‌تر از زخم است؟ این مادران فریاد زخم تن جوان فرزندانشان هستند. به نظرم شکل‌گیری حرکت این مادران برآمده از چنین روند و ضرورتی بوده است.

به چگونگی رشد این حرکت از منظر تجربه خودم هم می‌پردازم. من صدای مادران آبان ۹۸، صدای دادخواهی آنان را از طریق فضاهای مجازی و بعد رسانه‌ها شنیدم، که به نظرم بسیاری در این تجربه با من شریک هستند. یعنی در اینجا نقش شبکه‌های مجازی و فضای اینترنتی، نقش دوربین تلفن همراه و البته نقش شهروند-رسانه بسیار کلیدی‌ست. و همچنین نقش رسانه‌های بیرون از ایران در پخش صدا و بازتاب درد و حرف این خانواده‌ها بسیار بزرگ بوده است. در دنباله‌ی پاسخ به پرسش پیش هم اینجا اضافه کنم که این‌ها همه امکاناتی هستند که در آن دوره‌ ‌که ما تلاش خود برای دادخواهی‌ را آغاز کردیم، وجود نداشتند. نه تنها شبکه‌های مجازی که حتی رسانه‌ها –رسانه‌های بیرون از ایران منظورم است– هم به این شکل کنونی وجود نداشتند؛ نه چنین تعددی داشتند، نه چنین برنامه‌های عریض و طویلی داشتند و نه چنین تأثیر پررنگی بر افکار عمومی داخل ایران. به هر صورت، به این فرمت‌ها که شکل‌دهنده‌ی دریافت‌ها و باورهای افکار عمومی هستند، بایستی توجه کرد، بایستی تاثیرشان را آسیب‌شناسی کرد و رابطه‌ای نقادانه با آنها داشت. اینکه رسانه‌های پرمخاطب بیرون از ایران تبدیل‌ به کانال اصلی بیان اعتراض ـ به ویژه در عرصه دادخواهی – می‌شوند، چه پی‌آمدی دارد؟ چه تاثیری بر شکل و محتوا و دینامیسم اعتراض‌ها دارد؟ وجه نمایشی،‌ که عنصر ذاتی رسانه‌های تصویری‌ست، چه تاثیری بر بازنمایی اعتراض‌ها دارد؟  البته با این تاکید و قدردانی که این رسانه‌ها نقش مهمی در شکستن سکوت و انزوای تحمیلی بر خانواده‌های دادخواه دارند، انزوایی که برای مثال خانواده‌های اعدامی‌های دهه ۶۰ با نهایت شدت تجربه کردند و ما نیز تا حدی تجربه کردیم.

به هر صورت باید نگاه کرد که دادخواهی در کدام بستر و زمینه و با چه معیارهایی انجام می‌شود؟ همدستانش چه جریان‌هایی و کجا هستند؟ من به شخصه، همیشه دادخواهی را در بستر یک حرکت دموکراتیک، در دل جامعه ایران دیده‌ام و همدستانش را درون آن جامعه‌، در نیروهای مدنی جامعه. به زمینه و همدستان دادخواهی بایستی توجه کرد تا مبادا تلاش‌ها مورد استفاده ابزاری جریان‌هایی قرار گیرند که هدفی جز حقیقت و عدالت دارند.

طبق گفته‌های مادران دادخواه آبان، آنها یک دوره‌ای ‌شروع کردند به پیدا کردن همدیگر و بعد یک جمعی شدند و یک مدت، هر ماه به خانه‌های همدیگر می‌رفتند. بعد از روی اطلاعاتی که خودشان منتشر می‌کردند، به نظر می‌آید که در این فرآیند، نمادی را انتخاب کردند. رنگ آبی که یک نماد بین‌المللی بود برای همین دادخواهی. فکر می‌کنید برساخت یک نماد چقدر می‌تواند تأثیر داشته باشد در پیوند بین این جنبش‌هایی که نظیر هم هستند و اینکه اصلاً  اساساً در درون خود این دوره‌های مختلف دادخواهی که در ایران وجود داشته، آیا استقبالی از آن می‌شود و اینکه جنبش‌های بین‌المللی چه تأثیر و تأثری روی همدیگر دارند؟ چون ما می‌دانیم که قبلاً هم این دادخواهی در شیلی، آرژانتین و خیلی از کشورها بوده. در کل، اینها چقدر می‌توانند از همدیگر تأثیر بگیرند؟

خب اینکه حرکت‌های دادخواهانه در اینجا و آنجا‌ی دنیا، الهام بخش بوده‌اند و هستند، که بسیار خوب است و نه فقط در زمینه حرکت‌های واقعی، بلکه در حوزه ادبیات و هنر هم  این الهام بخشی بسیار مثبت است. باعث غنی شدن فرهنگ و گفتمان دادخواهی می‌شود، توانمندش می‌کند. اما وقتی که از حرکت‌ها یا گفتمان‌هایی که از شرایط دیگری برآمده‌اند، شابلون‌سازی‌ می‌شود، بدون در نظر گرفتن ارگانیک درونی و واقعیت‌های موجود در موقعیت ما، می‌تواند حالتی تحمیلی به خود بگیرد. به نظرم در این مورد باید دقت کنیم که با دادخواهی در ارتباط با پس‌زمینه‌ی شرایط اجتماعی-سیاسی ایران برخوردی انضمامی داشته باشیم. در مورد نمادها هم به نظرم می‌توان به ظرفیت‌های درونی رویکرد بیشتری داشت. مثلاً یکی از تصویرهایی که همیشه به عنوان یک تصویر نمادین دادخواهی به ذهن من‌ می‌آید، تصویر مادر لطفی ست که در خاوران ایستاده و دست‌هایش را باز کرده و انگار مای بیننده را با فریادش مخاطب قرار می‌دهد. چنین نمونه‌هایی کم نیستند.

فروغ تاجبش (مادر لطفی) در خاوران

در مورد جمع گرامی مادران دادخواه آبان هم پیدا کردن یکدیگر و تلاش برای همبستگی، به نظرم بسیار حرکت مثبتی بوده است. حضور آنان را پر رنگ‌تر کرده و به آن نیروی بیشتری داده است. اما در مورد نمادسازی، اگر قرار است که نمادی باعث شود که جریان‌های گوناگون دادخواهی به شکل منسجم‌تر کنار هم قرار بگیرند، و نماد واحدی داشته باشند، به نظرم در ابتدا لازم است که یک ارتباط ارگانیک میان این جریان‌ها برقرار شود و بعد در یک همبستگی و همراهی با یکدیگر این نمادها انتخاب شوند. نه اینکه عده‌ای انتخابی بکنند و دیگران آن را بپذیرند.

برای دستیابی به همبستگی و اتحاد به نظرم باید سازوکاری بیابیم که مشارکت عادلانه را ممکن کند، و این به نظرم وقتی اتفاق‌ می‌افتد که روابط ارگانیک وجود داشته باشد، گفتگو وجود داشته باشد، اگر قصدی برای کاری هست، یک تبادل نظر وجود داشته باشد. مثلاً چند وقت پیش یک متنی بود که ]گفتند[ بیایید حمایت کنید. مثل یک جدول آماری نام تعدادی از قربانیان دوره‌های متوالی سرکوب حکومتی نوشته شده بود، تاریخ کشتن، نام جان‌باخته، نام بازمانده‌ای که دادخواه است و نسبتش با قربانی. فهرست بر این مبنا بود که کدام بازمانده حاضر به امضای متن شده است. هیچ نشانه‌ای هم در متن نبود که این تعداد نامی که فهرست شده‌اند تنها تعداد بسیار بسیار اندکی از انبوه جان‌باختگان هستند. چنین سیستمی، خودش باعث حذف بخشی از قربانیان‌ می‌شود. برای اینکه وقتی فهرست‌وار می‌نویسی، این انتظار را در مخاطب ایجاد می‌کنی که بازنمایی فراگیر انجام می‌دهی نه نمونه‌وار. وقتی که نام پنج نفر را‌ می‌آوری، نام صدها نفر را‌ نمی‌آوری. به نظرم در اینگونه موارد باید بیشتر دقت کنیم؛ بیشتر گفتگو و تبادل‌نظر کنیم. و خب این اتفاق‌ کمتر می‌افتد. برای من به شخصه باعث تأسف است.

با توجه به اینکه قدرت در بین افراد، متفاوت است و با توجه به تمام آن نگرانی که از حذف صداها و نحوه تأمین برابری در مشارکت است، آیا در چشم‌اندازتان می‌بینید که امکان چنین چیزی وجود داشته باشد؟ با تمام این دغدغه‌هایی که از دموکراسی و مشارکت گفتید، فکر می‌کنید چقدر امکان چنین چیزی وجود دارد؟

خب، سؤال خیلی سختی است. امیدوارم … اما با نگاهی واقع گرا به موقعیت موجود، چنین چشم‌اندازی برای مشارکت نمی‌بینم، یا دست کم بعید می‌بینم.

دادگاه‌هایی مثل میکونوس و دادگاه‌هایی که  در حال حاضر در محکومیت حمید نوری برای کشتار سیاسی ۶۷ برگزار می‌شود، فکر می‌کنید مجموعا چه تأثیری دارند؟

به نظرم این دادگاه‌ها دست‌آوردهای بسیار بزرگی داشته‌اند. دادگاه میکونوس به لحاظ تاریخی یک نقطه عطف ساخت و دادگاه نوری هم که حالا در جریان است، اثباتی‌ست بر امکان دستیابی به عدالت. و به طور کلی تمامی تلاش‌هایی که برای جمع کردن سندها و شهادت‌ها انجام شده، تمام روایت‌های شاهدان عینی بسیار ارزشمند هستند. همانطور که تلاشی که ما در پیگیری قضایی پرونده قتل‌های سیاسی کردیم، دستاوردهای مهمی داشت. از جمله افشای حقایقی هولناک از پشت‌پرده‌های قتل‌های سیاسی؛ اینکه کارمندان رسمی وزارت اطلاعات در اعتراف‌های خود، به دستخط خود در آن پرونده نوشته‌اند که «حذف فیزیکی» جزو وظایف سازمانی آنها بوده است، این که سال‌ها چنین عملیاتی را در درون و بیرون ایران انجام می‌دادند و برای آن پاداش‌های رسمی می‌گرفتند، این که این عملیات را به تبعیت از ساختار ایدئولوژیک حکومت انجام می‌دادند و … این اعتراف‌ها اثبات می‌کند که ما با جنایت‌های ساختاری روبرو هستیم، نه محفلی یا خودسرانه. اثبات می‌کند که قتل دگراندیشان یک سازوکار حکومتی بوده است که به صورت سیستماتیک، اجرا می‌شده. این‌ها حقایق افشاشده‌ای هستند که دیگر‌ نمی‌توانند انکار شوند. برای اینکه ما آن پرونده (که البته پر از نقص و آش و لاش بود) را خوانده‌ایم و محتوای آن را بازگو کرده‌ایم. اینها همه دستاوردهای جنبش دادخواهی هستند.

ولی به نظر من دادخواهی، محدود به دادرسی قضایی نیست. دادخواهی یک حرکت اجتماعی هم هست؛ شکل‌گیری یک تعهد اجتماعی‌ست برای احقاق حق دگراندیشی، آزادی بیان و برابری حقوقی برای همه طیف‌های اجتماعی. تلاشی است برای به رسمیت شناخته شدن این حقوق از سوی ساختار قدرت. در این مسیر، احساس مسئولیت اجتماعی برای دفاع از حقوق دگراندیشان و همه‌ی طیف‌هایی که در ساختار قدرت سیاسی و فرهنگی جامعه «دیگری» به حساب آمده‌اند، رشد می‌کند، تاریخ تبعیض و سرکوب این طیف‌ها به رسمیت شناخته می‌شود و مذموم خوانده می‌شود. این چالش، شریانی از حرکت دموکراتیک در درون جامعه ایران را می‌سازد. با این نگاه، دادخواهی جنایت‌های سیاسی، تلاشی است که رو به آینده دارد. یعنی صرفاً محدود به دادرسی جنایت‌های گذشته نیست؛ می‌خواهد حق دگراندیشی و حفظ حریم دگراندیشان را در جامعه جا بیندازد، پای حقوقشان بایستد و جلوی تکرار چنین فجایعی را در آینده بگیرد.

در واقع هرچه که داریم پیش می‌رویم، این حق دادخواهی با این تعریفی که شما می‌کنید، دارد به نوعی در سراسر ایران، عمومی‌تر می‌شود که این یک دستاورد است، بخصوص با پخش این دادگاه‌ها. به نظر شما جنسیت چه رابطه‌ای ‌دارد با امر دادخواهی؟ چرا اینقدر در دنیا پررنگ شده است، مادران سیاهپوش، مادران مادران پلاازا دو مایو، مادران دادخواه؟

شاید ربطی دارد به مادر، به مادری. چند نکته را روایت می‌کنم که به نظرم با این پرسش ارتباط دارند. یکی از مقاله‌های بسیار خوبی که در مورد سالگرد پدر و مادر من نوشته شد، مقاله‌ای ‌است که یک زن روزنامه‌نگار آلمانی، کریستیانه هوفمن نوشت. او در دهمین سالگرد، شب پیش از مراسم، به صورت مخفیانه و با ظاهری مبدل به عنوان یکی از اعضای خانواده، به خانه ما آمد و شب را پیش من و خانواده‌ام ماند. فردایش از صبح زود ماموران انتظامی سد معبر کردند و مراسم سالگرد باز هم ممنوع اعلام شد و ما هم در خانه محصور بودیم. او پیش ما بود و از این روز گزارش خوبی نوشت که این‌طور شروع می‌شد: «مبارزان در این خانه کشته شده‌اند. آنها که مانده‌اند استقامت‌ می‌کنند و استقامت، نَفَس طولانی‌ می‌خواهد. نفسی مانند نفس مادران که بچه‌ها را بزرگ‌ می‌کنند.» یعنی استقامت دادخواهانه را وصل‌ می‌کند به نَفَس طولانی داشتن برای به ثمر رساندن یک تلاش، که آن را یک خصلت مادرانه می‌داند. به نظرم در این توصیف حقیقتی هست؛ ما پافشاری‌ می‌کنیم، صبوری‌ می‌کنیم. صبوری نه به معنای تحمل، صبوری به معنای سماجت و پا پس نکشیدن از حق.

من خودم یک بار که پشت در بسته‌ی دفتر یکی از این «قاضی»‌های پرونده نشسته بودم، بعد از بارها و بارها مراجعه، و هر بار هم جواب رد شنیدن که «حاج آقا» امروز وقت ندارند، به خودم و موقعیت خودم فکر کردم و به نظرم رسید که عبارت خار چشم، گویای موقعیت من است. در تمام آن مراجعه‌هایی که‌ به دستگاه قضایی می‌کردم، می‌دانستم که آنها پاسخی منطبق بر حقیقت و عدالت نخواهند داد. ولی می‌رفتم و باز هم می‌رفتم تا خار چشم‌شان ‌شوم. بایستی‌ می‌رفتم تا ببینند که من آمدم، تا فراموششان نشود که چه وظیفه‌ای دارند، تا به رخ‌شان بکشم که وظیفه‌شان را انجام نمی‌دهند. می‌روی برای اینکه بفهمند که وا نداده‌ای و نخواهی داد. این روند را ثبت می‌کنی و گزارش می‌دهی تا از یادها نرود. همین تکرار، سنت و تاریخ استقامت می‌سازد. این نوع از سماجت را خوب می‌فهمیدم. با شخصیت من ارتباط درستی داشت، از جنس من بود، شاید هم با زن بودنم تنیده بود.

یک صحنه دیگر مربوط است به هفت، هشت روز بعد از قتل پدر و مادرم. با برادرم رفته بودم به کلانتری نزدیک خانه‌مان در میدان بهارستان. نیروی انتظامی خانه پدر و مادرمان را در اختیار گرفته بود و نمی‌گذاشت ما داخل خانه شویم. می‌گفتند که در حال ثبت آثار جرم هستند.‌ ما بسیار نگران یادگارهای پدر و مادرمان بودیم و هی‌ مراجعه‌ می‌کردیم تا خانه را پس بگیریم. بالاخره بعد از مدتی سر دواندن، قاضی تحقیق یک برگه‌ای ‌نوشت و دستور تحویل خانه را داد. ما با این برگه‌ رفته بودیم به کلانتری. ساعتها ما را سر‌ ‌دواندند، از این دفتر به آن دفتر. این همان موقعی بود که از ارگان‌های اطلاعاتی رفته بودند داخل آن خانه تا آرشیوهای سیاسی و یادگارهای پدر و مادرمان، دستنوشته‌هایشان را مصادره کنند. یادم است که من و برادرم در دفتری در کلانتری نشسته بودیم. برادرم دست آخر کلافه شد و چیزی به اعتراض گفت. بلافاصله با او برخورد بسیار تندی کردند و فرستادندش بیرون. من که همان حرف‌ها را‌ می‌زدم، برخوردشان آنقدر تند نبود که با او. بنا به تجربه من در آن سال‌ها، واکنش سرکوبگر در مقابل مادران ]و زنان[ تا حدی متفاوت است. مرد را سریع‌تر ساکت‌ می‌کند. بعدها هم وقتی مادربزرگم همراه وکیلمان‌ برای پیگیری به دستگاه قضایی می‌رفت، برخوردشان با او متفاوت بود. با مدارای بیشتری با او برخورد می‌کردند. شاید چون مادری که در سالخوردگی دارد دادخواهی فرزند از دست رفته‌اش را‌ می‌کند، یک حالت سمبلیکی دارد که انگار وصلش‌ می‌کند به تمام دردهای دنیا، به عمق مفهوم رنج؛ به درد و رنجی که حتی طرف مقابل هم در برابرش بیشتر خلع سلاح می‌شود تا در برابر پسری که دادخواهی می‌کند. در مقابل او فوری می‌ایستند. دردش را‌ نمی‌بینند، خشمش را می‌بینند. و خشم را‌ می‌خواهند سرکوب کنند. درد مادر را با تمام وقاحتشان، حرمت بیشتری‌ می‌دارند.

با اینهمه به نظرم محدود شدن دادخواهی به تصویر سنتی مادر، می‌تواند تمرکز بر درد و سوگواری و بازنمایی رنج را چنان سنگین کند که جنبه‌های اجتماعی و سیاسی دادخواهی بیان درخور نیابد. پس لازم است که دیگر همراهان دادخواهی برای تاکید بر این جنبه‌ها کار بیشتری کنند.

سپاسگزاریم از شما  پرستو جان از اینکه وقت گذاشتید و در این گفتگو شرکت کردید.


[۱] مراجعه به سایت بیداران، قتل‌های سیاسی پاییز ۱۳۷۷