بیدارزنی: روایتهای آزاردیدگان از تعرض و تجاوز خشمگینکننده و بهتآورند. این روایتها علاوه بر پرده برگرفتن از چهرههای آزارگران و یادآوری عدم حمایت قانونی و اجتماعی از آزاردیدگان خشونت جنسی، واقعیتهایی دیگر را نیز برملا میکنند. یکی از آنها، تکرار الگوی سوءاستفادهی مردان آزارگر از زنان در فضای کار یا به بهانهی فرصت کاری است؛ در اغلب روایتها، از پیشنهاد همکاری در پروژهی «فتو پرفورمنس» تا رشد کاری یا ورود به فضای حرفهای گرافیک، ادبیات، تئاتر، روزنامهنگاری و غیره، کار در ازای آزار جنسی گرو گرفته شده است. در اکثر قریب به اتفاق روایتها، آزارگر عهدهدار مسئولیت و مدیریت فضایی حرفهای ـ کاری در مقیاسهای متفاوت است یا جایگاه استادی در سطوح و زمینههای مختلف را داراست.
با احترام به رنج بدنی و روانی زخمخوردگان تجاوز و آزار جنسی، این نوشته قصد دارد بر مسئلهها و لایههایی پوشیده در این روایتها تمرکز کند که هولناکی و سبعیت واقعیت رخ داده، شوک ناشی از تکرارهای سریالی آزار، و نیز تعدد شمار آزاردیدگان، شاید مجالی برای تأمل بر آنها نداده باشد. مرجع سخن، اینجا، روایتهای اخیر دربارهی مردان آزارگر است که در شبکههای اجتماعی مجازی در دسترس خوانندگان است. لازم به توضیح است که این نوشته مردان را هرگز کلی واحد، واجد صفاتی مشخص در نظر نمیگیرد. اما مردانِ شاغل در فضاهای هنری و ادبی، و فعالان حوزههای اندیشه و عمل را نیز به طور اخص، به نسبت دیگر اقشار جامعه «بافرهنگ»تر و آگاهتر فرض نمیکند؛ آگاهی را اینجا به معنی توانایی مهار خود و تأمل بر نقصانهای خود، و فرهنگ را خودداری از آسیب رساندن به دیگران و به رسمیت شناختن حقوق دیگر افراد بخوانید. این آگاهی و فرهنگ به حوزههای کاری ویژهای وابسته نیست؛ با خواست ارادی، خودآموزی و ممارست به دست میآید و در حرفهای خاص حاضر و آماده تعبیه نشده تا به محض کسب مهارت در آن کار، خود به خود فراچنگ آید.
***
در جامعهای که تبعیض جنسیتیِ مترتب بر تمامی شئون آن، مسیر طبیعی پیشرفت زنان را سد میکند و آنان را به خانهنشینی سوق میدهد، عجیب نیست که زنان برای دسترسی به فرصت شغلی و پیشرفت کاری به مردانِ استاد یا صاحبکاران مدعیِ «ایجاد فرصت» روی آورند تا به شبکههایی ارتباطی راه یابند که هدف آن معاشرت و مراودهی کاری و حرفهای، مبتنی بر اصول و قراردادهای اجتماعی است. خواست این زنان به روشنی کار کردن و ورود به عرصه اشتغال و پیشرفت در آن است که به دلیل سنگاندازیهای سیاستهای حاکم مسیر آن برای اغلب زنان ناهموار است. چنانچه در روایتهای تجربه آزار در دانشگاه، تعرض در آموزشگاه و تجاوز در کارگاه دیده میشود، پافشاری زنان بر حق دسترسی به موقعیتهای کاری و نماندن در خانه، در حکم نقطه ضعف آنها در نظر گرفته شده است. با در نظر گرفتن چالشهای احقاق حق کار زن که دهههاست همچون بدن او محل کشمکش است، استفاده آزارگران از خلأهای قانونی حقوق زنان و بهرهکشی جنسی از تمایل زنان به حضور فعالانه اجتماعی، مصداق ضدیت با کنشهای جانفرسایی است که طی سالیان سعی شده است زنان را در عرصهی عمومی مشارکت دهد، رؤیتپذیر کند و به رسمیت بشناسد. آزارگران علاوه بر تعدی به تن و روان «قربانی» خود، عمری تلاش برای تسهیل حضور اجتماعی زنان و گستردن فضای کار آنان را هدف معارضهای پردامنهتر قرار میدهند.
کار کردن افزون بر استقلال مالی و رشد جایگاه اجتماعی، حس رضایتمندی از خود، پذیرفته شدن در جمع، مفید بودن و تعلق به حلقهای حمایتی را به همراه دارد. بر همین مبنا آزار جنسی در محیط یا بافت[۱] کاری تنها به از دست رفتن موقعیتی کاری منجر نمیشود. در مقیاسی فردی، به مخدوش شدن تصویر فرد از خود و تواناییهایش، احساس ناکارآمدی، و ویرانی ارزشهای کار نزد او میانجامد؛ تحمل مادامالعمر روانزخم (تروما) ناشی از تجربهی تجاوز به جای خودش. اما در سطح اجتماعی، تجربهی آزار، بریدن پای زنان از فضاهای کاری و پسرفت به دوگانیهای کاذبی را به بار میآورد که راهی طولانی برای از کار انداختن آنها پیموده شده است. آزار جنسی در محل کار یا با وعدهی کار، بازوی کمکرسان به ساختارهای حذف نظاممند زنان از اشتغال و فضاهای اجتماعی است. اعمال خشونت جنسی در بافت کاری، دوگانی خانه/امنیت ـ جامعه/ناامنی را بازمرکزیتگذاری[۲] میکند و به تقابل کاذب «زن پاکدامن خانهنشین» در برابر «زن لکهدار شاغل» در گفتمان فرهنگ سنتی قوت میبخشد.
در روایتهایی که اعمال خشونت جنسی طی قراری کاری اتفاق افتاده، زنان با انگیزهی برقراری ارتباطی کاری با مردانی که به منابع شغلی و حرفهای دسترسی داشتهاند، معاشر آنها شدهاند، اما آزار جنسی دیدهاند. ساختن شبکهی کاری و گسترش مناسبات حرفهای بنا بر هیچ تعریفی مذموم و مصداق تخلف نیست. این سوءاستفاده از فضای کار و جایگاه همکار، کارفرما یا صاحبکار است که سرپیچی از اصول اولیه روابط حرفهای به شمار میآید و نباید تحمل شود. مورد آزار جنسی قرار گرفتن در محیط کار یا پس از قرار کاری با وعدهی فرصت کاری، در عمل این واقعیت را عیان میکند که ساختار مردسالار که با تمام نیرو زنان را به حاشیه میراند و حیاتش به کالاانگاری زنان وابسته است، در همدستی با مردان مرکزگرا است که تحکیم میشود. اگرچه مردان با امتیاز[۳] غیرارادیِ جنس مرد به دنیا میآیند، گاه از این برتری جنسی که ساختار مردمحور به آنها اعطا کرده، به طورکاملاً ارادی امتیاز مضاعف میگیرند و همدست قدرت سرکوبگر مسلط میشوند. از جمله کنشگریهای مردانی که از مشارکت ناخواسته با ساختارهای حاکم ناخشنودند و آن را ناعادلانه میدانند، امتیاززدایی از جنسیت، پس کشیدن از موقعیتهای کاریِ برآمده از امتیاز جنسی و جنسیتی، یاری رساندن به شنیده شدن صدای زنان و حضور اجتماعی آنان، و تقسیم «مواهب مرد بودن» با زنان است. اما مردان آزارگرِ بهرهمند از امتیاز، به خوبی آگاهند که فضای حاکم قانوناً و عرفاً اجازه واکنش به زنان نمیدهد. آنها خوب میدانند صدای زنان تازهکار یا جویای کار شنیده نمیشود تا برای «اعتبار» کاری آنها دردسرساز شود. پس امتیاز جنس و جنسیت با جایگاه حرفهایِ تثبیتشده دست به دست هم میدهند تا آزار جنسی مجاز شمرده شود و شرارت آزارگری پنهان بماند. چراکه «قربانیان» هم از منظر جنسیتی و هم به لحاظ موقعیت کاری فاقد امتیازند[۴]. آزارگران به سراغ دختران دانشجو یا تازهکارانی با انگیزه پیشرفت حرفهای میروند که در کنار «فرودستی زنانه» موقعیتی همارز و سابقهای کاری هموزن با آزارگرشان ندارند. ابتذال فراگیر بر بازار هنر و دیگر بازارها نیز واقعیت را نزد غالب آزاردیدگان اینگونه قاببندی کرده است که آیندهی کاری بینیاز از مرتبط بودن با مردان «مشهور» چندان محتمل به نظر نمیرسد. از سوی دیگر منابع شغلی و حرفهای هم پیشتر به طور ساختاری از دسترس زنان خارج شدهاند. در این شرایط، مردان زمانهی خویشتن، در نبود معیارهای اخلاقی فردی و رفتار مسئولانه در برابر شر، ماشین فرهنگ تجاوز را آسوده به پیش میرانند.
پیامد ناامن کردن فضای کار برای زنان، تثبیت انگارهی «مردانه بودن فضای کار» و عدم تعلق زنان به این حیطه است؛ زنان حق اشغال چنین فضاهایی را ندارند چراکه در تعریف سنتی مصرفکننده/نانخورند در برابر مرد تولیدکننده/نانآور. بر اساس این تعریف قالبی، اشتغال زن ماهیتاً با «زنانه بودن» در تعریف سنتی منافات پیدا میکند؛ تعریفی که اساساً زنان را نیروی کار به شمار نمیآورد. از این رو زن را به خاطر «تنها بودن با مرد» در محل کار که گویی ملک طلق جنس مذکر است نکوهش میکند. مغالطهی «قربانی»نکوهی در این موقعیتها، «فرادستی مردانه» در محیط کار را اصل قرار میدهد و قائل به بافت و زمینه غیرجنسی کار نیست. نیز این اصل مسلم را نادیده میگیرد که امنیت فضای مراوده کاری برای زنان و مردان مستلزم نگاه غیرجنسی به آن است. فضای کار تعریف و اصولی دارد و به منظور ارضای میل جنسی بر پا نمیشود. اما در تقسیم ناعادلانه فضا که «نگاه خیرهی مذکر» را مرجع قرار داده است، همهی فضاها اعم از خصوصی و عمومی بالقوه جنسیاند؛ از استودیوی کار تا سالن تئاتر، از دفتر روزنامه تا دانشگاه. در نتیجه همه فضاها این امکان را در خود دارند تا برای زنان و افرادی با هویتهای جنسی غیر از مرد دگرجنسگرا ناامن شوند. این فضاها هستند که انسانها را میسازند. پس بیرون رفتن/راندن زنان از فضاهای کاری نه فقط بر خود آنها که بر ساخت هویت مردان تاثیری انکارناپذیر میگذارد. منظور اینجا تعابیر فراروانشناسانه و احساساتگرایی نیست که زن را تلطیفکنندهی «فضای خشن» کار میپندارند. این دست انگارههای مجعول و جنسیتزده نیز همراه با فروکاستن زن به ابژهای جنسی، کار را پیشاپیش قلمروی مردانه سند میزنند. در این نگاه، زنان زائدهای بر سازمان مردانهی کارند که انتظار میرود با حضور خود به محیط طعم و تنوع بدهند. چنین کلیشهسازیهای سبکسرانهای، خوی وحشی و نیروی جنسی مهارناپذیر را نیز در مردان طبیعی جلوه میدهند و بر این اساس در مسیر تثبیت دوگانیهای دروغینی پیش میروند که خشونتورزی مردان و خشونتپذیری زنان را عادیسازی و تبعیض جنسی را تغذیه میکنند. ضعیف شدن امنیت فضای کاری، عقبنشینی بسیاری از زنان از محیط مسموم و خالی کردن میدان اشتغال و اجتماع را به دنبال دارد. با تکجنسیتی یا تکجنسیتمحور شدن فضاها و در فقدان مواجهه با واقعیتِ افرادی با جنسیتی دیگر، به تصورات خیالی و نقشهای جنسیتی کلیشهای[۵] میدان داده میشود و در نتیجه الگوهای فکری و عملی تبعیض بازتولید میشوند. اگرچه طراحی مکانهای عمومی از سوی نهادها و ساختارهای مدیریتی صورت میگیرد، مقاومت در برابر همکار شدن با بیعدالتیای که نتیجهی تقسیمبندی نابرابر فضاهاست، انتخابی فردی نیز هست که در صورت ممارست و مداومت امید است به تغییر تدریجی هویت فضاها و دموکراتیزه کردن آنها کمک کند.
پیچیدگی دیگری که به نظر میرسد آسیبدیدگان را دستبسته و دهاندوخته میگذارد، استفاده آزارگران از دلالتهای تازهترِ فضای کار و تحریف[۶] آن به میل خود است. در حالی که جاهایی که هم محل کار و هم خانهاند[۷] کاربری خلاقانه و اقتصادی از فضایی محدود را پیشنهاد میدهند، در دست آزارگران به دالهایی شناور و فاقد تعین، مکانهایی بلاتکلیف و تحریفپذیر بدل میشوند. این فضاها از سویی امنیت مفروض فضای کار را وعده میدهند و از طرف دیگر در لحظه میتوانند به فضای خصوصی میزبان بدل شوند. در این شرایط، مردان آزارگر که هم ساختاری نهادینه پشتوانه آنهاست و هم مالک خصوصی فضای کارند – که وهم بر حق بودنشان را حقیقت جلوه میدهد – «تعریفکنندهی فضا» هستند. بنابراین اختیار دارند تا به میل خود فضا را بازتعریف کنند و از در هم تنیدن فضای فردی و کاریِ خود فضایی تهی از دلالتی آشکار برسازند که متغیر و مخدوش است. در این میان به نظر میرسد آزارگران از فانتزی فالوسمحور حرمسرا تا انگارههای امروزی تداخل فضاها را به سود بهرهکشی جنسی مصرف میکنند.
در حالیکه بدیهی است حتی در فضای کاملا خصوصی خانه هم فرد حق تعرض یا برقراری اجباری رابطه جنسی با فرد دیگر را ندارد، دعوت به فضای شبهـکاری که قرار است مکالمهای درباره کار در آن رخ دهد، امنیت خاطری برای فرد دعوت شده و حاشیه امنیتی برای آزارگر فراهم میکند. پذیرش دعوت به فضای بینابینی کار/خانه، اتاق خصوصی در دفتر کار یا اتاق کار در خانه، مدعو آزاردیده را به مغالطهی دیگری درمیافکند که «زن آگاهانه دعوت را پذیرفته، پس خودش خواسته» مثال معروف آن است. فرد آسیبدیده باید بتواند فریبکاری این موقعیت ناروا را تحلیل کند تا همچون جامعه مسئولیت این تناقض را بر گردن خویش نبیند، به ملامت خود راه ندهد و حق اعتراض و تظلمخواهی را پیشاپیش از خود سلب نکند.
در واکنش به روایتهای آزار جنسی و تجاوز نظراتی به گوش میرسند که از اهمیت فضا میگویند و چنین مضامینی دارند: «پیامد افشاگریها بستن فضاهای ما است.» یا «هدف از انتشار روایتها، محدود کردن فضاها و فعالیت رشتههای هنری است.» همچنین: «نتیجهی روایت آزارگری، اعمال فشار بیشتر بر ما و تفکیک جنسیتی فضاهاست.» فارغ از آنکه این اظهارنظرها نفع شخصی و گروهی، و مصلحت قبیلهای را بر آگاهیبخشی عمومی و حتی همدردی با آسیبدیدگان مقدم میدانند، «ما»یی متحد و همهدف را نیز فرض میگیرند. «ما»یی که اساساً وجود ندارد. همچنان که «آنها»ی مرجع این اظهارنظرها کلی یکپارچه نیست. پرسش اینجاست که در دستهبندی «ما» و «آنها»، متعرضان و متجاوزانِ کموبیش نامآشنا کجا قرار میگیرند؟ آیا آزارگران خودشان را متعلق به طیفی از «ما»ی مفروض نمیدانند؟ آیا این اظهارنظرها آزارگران را در «ما» استتار نمیکنند و «ما» را با آزارگر یکی نمیانگارند؟ این «ما» شدیدا نیازمند بازنگری است تا نفع فردی و جمعی را به خواستی عمومی قلب نکند. «ما»ی پیش و پس از به بیان درآمدنِ روایتهای تعرض و تجاوز نمیتواند همان که بوده بماند. یکی از دستاوردهای این روایتهای دلخراش پرده بر گرفتن از توهم «ما» بودن است. «ما»یی در ظاهر متشکل از مردان و زنانی با طیفهای جنسیتی متعدد که در میدان اشتغال هرگز سهمی برابر از فضا نداشتهاند.
افزون بر این، این گونه اظهارنظرها گواهی میدهند که طی زمان، مناسبات نابرابر فرهنگ تبعیض و تجاوز به مثابه واقعیتی تغییرناپذیر و الگویی طبیعی پذیرفته میشود و به سطوح دیگر روابط تسری مییابد. دامنهی تاثیرگذاری آزار جنسی از رابطه آزارگر – آزاردیده یا رئیس – مرئوس فراتر میرود و مناسبات قدرت افشای آزار را برای «ما»ی پیرامون که مستقیماً همکار آزار نبودهاند نیز هزینهساز جلوه میدهد. به این معنا که زیست حرفهایِ گروهی در تداوم چرخهی سکوت آزاردیده و تبری آزارگر ممکن میشود. در شرایطی که افشای آزار جنسی موقعیت کاری کسانی دیگر را به خطر بیندازد یا دست کم هراس آن را ایجاد کند، وضعیت آزارگری به نفع حفظ موقعیت فردی به چالش گرفته نمیشود و پا بر جا میماند. شر منتشر میشود و «ما» را به خود میآلاید؛ مدافعان و موافقانِ این وضعیت نادرست را تولید میکند که نه الزاماً آزارگر بودهاند و نه آزاردیدهاند اما تداوم بهرهمندی از کار را در گرو بر هم نخوردن نظم موجود، نادیده گرفتن آزار یا سرپوش گذاشتن بر آن میدانند تا آرامش «خانوادهی کاری» بر هم نخورد. به کار بردن استعاره خانواده برای تعریف محیطی حرفهای با قصد رمانتیزه کردن کار، باجگیری احساسی و بهرهکشی عاطفی از کارکنان، مناسبات خانوادگی و حرفهای و تفاوتهای ساختاری مسلم آنها را رندانه خلط میکند. این نگاه انتقادگری را حاشیهسازی برای خواهران و برادران، پدران و فرزندان خانواده جا میزند تا به این ترتیب زبان نقد را پیشاپیش کوتاه کند. به نظر میرسد حیات خانواده در گرو حمایت از اعضا، حفظ اتحاد و رواداری با آنهاست. به همین اعتبار آزارهایی که در خانواده رخ میدهند در اکثر موارد برملا نمیشوند و به دلیل ترس از طرد شدن و در نتیجهی القای وظیفه محافظت از حریم خانواده، همان خانواده تهدیدگر و ناامن، رازی سر به مهر باقی میمانند. این گونه، نگاه ارزشی به رازداری و سکوت در نهاد قدسیشده خانواده زمینهساز تداوم آزار میشود. خانوادهانگاریِ فضای حرفهای نیز آشکارا تمامی آفتهای گفتهشده را در خود دارد. صیانت از کل به هر بها، مستلزم نادیده گرفتن حقوق شخصی افراد است. «خانوادهی کاری» حفظ ظاهر متحد و تظاهر به اقتدار را بر امنیت فردی و آزادی سخنگویی ارجح میداند. توجه به این واقعیت که روایتهای اخیر آزار و تجاوز همگی زمانی به بیان درآمدهاند که فرد آزاردیده کار را رها کرده و دیگر ارتباطی حرفهای با فرد آزارگر ندارد، گواه آن است که تا زمانی که حیات و ممات آزاردیدگان به محیط آزار وابسته است، افشاگری مجال بروز نمییابد.
نکتهی دیگر بیاعتنایی مطلق این نظرات به ضرورت نقد دروننگر و روگردانی از چالش انتقادی با خود، و دیگریهایش از بیم دیگری بزرگ است. به تعبیری این دست اظهارنظرها با ارجاع به نقض پیدرپی و عمومی ساختار کلان، چشم بستن بر نقض حقوق انسانیِ گروهی از افراد را اگر نگوییم مشروع، دستکم بیاشکال جلوه میدهند. گویی فراگیری نظاممند خشونت و آزار، مجوز ارتکاب به «خرده-آزار»گریهاست. ذهنیت[۸] مسلط بر این اظهارنظرها همان ذهنیتی است که عمل آزارگران از طریق آن لاپوشانی شده و به استمرار آزار انجامیده است. در واقع ذهنیت آزارگر هم که با توسل به تهدید به محرومیت از فضاهای حرفهای، آزاردیده را نسبت به آیندهی کاری خود بیمناک میکند و او را در برابر آزار جنسی به سکوت وامیدارد، همان ذهنیت حاکم بر اظهارنظرهای بالا است؛ همان ذهنیت کل مردسالار و بازتولید آن در مقیاسی دیگر که با برپایی وضعیت ناامنی بدنی و روانیِ مدام، زنان را بیصدا و حاشیهای میسازد. چنین نظامی با القای احساس فراگیر تقصیر و کاستی به واسطه جنسیت، واقعیت را این گونه صورتبندی میکند که همین حضور حداقلی زنان نیز به شرط اطاعت و خوپذیری ممکن میشود و در صورت نافرمانی، قدرت فرادست آنان را حذف میکند.
اضطراب «از دست دادن» که در این دست عبارات مشهود است نیز فراوردهی دلهرهافکنی نهادینهی قدرت مسلط است که «ما» را پیوسته در نگرانی از دست دادن نگه میدارد و مقاومت در برابر الگوی حاکم یا تن زدن از همداستانی با آن را پرهزینه یا بیفایده وانمود میکند. آزارگری و بیاعتنایی به آن، نمود تکثیر نگاه حاکم در ساحتهای فردی و اجتماعی، و هنجارپنداری و عادیسازی خشونتورزی و خشونتپذیری است. سکوت و تماشا در برابر مسئلهی آزار جنسی و ناامنی فضای کار برای زنان، به ویژه از سوی حلقههای کاری مرتبط با آزارگر، بیانگر گرایشی جمعی به بینظری و بیعملی و ماندن در حاشیه امنِ تثبیتشدگیِ حرفهای است که در خودداری از موضعگیری و گفتوگو دربارهی بحران نمود مییابد. سکوت بر پشتیبانی از آزار دلالت نمیکند، اما نیروی حیاتی خشکاندن نگرش انتقادی است که ضامن استمرار و فراگیری آزار است.
[۱] context
[۲] re-centralization
[۳] privilege
[۴] underprivileged
[۵] gender-stereotyped role
[۶] manipulation
[۷] Home-studio
[۸] mentality