بیدارزنی: تمام مدت دلآشوبه دارم. گاهی فکر میکنم کاش به جای پسرم، فرزند دختری میداشتم؛ یک قاتل بالقوه کمتر شاید! نفرتانگیز است که آدم دربارهی بچه خودش اینطور فکر کند. اما بهتر است این صفت را نسبت بدهم به شرایطی که اساساً باعث شده یک مادر به چنین چیزی فکر کند. به یاد کارگاهی که زمستان چهار سال پیش شرکت کردم میافتم. همان اول از ما خواستند دربارهی این سوال حرف بزنیم: فرزند دختر میخواهیم یا پسر؟ و خب، مجموعهای از جوابها و استدلالها جمع شد.
از این که مادری توانمند و فمینیست میتواند فرزند پسرش را که به دلیل بیولوژیای که با آن زاده شده در اجتماع دست بالا را خواهد داشت، با باورهای خودش بار بیاورد، تبدیل کند به مردی برابریخواه و نه اقتدارگرا چنان که معمول است. آنهایی که ساختارگراتر بودند انتقاد کردند که به عاملیت یک مادر وزن بیش از حد داده شد. بعضیها گفتیم که چون فرزند پسر در اطرافمان خیلی کم بوده، با رفتارهای توانمندکنندهی دختر بچهها بیشتر آشنا هستیم و تصورمان از فرزندمان فقط میتواند یک دختر کوچولو باشد. و کلی حرفهای دیگر و شادی و خندهی ما چند زن (و آن مرد تسهیلگر کارگاهمان که امتیازهایش کورش نکرده و به لطف مردانگی هژمونیک میدانیم که بابت فعالیت برابریخواهانهاش اغلب مجبور است هزار طعنه و تمسخر بشنود) که آخرش باعث شد از آن فضا بیرونمان کنند. شوقمان برای زندگی و همراهیمان در آن چند روز را به یاد میآورم و امتیازاتی که داشتیم و داریم، زنده ماندهایم، تحصیلکردهایم، تا حدی استقلال مالی داریم، برایمان محدودیتی وجود نداشته که آن لحظه آنجا نشستهایم…
حالا من و مردی که با او زندگی میکنم فقط از قتل رومینا حرف میزنیم و نه دیگران، آن هم به واسطه نزدیکی جغرافیایی مقتل او با جایی که ما زندگی کردهایم و احتمالاً بارها از وسط آن روستا گذشتهایم. همزمان که من مدام به این زنکشیها فکر میکنم و اینکه چقدر به درجات مختلف کشته میشویم و چقدر من میتوانستم آن قربانی باشم، همسرم دارد یکی از این کلیپهای نظرسنجی محض سرگرمی را تعریف میکند که در آن از دخترها میپرسیدهاند دوست دارند همسر آیندهشان چه خصوصیتی داشته باشد و آنها میگویند «اقامت خارج!». همسرم میگوید خب خودشان بروند درس بخوانند، سربازی که ندارند، باری روی دوششان نیست و منعی برای خروج از کشور ندارند…. اینها را میگوید که بگوید ببین دیگر حتی پول داشتن هم ملاک همسر مناسب نیست. دهن پر میکنم که بگویم حالا یعنی این سربازی نرفتن به جبران همه امتیازاتی که از زنها دریغ شده است… اما کلامم را وسط راه میخورم. خواهد گفت که منظوری نداشته و مگر من نمیدانم که خودش چقدر برابریخواه است. در واقع هم، من مهریهای ندارم و او عقدنامه را امضا کرده که بابت حق تحصیل و طلاق و اقامت و حضانت فرزند به من وکالت داده باشد؛ حتی برای نوشتن این چند مورد هم مجبور شد چند بار به دفترخانهچی بگوید که شما بنویس، من میخواهم حق انسانی که قانون ازش گرفته را بهش پس بدهم و انقدر طرف اراجیف گفت که کام هر دویمان تلخ شد. با این همه، همین مرد که تخصصش تحلیل سیستمها است، به نظرِ زنانی که لزوماً نخبه و روشنفکر نیستند که میرسد میگوید خب اینها که سربازی نمیروند، چرا خودشان دنبال رسیدن به هدف خارج رفتن نیستند. چیزی نمیشود گفت، جز عصبیت حاصلی ندارد. بیایید این سربازی هم ببرید زنان را. بعد همانطور مثل جاهای دیگر سانسورشان کنید، مثل شهادت در جنگ، مثل اسارت، مثل زنانی که پیش از اعدام مجبور به ازدواج با پاسدارها میکردید… اگر این سربازی رفتن است که آن همه امتیازات اجتماعی را نصیب مردها میکند، بفرمایید این دو سال از عمر ما را بگیرید و در عوض خونمان را نریزید لطفاً!
پ.ن. ما به میل خودمان نرفتهایم سربازی؟ مطالبه به جای آن که به سمت برداشتن این ستم به مردان جوان و تبدیل آن به پروژهای در خدمت خیر جمعی برود، شده طلبکاری از زنان که هزار خدمت ریز و درشت میکنند و آخر هم کسی میآید میگوید: شما که کاری نمیکنید!