بیدارزنی: بهار امسال با همهی بهارهای زندگیمان فرق دارد. از دورهی خودمان حرف میزنم. دورهای که به دلیل مناسبات سرمایهداری و لیبرال با جهان اطرافمان به تعاملی ناعادلانه رسیده بودیم، طبیعتی که درون یک پاندمی جان از دست دادهاش را باز میابد. در این میان به زندگی میلیونها کارگری میاندیشم که بخشی از این تعاملات شده بودند، اما مانند زیستگاهمان شانس چندانی برای بازیابی خویش ندارند.
کارگرانی از جنس پوست و گوشت و خونی سرخ ولی نه به سرخی خون اربابان. کارگران قاعده هرم سرمایهداری مردسالارانه هستند فارغ از جنسیتشان (مرد، زن، …). بنا بر همین مناسبات سلطهجویانه، زنان بیشترین فشار را متحمل میشوند و فرودستترین اعضای خانواده رنجبران هستند.
از این رو بر اساس روابط دوستانهام تصمیم گرفتم پای حرفهای زنان شاغل بنشینم و صدایشان باشم.
متین جامعهشناسی و عکاسی خوانده است. او میگوید کار متناسب با رشتهاش را نتوانسته بود پیدا کند، اما به دلیل علاقهاش به حوزه کار با کودک از ۵ سال پیش به این طرف با کودکان کار میکند و مربی مهد است.
او از مشکلاتش برایم گفت: مشکلاتی که پیرامون کار در حوزه کودک داشتیم زیاد بود مثل حقوق بسیار پایین نسبت به کار طولانی و نداشتن بیمه. کار با کودک شرایط خاصی دارد برعکس تصویری که دیگران دارند که هرکسی میتواند این کار را انجام بدهد، انرژی زیادی میگیرد.
در واقع حتی ساعتهایی که در خانه هستم هم به برنامه کلاس و مشکلات کودکان فکر میکنم. گاهی حتی خارج از وقت اداری با والدین یا مشاورین صحبت میکنم. من به خاطر اصولی که بدان معتقدم اینطور عمل میکنم و هرگز هم بر حقوقم تأثیری نداشته.
او برایم تعریف کرد که اگر از طریق یکی از کودکان به بیماری مبتلا میشد بااینکه این بیماری در مکان مهد کودک به او سرایت کرده، در صورتی که غیبت میکرد. نه تنها هزینهای برای درمان به او اختصاص داده نمیشد بلکه از حقوقش هم کسر میشد. برای اینکه از چرخه باطل و بهرهکشی و تضاد بین کارفرما و کارگر رها شود تصمیم گرفت یک کار برای خودش راه بیندازد. «اوایل برایمان سخت بود، زیرا که برای شروع کاری جدید باید پشتوانه قوی مالی داشته باشیم. سال اول هیچ برداشتی نداشتیم و اصطلاحاً از جیب خوردیم. به هر حال کاری که شروع میشود برای محصول دادن به چند سال زمان نیاز دارد. خیلی تلاش کردیم، شبانهروز راجع به ایده و اجرا فکر میکردیم که هم تبلیغات کنیم و خانوادهها را جذب کنیم و جایمان را در میان بیشمار مهد کودک این شهر بیابیم و هم کیفیت کارمان بالا باشد. هم زمان که کار انجام میدادیم در زمینه کار با کودک مطالعه میکردیم. به نقطهای رسیده بودیم که کرایه و یک سری از هزینهها را با دریافتی شهریه میپرداختیم اما هنوز سود خالصی نداشتیم و برای من و شریکم حقوقی نمیماند. در حال رسیدن به نقطه ثبات بودیم که بحث افزایش قیمت ارز و سپس کرونا پیش آمد. سعی کردیم با توجه به کرایه بالا مقاومت کنیم اما با پیشبینیهایی که داریم و طولانی بودن اپیدمی عملاً امکان ادامه فعالیت را نداریم و باید مکان را پس بدهیم و بابت فسخ قرارداد غرامت بپردازیم.»
متین اکنون خانهنشین شده و هزینه زندگی را از پساندازش میدهد، پساندازی که انتهایی دارد.
النا ناخنکار است و ۱۲ سال سابقه کار دارد. بعد از شروع پاندمی خانهنشین شده؛ اما او رویای خودش را در سر میپروراند. قرار است برای بهبود کارش به دنبال سالن جدید بگردد و ایدههای جدیدش را اجرا کند. او از کارفرمایش راضی نیست چون بدون هیچ توضیحی حقوقی که باید قبل عید پرداخت میشد را روزها پس از موعد مقرر واریز کرده است. او میگوید صاحبخانهشان اصلاً مدارا نکرد و او مجبور شد طلاهایش را برای تأمین مایحتاج زندگی بفروشد.
صنم ۲۹ ساله و تکنسین داروخانهای در رشت است. او ۵ سال سابقه کار دارد و گاهی ۲ شیفته و ۳ شیفته نیز کار کرده است. صنم با صدایی خندان و پس زمینه صدای شوخیهای خواهرک نوجوانش به سؤالهایم پاسخ میدهد. او از حقوق کم، بیمه نبودن و سیستم سلسله مراتبی که جلوی پیشرفت را میگیرد، ناراضی است؛ اما کارفرمای جدیدش را منصف خطاب میکند و معتقد است که کارفرمای جدیدش حس مسئولیتپذیری او را ارج مینهد. صنم و همکارانش به همراه کارفرمایشان در تمام مدت پاندمی مشغول به کار بودند و فقط اندکی از ساعت کاری شیفتهایشان کاسته شد.
این روزها صنم تنها نانآور خانواده است زیرا تمام اعضای خانواده را مجبور کرده در خانه بمانند و فقط خودش در معرض بیماری قرار دارد. به این دلیل که معتقد است قویتر است و کمتر آسیب میبیند.
برای بعد پاندمی در صورتی که کارفرما با مرخصیاش موافقت کند برنامه سفر چیده، این را با شیطنت و خنده میگوید.
صدای ماریا صدای زنی است که به حقوقش آگاه است ولی میگوید که تنها نمیشود شرایط را تغییر داد. او سالها کار کرده خودش میگوید از کار در تولیدی پوشاک و خیاطی گرفته تا به امروز که ۱۲ سال است به شغل پرستاری از کودکان مشغول است. ماریا به من گفت: شرایط قبل هم شرایط جالبی نبود، نه برای من نه برای هیچکس دیگری. بعضیها شغلی داشتند و از دست دادند و پیدا کردن شغل جدید برای بعضیها امکانپذیر نیست. کار من هم اینطور است که هر وقت بخواهند میروم هر وقت هم که بگویند نیا، تمام! و من هم باید به کار جدیدی فکر کنم و نمیدانم اصلاً کار جدیدی هست یا نه.
او به من گفت از نظرش در همه مشاغل مشکل تبعیض جنسیتی وجود دارد و و به تنهایی نمیتوانست با این ساختارهای جنسیت زده که حقوقش را پایمال کردند مقابله کند.. ماریا از کارفرمایش راضی است، وی در این مدت ۲ هفته سر کار نرفت و حقوقی هم دریافت نکرد. حالا هم برای رسیدن به محل کارش باید از وسایل نقلیه عمومی استفاده کند. مجبور شده خانهاش را پس بدهد و معتقد است استقلالش را با بازگشت به خانه پدری از دست داده است.
وقتی از ماریا پرسیدم که بهعنوان یک زن در خانواده چه انتظاراتی از او میرود پاسخ داد تا مادامی که سر کار است فرزندانش از او توقعی ندارند و از این بابت از فرزندانش ممنون است، او اضافه کرد توقعاتی که از او میرود کاملاً منطقی هستند. ماریا با اشاره به خانه پدریاش گفت اگر آنجا را نداشتم چه قدر ترسناک میشد و دیگران شاید خانهای نداشته باشند.
محبوبه ۱۰ سال است که آموزگار نقاشی است و بیشتر با کودکان کار میکند. او یک سال است که گالری خودش را راه انداخته و برایش تبلیغات انجام داده تا هنرجو جذب کند، اما حالا در هنگامه کرونا برای حفظ سلامت خودش و دیگران کلاسهایش تعطیل شده و چون نقاشی کاری است که باید کنار هنرجو باشد و تکنیکها را یادش بدهد نمیتواند حتی کلاسهای آنلاین داشته باشد. برای بعد از پاندمی تصمیم دارد به سرعت خودش و کارش و هنرجوهایش را سرپا کند بدون کوچکترین وقفهای پر از امید و قدرت دوباره شروع کند و امیدوار است فصل تابستان که عمده سرمایهاش را در این ماه کسب میکند، به خاطر شیوع این بیماری از دست ندهد. او با صدای محکمی به من گفت بهعنوان یک زن که با والدینش زندگی میکند ظاهراً از او انتظار خاصی نمیرود اما بهعنوان عضوی از خانواده مسئولیتهایی بر عهده دارد. چون پدر و مادرش مسن هستند و ممکن است بیشتر در معرض بیماری قرار بگیرند ترجیح میدهد خودش عهدهدار کارهای بیرون از خانه مثل خرید باشد. مشکلاتش این روزها بیشتر دغدغه مالی در آینده است، میگوید خانوادهها باید درآمدی کسب کنند تا من شاگردی داشته باشم. او از پساندازش خرج میکند، پساندازی که برای تحقق رویایی دیگر جمع کرده بود و چه کسی میداند که دوباره کی میشود به حال قبل بازگشت.
راضیه ۳۲ ساله است و تنفروشی میکند. شرح زندگیاش را از زبان خودش مینویسم.
اسم من راضیه است و سی و دو سالهام. قبلاً منشی یک شرکت تجاری بودم که کفش ورزشی تولید و پخش میکرد. بعد از طلاق به خیلی جاها مراجعه کردم و میدیدم که به هر نحوی مورد آزار و تجاوز جنسی قرار میگیرم. آنقدر در این شرکت و آن شرکت مورد آزار یا تجاوز قرار گرفتم که تصمیم گرفتم دیگر تنفروشی کنم.
لااقل درآمدی هم داشته باشم… این جوری بهجای عصبانی شدن فکر میکردم انتخاب خودم بوده و حالم بهتر میشد. من قبل از کرونا مشتریهای ثابت داشتم؛ یعنی کلا خود را در معرض هرکسی قرار نمیدهم چند آقایی بودند که خانه و خانواده داشتند و گاهی هم وقتشان را با من میگذراندند. مدل کارم اینطور نیست که مشتری غریبه بپذیرم. با این اتفاق کاملاً درآمدم قطع شده عملاً هیچ ندارم.
نمیدانم چه برنامهای برای آیندهام بریزم. راستش سر در گم شدهام. خوشبختانه با یکی از مشتریانم (مرد) که گاهی به دیدنم میآمد و از نظر مالی در وضعیت خوبی است تماس گرفتم و گفتم که حتی نمیتوانم غذا بخرم که قول داد که تا بهتر شدن اوضاع از نظر مالی من را حمایت کند… ماه گذشته و این ماه به من یک میلیون داد که با همان توانستم موضوع غذا و نیازهای اولیه را رفع کنم اما در طول دو ماه گذشته اجاره خانه ندادم. تهرانسر یک آپارتمان یک خوابه دارم و نگرانم که صاحبخانه بیرونم کند. من بعد از این اتفاق به فکر افتادم که یک کار جدیتر پیدا کنم که با بیماری و اتفاقات بد اینطور من را زمین نزند. به فکرم رسیده حرفهای یاد بگیرم که در شرایط سخت هم تعطیل نشود. من خودم را به خدا سپردم و هیچ برنامهای برای بعد از اپیدمی ندارم. شنیدهام که تا چند ماه دیگر هم اوضاع بهتر نخواهد شد ازاینرو شروع کردم به درست کردن گل بلندر. این کاری هست که بلدم؛ اما مطمئن نیستم که بازاری برای فروش کارها بتوانم پیدا کنم. بههرحال فکر کردم بهتر از نشستن و جویدن ناخن است. خانوادهام سالهاست که من را رها کردند و علاقهای به سرنوشت من ندارند. آخرین باری که به دیدن پدر و مادرم در شهرستان رفتم سه سال پیش بود. تقریباً میدانند من چه میکنم و هیچ میلی هم ندارند که در تماس باشیم. به دوست و قوم و خویش و آشنا گفتند من در تهران درس میخوانم. من هم ترجیح میدهم این دوری را حفظ کنم که مایه سرشکستگیشان نباشم؛ اما واقعیت این است که من به خاطر فقر و نداری تن به این کار دادم. منم مثل هر انسان دیگری دلم میخواهد کسی در زندگیام باشد که از من حمایت کند و من هم به او وفادار باشم و به خاطر او زندگی کنم؛ اما این روزها مردها برای همسر رسمیشان که پاک و سالم است هم ارزشی قائل نیستند چه برسد به زنی که از نظر آنها ناپاک هم هست. من کارفرمایی ندارم اما همانطور که اشاره کردم با حمایت یکی از مشتریانم روزگار میگذرانم.
به سراغ صحرا رفتم او به عنوان زنی با شغل خانهدار مشکلاتش در دوران قرنطینه را اینگونه بازگو کرد:
۵۲ سال است که خانهدار هستم و ۲۹ سال است که ازدواج کردم. مشکلات که هیچوقت تمامی ندارند زندگی روزمره و تکراری است، قبل از این قضایا وقت بیشتری برای رسیدن به گلهایم، فکر کردن و فیلم دیدن و مطالعه داشتم اما حالا بعد از قرنطینه دیگر وقتی برای خودم ندارم و این باعث میشود که درگیریهای لفظی و ناراحتی ایجاد شود. چون درآمد کمتر شده من وظیفه دارم صرفهجویی و جیرهبندی کنم. اوایل همسرم همکاری نمیکرد اما حالا همکاری میکند و وظایف را تقریباً تقسیم کردیم. پسرم هم گاهی کمک میکند اما نه همیشه. در کل بار روی شانههای من سنگینتر است. برنامه بعد و قبل اپیدمی خیلی برایم فرقی نمیکند، اما قطعاً خوشحال میشوم چون میتوانم به خانه باغم سر بزنم و دوباره باغبانی کنم. ما خانهدارها را هرگز کسی بهعنوان شاغل نشناخته و کسی از ما تشکر نکرده، کار خانه وظیفه محسوب میشود و انگار نه انگار که اگر ما خانهدارها نبودیم چرخه اقتصاد این دنیا نمیچرخید. مرد زمان کار و استراحت دارد ولی ما نه. رنج میکشیم، میسوزیم و میسازیم. تنها دلخوشیم خوشخلقی همسرم هست و من از این نظر خوشبختم.
مصاحبهها که تمام شد فکرِ تفاوت فاحش بین مصاحبهکنندگان با ثروتسالاران و بازیگران و افراد مشهوری که هر روز در اخبار به آنها و دغدغههایشان در طول پاندمی پرداخته میشود به شدت ذهنم را درگیر کرد. چرا شغل متین در آستانه فروپاشی است؟ آیا برای گلهای بلندر راضیه مشتری پیدا میشود؟ اگر محبوبه تابستان را از دست دهد چه میشود؟ آیا صحرا دوباره به آرامش گذشته باز میگردد؟ و هزاران سؤال دیگر. آنها نمونهای از بیشمار شهروندان این سرزمین هستند که شرایط بحرانی چون طوفان زندگیشان را در نوردیده است.
کلام آخر اینکه این روزها که هزاران انسان کسب و کارشان دچار تزلزل شده است، چنانچه قوانین حمایتی وجود نداشته باشد ضربه سهمگینی بر بدنه کشتی اقتصاد کشور وارد میشود. ارائه خدمات بیمه بیکاری برای همه مشاغل باید در نظر گرفته شود. وامهای بیبهره یا کمبهره با بازپرداخت طولانیمدت برای مشاغل رو به نابودی مقرر شود. همینطور انتظار میرود که توزیع سبدهای غذایی میان خانوادهها در دستور کار دولت قرار بگیرد. همچنین باید شمارهای برای گزارش خشونت خانگی اختصاص داده شود و مددکاران مجرب برای حمایت از فرد خشونت دیده در ۲۴ ساعت شبانهروز آمادهی یاریرسانی به زنان و مردان (و دیگر جنسیتها) و کودکان قربانی، باشند.