بیدارزنی: در اسفندماه سال ۱۳۹۷ در سایت بیدارزنی مطلبی با عنوان «اتیسم در دنیای نابرابریها» (شرافت و تقیخان، ۱۳۹۷) منتشر شده که میتوان به میانجی آن دربارهی برخی باورهای مربوط به اوتیسم ملاحظاتی را پیش کشید و بررسی کرد.
پیش از ورود به موضوع لازم است اشاره کرد اینکه نگارندگان مطلب فوق به موضوع اتیسم پرداختهاند و سایت بیدارزنی آن را منتشر کرده اقدامی نویدبخش، قابل تحسین و با اهمیت است. بنابراین آنچه در پی میآید از باب مشارکت در ادامه یافتن طرح مساله و تدقیق آن است. همچنین از پیش باید تاکید کرد که گفتارهای روانپزشکینه و روانشناختی در حوزهی معلولیتهای ذهنی، خصوصاً در ایران، سلطهای همهجانبه دارند و به فارسی جز چند یادداشت و مقاله از خود افراد اتیستیک (به عنوان نمونه ن.ک آسپی، ۱۳۹۸؛ ۱۳۹۹؛ براری، ۱۳۹۶) یا پژوهشگران جریان انتقادی در مطالعات اتیسم (به عنوان نمونه ن.ک روی گرینکر، ۱۳۹۹) که مشخصاً نگرشهای رایج درباره اتیسم و آسپرگر را به چالش میکشند و چند کتاب و فصل ( به عنوان نمونه ن.ک زرینکفشیان، ۱۳۹۵؛ پورمحمدی،۱۳۹۸؛ روی گرینکر، ۱۳۹۹؛ و فصل ۱۱ در استنلی و دیگران، ۱۳۹۶) که حاوی انتقاداتی به نگرشهای ذاتگرای پزشکینه در حوزهی معلولیت هستند، تقریباً ادبیات انتقادی دیگری تولید نشده است و صداهای انتقادی در حاشیه هستند. از این حیث دور از انتظار نیست که مطالبی که در این زمینه نوشته میشوند، فرض را بر آن بگیرند که ادبیات جریان غالب بدون چالش است، چرا که توافقی همگانی روی آن وجود دارد. در این مطلب، به میانجی نگاهی به برخی از مسائل طرح شده در مطلب منتشر شده در سایت بیدارزنی، به ترتیب به مباحث زیر پرداخته خواهد شد: ابتدا دربارهی اصطلاح «درخودماندگی» و موضوع انزوای افراد اتیستیک نکاتی طرح میشود. سپس به مفهوم «همدلی» که اغلب فقدان آن را در اتیسم برجسته میکنند پرداخته خواهد شد. در ادامه با شکافتن مفهوم اختلال سعی میشود تا مدل اجتماعی از اتیسم تبیین شود و به مسئلهی مادران کودکان اتیستیک و نقش دولت و خیریهها اشارهای میشود. در انتهای مطلب نیز با اشاره به مسائل معرفتی و روشی در عصبشناسی، چالشهای مربوط به بالاتر بودن نرخ اتیسم در پسران در مقایسه با دختران مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
«در» خودماندگی، فقدان «همدلی»: از کجا «در» خودماندن؟ کدام همدلی؟
در ادبیات روانشناسی جریان اصلی از اصطلاح درخودماندگی برای توصیف اتیسم استفاده میشود. استفاده از این عبارت از دو جنبه مسئلهدار است. نخست آنکه درخودماندگی، ترکیبی دقیق نیست. روانشناسان جریان اصلی که معمولاً نگرشهای ذاتگرا و هنجاری به رفتارهای انسانی دارند، محدودههای هنجاری برای رفتارهای انسانی تعریف میکنند و رفتارهای خارج از آن محدودهها را رفتارهای نابهنجار میدانند. بنابراین در مواجه با طیف اتیسم نیز بر وجود نوعی اختلال تاکید دارند که مهمترین شاخص آن را فقدان توانایی در تعامل اجتماعی و همدلی میدانند. چنین نگرشی علاوه بر آن که متضمن مواجههی غیربرساختگرا با امر هنجاری است و تبعات هستیشناسانه و معرفتشناسانهی گستردهای دارد، از جمله تأیید ضمنی منطقی مشابه با منطق کلیشهسازیهای قومیتی، جنسیتی، طبقاتی و …، مفروضاتی کلیشهای دارد که خود نیز محل بحث هستند.
برخی از پژوهشگران، گرچه کمتعدادند و خارج از جریان اصلی، نشان میدهند مدعای فقدان تعامل اجتماعی و همدلی مبتنی بر مفروضاتی پرچالش است. مثلاً یکی از افراد اتیستیک دارای عملکرد[۱] بالا توضیح میدهد که اضطراب ناشی از حضور در جمع و زندگی روزمره یکی از عواملی است که افراد اتیستیک را به سمت انزوا سوق میدهد. در واقع هنگامی که فرد اتیستیک از امکان مدیریت اضطرابهایی که حضور در جمع برای او ایجاد میکند برخوردار نیست، ترجیح میدهد که از جمع کناره بگیرد تا با اضطراب روبهرو نشود. حال اگر جمعی حساسیت کافی به موضوع تنوع عصبشناختی داشته باشد و آگاهانه سعی کند تا عوامل موثر بر ایجاد اضطراب را کاهش دهد، مثلاً رفتارها و مناسبات حاکم بر جمع را تعدیل کند، آیا همچنان شاهد کناره گرفتن افراد اتیستیک به عنوان یک استراتژی اجتناب از اضطراب خواهیم بود؟ بگذارید یک مثال بزنم، مثلاً بوی تند عطرهای افراد حاضر در یک جمع ممکن است فرد اتیستیک را دچار انباشت بیش از حد حسی کند و این موضوع در ترکیب با مثلاً اصرار به حاضران به او برای رقص و نورهای تندْ منتهی به فروریزیش[۲] روحی فرد شود.
فرد اتیستیک معمولاً پیشبینیهایی از شرایطی دارد که میتواند فروریزیش روحی به همراه داشته باشد، بنابراین از قبل میداند که نباید به آن مهمانی یا جمع رفت. از سوی دیگر رفتارهای قضاوتگر نیز ممکن است موجب شود تا فرد اتیستیک از جمعها کناره گیرد. بسیاری از افراد آسپرگر و اتیستیک برای پرت کردن حواس خود از انباشت بیش از حد حسی، از رفتارهای تکراری، مانند تکان دادن دستها استفاده میکنند. چنین رفتاری بیبروبرگرد در جامعهی سالمسالار و تواناسالار موجبات خنده و تمسخر و حرفهای درگوشی دیگران را فراهم میکند. همین موضوع احساس امنیت فرد اتیستیک را کم میکند. حتی فردی غیراتیستیک هم در صورتی که بداند دیگران درباره ویژگی ظاهریاش (مثلا اندازه دماغ یا قد و …) یا تکه کلامهایش پشت سر او حرف میزنند و او را مسخره میکنند، به احتمال خیلی زیاد از آن جمع فاصله میگیرد. بنابراین چنین گوشهگیریهایی چندان هم چیز عجیبی نیست و در اینجا این گفتار روانپزشکینه است که موضوع را اختلال جا میزند. بخش دیگری از مسئله، مربوط به موضوع تمرکز است. افراد اتیستیک معمولاً روی چیزی که درگیر آن هستند تمرکز زیادی میکنند، ممکن است صداهای اطراف را نشنوند یا به برخی محرکهای بیرونی پاسخ ندهند. این نیز یکی از دلایلی است که نگرشهای هنجاری روانشناختی فردگرا که دنبال تعریف نمونههای «سالم» و «ایدهآل» از انسان و برچسبزنی بر دیگران هستند، برای توجیه درخودمانده خطاب کردن افراد اتیستیک از آن استفاده میکنند. با این حال تنها موضوع در این رابطه این است که فرد اتیستیک تمام فکر و ذکرش موضوعی خاص است و حفظ تمرکز خود را به آن موضوع ترجیح میدهد. اما اغلب افراد اتیستیک همین که متوجه شوند که فردی دیگر در آن موضوع اطلاعات زیادی دارد یا به آن علاقهمند است، فضایی که دور خود برای حفظ تمرکز و پرداختن به علاقهشان ایجاد کردهاند را میگشایند و آن فرد دیگر را هم وارد فضای خود میکنند.
دربارهی همدلی باید به این نکته توجه کرد که افراد اتیستیک معمولاً دارای آلکسیتایما نیز هستند. این به آن معناست که هم در فهم احساسات طرف مقابل خود، اگر آن احساسات به صورت مستقیم بیان نشود، با دشواری روبهرو میشوند و هم تنها به صورت لفظی میتوانند احساسات خود را بیان کنند که البته چون در جامعه بیان همه احساسات به صورت لفظی امری پذیرفته نیست، خود این موضوع منجر به نوعی سرکوب و سانسور درونی در فرد اتیستیک نیز میشود. حالاتی که عموم جامعه در چهرهی خود به عنوان نشانههای غیرکلامی ارتباطی پدیدار میکنند، اغلب قراردادی هستند. اما حتی اگر آنها را طبیعی هم قلمداد کنیم، هیچ نکتهی هنجاری اصیلی دربارهی آنها وجود ندارد. مثلاً در همکشیده شدن ابروها موقع دلخوری واجد ارزش نیست. دو نفر میتوانند قرارداد کنند که موقعی که از هم دلخور میشوند ابروهایشان را بالا ببرند و این بالا بردن ابروها یا درهمکشیدن آنها برتریای نسبت به هم ندارند.
از سوی دیگر، همدلی در معنای رایج هنجاریاش، بر خلاف ظاهر فریبایش میتواند سویهای تاریک هم داشته باشد. موضوع همدلی بر اساس تعریف رایجْ افرادی هستند که از نزدیکاناند. به عبارت دیگر همدلی مؤثر مد نظر روانشناسی بیشتر در رابطه با خویشان و نزدیکان و دوستان اتفاق میافتد و دایرهی بزرگتر آن به ترتیب میتواند شامل همشهریها، افراد همقومیت، همزبان و همنژاد شود. در اینجا آشکارا با ترکیب یک حس انسانی (با تسامح از بحثهای مربوط به میزان برساخته بودن خود این حس و میزان ارزشمندی آن میگذریم) و برساختهای اجتماعی مربوط به خون، فرهنگ، زبان و رنگ پوست روبهروییم. سوی دیگر همدلی، طرد و نادیده گرفتن و دیگریسازی است. در واقع هرقدر همدلی فردی افرادِ از لحاظ عصبشناختی همگون (نوروتیپیکال)[۳] با نزدیکان خود بیشتر باشد، نادیده گرفته شدن یا فاصلهگذاری روانی با سایر انسانها که خویشی و آشنایی و پیوندی با آنها وجود ندارد میتواند افزایش یابد. این بدان معناست که همدلی مبتنی بر تعریف رایج نه تنها ممکن است راهنمای اخلاقی مناسبی نباشد، بلکه میتواند قضاوت اخلاقی را با معیارهای نادرست دچار انحراف کند (برای اطلاعات بیشتر ن.ک Bloom ۲۰۱۷). بنابراین همدلی با تعریف موجودش میتواند محل بحث باشد. از سوی دیگر همدلی علیرغم مدعاهای روانشناسان و تستها و تعاریف استاندارد شده، همچنان مفهومی گنگ و غلط انداز است. به عبارتی آن چه که از آن به عنوان همدلی در روانشناسی یاد میشود واجد یک تعریف مشخص است که تستی مشخص میتواند آنرا اندازه بگیرد. اما معلوم نیست چرا باید این مفهوم را همدلی بنامیم و به کدام اعتبار آن را درستتر از یک تعریف دیگر بدانیم. به عنوان مثال برخی پژوهشگران از دو نوع همدلی نام میبرند: همدلی عاطفی و همدلی شناختی و تفکیک و تعریف دقیق آنها را ناممکن میدانند. در واقع باید توجه داشت که آن تلقی روانشناختی رایج از همدلی، از سه جهت مسئلهدار است، یکی اینکه آن را عقلانیتی انسانی فرض میکند، دیگر آنکه آن را بیچون و چرا مفید میداند و در نهایت آنکه آنچه که همدلی تعریف میشود و اندازه گیری میشود در هر حال نمود بیرونی آن تعریف است (Nicolaidis et al. 2018). موضوع این نیست که فقدان همدلی را مطلوب بدانم، موضوع این است که توجه کنیم همانطور که ریموند ویلیامز[۴] در مقدمه کتاب کلید واژهها (۱۹۸۳) توضیح میدهد تعاریف چیزهایی که ممکن است بدیهی انگاشته شوند و کلید واژگان مورد استفاده دربارهی مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تا چه حد میتوانند محل بحث بوده و تبعات هنجاری و بیرونی به همراه داشته باشند.
علاوه بر اینها، این تعریف آشکارا در خدمت توجیه نگرشهای کلیشهای است و عاری از هرگونه حساسیتی به لایههای تودرتوی ستم و تبعیض و تحمیل علیه افراد اتیستیک. گیریم این تعریف هنجاری از همدلی اصیل باشد، اما بد نیست نگاهی به موقعیت خود افراد اتیستیک بیاندازیم.
اگر فردی تشخیص اتیسم گرفته باشد، معمولاً با مجموعهای از مداخلات روانپزشکی و روانشناختی روبهروست که سعی دارند او را درمان و «خوب» کنند، کنترلش کنند و کارهای «درست» را یادش بدهند. نتیجه چه خواهد بود؟ چنین کردارهایی علناً و ضمناً دال بر نامطلوب بودن فرد و ماهیتی تنبیهی-بازپروری دارند. حال پرسش این است فردی که جامعه، خانواده و اطرافیان بدین شکل او را نامطلوب میدانند و سعی در اصلاحش میکنند، چه همدلیای باید با این جامعه، خانواده و اطرافیان از خود نشان دهد؟ اگر هم آن فرد تشخیص دریافت نکرده باشد، در برابر رفتارهای دیگرانی که معمولاً او را به خاطر صراحت، نداشتن ارتباط چشمی و خشک بودن طرد میکنند و نادیده میگیرند، چگونه باید احساس همدلی نشان دهد؟ در واقع مدعای نبود همدلی در افراد اتیستیک بدون توجه به این که جامعهی سالمسالار و تواناسالار چه ستمها و تبعیضهایی را به افراد اتیستیک تحمیل میکند، خود نیز تواناسالارانه و سالمسالارانه است.
«اختلال فردی» یا مسئله اجتماعی؟
یکی دیگر از ملاحظات مربوط به «اختلال» خواندن اتیسم است. در این که آیا معلولیتها از جمله معلولیتهای ذهنی اختلال هستند یا نه جامعهشناسان و کنشگران حوزهی معلولیت مناقشات فراوان کردهاند. اختلال دانستن اتیسم و سایر معلولیتها، چه جسمی و چه ذهنی، همچنان حرکت در مدار همان گفتار روانپزشکینه است. مسئله اینجا ابداً مربوط به نزاکت سیاسی و در سطح زبان نیست. نزاکت سیاسی دنبال چال کردن مسئله و عادی نشان دادن شرایط است و همین منجر به ابداع اصطلاحات عجیب و غریب مانند توانپو، توانجو، توانخواه و … یا فرشته خطاب کردن افراد دارای معلولیت میشود که این توصیف آخری در مطالعات معلولیت ماسکی سفید/روشن تلقی میشود که به صورت ضمنی همچنان اشاره به نقصان و عدول از قاعده دارد، زیرا سعی میکند با صورتکی مثبت، جای نقصان را بپوشاند. در واقع مسئلهی استفاده از اختلال بار ارزشی و داوری هنجارین و ذاتگرایانه نهفته در این اصطلاح است که نقصانی را به فرد نسبت میدهد و آن را علت مسائل بعدی فرد میداند. البته وجود عارضه، محدودیت یا تفاوت در افراد دارای معلولیت، از سوی خود کنشگران دارای معلولیت و مطالعات انتقادی معلولیت نیز انکار نمیشود و مخالفتی هم با این وجود ندارد که ممکن است نبود آن عارضه یا تفاوت آزادی عملی بیشتری در جهان برساخته به فرد دارای معلولیت بدهد. اما این که وجود عارضه یا تفاوت را نقصان و اختلال بدانیم، در واقع به معنای بیتوجهی به این است که آنچه ایجادکنندهی معلولیت است، نه ویژگیهای فرد دارای معلولیت بلکه جامعهی برساختهی افراد غیرمعلول است. تصور کنید که انسان مانند برخی از موجودات توانایی دید در شب داشت، آن وقت اگر انسانی با توانایی دید در شب به دنیا نمیآمد، احتمالاً معلول طبقهبندی میشد. در صورتی که فرض این مثال یعنی دید در شب واقعیت داشت، شاید اصلاً سرنوشت جامعه بشری تغییر میکرد زیرا ممکن بود هرگز لامپ خلاء اختراع نشود و در این صورت جان ماکلی و جان آدام پرسپر نمیتوانستند ماشین انیاک را بسازند که بر اساس نظام دودویی (بیتهایی که خاموش و روشن یا صفر و یک هستند) و به وسیلهی استفاده از لامپهای خلأ کار میکرد که خاموش و روشن بودنشان در مدار پردازش اطلاعات را ممکن میکرد. البته ممکن بود آنها یا دیگرانی راه دیگری بیابند، یا قبل از آنها برای کاربردهای دیگری جز روشنایی لامپ خلاء اختراع میشد، اما ممکن بود چنین اتفاقی نیافتد و مسیر پیشرفت تکنولوژی به گونهای دیگر رقم بخورد.
از همین روست که در مدل اجتماعی نسبی دربارهی معلولیت بر سه موضوع به همپیوسته تاکید میکنند: معلولیت عدم انطباق میان فرد و محیط است، بسته به موقعیت است زیرا افراد الزاماً در هر موقعیتی دارای معلولیت نیستند، در تعیین خط مرزی بسیاری از تعاریف مربوط به عارضهها شاهد تصمیماتی نسبی و بدون قاعده هستیم (ن.ک Thomas, 2004). یا در مدل اجتماعی معلولیت اساساً معلولیت را نه مسئلهای ذاتی، بلکه تخاصم محیط و جهان برساخته، جهان با برخی ویژگیهای خاص جسمی و ذهنی میدانند و سخن از مناسبات و جامعهی ناتوانساز و معلول ساز به میان میآورند. تصور کنید اگر برساخت مورد پذیرش و مطلوب ما از کار، انجام فعالیت اقتصادی روزانه ۹ ساعت، ۵ یا ۶ روز در هفته و ۱۱ تا ۱۲ ماه در سال باشد، آن وقت باید به خاطر پریود، زایمان یا شیردهی، زنان را به صورت دائمی یا مقطعی فاقد ویژگیهای ذاتی کافی بدانیم که فردی را واجد صلاحیت برخی از کارها میکند (برای تحلیلها و مصداقهای مشابه ن.ک به Wendell, 1996) اما جنبشهای اجتماعی زنان چنین نگرشی را به چالش کشیدهاند و و نشان دادهاند که محیط و شرایط کار باید به گونهای تغییر کند که متناسب با نیاز زنان باشد. یا مثالی دیگر: اگر یک فرد شنوا در جمع افراد ناشنوا قرار گیرد و زبان اشاره بلد نباشد، با وضعیتی مواجه میشود که مشابه وضعیت افراد ناشنوا در جمع افراد شنواست.
در بخشی از مطلب منتشرشده در سایت بیدارزنی، دربارهی مادران کودکان اتیستیک (که بهتر است به جای «مادران اتیسم» از عبارت مادران کودکان/افراد اتیستیک یا دارای اتیسم استفاده شود) اشارههایی به موقعیت این مادران و نابرابریها و فشارهایی که متحمل میشوند شده است. اما ممکن است اینطور برداشت شود که این بیان سویههایی سالمسالارانه دارد. در متن آمده است: «نیازها و رفتارهای خاص کودکان اتیسم[[۵]]، تنش زیادی برای خانواده میآورد که امکان دارد بر روابط آنها با کودک تأثیر بگذارد». پرسش این است که آیا این رفتارهای خاص کودکان اتیستیک است که منجر به تنش برای خانواده میشود یا کالبد شهر و اماکن، انتظارات اجتماعی و ارزشهای فرهنگی؟ ضرورت دارد از مسائل زنان و ستمی که به آنان در قالب نقشهای مادری و مراقبتی و انتظاراتی که در جامعه مردسالار از آنان در قالب نقش مادری دارد سخن گفت اما در کنار آن باید در صورتبندی مسئله تا جای ممکن از بیانی که حمل بر وجود سویههای سالمسالارانه میشود پرهیز کرد. البته توصیف صادقانه و دقیق نویسندگان از واقعیت اجتماعی در جملات بعدی نشان میدهد که مشکل کودکان اتیستیک نیستند و مسئله انتظارات اجتماعی و هنجارهای برساخته هستند که هم کودکان اتیستیک را هدف حملهی خود قرار میدهند، هم مادران این کودکان را.
در ادامهی مطلب بر ضرورت آگاهی بخشی تاکید میشود. این تأکید به خودی خود تأکیدی ضروری است و در مواردی مانند آنچه در متن به درستی دربارهی افسانهپردازیهای برونو بتلهایم (۱۹۷۲)[۶] دربارهی مادران یخچالی گفته شده، همین آگاهیبخشیهای اولیه کاهش داغ ننگ و فشار روانی بر مادران کودکان اتیستیک را در پی داشته است، اما باید به محتوای آگاهیبخشیها نیز توجه کرد.
آموزش دربارهی مسئلهی اتیسم آشکارا در انحصار روانشناسی، آن هم گرایشهای کمابیش فردگرا در روانشناسی است. در واقع کلیشهها، ضدآگاهیها و نگرشهای معلولیتستیزی که مبتنی بر مراقبت و تنبیه، بیمارانگاری و ناتوانسازی هستند گاهی محتوای اصلی این آموزشها را تشکیل میدهند، کافی است فقط نگاهی بیندازیم به سایتها و کانالها و صفحات مجازی و کتابهایی که علاوه بر پیشنهاد روشهایی که اثباتشده اثربخش نیستند، مدام در حال ارائهی راهکارهای درمانی و فردی و کسب درآمد از طریق تبلیغ فروش کتاب و خدمات هستند.
از سوی دیگر مطلب بر تخصصی بودن آموزشهای مربوط به اتیسم تأکید دارد. این تخصصی پنداشتن موضوع در واقع یکی از راهبردهای گفتار روانپزشکینه است که به میانجی آن سلطهی بیچون و چرای خود بر معلولیتهای ذهنی را حفظ میکند. پیچیدگی مؤید تخصص نیست. اتیسم مانند بسیاری از مسائل دیگر در زندگی روزمره پیچیدگیهای فراوانی دارد. مثلاً رابطهی عاطفی و عشق موضوعاتی پیچیده هستند، اما ما بر هیچ کدام برچسب تخصصی نمیزنیم (گرچه این هم در سالهای اخیر با دستاندازی «روانشناسی موفقیت» به حیات بشری و فرایند رو به فزونی روانشناختی شدن زندگی روزمره بدل به موضوع همایشها و شیادیها شده است). بسیاری از خودمدافعهگران اتیستیک بر این تاکید دارند که آنچه درباره اتیسم اهمیت دارد، نه تخصص، بلکه پذیرش این است که در درجهی اول بپذیریم افراد اتیستیک تفاوتهایی عصبشناختی با دیگران و حتی با یکدیگر دارند (تکیه کلام آنها این است که اگر یک فرد اتیستیک دیدید، فقط یک فرد اتسیتیک دیدهاید و این به آن معناست که باید از تعمیم، انتظارات مشابه و … خودداری کرد). در درجهی دوم نیز ضرورت دارد متوجه این باشیم که مناسبات و ساختارها و کالبدهای اجتماعی و فرهنگی جامعه توسط افراد عصب همگون شکل گرفته است، بنابراین بسیار طبیعی است که افراد اتیستیک با این مناسبات و ساختارها و کالبدها نسازند و لازم باشد که همه این مناسبات، ساختارها و کالبدها طوری تنظیم شوند که پذیرای افراد اتیستیک هم باشد.
نکتهی دیگر که در متن به آن اشاره شده است، مسئلهی ضریب هوشی است. آنچه از آن به عنوان ضریب هوشی یاد میشود، غیر واقعی نیست و نمیتوان آن را انکار کرد. اما باید توجه داشت که این واقعیت میزان دارا بودن مهارتها و توانایی خاص را بازتاب میدهد و متأثر از انتظارات و معیارهای سالمسالارانه و سرمایهداری شکل گرفته است، همهی مهارتهای بشری و تنوع تواناییها را پوشش نمیدهد. ضمن آنکه گرچه میتوان سطح برخی مهارتها را سنجید، اما این سنجش به ما اجازه نمیدهد که دارا بودن سطحی از آن مهارت را برتر و پستتر از دارا بودن سطحی دیگر از آن مهارت بدانیم.
دولت و خیریهها در کدام مدل معلولیت؟
متن اشارهای بسیار به جا و درست درباره اتیسم در جامعهی نئولیبرال دارد. تقریباً تمام انجمنها، نهادها و کلینیکهایی که با اتیسم سر و کار دارند اتیسم را بدل به موضوعی پولساز کردهاند و این فقط مختص ایران نیست (ن.ک روی گرینکر، ۱۳۹۹). البته باید به این هم اشاره کرد که گرچه آنچه به درمان دارویی موسوم است، اقدامی تسکینی است و در شرایطی که جامعه سالمسالار نه تنها ارادهای برای تغییر خود ندارد بلکه فرایندهای طرد در آن با شدت بیشتری پیش میروند، شاید مصرف دارو بتواند با تخدیر کمی از فشارهای عصبی و و روحی بکاهد که به کودکان اتیستیک و خانوادههایشان وارد میشود، اما این راه حلی پایدار و ساختاری نیست. حتی اگر این موضوع اجتنابناپذیر باشد، باز هم نمیتوان از لزوم برافتادن مناسبات معلولیتستیز و سالمسالار صرف نظر کرد.
در جای دیگری از متن اشاره شده است که تعداد کودکان اتیستیک زیاد است و خیریهها از پس خدمات بر نمیآیند و این کار، کار دولت است. خیریهها گرچه در تسکین ممکن است مفید باشند، اما واقعیت آن است که مداخلهی خیریهای چه از سوی نهادهای خیریه باشد و چه کمکهای بندهنوازانهی دولتی، مداخلهای ارتجاعی است، چه تعداد گروه هدف و ظرفیت خیریهها متناسب باشد چه نباشد، چه خیریهها مستقلاً کار کنند چه کمک حال دولت باشند.
در واقع مسئولیتپذیری دولت کافی نیست، و ضرورت دارد که کنترل و رهبری این حوزه به صورت کامل از دست روانشناسان و روانپزشکان خارج شود. تاریخ روانپزشکی و حتی مداخلات امروزی آن به ما نشان میدهد، روانپزشکان و روانشناسان جریان اصلی آخرین افرادی هستند که میتوان بدانها در رهبری مواجه جامعهی بشری با معلولیتهای ذهنی اعتماد کرد. آنها نه تنها تا به امروز از متحدان قدرتها در انقیاد گروههای مختلف اجتماعی بودهاند، بلکه همیشه یکسانسازی، ایجاد اعتیاد به داروهای آرامبخش، حبس و تفکیک را به عنوان راه حل پیش روی ما گذاشتهاند.
چالشهای معرفتی در بارهی نرخ جنسیتی اتیسم
نکتهی پایانی که لازم است دربارهی مطلب مورد بحث به آن اشاره شود مربوط به بالاتر بودن آمار پسران اتیستیک در مقایسه با دختران اتیستیک است. این مدعا یکی از چیزهایی است که معمولاً با ارجاع به عصبشناسی و روانپزشکی بازتولید میشود. قبل از آنکه به خود این موضوع بپردازیم، لازم است به دو مثال کوتاه که یکی درباره مغز مردانه و زنانه و دیگری درباره توصیف و سببشناسی اتیسم است نگاهی بیاندازیم.
اساساً بسیاری از روشهای سنجش و تشخیصْ مبتنی بر معیارهای فاقد حساسیت جنسی و جنسیتی و اجتماعی هستند. بسیاری از این تفکیکهای مربوط به مغز مردانه و زنانه رسوبات افسانهپردازیهای جنسپرستانهی قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی هستند که تداوم یافتهاند و در صورتبندی یافتههای تجربی به گونهای ایفای نقش کردهاند که بر تفاوتهای مغز مردانه و مغز زنانه تأکید شود.[۷] در حالی که اگر از آن سوی ماجرا بنگریم و حتی اگر معتقد باشیم ممکن است تفاوتهایی وجود داشته باشود، تشابهات آنقدر زیاد هستند که تفاوتهایی که ممکن است بدان اعتقاد داشته باشیم ناچیز خواهند بود، ضمن آنکه اساساً رسوبات ذاتگرایانه (و نه برساختگرایانه) دربارهی مغز مردانه و مغز زنانه نقش مهمی در تفسیر همبستگیها میان متغیرهای مطالعات تجربی دارد. جینا ریپون، عصبشناس و استاد تصویربرداری عصبی شناختی در دانشگاه استون بیرمنگام، سال میلادی گذشته کتابی با این موضوع منتشر کرده است. او توضیح میدهد که مطالعات جریان اصلی درباره مغز مردانه و مغز زنانه، نمیتوانند به این سوال پاسخ دهند که آیا این همه تفاوتهایی که برشمرده میشوند ناشی از مذکر و مونث بودن هستند؟ و آیا همهی این تفاوتها اثراتی شناختی دارند؟ (Rippon, 2019). ریپون همچنین روی نکتهی پررنگ دیگری دست میگذارد. بسیاری از آزمایشهای مربوط به اثرات هورمونها و عملکردها و واکنشهای عصبشناختی روی حیوانات انجام میشود و نه انسانها، اما جز آن که گاهی خود عصبشناسان تحت تاثیر رتوریک جنسمحور پژوهشهای خود قرار میگیرند (مثلاً وقتی در موردی متوجه میشوند که تفاوتی در عملکرد مغزی وجود ندارد، با ارجاع به پژوهشهای قدیمیتر مدعی میشوند که مغز زنان در حال بهبود عملکرد خود است!)، روزنامهنگاران بیمسئولیت بدون مطالعهی کامل و درست مطالعات عصبشناختی تیترها و گزارشهای عجیب و غریب منتشر میکنند. مثلاً در موردی، در گزارش کردن مطالعهای که اساساً روی موشها بود، خبرنگار نمونهی مذکر و نمونهی مونث را بدل از انسان مذکر و انسان مونث گرفته و تیتر و گزارشی درباره مغز انسان آماده کرده است (به عنوان نمونه ن.ک فصل ۱۳ در Rippon, ۲۰۱۹ ).
ریپون به ما نشان میدهد عصبشناسی و روانپزشکی بر خلاف آنچه از دور مینماید، یعنی «علمی بودن»، و استواری بر «واقعیتهای تجربهپذیر و قابل اندازهگیری» و «بیطرفی» یا «فاقد پیشفرض بودن» میتوانند بسیار جنسزده و مبتنی بر پیشفرضها و کلیشهها باشند.
ریپون البته تنها نمونه نیست. خود نظریات عصبشناختی در توضیح علت اتیسم و بر شمردن علایم آن نیز نشان میدهند که چهطور نحوهی کنار هم قرار دادن شواهد تجربی و تفسیر آنها متاثر از مفروضات پیشینی هستند. مثلا رویکرد ضعف هماهنگی مرکزی[۸]، نظریهی کژکارکردی اجرایی[۹]، نظریهی «کورذهنی»[۱۰]، و نظریهی عصب-روانشناختی نورونهای آینهای شکسته[۱۱] سعی دارند که اتیسم را تعریف و توصیف کنند و همه نیز به شواهد تجربی اشاره دارند، اما اولاً باید پرسید که چهطور شواهد تجربی دربارهی پدیدهای قابل اندازهگیری (از نظر عصبشناسی جریان اصلی) میتوانند تا این حد متفاوت تبیین شوند؟ از طرف دیگر، سببشناسیهایی که در علوم تجربی برای اتیسم انجام شدهاست، همچنان جامع و مانع نیستند، جمعی از پژوهشگران و کنشگران حوزهی مطالعات انتقادی اتیسم در یک مقالهی مشترک (O’dell et al., 2016) از سه رهیافت در سببشناسی اتیسم نام میبرند: جستوجوی ویژگیهای مغز اتیستیک، جستوجو در ژنوتیپها (سببشناسی ژنتیک) و بررسی چندابتلایی[۱۲]، آنها در ادامه توضیح میدهند که[۱۳]:
لرد و جونز[۱۴] (۲۰۱۲, ۴۹۱) اشاره میکنند که باوجود خوشبینیها دربارهی یافتههای تصویربرداری عصبی کارکردی و تصویربرداری عصبی ساختاری، «این رهیافتها به ندرت دادههایی در سطح فردی ارائه میکنند، همچنان فاقد معیارهای پذیرفتهشدهاند یا امکان تکرارپذیری در زمانها و مکانهای مختلف ندارند … و به ندرت برای این سؤال که آیا این یافتهها مختص به اختلال طیف اتیسم (ADS)[15] است یا نه پاسخی دارند[[۱۶]]». همانطور که نِیْدسن (Nadesan 2005, 172) اشاره میکند «موقعیت اکنون پژوهشی نمیتواند هیچ پاسخ صریح، نتیجهبخش و قابل تعمیمی برای سؤال علت ایجاد اتیسم فراهم کند». توافقی هم درباره اینکه از چه روشی باید در مداخلات بالینی[۱۷] استفاده کرد وجود ندارد (Feinberg and Vacca 2000; Newschaffer and Curran 2003). اما همانطور که کلوئی سیلورمن[۱۸] (۲۰۱۲, ۱۵۵) یادآوری میکند «با اینکه پژوهشگران در یافتن تفاوتهای ساختاریِ واقع در نواحی مشخص [مغز افراد اتیستیک] دچار مشکل هستند، اما اتیسم به عنوان اختلال ژنتیکی مغز شناخته میشود».
سخن این نیست که باید علم عصبشناسی را دور بیندازیم یا آن را نفی کنیم و دستاوردهای آن را نادیده بگیریم. بلکه بحث بر سر این است که به راحتی زیر بار هر تببینی نرویم که خود را مبتنی بر شواهد تجربی معرفی میکند، مگر آنکه نقادانه آن را، خصوصاً از این حیث که چگونه و با چه تعاریف و معیارهایی دادهها را جمعآوری میکند، چهطور آنها را گزینش میکند و با چه صورتی آنها را کنار یکدیگر میچیند و در نهایت تحلیل میکند، مورد پرسش و بررسی قرار دهیم.
حال به بحث اصلی باز میگردیم، یعنی اینکه آیا اتیسم در پسران بیشتر است تا در دختران؟ آمارها به ما چنین چیزی میگویند، یعنی تعداد پسرانی که تشخیص اتیسم گرفتهاند بیش از دختران است. امیلی بروکز، یکی از کوئیرهایی است که در بزرگسالی تشخیص اتیسم دریافت کرده است و از کنشگران و پژوهشگران در زمینهی معلولیت و اتیسم است. او در یکی از مصاحبههای خود با برنامه تیک اِ وِی رادیو نیویورک پابلیک (Roberson, 2016) میگوید که تحقیقاتی که تا به امروز صورت گرفتهاند فاکتورهای متعدد اجتماعی موثر بر تشخیص را کمتر مورد بررسی قرار دادهاند و از دریچهای که بیشتر بر مردان تمرکز دارد موضوع را کاویدهاند.
با این حال عواملی که موجب ایجاد حساسیت اولیه و در نتیجه آغاز فرایند تشخیصی میشوند، متأثر از عوامل و انتظارات و دیدگاههای جنسیتی هستند. مثلاً واکنشهای فیزیکی دختران بیشتر در میان والدین یا مراقبان حساسیت ایجاد میکند در حالی که حساسیت نسبت به گوشهگیری در دختران کمتر است، و بالعکس در پسران گوشهگیری بیشتر مورد توجه است و منجر به حساسیت و مراجعه به روانپزشک میشود (Hiller et al. 2016). همچنین مطالعهای دیگر (Geelhand et al. 2016) ضمن آنکه نشان میدهد که با افزایش سن نشانگان مربوط به اتیسم در دختران کمتر مورد توجه قرار میگیرد، پرسشهایی نیز مطرح میکند از جمله اینکه احتمال دارد به دلیل انتظارات رفتاری برآمده از هنجارهای جنسیتی، به رفتارهای دختران اتیستیک با عملکرد بالا کمتر توجه شود. پرداختن به این موضوعات اهمیت زیادی دارد، زیرا دو پژوهش دیگر که نگرشی تاریخی و زمینهمند به اتیسم دارند، نشان میدهند که تعریف اتیسم فرایندی تاریخی را طی کرده و تشخیص آن از عوامل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاستهای رفاهی نیز متاثر است. مثلا اتیسم ابتدا در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی به عنوان اختلالی واحد تعریف میشده، بعدتر بدل به طیف شده، بعدتر نشانگان آسپرگر از آن تفکیک شده و در نهایت در آخرین ویراست این راهنما دوباره در آن ادغام شده است. یا در کشورهای مختلف بسته به این که کدام مدل، مثلاً مدل روانپزشکینه، یا مدل اجتماعی غلبه بیشتری دارد یا این که داغ ننگ همراه با اتیسم از میان رفته یا پابرجاست، میزان گردش مالی خدمات مربوط به آن چهقدر است، والدین تا چه حد دسترسی به خدمات تشخیصی دارند و … تغییراتی در تعریف، تشخیص و مداخلات فردی وجود دارد (ن.ک به روی گرینکر، ۱۳۹۹؛ O’dell, ۲۰۱۶).
جمعبندی
آنچه در این یادداشت انتقادی آمده در وهلهی اول قصد دارد که نگرشهای مرسوم درباره اتیسم و گفتارهای روانپزشکینه مسلط را به چالش بکشد. بنابراین نکات مطرح شده مدعای این را ندارند که فکتهایی بیچون وچرا هستند، بلکه بیشتر طرح پرسش و تلاشی برای گشودن دریچهای انتقادی به موضوعاند. باید توجه داشت اتیسم طیفی است متنوع، در یک سر طیف افرادی قرار دارند که ممکن است لازم باشد برای برآورده شدن نیازهای اولیهشان مراقبانی تمام وقت داشته باشند، و در سوی دیگر طیف افرادی هستند که شاید بدون انجام چند جلسه مصاحبه و بررسی کامل و دقیق سوابق رفتاری در خانواده نتوان اتیستیک بودن آنها را تشخیص داد. خود افراد اتیستیک و خودمدافعهگران اتیستیک نیز هویتها و وضعیتهای متنوعی را درباره خود تعریف و روایت کردهاند. بنابر این ضرورتهای تعدیلی برای از میان برداشتن تخاصمهای محیطی، اجتماعی و فرهنگی علیه افراد اتیستیک در طول طیف نیز بسیار متنوع و متکثر هستند. این تفاوت در میزان و گاهی ماهیت تخاصم محیطی-اجتماعی با هر نقطه از طیف خانوادهها و خود افراد اتیستیک را با دشواریها و مسائل متنوعی روبهرو میکند.
با این حال روشن است که مادام که مدل اجتماعی معلولیت و جنبشهای اجتماعی افراد دارای معلولیت را مورد توجه قرار ندهیم و به دستاوردهای نظری و عملی جنبش تنوععصبی که با و برای افراد دارای معلولیتهای ذهنی، خصوصاً اتیسم، به پیش میرود توجه نکنیم، همچنان داخل مرزهای منطق مفهومی و کردارهای گفتاری و غیرگفتاری خواهیم بود که حتی در قرن ۲۱ و نه فقط در جهان جنوب، بلکه در کشوری «توسعه یافته» مانند سوئد نیز همچنان گزینهی «راه حل نهایی» را برای روز مبادا در کشوی میز کلینیکها و مطبهای روانشناسان و روانپزشکان نگاه داشته است و اگر لازم شود از آن استفاده میکند و تا حبس و سلول انفرادی پیش خواهد رفت.[۱۹]
منابع و ارجاعات:
ایتزن، دی. استنلی؛ باکازین، ماکزین؛ اسمیت، کِلِی ایتزن. (۱۳۹۶). مسائل اجتماعی از دیدگاه انتقادی (جلد دوم). ترجمه هوشنگ نایبی. پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات و شورای اجتماعی کشور.
آسپی. (۱۳۹۸). آسپرگر در جامعهای که «سالمها» ساختهاند. وبسایت میدان. قابل بازیابی از: https://meidaan.com/archive /64618
آسپی. (۱۳۹۹). قرنطینه دائمی: درباره مرگ و زندگی افراد دارای آسپرگر در جامعه سالمها. وبسایت میدان. قابل بازیابی از: https://meidaan.com/archive/68687
براری، هوتن. (۱۳۹۶). آرام باش؛ من آسپرگر هستم! وبلاگ شخصی نویسنده در بستر سایت ویرگول. قابل بازیابی از: https:// virgool.io/@baraary/asperger-et8fscyasfgp
پورمحمدی، نعیمه. (۱۳۹۸). جهان معلولساز: درباره اخلاق معلولیت. انتشارات توانمندان.
حافظی، ا. رستمی، ر. )۱۳۹۶(. مروری بر نقش نرون های آینه ای در اختالالت تحولی (اوتیسم). رویش روانشناسی. شماره ۱۹ (مسلسل). صص. ۳۴-۱. قابل بازیابی از: http://ensani.ir/file/download/article/1543232882-9974-19-1.pdf
روی گرینگر، ریچارد. (۱۳۹۹). اتیسم، «داغ ننگ»، معلولیت: میدانی تاریخی و در حال تغییر. ترجمه حمیدرضا واشقانی فراهانی. وبسایت نقد (متن اصلی: ویژهنامه شمارهی Vol.61, No.S۲۱ ژورنال انسانشناسی امروز، فوریه ۲۰۲۰). ترجمه فارسی قابل بازیابی از: https://naghd.com/2020/04/18/
زرینکفشیان، غلامرضا. (۱۳۹۵). ناتوانشدگان. انتشارات سپهر اندیشه.
شرافت، شمیم؛ تقیخان، کیانا. (۱۳۹۷). اتیسم در دنیای نابرابریها، وبسایت بیدارزنی. قابل بازیابی از: https://bidarzani.com/ 29117
Bloom, P. (2017). Against empathy: The case for rational compassion. Random House.
Bettelheim, B. (1972). The empty fortress: infantile autism and the birth of the self. New York: Free Press.
Geelhand, P., Bernard, P., Klein, O., Van Tiel, B., & Kissine, M. (2019). The role of gender in the perception of autism symptom severity and future behavioral development. Molecular autism, 10(1), 16. Retrieved from: https://molecularautism.biomedcentral.com/articles/10.1186/s132 29-019-0266-4
Hiller, R. M., Young, R. L., & Weber, N. (2016). Sex differences in pre-diagnosis concerns for children later diagnosed with autism spectrum disorder. Autism, ۲۰(۱), ۷۵-۸۴٫ Retrieved from: https://doi.org/10.1177%2F1362361314568899
Nicolaidis, C., Milton, D., Sasson, N. J., Sheppard, E., & Yergeau, M. (2018). An expert discussion on autism and empathy (roundtable). Autism in adulthood, ۱(۱), ۴-۱۱٫ Retrieved from: https://doi.org/10.10 89/aut.2018.290 00.cjn
O’Dell, L., Bertilsdotter Rosqvist, H., Ortega, F., Brownlow, C., & Orsini, M. (2016). Critical autism studies: exploring epistemic dialogues and intersections, challenging dominant understandings of autism. Disability & Society, 31(2), 166-179. Retrieved from: https://www. tandfonline.com/doi/abs/10.1080/09687599.2016.1164026?journalCode=cdso20
Ortega, F. (2009). The cerebral subject and the challenge of neurodiversity. BioSocieties, 4(4), 425-445. Retrieved from: https://doi.org/10.1017/S1745855209990287.
Roberson, D. (2016). Understanding Gender Bias in Autism Research (interview with Emily Brooks). The Takeaway. New York Public Radio. Retrieved from: https://www.wnycstudios.org/pod casts/takeaway/segments/ gender-bias-autism
Thomas, C. (2004). Rescuing a social relational understanding of disability. Scandinavian Journal of Disability Research, ۶(۱), ۲۲-۳۶٫ Retrieved from: https://doi.org/10.1080/1501741040951263 7
Wendell, S. (1996). The rejected body: Feminist philosophical reflections on disability. Psychology Press.
Williams, R. (1985). Keywords: A Vocabulary of Culture and Society (2nd ed). Oxford University Press.
[۱]. High functional به آن دسته از افراد روی طیف اتیسم اشاره دارد که عملکردهای شناختی بالایی در مقایسه با سایر افراد روی طیف دارند. در گذشته این دسته شامل افراد آسپرگر نبود، اما در آخرین ویراست راهنمای آماری و تشخیصی اخلالات روانی و با حذف آسپرگر و ادغام آن در طیف اتیسم، این دسته شامل افراد آسپرگر نیز میشود. با این حال این ادغام هنور محل بحث است.
[۲]. Meltdown
[۳]. neurotypical
[۴]. Raymond Williams
[۵]. لازم است توجه کنیم که خود افراد اتیستیک تأکید دارند از عبارت افراد دارای اتیسم یا افراد اتیستیک استفاده شود. البته در این که کدام اصطلاح مناسبتری است، اختلاف نظر وجود دارد (Ortega, 2009).
[۶]. Bruno Bettelheim
[۷]. ریپون که در سطرهای بعدی به او اشاره میکنیم، در مطالعات خود روندی را در قرن ۱۹ شناسایی کرده است که حاکی از علاقهی دانشمندان به ایجاد ارتباط میان فرایندها و ویژگیهای بیولوژیک و کارکردها و ساختارهای اجتماعی است. با این حال او صداهای متفاوت فراموششده و به حاشیه رانده شدهای را نیز از دل تاریخ بیرون میکشد و بر میشمرد. مثلا او از فرانسوا پالین دِ لا بار، کشیش، دانشمند و متفکر دکارتی فرانسوی قرن ۱۷ میلادی یاد میکند. د لا بار دو اثر مهم خود را به مسئلهی زنان و تبعیض و تفکیک جنسی و جنسیتی اختصاص داده است که عبارتاند از: دربارهی برابری دو جنس: گفتاری اخلاقی و جسمی دربارهی اهمیت خلاص شدن از پیشداوریها و دربارهی آموزش زنان، برای راهنمایی عقل در علم و روش. او در این کتابها علاوه بر اتخاذ رهیافتی مشابه با آنچه رهیافت برساختگرا به جنس و جنسیت میدانیم، بر خلاف عرفهای مردانه، کارهای زنانهشده را همسنگ کارهایی که تصویری مردانه و مهم از آنها ارائه میشد (مانند کار علمی) میداند و معتقد است هر دو جنس قابلیت پرداختن به همهی این کارها را دارند و مدعای تقسیم کار بر اساس ویژگیهای زنانه و مردانه اصیل نیست.
[۸]. weak central coherence این نظریه برخی عملکردهای مغزی موسوم به «بهنجار» را در افراد اتیستیک غایب میداند و تمرکز بر جزئیات، تلاش برای دانستن همهی ابعاد یک موضوع کوچک و ناتوانی در پرداختن به تصویر کلی منسجم از منظر این نظریه نشانههای این غیاب به شمار میروند.
[۹]. executive dysfunction این نظریه افراد اتیستیک را فاقد تواناییهایی مانند حل مسئله، تنظیم جای اشیا، برنامهریزی و تنظیم زمان و … میداند.
[۱۰] . mindblindness در این نظریه اعتقاد بر آن است که فرد «مبتلا» دچار نوعی انحراف و کژکارکردی ذهنی است و نمیتواند حالات روانی خود را به دیگران منتقل کند یا حالات دیگران را بفهمد. این نظریه بر آمده از نظریه ذهن (theory of mind) است که در آن باور بر این است که افراد به صورت طبیعی توانایی نمود دادن باورها، عقاید و حالات خود به دیگران و فهم باورها و حالات دیگران را دارند.
[۱۱]. mirror neuron dysfunction در این نظریه باور بر این است که به دلیل وجود اختلال در نورونهای آینهای که کدگذاری محرکهای اجتماعی را به عهده دارند و در فرایند مشاهده و انجام عمل دخیل هستند، اتیسم ایجاد میشود. برای اطلاعات بیشتر ن.ک به (حافظی و رستمی ۱۳۹۶)
[۱۲]. co-morbidity
[۱۳]. برای ارجاعات داخل پاراگراف نقل شده نگاه کنید به بخش ارجاعات مقاله اُدل و دیگران. این مقاله از طریق پیوندی که در بخش ارجاعات آمده قابل دریافت است.
[۱۴]. Lord & Jones
[۱۵]. Autism Spectrum Disorder
[۱۶]. به عبارت سادهتر یافتههای این تصویربرداریها و مطالعات عصبشناختی همچنان نمیتوانند نشان دهند که کدام یک از یافتههایشان درباره مغز منحصراً مربوط به اتیسم است.
[۱۷]. clinical interventions
[۱۸]. Chloe Silverman
[۱۹]. برای نمونه بنگرید به پینوشت مقاله اُدل و دیگران (۲۰۱۶).