بیدارزنی: این روزها میان همهی اخبار بد و حال بد، ذهنم پیش بهاره گیر کرده است انقدر که عاقبت خوابش را دیدم. خواب او که نه، خواب مادرش را دیدم. خواب دیدم با بسیاری از فعالان اجتماعی و سیاسی در زندان اوین هستیم و با چند نفر از زندانیان نشریه «آوای اوین» را درمیآوریم. بهاره مرده بود و مادرش زنده و در زندان همراه ما بود. در خواب بسیار غمگین و مضطرب بودم و میخواستم دربارهی او با مادرش برای نشریه گفتگو کنم. برخی میگفتند اوضاع خرابتر از آن است که درباره این موضوع صحبت کنی، خیلی تغییرات دارد اتفاق میافتد و این موضوع دیگر اهمیت ندارد. مطالب آماده شده بود و درگیر این بودم که کدام صفحه را برای مصاحبه بگذاریم که شنیدم اسامی زندانیان را یک به یک صدا میکنند و زندانیان به محض شنیدن اسمشان از در بیرون میروند. تنها چند نفر مانده بودیم. حس کردم با این نشریه سر ما را گرم کردهاند و قرار نیست کسی آن را بخواند. بیدار که شدم حس عجیبی داشتم.
بهاره را از سال ۸۴ میشناسم به عنوان دبیر کمیسیون زنان تحکیم وحدت. از همان روزهای اول آشنایی در نظرم بسیار محکم مینمود. آمده بود تا با فعالان حقوق زنان آشنا شود و به سرعت در میانشان جا باز کرد. کمیسیون به نظر من یکی از نهادهای مهمی بود که توانست بسیاری از مسائل دختران دانشجو را در میان جامعه گسترش دهد و پیوندی را میان جمعی از فعالان حقوق زنان و دانشجویان ایجاد کند که علیرغم عمر کوتاهش بسیار موثر بود. شاید الان این موضوع با حضور زنان بسیار در نشریات دانشجویی و گروههای مستقل زنان دانشجو، اهمیت چندانی نداشته باشد اما در آن زمان این نهاد بزرگترین نهاد دختران دانشجو بود.
اولین دستگیری بهاره در تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ با خواست تغییر قوانین تبعیضآمیز رخ داد که به ۲ سال حبس تعلیقی محکوم شد. در آخرین دستگیریاش در دی ۸۸ پس از اعتراضات به نتایج انتخابات آن سال، حدود ۷ سال را در زندان گذراند. در میان این دو دستگیری بارها به دلیل فعالیت در حوزه زنان، دانشجویی و سیاسی احضار و بازداشت شد. به معنای واقعی نمیخواستند بگذارند روی آرامش را در زندگیاش بیابد؛ با این حال هیچ گاه از رؤیایش دست نکشید. اکنون بار دیگر و در آستانهی انتخاباتی دیگر بهاره را به زندان انداختهاند. او را در دانشگاه دستگیر کردهاند؛ ساحتی که برای بسیاری هم چون او مقدس است؛ او را که ۷ سال از زندگیاش را در زندان گذراند و از تحصیل محروم بود و حالا سعی دارد تا ادامه تحصیل بدهد.
همزمان بسیاری از خواهران و برادران و رفیقان و هموطنان و انسانهای شریف دیگر در زندانهای سراسر ایران در بند هستند و از حداقلیترین حقوق خود محرومند. باقی ما در زندانی بزرگتر سر می کنیم؛ در زندانی که سرمان را اگر چه گرم نوشتن کردهایم و نمیدانیم کسی نوشتههای ما را میخواند یا نه اما همه رؤیایی داریم، رؤیای جهانی بهتر.