تأملی بر الگوی «فرصت کاری در ازای آزار جنسی» و پیامدهایش

0
456
فرصت کاری در ازاری آزار جنسی

بیدارزنی: روایت‌­های آزاردیدگان از تعرض و تجاوز خشمگین­‌کننده و بهت‌­آورند. این روایت‌­ها علاوه بر پرده برگرفتن از چهره­‌های آزارگران و یادآوری عدم حمایت قانونی و اجتماعی از آزاردیدگان خشونت جنسی، واقعیت‌­هایی دیگر را نیز برملا می‌­کنند. یکی از آنها، تکرار الگوی سوء‌استفاده‌­ی مردان آزارگر از زنان در فضای کار یا به بهانه‌ی فرصت کاری است؛ در اغلب روایت‌­ها، از پیشنهاد همکاری در پروژه‌ی «فتو پرفورمنس» تا رشد کاری یا ورود به فضای حرفه­‌ای گرافیک، ادبیات، تئاتر، روزنامه‌­نگاری و غیره، کار در ازای آزار جنسی گرو گرفته شده است. در اکثر قریب به اتفاق روایت‌­ها، آزارگر عهده‌­دار مسئولیت و مدیریت فضایی حرفه‌­ای ـ کاری در مقیاس­‌های متفاوت است یا جایگاه استادی در سطوح و زمینه­‌های مختلف را داراست.

با احترام به رنج بدنی و روانی زخم­‌خوردگان تجاوز و آزار جنسی، این نوشته قصد دارد بر مسئله‌­ها و لایه­‌هایی پوشیده در این روایت­‌ها تمرکز کند که هولناکی و سبعیت واقعیت رخ داده، شوک ناشی از تکرارهای سریالی آزار، و نیز تعدد شمار آزاردیدگان، شاید مجالی برای تأمل بر آنها نداده باشد. مرجع سخن، اینجا، روایت‌­های اخیر درباره­‌ی مردان آزارگر است که در شبکه­‌های اجتماعی مجازی در دسترس خوانندگان است. لازم به توضیح است که این نوشته مردان را هرگز کلی واحد، واجد صفاتی مشخص در نظر نمی­گیرد. اما مردانِ شاغل در فضاهای هنری و ادبی، و فعالان حوزه‌­های اندیشه و عمل را نیز به طور اخص، به نسبت دیگر اقشار جامعه «با‌فرهنگ­»‌تر و آگاه­‌تر فرض نمی­‌کند؛ آگاهی را اینجا به معنی توانایی مهار خود و تأمل بر نقصان‌­های خود، و فرهنگ را خودداری از آسیب رساندن به دیگران و به رسمیت شناختن حقوق دیگر افراد بخوانید. این آگاهی و فرهنگ به حوزه‌­های کاری ویژه‌­ای وابسته نیست؛ با خواست ارادی، خودآموزی و ممارست به دست می‌­آید و در حرفه­‌ای خاص حاضر و آماده تعبیه نشده تا به محض کسب مهارت در آن کار، خود به خود فراچنگ آید.

***

در جامعه‌­ای که تبعیض جنسیتیِ مترتب بر تمامی شئون آن، مسیر طبیعی پیشرفت زنان را سد می‌­کند و آنان را به خانه‌­نشینی سوق می­دهد، عجیب نیست که زنان برای دسترسی به فرصت شغلی و پیشرفت کاری به مردانِ استاد یا صاحب­‌کاران مدعیِ «ایجاد فرصت» روی آورند تا به شبکه­‌هایی ارتباطی راه یابند که هدف آن معاشرت و مراوده‌ی کاری و حرفه‌­ای، مبتنی بر اصول و قراردادهای اجتماعی است. خواست این زنان به روشنی کار کردن و ورود به عرصه اشتغال و پیشرفت در آن است که به دلیل سنگ‌­اندازی‌­های سیاست‌­های حاکم مسیر آن برای اغلب زنان ناهموار است. چنانچه در روایت­‌های تجربه آزار در دانشگاه، تعرض در آموزشگاه و تجاوز در کارگاه دیده می‌­شود، پافشاری زنان بر حق دسترسی به موقعیت‌­های کاری و نماندن در خانه، در حکم نقطه ضعف آنها در نظر گرفته شده است. با در نظر گرفتن چالش‌­های احقاق حق کار زن که دهه‌­هاست همچون بدن او محل کشمکش است، استفاده آزارگران از خلأهای قانونی حقوق زنان و بهره‌­کشی جنسی از تمایل زنان به حضور فعالانه اجتماعی، مصداق ضدیت با کنش­‌های جان‌‌فرسایی است که طی سالیان سعی شده است زنان را در عرصه­‌ی عمومی مشارکت دهد، رؤیت­‌پذیر کند و به رسمیت بشناسد. آزارگران علاوه بر تعدی به تن و روان «قربانی» خود، عمری تلاش برای تسهیل حضور اجتماعی زنان و گستردن فضای کار آنان را هدف معارضه‌­ای پردامنه‌­تر قرار می­‌دهند.

کار کردن افزون بر استقلال مالی و رشد جایگاه اجتماعی، حس رضایتمندی از خود، پذیرفته شدن در جمع، مفید بودن و تعلق به حلقه‌­ای حمایتی را به همراه دارد. بر همین مبنا آزار جنسی در محیط یا بافت[۱] کاری تنها به از دست رفتن موقعیتی کاری منجر نمی‌­شود. در مقیاسی فردی، به مخدوش شدن تصویر فرد از خود و توانایی‌­هایش، احساس ناکارآمدی، و ویرانی ارزش­‌های کار نزد او می‌­انجامد؛ تحمل مادام‌­العمر روان‌­زخم (تروما) ناشی از تجربه‌­ی تجاوز به جای خودش. اما در سطح اجتماعی، تجربه­‌ی آزار، بریدن پای زنان از فضاهای کاری و پسرفت به دوگانی‌­های کاذبی را به بار می‌­آورد که راهی طولانی برای از کار انداختن آنها پیموده شده است. آزار جنسی در محل کار یا با وعده‌­ی کار، بازوی کمک­‌رسان به ساختارهای حذف نظام‌­مند زنان از اشتغال و فضاهای اجتماعی است. اعمال خشونت جنسی در بافت کاری، دوگانی خانه/امنیت ـ جامعه/ناامنی را بازمرکزیت‌­گذاری[۲] می­‌کند و به تقابل کاذب «زن پاکدامن خانه­‌نشین» در برابر «زن لکه‌­دار شاغل» در گفتمان فرهنگ سنتی قوت می‌­بخشد.

در روایت‌­هایی که اعمال خشونت جنسی طی قراری کاری اتفاق افتاده، زنان با انگیزه‌­ی برقراری ارتباطی کاری با مردانی که به منابع شغلی و حرفه‌­ای دسترسی داشته‌­اند، معاشر آنها شده‌­اند، اما آزار جنسی دیده‌­اند. ساختن شبکه‌‌ی کاری و گسترش مناسبات حرفه‌­ای بنا بر هیچ تعریفی مذموم و مصداق تخلف نیست. این سوء‌استفاده از فضای کار و جایگاه همکار، کارفرما یا صاحب­کار است که سرپیچی از اصول اولیه روابط حرفه‌­ای به شمار می‌­آید و نباید تحمل شود. مورد آزار جنسی قرار گرفتن در محیط کار یا پس از قرار کاری با وعده­‌ی فرصت کاری، در عمل این واقعیت را عیان می‌­کند که ساختار مردسالار که با تمام نیرو زنان را به حاشیه می‌­راند و حیاتش به کالاانگاری زنان وابسته است، در همدستی با مردان مرکزگرا است که تحکیم می‌­شود. اگرچه مردان با امتیاز[۳] غیرارادیِ جنس مرد به دنیا می‌­آیند، گاه از این برتری جنسی که ساختار مردمحور به آنها اعطا کرده، به طورکاملاً ارادی امتیاز مضاعف می­‌گیرند و هم‌دست قدرت سرکوبگر مسلط می­‌شوند. از جمله کنشگری­‌های مردانی که از مشارکت ناخواسته با ساختارهای حاکم ناخشنودند و آن را ناعادلانه می‌­دانند، امتیاززدایی از جنسیت، پس کشیدن از موقعیت‌­های کاریِ برآمده از امتیاز جنسی و جنسیتی، یاری رساندن به شنیده شدن صدای زنان و حضور اجتماعی آنان، و تقسیم «مواهب مرد بودن» با زنان است. اما مردان آزارگرِ بهره‌­مند از امتیاز، به خوبی آگاهند که فضای حاکم قانوناً و عرفاً اجازه واکنش به زنان نمی‌­دهد. آنها خوب می‌­دانند صدای زنان تازه‌­کار یا جویای کار شنیده نمی‌­شود تا برای «اعتبار» کاری آنها دردسرساز شود. پس امتیاز جنس و جنسیت با جایگاه حرفه‌­ایِ تثبیت‌­شده دست به دست هم می­‌دهند تا آزار جنسی مجاز شمرده شود و شرارت آزارگری پنهان بماند. چراکه «قربانیان» هم از منظر جنسیتی و هم به لحاظ موقعیت کاری فاقد امتیازند[۴]. آزارگران به سراغ دختران دانشجو یا تازه­‌کارانی با انگیزه پیشرفت حرفه‌­ای می‌­روند که در کنار «فرودستی زنانه» موقعیتی هم­‌ارز و سابقه­‌ای کاری هم­‌وزن با آزارگرشان ندارند. ابتذال فراگیر بر بازار هنر و دیگر بازارها نیز واقعیت را نزد غالب آزاردیدگان این­گونه قاب­‌بندی کرده است که آینده‌­ی کاری بی‌­نیاز از مرتبط بودن با مردان «مشهور» چندان محتمل به نظر نمی‌­رسد. از سوی دیگر منابع شغلی و حرفه‌­ای هم پیش‌­تر به طور ساختاری از دسترس زنان خارج شده‌­اند. در این شرایط، مردان زمانه­‌ی خویشتن، در نبود معیارهای اخلاقی فردی و رفتار مسئولانه در برابر شر، ماشین فرهنگ تجاوز را آسوده به پیش می‌­رانند.

پیامد ناامن کردن فضای کار برای زنان، تثبیت انگاره‌‌ی «مردانه بودن فضای کار» و عدم تعلق زنان به این حیطه است؛ زنان حق اشغال چنین فضاهایی را ندارند چراکه در تعریف سنتی مصرف‌­کننده/نان‌­خورند در برابر مرد تولیدکننده/نان­‌آور. بر اساس این تعریف قالبی، اشتغال زن ماهیتاً با «زنانه بودن» در تعریف سنتی منافات پیدا می­‌کند؛ تعریفی که اساساً زنان را نیروی کار به شمار نمی­‌آورد. از این رو زن را به خاطر «تنها بودن با مرد» در محل کار که گویی ملک طلق جنس مذکر است نکوهش می­‌کند. مغالطه‌‌ی «قربانی­»‌نکوهی در این موقعیت‌­ها، «فرادستی مردانه» در محیط کار را اصل قرار می­‌دهد و قائل به بافت و زمینه غیرجنسی کار نیست. نیز این اصل مسلم را نادیده می­‌گیرد که امنیت فضای مراوده کاری برای زنان و مردان مستلزم نگاه غیرجنسی به آن است. فضای کار تعریف و اصولی دارد و به منظور ارضای میل جنسی بر پا نمی‌­شود. اما در تقسیم ناعادلانه فضا که «نگاه خیره‌‌ی مذکر» را مرجع قرار داده است، همه­‌ی فضاها اعم از خصوصی و عمومی بالقوه جنسی‌­اند؛ از استودیوی کار تا سالن تئاتر، از دفتر روزنامه تا دانشگاه. در نتیجه همه فضاها این امکان را در خود دارند تا برای زنان و افرادی با هویت‌­های جنسی غیر از مرد دگرجنسگرا ناامن شوند. این فضاها هستند که انسان‌­ها را می‌­سازند. پس بیرون رفتن/راندن زنان از فضاهای کاری نه فقط بر خود آنها که بر ساخت هویت مردان تاثیری انکارناپذیر می­‌گذارد. منظور اینجا تعابیر فراروانشناسانه و احساسات‌­گرایی نیست که زن را تلطیف­کننده‌­ی «فضای خشن» کار می‌­پندارند. این دست انگاره­‌های مجعول و جنسیت‌­زده نیز همراه با فروکاستن زن به ابژه‌­ای جنسی، کار را پیشاپیش قلمروی مردانه سند می‌­زنند. در این نگاه، زنان زائده‌­ای بر سازمان مردانه‌‌ی کارند که انتظار می­رود با حضور خود به محیط طعم و تنوع بدهند. چنین کلیشه‌­سازی‌­های سبکسرانه‌­ای، خوی وحشی و نیروی جنسی مهارناپذیر را نیز در مردان طبیعی جلوه می­‌دهند و بر این اساس در مسیر تثبیت دوگانی­‌های دروغینی پیش می‌­روند که خشونت‌­ورزی مردان و خشونت‌­پذیری زنان را عادی‌­سازی و تبعیض جنسی را تغذیه می­‌کنند. ضعیف شدن امنیت فضای کاری، عقب­‌نشینی بسیاری از زنان از محیط مسموم و خالی کردن میدان اشتغال و اجتماع را به دنبال دارد. با تک‌­جنسیتی یا تک‌­جنسیت­محور شدن فضاها و در فقدان مواجهه با واقعیتِ افرادی با جنسیتی دیگر، به تصورات خیالی و نقش­‌های جنسیتی کلیشه‌­ای[۵] میدان داده می­‌شود و در نتیجه الگوهای فکری و عملی تبعیض بازتولید می­‌شوند. اگرچه طراحی مکان‌­های عمومی از سوی نهادها و ساختارهای مدیریتی صورت می­‌گیرد، مقاومت در برابر همکار شدن با بی­عدالتی‌­ای که نتیجه‌‌ی تقسیم‌­بندی نابرابر فضاهاست، انتخابی فردی نیز هست که در صورت ممارست و مداومت امید است به تغییر تدریجی هویت فضاها و دموکراتیزه کردن آنها کمک کند.

پیچیدگی دیگری که به نظر می­‌رسد آسیب­‌دیدگان را دست‌‌بسته و دهان‌‌دوخته می‌­گذارد، استفاده آزارگران از دلالت‌­های تازه­‌ترِ فضای کار و تحریف[۶]  آن به میل خود است. در حالی که جاهایی که هم محل کار و هم خانه‌­اند[۷] کاربری خلاقانه و اقتصادی از فضایی محدود را پیشنهاد می‌­دهند، در دست آزارگران به دال‌­هایی شناور و فاقد تعین، مکان‌­هایی بلاتکلیف و تحریف‌­پذیر بدل می­‌شوند. این فضاها از سویی امنیت مفروض فضای کار را وعده می‌­دهند و از طرف دیگر در لحظه می‌­توانند به فضای خصوصی میزبان بدل شوند. در این شرایط، مردان آزارگر که هم ساختاری نهادینه پشتوانه آنهاست و هم مالک خصوصی فضای کارند – که وهم بر حق بودنشان را حقیقت جلوه می‌­دهد – «تعریف‌­کننده‌­ی فضا» هستند. بنابراین اختیار دارند تا به میل خود فضا را بازتعریف کنند و از در هم تنیدن فضای فردی و کاریِ خود فضایی تهی از دلالتی آشکار برسازند که متغیر و مخدوش است. در این میان به نظر می­‌رسد آزارگران از فانتزی فالوس­‌محور حرمسرا تا انگاره­‌های امروزی تداخل فضاها را به سود بهره­‌کشی جنسی مصرف می­‌کنند.

در حالی‌­که بدیهی است حتی در فضای کاملا خصوصی خانه هم فرد حق تعرض یا برقراری اجباری رابطه جنسی با فرد دیگر را ندارد، دعوت به فضای شبه­ـ­کاری که قرار است مکالمه‌­ای درباره کار در آن رخ دهد، امنیت خاطری برای فرد دعوت شده و حاشیه امنیتی برای آزارگر فراهم می­‌کند. پذیرش دعوت به فضای بینابینی کار/خانه، اتاق خصوصی در دفتر کار یا اتاق کار در خانه، مدعو آزاردیده را به مغالطه‌ی دیگری درمی‌­افکند که «زن آگاهانه دعوت را پذیرفته، پس خودش خواسته» مثال معروف آن است. فرد آسیب‌­دیده باید بتواند فریبکاری این موقعیت ناروا را تحلیل کند تا همچون جامعه مسئولیت این تناقض را بر گردن خویش نبیند، به ملامت خود راه ندهد و حق اعتراض و تظلم‌­خواهی را پیشاپیش از خود سلب نکند.

در واکنش به روایت‌­های آزار جنسی و تجاوز نظراتی به گوش می‌­رسند که از اهمیت فضا می­‌گویند و چنین مضامینی دارند: «پیامد افشاگری‌­ها بستن فضاهای ما است.» یا «هدف از انتشار روایت‌­ها، محدود کردن فضاها و فعالیت رشته­‌های هنری است.» همچنین: «نتیجه‌‌ی روایت آزارگری، اعمال فشار بیشتر بر ما و تفکیک جنسیتی فضاهاست.» فارغ از آنکه این اظهارنظرها نفع شخصی و گروهی، و مصلحت قبیله­‌ای را بر آگاهی­‌بخشی عمومی و حتی همدردی با آسیب‌­دیدگان مقدم می­‌دانند، «ما»یی متحد و هم‌­هدف را نیز فرض می‌­گیرند. «ما»یی که اساساً وجود ندارد. همچنان که «آنها»ی مرجع این اظهارنظرها کلی یکپارچه نیست. پرسش اینجاست که در دسته­‌بندی «ما» و «آنها»، متعرضان و متجاوزانِ کم‌وبیش نام­‌آشنا کجا قرار می‌­گیرند؟ آیا آزارگران خودشان را متعلق به طیفی از «ما»ی مفروض نمی‌­دانند؟ آیا این اظهارنظرها آزارگران را در «ما» استتار نمی‌­کنند و «ما» را با آزارگر یکی نمی‌­انگارند؟ این «ما» شدیدا نیازمند بازنگری است تا نفع فردی و جمعی را به خواستی عمومی قلب نکند. «ما»ی پیش و پس از به بیان درآمدنِ روایت‌­های تعرض و تجاوز نمی‌­تواند همان که بوده بماند. یکی از دستاوردهای این روایت­‌های دلخراش پرده بر گرفتن از توهم «ما» بودن است. «ما»یی در ظاهر متشکل از مردان و زنانی با طیف‌­های جنسیتی متعدد که در میدان اشتغال هرگز سهمی برابر از فضا نداشته­‌اند.

افزون بر این، این گونه اظهارنظرها گواهی می­‌دهند که طی زمان، مناسبات نابرابر فرهنگ تبعیض و تجاوز به مثابه واقعیتی تغییرناپذیر و الگویی طبیعی پذیرفته می‌­شود و به سطوح دیگر روابط تسری می­‌یابد. دامنه‌‌ی تاثیرگذاری آزار جنسی از رابطه آزارگر – آزاردیده یا رئیس – مرئوس فراتر می­‌رود و مناسبات قدرت افشای آزار را برای «ما»ی پیرامون که مستقیماً همکار آزار نبوده‌­اند نیز هزینه‌­ساز جلوه می‌­دهد. به این معنا که زیست حرفه‌­ایِ گروهی در تداوم چرخه‌‌ی سکوت آزاردیده و تبری آزارگر ممکن می‌­شود. در شرایطی که افشای آزار جنسی موقعیت کاری کسانی دیگر را به خطر بیندازد یا دست کم هراس آن را ایجاد کند، وضعیت آزارگری به نفع حفظ موقعیت فردی به چالش گرفته نمی‌­شود و پا بر جا می‌­ماند. شر منتشر می‌­شود و «ما» را به خود می­‌آلاید؛ مدافعان و موافقانِ این وضعیت نادرست را تولید می‌­کند که نه الزاماً آزارگر بوده‌­اند و نه آزاردیده­‌اند اما تداوم بهره‌­مندی از کار را در گرو بر هم نخوردن نظم موجود، نادیده گرفتن آزار یا سرپوش گذاشتن بر آن می‌­دانند تا آرامش «خانواده‌­ی کاری» بر هم نخورد. به کار بردن استعاره خانواده برای تعریف محیطی حرفه‌­ای با قصد رمانتیزه کردن کار، باج‌‌گیری احساسی و بهره­‌کشی عاطفی از کارکنان، مناسبات خانوادگی و حرفه‌­ای و تفاوت‌­های ساختاری مسلم آنها را رندانه خلط می‌­کند. این نگاه انتقادگری را حاشیه‌­سازی برای خواهران و برادران، پدران و فرزندان خانواده جا می­‌زند تا به این ترتیب زبان نقد را پیشاپیش کوتاه کند. به نظر می‌­رسد حیات خانواده در گرو حمایت از اعضا، حفظ اتحاد و رواداری با آنهاست. به همین اعتبار آزارهایی که در خانواده رخ می‌­دهند در اکثر موارد برملا نمی‌­شوند و به دلیل ترس از طرد شدن و در نتیجه‌­ی القای وظیفه محافظت از حریم خانواده، همان خانواده تهدیدگر و ناامن، رازی سر به مهر باقی می‌­مانند. این گونه، نگاه ارزشی به رازداری و سکوت در نهاد قدسی­‌شده خانواده زمینه‌­ساز تداوم آزار می­‌شود. خانواده‌­انگاریِ فضای حرفه‌­ای نیز آشکارا تمامی آفت‌­های گفته‌‌شده را در خود دارد. صیانت از کل به هر بها، مستلزم نادیده گرفتن حقوق شخصی افراد است. «خانواده‌‌ی کاری» حفظ ظاهر متحد و تظاهر به اقتدار را بر امنیت فردی و آزادی سخنگویی ارجح می­‌داند. توجه به این واقعیت که روایت‌­های اخیر آزار و تجاوز همگی زمانی به بیان درآمده‌­اند که فرد آزاردیده کار را رها کرده و دیگر ارتباطی حرفه­‌ای با فرد آزارگر ندارد، گواه آن است که تا زمانی که حیات و ممات آزاردیدگان به محیط آزار وابسته است، افشاگری مجال بروز نمی‌­یابد.

نکته‌‌ی دیگر بی‌­اعتنایی مطلق این نظرات به ضرورت نقد درون‌­نگر و روگردانی از چالش انتقادی با خود، و دیگری­‌هایش از بیم دیگری بزرگ است. به تعبیری این دست اظهارنظرها با ارجاع به نقض پی‌­درپی و عمومی ساختار کلان، چشم بستن بر نقض حقوق انسانیِ گروهی از افراد را اگر نگوییم مشروع، دست­کم بی‌­اشکال جلوه می‌­دهند. گویی فراگیری نظام‌­مند خشونت و آزار، مجوز ارتکاب به «خرده-آزار»گری‌­هاست. ذهنیت[۸]  مسلط بر این اظهارنظرها همان ذهنیتی است که عمل آزارگران از طریق آن لاپوشانی شده و به استمرار آزار انجامیده است. در واقع ذهنیت آزارگر هم که با توسل به تهدید به محرومیت از فضاهای حرفه‌­ای، آزاردیده را نسبت به آینده­‌ی کاری خود بیمناک می­‌کند و او را در برابر آزار جنسی به سکوت وامی‌­دارد، همان ذهنیت حاکم بر اظهارنظرهای بالا است؛ همان ذهنیت کل مردسالار و بازتولید آن در مقیاسی دیگر که با برپایی وضعیت ناامنی بدنی و روانیِ مدام، زنان را بی­‌صدا و حاشیه‌­ای می­‌سازد. چنین نظامی با القای احساس فراگیر تقصیر و کاستی به واسطه جنسیت، واقعیت را این گونه صورتبندی می‌­کند که همین حضور حداقلی زنان نیز به شرط اطاعت و خوپذیری ممکن می­‌شود و در صورت نافرمانی، قدرت فرادست آنان را حذف می‌­کند.

اضطراب «از دست دادن» که در این دست عبارات مشهود است نیز فراورده‌‌ی دلهره‌­افکنی نهادینه‌‌ی قدرت مسلط است که «ما» را پیوسته در نگرانی از دست دادن نگه می­‌دارد و مقاومت در برابر الگوی حاکم یا تن زدن از هم‌‌داستانی با آن را پرهزینه یا بی‌­فایده وانمود می­‌کند. آزارگری و بی‌­اعتنایی به آن، نمود تکثیر نگاه حاکم در ساحت­‌های فردی و اجتماعی، و هنجارپنداری و عادی‌­سازی خشونت‌­ورزی و خشونت‌­پذیری است. سکوت و تماشا در برابر مسئله‌‌ی آزار جنسی و ناامنی فضای کار برای زنان، به ویژه از سوی حلقه‌­­های کاری مرتبط با آزارگر، بیانگر گرایشی جمعی به بی‌­نظری و بی­‌عملی و ماندن در حاشیه امنِ تثبیت‌­شدگیِ حرفه­ای است که در خودداری از موضع­‌گیری و گفت‌­و‌گو درباره‌‌ی بحران نمود می­‌یابد. سکوت بر پشتیبانی از آزار دلالت نمی‌­کند، اما نیروی حیاتی خشکاندن نگرش انتقادی است که ضامن استمرار و فراگیری آزار است.

 

 

[۱] context

[۲] re-centralization

[۳] privilege

[۴] underprivileged

[۵] gender-stereotyped role

[۶] manipulation

[۷] Home-studio

[۸] mentality