چرا با «اعدام» مخالفیم؟

0
19
مخالف اعدام

بیدارزنی- زنان یکی از قربانیان خشونت ها هستند. آنچه به عنوان آزار جنسی یا تجاوز می‌شناسیم یکی از انواع خشونت‌ است که عمده‌ترین قربانی آن زنان هستند. اما «تجاوز» را نمی‌توان صرفاً یک «خشونت» دانست. این عمل بازتاب‌دهنده «تفکر» متجاوز نسبت به قربانی است. در «فرهنگ تجاوز» این باور وجود دارد که زنان در بزه‌دیدگی خود سهیم‌ و مسئول آنچه برای آنها اتفاق افتاده هستند. این دیدگاه که قربانی می‌تواند فردی را برای حملۀ جنسی به خود تحریک کند بر این عقیده استوار است که مرتکبان نمی‌توانند خود را کنترل کنند. به این ترتیب گامِ اول برای تبرئه و رفع تقصیر از متجاوز شکل می‌گیرد. در حالی که به نظر می رسد تعیین مجازات اعدام برای متجاوز، نوعی دوگانگی را در دیدگاه مردسالار به نمایش می‌گذارد، در ادامه خواهیم دید که چگونه  مردسالاری با وجود این دوگانگی به دفاع از موجودیت خود می پردازد.

تجاوز در پناه سکوت

هنگامی‌که متجاوز به اعدام محکوم می‌شود به نظر می‌رسد این شدت عمل، پایانی سهمگین و خشونت‌بار بر این «جُرم» خواهد بود؛ خشونتی که «مرگ» یک انسان را به‌طور قانونی و رسمی رقم می‌زند. «خشونت» در پاسخ به «خشونت»، «اعدام» در برابر «تجاوز». این شیوه از مجازات ضمن تأکید بر لزوم حفظ سنت‌ها (عدم تخطی از محدودیت‌های ارتباطی میان زنان و مردان) دارای پیام‌ مهمی به جامعه است. «اعدام» در پیام مهم خود، کلیت تجاوز را «مختومه» اعلام می‌کند و جامعه در برابر این مجازاتِ سخت، فیصله یافتن «جرم» را باور می‌کند و به این ترتیب از ریشه‌یابی و تحلیل آن دور می‌ماند. به نظر می‌رسد غرور و وجدان جامعه از این شیوه «تقاص» به آرامش خواهد رسید؛ درحالی‌که «تجاوز» هنوز در جامعه وجود دارد و همچنان قربانی می‌گیرد، اما در پناه «سکوت» و در «اختفایی سیستماتیک».

مکانیسمِ «تقسیم گناه» آغازگر این سکوت است و سهم زنان از مجازات را به آنها تحمیل می‌کند: وادار شدن به سکوت در برابر تجاوز، تعرض و آزار جنسی. زنان بخشی از گناه و حتی علت اصلی آن محسوب می‌شوند، پس «مبرا» ماندن از این تقصیر تبدیل به عذاب همیشگی‌شان در ادامه زندگی می‌شود؛ شکنجه و تهدید دائمی زیر سایه سهمشان از گناه. به این ترتیب تحملِ تجاوز و لب به سکوت بستن آنها در همین راستا شکل می‌گیرد. درحالی‌که جامعه در پناه سکوتِ زنان، تجاوزهای رُخ داده را خواسته و ناخواسته انکار می‌کند، پروژۀ دور ماندن از حقیقت و انکار تجاوز همچنان بر دوش زنان پیش برده می‌شود. از آن‌سو اعدام متجاوز به ظاهر جامعه را به نظم می‌کشاند، تو گویی با اعدام متجاوز همه مشکلات حل خواهد شد. درحالی‌که تنها به اختفای آن یاری می‌رساند و نه پایان آن. راندن کثیفی‌ها به زیر فرش، جایی که به چشم نمی‌آیند، تجاوز به یاری سکوت زنان و دفاع تمام قد جامعه مردسالار از فرهنگ تجاوز با ادعای ‌قانو‌ن‌مداری انکار می شود و متجاوزان در پناه این سکوت و انکار، به زیست خشونت‌بار خود ادامه می‌دهند و بر شمار قربانیان خود می‌افزایند.

به این ترتیب فرهنگ تجاوز با کارکردی دوگانه با پاسخی خشونت‌بار، متجاوز را به اعدام و زنان را به سکوت وا‌می‌دارد. اگر تجاوز منجر به اعدام و مرگ متجاوز می‌شود، در عوض شکنجه و عذاب دائمی و زجر تدریجی ناشی از ترس از تقصیر از یکسو و عواقب روحی و روانی ناشی از «تجاوز» از سوی دیگر، نصیب زنان می‌شود. ترس از «تقصیر»ی که همه زندگی آنها را تحت شعاع خود قرار می‌دهد. این کارکرد اصلی فرهنگ تجاوز در جامعه‌ای مردسالار است که به بی‌قدرتی و فلج شدن زنان در همه ابعاد وسیع اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی و سیاسی دامن می‌زند.

دیدگاهی که زنان را مقصران و محرکان اصلی تجاوز می‌شناسد (فرهنگ تجاوز)، هر روزه از طریق رسانه‌ها به نحوی گوشزد می‌شود. بسیاری از زنان به بدحجابی متهم می‌شوند و اساساً حجاب به عنوان عامل پیشگیری از تحریک مردان در نظر گرفته می‌شود. این تأکید بیش از حد بر «زنانگی» در قالب «حجاب» در نگاه جامعه مردسالار، زنان را به عنوان موجوداتی بالقوه قابل تجاوز و حتی عامل تجاوز نشان می‌دهد و مردان را موجوداتی دست بسته در کنترل خود.

انکار جامعه

انکار جامعه تلاشی است برای حفظ نظم موجود. نظم موجود مجموعه‌ای از عقاید، باورها، بایدها و نبایدهای جاری در جامعه است که در آن زنان فاقد جایگاه‌اند یا در جایگاهی به مراتب پایین‌تر از مردان قرار دارند و تجاوز نمادی است از فرودستی آنها در این نظم اجتماعی. آنها به عنوان نیمی از جمعیتِ جامعه، بالقوه بزرگ‌ترین نیروی اجتماعی برای حفظ نظمی هستند که در آن بر فرودستی‌شان تأکید شده است. بنابراین ساز و کار جامعه برای حفظ ثبات و نظم خود، وابسته به سکوت زنان است. سکوت آنها نابرابری را در جامعه تضمین می‌کند. این کار به یاری ساختارهای مختلف اجتماعی صورت می‌گیرد. ساختارهای اجتماعی مانند خانواده، در هماهنگی با ساختارهای رایج فرهنگی مانند آبروداری، شرم، پاک‌دامنی، حجب و حیا و کارکردهایشان، جرئت سخن گفتن از اتفاقی با این حجم از تقصیر را از زنان می‌گیرد و حتی سکوت آنها، به عنوان مهمترین کارکرد این ساختارهای فرهنگی، پیوسته «تقدیس» می‌شود و به این ترتیب پروژه انکار به‌طور سیستماتیک تداوم می‌یابد.

از سویی دیگر، ایدئولوژی غالب به یاری قوانین جاری ، تجاوز به زنان را به اتفاقاتی «فردی» تقلیل می‌دهد. در این راه خبرهای مربوط به تجاوزات متعدد در جامعه پوشش داده نمی‌شود یا تنها تعداد اندکی از آنها به رسانه‌ها می‌رسد. از این طریق تقلیل تجاوز به اتفاقاتی فردی ممکن می شود. تعیین مجازات «اعدام» برای یکی از هزاران متجاوز گمنام نیز تنها بر «فردیت» آن تأکید می‌کند، بی‌آنکه به موضوع مهم فرودستی زنان در این ایدئولوژی غالب بپردازد و یا فرصتی به جامعه مدنی برای پرداختن به آن داده شود. از این طریق هرچه سریع‌تر بر اصل «سکوت»، به منظور پیشبرد پروژه اجتماعی و سیاسی «انکار» در فضای جامعه صحه می گذارد. سرعت عمل در این راه، پروژه سکوت را تقویت می‌کند. گویی مرگ با تعجیل درونی و خاصیت پایانی خود نیز از طرح هر پرسشی جلوگیری می‌کند. فرد خاطی کشته می‌شود و همه چیز به پایان می‌رسد این مجازات از «پیش تعیین شده» در ذات خود هم نقطه پایان دارد و هم مُهر سکوت.

اعدام تأکید ضمنی بر تفکیک جنسیتی

یکی از راه‌حل‌های جامعه برای پیشگیری از تجاوز که از طریق ایدئولوژی غالب تقویت می‌شود تفکیک جنسیتی است. در تفکیک جنسیتی، زنان و مردان از هم جدا و روابط اجتماعی آنها به حداقل می‌رسد. مدارس، دانشگاه‌ها، پارک‌ها و اتوبوس‌ها، زنان و مردان را از هم جدا کرده و باور دارد که این جدایی به‌خصوص امنیت زنان را تضمین می‌کند. در این دیدگاه زنان موضوعاتی جنسی‌اند که به‌طور طبیعی باعث تحریک مردان شده و تنها با فاصله‌گذاری اجتماعی می‌توان عدم کنترل مردان بر خواسته‌های جنسی‌شان را سامان داد. این دیدگاه نه تنها مردان را در کنترل خواسته‌های جنسی خود ناتوان بلکه محق (دارای حق) می‌داند در حالیکه زنان را موجوداتی خلق‌شده برای رفع این خواسته‌ها در نظر می‌گیرد. باورهای مذهبی نیز بر این موضوع تأکید دارند و «شرع» نیز بر آن صحه می‌گذارد.

در تفکیک جنسیتی با وجود تفکر بی‌حقیِ زنان و به حق انگاری مردان، هیچ‌گونه امنیتی، ولو با فاصله‌گذاری اجتماعی تضمین نمی‌شود. چرا که در دیدگاه بانیان آن، مردان گرگانی پیوسته در کمین‌اند و زنان بره‌هایی شایسته دریده شدن. این شیوه نه تنها امنیتی برای زنان به ارمغان نیاورده است بلکه زمینه درنده‌خویی را در پنهان و آشکار جامعه تقویت کرده و بسترِ تهدید و ارعاب و «تجاوز» را هم در خفا و هم در منظر عمومی مهیا ساخته است.

در همین بستر برخی از آزارها و تعرضات جنسی با تکیه بر این باور که زنان آغازگر تعرض جنسی به خود از طریق تحریک مردان هستند، شکل می گیرد. دختران زیادی که تجربۀ آزار جنسی داشته‌اند در پاسخ به اعتراضشان بارها جمله‌هایی از این دست را شنیده‌اند: «… تو که روسری بر سر کرده‌ای (کنایه از آنکه حجاب مورد نظر این افراد را نداری) و خودت با این سر و وضع هستی لابد تنت می‌خارد». برخی دیگر مبتنی بر موضوعیت زن به عنوان یک ابژه جنسی است و بسیاری نیز بر اساس تفکر ضد زن رُخ می‌دهد؛ ایدئولوژی غالب، به «زن» به عنوان ابژه جنسی می‌نگرد این نگاه با تأکید بیش از حد بر حجاب و نقش‌های جنسیتی آشکار می‌شود. بر این اساس زنان برای آنکه باعث تحریک جنسی مردان نشوند باید خود را از نگاه آنها بپوشانند. به این ترتیب هر گونه تنوع در پوشش زنان به تمایل آنها به رابطه جنسی تعبیر شده، مردان را مجاز به آزار یا تعرض جنسی به آنها می کند.

آزارگر با داشتن چنین دیدگاهی دربارۀ زنان، عملاً در بی‌خبری و عدم شناخت و یا تعاملات سطحی و محدود با زنان نگه داشته می شود و همان‌گونه که فرهنگ رایج و ایدئولوژی غالب از او انتظار دارد رفتار می‌کند. شناخت او از زنان تنها در محدودۀ باورهای فرهنگی است. باورهایی که به شدت جنسیت‌زده و مبتنی بر بی‌حقی زنان و انباشته از بدبینی و تخیلات منفی نسبت به آنهاست. این دیدگاه به‌خوبی نشان می‌دهد که تفکیک جنسیتی تا چه حد از تعاملِ منطقی زنان و مردان در ارتباطاتشان با هم جلوگیری کرده و چگونه جای خالی شناخت دوطرفه را با تبلیغات ضد زن و تشویق فرهنگ حقیرشماری زنان و تفکرات مردسالاری پُر می‌کند. بنابراین مجازات اعدام برای متجاوز در این فضای مسموم، از طریق دوگانۀ سهم زن از «تقصیر و گناه» و مجازاتِ به‌شدت فردی شده، تنها امید به پنهان‌کاری بیشتر را در دل متجاوزان بالقوه زنده نگاه خواهد داشت.

نقش ابزاری و کارکرد «اعدام»

اما مرگِ متجاوز پایان آزار و تجاوز نیست بلکه ابزاری است برای تمکینِ نه تنها زنان بلکه کل جامعه از نظم موجود. این شیوه از مجازات دارای کارکردهایی است که با توجه به آنچه گفته شد به برخی از آنها اشاره می‌شود.

۱-اعدام، تداوم خشونت در جامعه: تداوم چرخۀ خشونت به سود هیچ جامعه‌ای نیست و منجر به مخدوش شدن کرامت انسانی در جامعه می‌شود. مجازات اعدام می‌تواند هم‌زمان با مقاصد سیاسی، از طریق ایجاد رعب و وحشت نظم دلخواه را برقرار و در عوض کرامت انسانی را زیر پا بگذارد. آنچه زنان می‌خواهند نه خدشه‌دار کردن کرامت انسانی بلکه تغییر اساسی در نظم اجتماعی است. نظمی که در آن زنان جایگاه فرودست نداشته باشند و به آنها به عنوان یک «سوژه جنسی» نگاه نشود. زنان می‌خواهند نه تنها این نوع از خشونت بلکه تمامی انواع آن در جامعه از بین برود. اگرچه اعدام متجاوز ممکن است موجبات رضایت تعدادی از آسیب‌دیدگان را در جامعه فراهم کند؛ اما این موضوع کمکی به از بین رفتن این جرم نخواهد کرد و دستاوردی جز تداوم چرخۀ خشونت برای زنان نخواهد داشت. چراکه اعدام به عنوان یک پاسخ خشونت‌بار، بیش از آن‌که نقش عبرت‌آموزی داشته باشد در ذات خود آموزگار خشونت است. در حالی که خشونت بهترین پاسخ برای خشونت نیست بلکه تداوم‌دهنده آن در جامعه است.

۲-اولین واکنش اعدام که به نوعی قتل قانونی محسوب می‌شود «تـرس» است. ترس منجر به تغییر باورهای افراد نخواهد شد. آنچه باورهای مردم را نسبت به زنان تغییر می‌دهد آموزش، قوانین، فرهنگ‌سازی، شناخت و درک متقابل از هم در «جایگاه برابر» در فرهنگ و در قوانین است. هر انسانی در شناخت و درک متقابل، قادر خواهد بود از منظری انسانی به زنان، به عنوان همنوع خود بنگرد. در حالیکه واکنش ترس بجای ایجاد آگاهی تنها ممکن است راه‌های خلاقانه‌تری را پیش پای مجرمان (متجاوز) برای مخفی کردن تجاوزشان بگشاید.

۳-«بزرگی» مجازات اعدام و پنهان ماندن ابعاد فرهنگ تجاوز: با اعدام، ریشه‌های «فرهنگی» تجاوز در پس خشونت، سرعت عمل و تلافی‌جویی از نظر «پنهان» می‌ماند و جامعه به ریشه های آن نمی‌پردازد. در حالی که «شناخت فرهنگِ تجاوز» و کارکردهای زیان‌بار آن برای زنان می‌تواند گامی در جهت «تغییر برای برابری» و رفع «ستم» از زنان باشد.

۴-اعدام؛ تداوم انکار جامعه: اگر زنان سکوت خود را شکسته‌اند برای رسیدن به «مجازاتِ فردی» نبوده بلکه برای در هم کوبیدن ساختار «انکار» از یکسو و شورش بر مناسبات نابرابر زن و مرد از سوی دیگر بوده است. مناسباتی که بر «مردسالاری» بنا شده است. «انکار تجاوز» ضمن تأکید بر نظم اجتماعی و فرهنگی که در آن زنان قربانی حقیر شماری و تبعیض و نابرابری جنسیتی می‌شوند، تنها منجر به تکرار آن خواهد بود.

۵- اعدام بهانه‌ای برای تداوم تفکیک جنسیتی و ترساندن زنان از مقصر شناختن آن‌هاست. سهم ناعادلانه‌ای که فرهنگ تجاوز به آنها داده است.

باید سکوت را شکست

شکست سکوت ساختارهای انکارکننده را نیز می‌شکند. جامعه از نظم اجتماعی که در آن به خواب‌رفته بیدار می‌شود و مجبور است واکنش نشان دهد. بسیاری از مناسبات اجتماعی تحت تأثیر این افشاگری‌ها و پرده برداشتن از تجاوزهای بی‌شمار تغییر خواهد کرد و زنانِ جوان‌، متأثر از خواهران راوی خود هوشیارتر و قدرتمندتر از گذشته در این مناسبات شرکت خواهند کرد. رابطه استاد و شاگردی، دوستی‌های ساده یا نزدیک، روابط برادر و خواهری، پدر و فرزندی و … همه و همه در زیر قدرت بی‌پروایی راویان به موقعیتی «برابر» نزدیک‌تر خواهد شد. حالا دیگر حدود رابطه‌ها مشخص‌تر از پیش خواهد بود چرا که زنان دیگر هر «برتری‌جویی» را بر نخواهند تابید.

اما شکست سکوت برای تغییرات اجتماعی بزرگ کافی نیست، چنانکه اعدامِ متجاوز راهگشا نیست. همان‌طور که گفته شد اعدام علاجی سطحی، گذرا و در عین حال خشونت‌بار است که روح جنبش‌های عدالت‌خواه زنان با آن سازگار نیست. این مجازات، جز دامن زدن به خشونت، به عنوان ابزاری در دست قدرتمندان دستاورد دیگری ندارد. این در حالی است که زنان پیوسته در مبارزه برای بر هم خوردن همین مناسبات قدرت و برابری و عدالت جنگیده‌اند.

اگر زنان لب به سخن بگشایند تعداد بی‌شمار افراد متجاوز و آزارگر باید در صف مجازات اعدام قرار بگیرند. تعداد بالای تجاوزها تنها با حجم فرودستی زنان جامعه در تناسب است. هر چه جامعه به زنان به عنوان موجوداتی ضعیف(ضعیفه)، «قابل تملُک» و موضوع و عامل تحریکات جنسی مردان بنگرد به همان نسبت بر متجاوزان بالقوه خود افزوده است. در حالی که جامعه باید در جستجوی راه‌هایی غیر از اعدام و همچنین تحقیر و تحمیق زنان به بهانه‌های ایدئولوژیک، فرهنگی و سیاسی باشد. شاید مجازاتِ ساختارهای انکارکننده جامعه که متجاوزان را در پناه بی‌خبری و انکار اجتماعی، تکثیر می‌کند راه‌حل بهتری باشد. اما چگونه جامعه و ساختارهای انکارکننده و مشوقِ سکوت را مجازات کنیم؟

پاسخ در «نقد» بی‌رحمانه مناسبات، نمادها، کلیشه‌ها، ساختارهای زبانی در فرهنگی است که بستر «تجاوز» و «متجاوز» را هموار می‌سازد. بازشناسی عناصر فرهنگی مقدمه مناسبی برای این نقد گسترده خواهد بود. بازشناسی آن دسته از کارکردهای نظم موجود که زنان را مقصران اصلی ناامنی جامعه می‌داند در تغییر این نظم ظاهری مؤثر است. نباید فراموش کرد که هیچ «برابری» محقق نخواهد شد مگر از طریق افزایش حساسیت و آگاهی جنسیتی در میان زنان.